پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آنچه گذشت

۲۰۶۴- از هر وری دری (قسمت ۸۳)

۲۲ آذر ۱۴۰۴، ۰۵:۵۳ ب.ظ

۱. دیروز یه سری خرید سوپرمارکتی برای خونه انجام دادم. من از این ور سفارش می‌دادم و مامان و بابا از اون ور تحویل می‌گرفتن. وسط سفارشا برای مامان گل هم سفارش دادم به مناسبت روز مادر. وقتی پیک رسید، زنگ زدم به مامان که بره دم در سفارشو تحویل بگیره. حواسش نبود بپرسه چیه. تا برسه دم در، پیک اشتباهی زنگ همسایۀ طبقۀ پایینو زده بود و گلو داده بود به اون. اونم می‌گفت آخه از طرف کیه و قبول نمی‌کرد. تا اینکه مامان رسید و گفت سفارش از طرف فلانیه؟ پیک هم گفت آره. وقتی داشت می‌رفت دم در، تلفنو قطع نکردم و صداشونو می‌شنیدم. با ذوق گفت مال منه و گرفت. بعدشم کلی تشکر کرد. گفتم از گل عکس بگیره ببینم همونیه که سفارش دادم یا نه. بابا از مامان و گل باهم عکس گرفته بود. 

تا آخر عمرم ممنونِ اسنپم که این امکانو برای ماهایی که از خانواده‌مون دوریم فراهم کرده که بتونیم لااقل از دور خوشحالشون کنیم. 

۲. چند شب پیش، حدودای ده یازده، همسایۀ طبقۀ بالا زنگ زد که آب شما هم قطعه؟ گفتم نمی‌دونم؛ بذارید چک کنم. چند ماه پیشم برای گاز زنگ زده بود و بازم گفتم نمی‌دونم بذارید چک کنم. بعد دقت کردم دیدم روزای کاری، به‌ندرت می‌رم آشپزخونه. و تو این دو سال، فقط یه شب تو اتاق روی تخت خوابیدم. بقیه‌ش همه‌ش تو پذیرایی بودم. لباسامم یا روی مبله یا تو ماشین لباسشویی. همه‌ش بیرونم، مگر برای خواب :| این بود زندگی؟

۳. یه هفته‌ست درگیر نمره‌های مستمریم. یادتونه گفتم یه سری درس کم‌اهمیت هست که برای پر شدن ساعتای تدریس می‌دن به معلما؟ من تو این مدرسه سه ساعت کم داشتم و یه ساعت مدیریت دادن و دو ساعت رسانه. ولی تو ابلاغم فقط ادبیات و مدیریت هست. رسانه رو من تدریس می‌کنم ولی ابلاغش به اسم یه معلم دیگه‌ست. مدیریت هم یه کلاس دارم ولی دوتا کلاس تو ابلاغمه. حالا باید نمره‌های رسانه رو می‌دادم یه معلم دیگه وارد سامانه کنه، یه معلم دیگه هم نمره‌های مدیریت رو قرار بود بده به من وارد کنم. نمرۀ مستمر این درسا رو همیشه بیست می‌دن و از این نظر کارمون راحت بود. حتی امتحانشونم فرمالیته هست و نمونه سؤالا رو قبل امتحان می‌دن به بچه‌ها و همونا رو تو امتحان می‌دن. من یه کم خلاقیت به خرج دادم و از بچه‌ها خواستم هر کی خودش چهارتا سؤال دربیاره بده من اونا رو تو امتحان بدم. معمولاً تدریس هم نمیشه و تو زنگ این درسا، درسای مهم‌تر تدریس میشه. هفتۀ پیش یهو مدیر اومد گفت به همه بیست ندین. اداره ایراد می‌گیره. یه کاری ازشون بخواین و اگه انجام دادن بیست بدین. من برای رسانه خواستم کانال و وبلاگ و اینا درست کنن. همه‌شون ساختن! دیگه بهانه‌ای برای کم دادن نمره نداشتیم. بعد از اینکه مستمرا رو وارد کردیم، معلم پرورشی اومد ازم خواست (خواهش کرد) پنج نمره از مستمر رسانه و مدیریتو اختصاص بدم به کارهای پرورشی. گفتم باشه. ولی به جای پنج نمره، دو نمره اختصاص دادم. چون می‌دونستم بچه‌ها مقاومت می‌کنن و دوست ندارن انجام بدن. بچه‌ها باید می‌رفتن تو سامانۀ مای مدیو! و تو مسابقات و کارهای فرهنگی شرکت می‌کردن. بازم اکثراً شرکت کردن. چند نفر هم گفتن نتونستیم وارد سامانه بشیم. بازم دلم نیومد هیژده بدم و نوزده دادم. بعد، اون چند نفر که نتونسته بودن اومدن گفتن ثبت‌نام کردیم و تو رو خدا نمره‌مونو بیست کنید. مصیبتی بود ویرایش نمره‌هاشون. اگه دست خودم بود انجام می‌دادم ولی مشکل اینجا بود که به اسم یه معلم دیگه بود و اون معلمم سپرده بود معاون براش انجام بده.

