۲۰۰۴- یک سر و هزار سودا
۱. امروز با چهارده ساعت حضور در فرهنگستان و تا پاسی از شب کار کردن روی مصوبات «رکورد» شکستم (به جای رکورد معادل مناسبی به ذهنم نمیرسه وگرنه حواسم هست که فارسی نیست). یه مهمون ویژه هم داشتیم (همکلاسی و هماتاقی دورهٔ دکتریم) که برای ضبط داده برای رسالهش اومده بود. در راستای پژوهش ایشون، دنبال افرادی (مشخصاً آقایونی) میگشتیم که زبان مادریشون غیرفارسی نباشه و لهجه نداشته باشن. ماحصل جستوجو و پرسوجوهامون از پژوهشگران و استادان و کارمندان این بود که فهمیدیم تعداد تهرانیالاصلهای فرهنگستان کمتر از تعداد انگشتانمونه. فیالواقع از اقصی نقاط ایران جمع شدیم که فارسی رو پاس بداریم.
و من الان باید زنگ میزدم به بچهم میگفتم معلومه کجایی؟ نه اینکه الان خودم معلوم نباشه کجام.
۲. هفتهٔ دیگه از دانشآموزانم قراره امتحان بگیرم و سؤال طراحی نکردم. همون روزم باید تصحیح کنم نمرهها رو اعلام کنم. سرگروه منطقه هم ازم طرح تدریس روزانه و ماهانه و سالانه خواسته. ابتدای سال یه چیزایی تحویل مدرسه دادم، ولی منطقه هم میخواد. یه سری تکالیف هم استادهای پودمانِ پنجشنبه بهمون دادن. مدرسهٔ شمارهٔ ۲ هم پیام داده که بیا لیست نمرههای پارسال رو امضا کن.
۳. هفتهٔ پیش به استاد راهنمام پیام دادم گفتم هر هفته دوشنبهها همدیگه رو ببینیم. استقبال کرد از پیشنهادم. دیدم ایشون رعایت حالمو میکنه و سراغ مقاله و رسالهمو نمیگیره، خودم خودمو مجبور کردم هر هفته برم پیشش، حتی اگه کاری نکرده باشم. تا مجبور بشم کاری بکنم.
۴. شام هم باید درست کنم.