۱۵۳۷- متنکاوی
یه گروه بزرگ واتساپی داریم که توش معمولاً اطلاعیهها رو به اشتراک میذاریم و کسی پیام غیرمرتبط به درس و دانشگاه نمیذاره. دیشب یکی که نمیدونم استاد بود، دانشجو بود یا چی، یه متن طولانی بیمناسبت گذاشت و منم با اینکه معمولاً وقت و حوصلۀ خوندن متنای فورواردی رو ندارم، این یکیو خوندم. با دقت هم خوندم. بدون دستکاری و ویرایش، کپی میکنم:
«سرگذشت فرشته هایی که حقیقت داشتند
دی ماه ۱۳۵۳ استاندار وقت کرمان در دفترش پذیرای زوجی بود، زوج میانسال پولداری، ساکن تهران که به تازگی از مسافرت طولانی به دور دنیا و شهرهایِ ایران برگشته بودند هیچوقت کسی ندونست چرا از بینِ این همه شهر کرمان رو انتخاب کردند. مرد مهندس کشاورزی و تحصیلکرده ی دانشگاه تهران و بعدا پاریس بود. خیلی پولدار بودند، پولی که حاصل کارِ مرد از تجارت و تخصصش بود نه ارثیه ی فامیلی.
مرد به استاندار وقت گفت: "سالهاست زندگی میکنیم و متاسفانه فرزندی نداریم و وارثی. تصمیم گرفتیم با پولی که داریم در کرمان چیزی بسازیم. "استاندار خیلی خوشحال شد. فوری پیشنهاد داد:
"بیمارستان بسازین. کرمان بیمارستان کافی نداره."
مرد گفت: "نه!"
استاندار پیشنهاد داد: "هتل! کرمان فقط یک هتل داره."
- نه!
- مدرسه؟ مسجد؟ مرکزِ خرید؟
و جوابِ همه نه بود. همسرِ مرد توضیح داد:
ما تصمیم گرفته ایم در کرمان دانشگاهی بسازیم. با همه ی امکانات!
و مرد کلامِ همسرش رو کامل کرد: ما یه دانشگاه اینجا میسازیم اونوقت هتل و مسجد و بیمارستان و مرکزِ خرید و مرکزِ جذبِ توریست هم در کنارِ اون دانشگاه ساخته میشه. ما دانشگاهی در کرمان میسازیم برایِ بچههایی که نداریم و میتونستیم داشته باشیم.
اون روز و تمامِ هفته ی بعد اون زوجِ میانسال در ماشین استانداری تمامِ کرمان رو برایِ پیدا کردنِ زمین مناسب برایِ ساختن اون دانشگاه زیر و رو کردند. هر جا بردنشون، چیزی پسند نکردند.
روزِ آخر در حومه ی کرمان در بیابونِ برهوتِ کویری کرمان،
راننده کلافه دمی ایستاد تا خستگی در کنند و آبی بنوشند.
راننده بعدها تعریف کرد که: " تا مرد پیاده شد که قدمی بزند، زیر پاش یک سکه ی یک ریالی پیدا کرد. برش داشت و به من گفت همین زمین رو میخوام. برکت داره. پیدا کردنِ این سکه نشونه ی خوبیست. اینجا دانشگاه رو میسازم.
" راننده می گفت بهشون گفتم: "اینجا؟؟ اینجا بیابونه. بیرونِ کرمانه، نه آب داره و نه برق. خیلی فاصله داره تا شهر." ولی مرد سکه ی یک ریالی رو گذاشته بود جیبش و اصرار کرده بود که نه فقط همین زمین رو میخوام. همه ی زمینِ این منطقه رو برام بخرین. دانشگاه رو اینجا میسازم.
"اون زمین خریده شد، و احداثِ دانشگاهِ کرمان از همون ماه با هزینه و نظارتِ مستقیم اون مرد شروع شد. اتاق کوچکی در اون زمین ساخته شد و تصویرِ کوچکی از اون مرد رویِ یکی از دیوارها بود.