۴. یه سری از دانش‌آموزان هم هستن که تا حالا ندیدمشون. سر اینکه مستمرشونو چند بدیم بحث بود. من برای همه‌شون غیبت گذاشته بودم. امروز از مدرسه زنگ زدن گفتن یکیشون مشکل روحی داره و میاد مدرسه ولی سر کلاس نمیاد. گفتم به هر حال غیبته دیگه؟ گفتن نه، یه نمره بدین. کم هم بدین مشکلی نیست. چند نمره کمتر از کمترین نمرۀ کلاس دادم بهش.

۵. وقتی شاگردای پارسال و دو سال پیشم به یه مناسبتی یا بی‌مناسبت و همین‌جوری پیام می‌دن یه جون به جونام اضافه میشه. ولی متأسفانه خودم با اینکه شمارۀ همۀ معلمامو دارم و تو گوشیم هم ذخیره دارم و همین الان می‌تونم پیام بدم، پیام نمی‌دم بهشون :|  

۶. برای هفتۀ آینده کلی سیب‌زمینی سرخ کردم که تو ماکارونی و خورشت و انواع غذاها استفاده کنم. بعد نشستم همه رو خوردم گفتم حالا کو تا هفتۀ بعد! بعد داشتم فکر می‌کردم سیب‌زمینی خودش دوست‌داشتنیه یا من دوستش دارم؟ بعد یاد یه سری آدما افتادم که دوست‌داشتنی هستن ولی من دوستشون ندارم.

۷. مدارس تبریز و یه سری شهرای دیگه هر روز تعطیله (غیرحضوریه). از پشت همین تریبون می‌خوام بگم خوش به حالتون.

۸. دورکاری و غیرحضوری شدن مدارس تهران باعث شد این ماه، ساعتای کاریم تو فرهنگستان قبل از تموم شدن ماه کامل بشه. در واقع دو سه روز می‌تونم نرم. ولی این چند روز مرخصی رو نگه‌داشتم برای موقعی که مامان و بابا میان تهران. که بمونم خونه و بیشتر ببینمشون.

۹. سرخ کردن پیاز چقدر حوصله‌سربره! مثل پیازهای حاضری هم ترد نمیشه نمی‌دونم چرا :|

۱۰. بالاخره دارم بخش آخر مقاله‌مو می‌نویسم. در واقع دارم داده‌ها رو بعد از مقدمه و پیشینه و مبانی نظری، تحلیل می‌کنم که نتیجه بگیرم. نتیجه رو قبلاً گرفتم، الان فقط تحلیلش مونده.

۰ نظر ۲۲ آذر ۰۴ ، ۱۷:۵۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

۲۰۶۳- مغز قلم گوسفند با کالانکوئه

۱۵ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۰۰ ق.ظ

این متن، انسجام چندانی نداره. یه سری حرف‌ها و افکار پراکنده‌ست راجع به آشپزی که دوست داشتم ثبت کنم.

هفتۀ پیش که با اون بنده خدا راجع به کارِ خونه و آشپزی صحبت می‌کردم، برداشتش این بود که من این کارها رو انجام نمی‌دم و دوست ندارم. برداشتشو تصحیح کردم و گفتم اتفاقاً دوست دارم و انجام می‌دم، ولی نه برای هر کسی و نه به‌عنوان وظیفه. در واقع کسی که اون غذا رو قراره بخوره باید برام انقدر ارزش داشته باشه که ساعت‌ها پای گاز وایستم وقتمو براش صرف کنم. در مورد کارهای دیگه هم همین‌طور. کلاً وقتمو صرف آدمی که باهاش حال نمی‌کنم، نمی‌کنم.

چند سال پیش، یادم نیست تو کامنت‌های وبلاگ خودم یا فوریه، بحثِ ناهار درست کردن برای شوهر پیش اومد. الان اکثر شرکت‌ها به کارکنانشون ناهار می‌دن و اگه ندن هم معمولاً آدما از بیرون یه چیزی سفارش می‌دن. اون موقع که این حرفو می‌زدم این چیزا مثل الان رایج نبود. من نوشته بودم دوست دارم برای شوهرم ناهار درست کنم با خودش ببره، ولی دوست ندارم به همکاراش از اون غذا بده چون من اون غذا رو با عشق فقط برای اون درست کردم و دوست ندارم بقیه از اون لذت ببرن :| یادمه فوریه مخالف بود که خب بوی غذا می‌پیچه و بقیه ممکنه دلشون بخواد. و دوران خوابگاه رو مثال زده بودم که همیشه برای هم‌اتاقیایی که دوستشون داشتم کیک درست می‌کردم ولی یه سریا هم بودن که باهاشون حال نمی‌کردم. وقتایی که اونا بودن کیک درست نمی‌کردم :|

دیروز مهمون داشتم. یکی از پلن‌ها! این بود که ناهارو از بیرون سفارش بدیم؛ ولی از اونجایی که معمولاً آخر هفته‌ها آشپزی می‌کنم و کلی غذا درست می‌کنم برای هفتۀ بعد، ترجیحم این بود خودم ناهار درست کنم که بیشتر درست کنم و بمونه برای هفتۀ بعد. از طرف دیگه، باارزش‌ترین چیز برای من تو دنیا وقتمه و یه جورایی هدر دادنش خط قرمزمه. به وقتم به چشم سرمایه‌ای نگاه می‌کنم که هر روز بیست‌وچهار ساعت ازش کم میشه و این ساعتا رو فقط صرف کارها و آدمایی می‌کنم که دوستشون دارم. حالا اگه کسی مهمونم باشه و زیاد باهاش حال نکنم، ترجیحم همون سفارشه. چون زورم میاد این وقتمو براش صرف کنم. ولی مهمونای دیروزو دوست داشتم.

تا ظهر ایده‌ای نداشتم چی قراره درست کنم. صبح یه بسته گوشت از فریزر درآوردم گذاشتم بپزه. معمولاً این کارها رو مامان انجام می‌داد و می‌پخت آماده می‌کرد. این دفعه خواستم خودم انجام بدم ببینم چی از آب درمیاد. فقط چون گوشت گوسفند بود خیلی چرب بود. بعد از اینکه پخت، تو غذاساز خردش کردم و با پیاز و هویج و رب ترکیب کردم و یه خورشت من‌درآوردی درست کردم که به‌نظرم طعمش بد نشد. نگار و نرگسم دوست داشتن. عکسو یهو و عجله‌ای گرفتم. بشقاباشون دستشونه، برای همین تو عکس نیست :|  

دوتا استخون هم کنار گوشتا بود که به‌نظرم ساق پای گوسفنده بود. شایدم ساق دستاش. از این استخونا که توش مغز هم داره و برعکس کنی بکوبی تو ظرف، مغزش درمیاد. امروز صبح گرمش کردم برای صبحانه بخورم. هر چی تلاش کردم مغزو دربیارم نشد. بعد به ذهنم رسید که از نی! کمک بگیرم. انقدر راحت و تمیز درومد که جا داشت یه کلیپ اینستاگرامی درست کنم با این محتوا که هنوزم مغز قلم گوسفندو این‌جوری می‌خوری؟ بیا تا یادت بدم چجوری می‌خورن. بعد نشون  می‌دادم که چجوری با نی، مغزو از توی قلم بکشی بیرون.

 

گل برای گل از طرف دو گل

 

اسمش کالانکوئه هست. شبیه گل قاشقیه، ولی اون نیست. اردیبهشت امسال روز معلم هم از اینا بهمون دادن. چون از مدرسه مستقیم می‌رم فرهنگستان، گذاشتم همون‌جا روی میزم. چند روز بعدم گلاش خشک شد. بعدش آوردم خونه. بعد که جنگ شد با خودم بردم تبریز. الان اون گل روز معلم، تو تبریزه و نمی‌دونم دوباره گل درآورده یا نه. سه ماه گل داره سه ماه گل نداره.

 

۴ نظر ۱۵ آذر ۰۴ ، ۰۹:۰۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)