کسی تو کرمان اصلا اونو نمیشناختش.
سالها گذشت، خیلی اتفاقها افتاد. انقلاب شد، جنگ شد. ولی هیچ چیز و هیچ کس نتونست، مشکلات شخصی، بیماری، و حتی در اوج جنگ هرگز اجازه نداد ساختنِ اون دانشگاه متوقف شه. و در تمام این مراحل همسرش در کنارش بود و لحظهای ترکش نکرد. اون دانشگاه ساخته شد. یکی از زیباترین، مجهزترین دانشگاههای ایران. شامل دانشکدههای مختلف تقریبا در تمامی رشته ها. سرانجام در ۲۴ شهریور ۱۳۶۴ در حضور خودش و همسرش ، اون دانشگاه افتتاح شد. دانشگاهِ شهید باهنرِ کرمان! نامی از او بر هیچ جا نبود غیرِ از همون عکسِ کوچیکِ قدیمی تو اون اتاق کوچیک. وقتِ سخنرانی افتتاحیه گفته بود که چقدر خوشحاله که اون دانشگاه رو ساخته و حس میکنه که این فرزندانِ خودش هستند که به اون دانشگاه میان. و آرزو کرده بود که اتاقِ کوچکی در ورودی اون دانشگاه داشت که با همسرش اونجا زندگی میکرد و میتونست آمد و رفتِ هر روزه ی فرزندانش رو ببینه. اتاقی به اون داده نشد. ولی او ادامه برایِ اتمامِ اون دانشگاه رو هرگز متوقف نکرد. دانشکدههای مختلف یکی بعد از دیگری شروع به کار کردند.
آخرین دانشکده ، دانشکدهِ پزشکی بود. در کنارِ این دانشکده او و همسرش یک بیمارستانِ ۳۵۰ تخت خوابی هم ساخته بودند.
روز افتتاحِ اون دانشکده دقیقا با فارغ التحصیلی من در....... افتتاحیه رفتم، همه ی دانشجوها از رشتههای مختلف اومده بودند. جا برایِ سوزن انداختن نبود. کسی حتی نمیدونست که اونا اومدن یا نه. بیشترِ ماها هیچ تصویری از اونا ندیده بودیم.وقتی رئیس دانشگاه کرمان سخنرانی کرد و گفت به پاسِ تمامِ تلاشها و کاری که کرده اند دانشکده و بیمارستانِ دانشگاهِ کرمان به نام او نامگذاری شده، و با اصرار از او و همسرش خواست که پشت تریبون بیان و شروع به کارِ اونجا رو رسما اعلام کنند، اون وقت ما زوجِ پیر و کوچیک و لاغر اندامی رو دیدیم که از پلهها بالا رفتند. هیچ سخنرانی نکردند و هیچ نگفتند. فقط اونجا ایستادند و دانشجوها همه بدونِ هیچ هماهنگی قبلی همه با هم به احترامشون بلند شدند و برایِ بیشتر از ۲۰ دقیقه فقط دست زدند. و اونا فقط نگاه کردند و گریه کردند. زنده یادان فاخره صبا و علیرضا افضلی پور.هم اکنون هر دو در کنار هم و در قبرستان ظهیرالدوله آرمیده اند. روحشان شاد راهشان پر رهرو»
برای منی که تا حالا کرمان نرفتم و دانشگاهشو ندیدم و نمیشناسم و اسم این دو بزرگوار رو هم نشنیده بودم متن مفید و تأثیرگذاری بود. شهید باهنر رو هم در این حد میشناسم که تو یه دورهای همکار شهید رجایی بوده. اعضای گروه در پاسخ به فرستندهٔ متن تشکر کردن و نوشتن بهبه و جالب بود و عالی بود. اسم و تاریخچۀ دانشگاهو گوگل کردم که یه کم بیشتر بدونم در موردش. دیدم دانشکدهٔ پزشکی این دانشگاه «دانشکدهٔ پزشکی مهندس افضلیپور» نامیده شده و اینطور هم نیست که هیچ نامی از ایشون در دانشگاه نباشه. همین رو نوشتم تو گروه. گفتن مهم اصل مطلبه. ولی خب برای من فرع مطلب و اون نقد پنهانی که پشتش بود هم مهم بود. از ویراسته نبودن و رعایت نشدن علائم نگارشی و نیمفاصلههای متن که صرفنظر کنیم، میرسیم به اون علامت تعجب بعد از «دانشگاهِ شهید باهنرِ کرمان!» که بیمعنی نیست. بار عاطفی و یه حسی پشتش داره. «اتاقی به اون داده نشد» هم. اونایی که با تحلیل گفتمان و کاربردشناسی آشنایی دارن متوجه نکات ظریفِ دیگهای که تو متن هست هستن. مثلاً معلوم یا مجهول نوشتن جملهها تو هر متنی هدفمنده. فرض کنید یکی زده یکیو کشته. چه بگیم «پلیس کودکی را در درگیری کشت» چه بگیم «کودکی در یک درگیری کشته شد» یک اتفاق واحد رو روایت کردیم ولی دوتا تفکر متفاوت پشت این دوتا جمله هست. من وقتی داشتم اون متن بالا رو میخوندم حس میکردم نویسنده ناراحته که دانشگاه کرمان رو این دو نفر ساختن و اسم یکی دیگه روی دانشگاهه. و این تفکر و انتقادشو با یه سری ابزار زبانی بروز داده. حتی اشاره کردن به قبل و بعد از انقلاب هم معنی داره. فعلاً به سیستم نامگذاری دانشگاهها و کوچهها و خیابونها (با یادآوری این که اسم دانشگاه شریف هم از شهید مجید شریف واقفی گرفته شده و قبلاً آریامهر بود) کاری نداریم؛ صحبتم الان سر اینه که ما در طول روز در معرض صدها متن هستیم که ظاهرشون معمولی و بیطرفانه هست ولی همهشون یه تفکری پشتشونه که اون تفکره تأثیر میذاره تو طرز تفکرمون. لزوماً هم متن نوشتاری نیست. تبلیغات تلویزیونی، اخبار، فیلمها و سریالها، وبلاگها، و حتی عکسها هم متن محسوب میشن و پشت همهشون یه تفکر هست.
پ.ن: تحلیل متن و تحلیل گفتمان بهنظرم غول مرحلۀ آخر زبانشناسیه. زبانشناسی سطوح مختلفی داره. سطح اولش آواشناسی و واجشناسیه که شیوۀ تولید صداها و جایگاه حروف رو بررسی میکنه. بعدش سطح واژهسازیه که بهش میگن صرف یا مورفولوژی یا ساختواژه. یه سطح بالاتر، نحو و ساختِ جمله هست. سطح نهایی هم تحلیل متن و گفتمانه که بهنظرم شیرینترین بخش هست و چون دورۀ ارشد ما تمرکز، بیشتر روی صرف و ساختواژه بود، کمتر پرداختیم به متن. البته بعد از ما به ورودیای جدید تحلیل گفتمان رو هم ارائه کردن و منم مجازی بودن کلاسا رو غنیمت دونستم و شرکت کردم تو کلاسا، ولی بازم در مقایسه با همکلاسیای الانم که دورۀ کارشناسی و ارشدشون شصت هفتاد واحد مرتبط با این موضوع گذروندن، اطلاعاتم کمه. اما چون سروکارش با متنه و سروکار ما هم تو بلاگستان با متن و نوشتن، علاقۀ ویژه دارم بهش و دوست دارم آموختههامو به وبلاگم هم منتقل کنم. ایشالا چند روز دیگه پست «ساخت اطلاع» رو مینویسم اونجا هم توضیح میدم. فعلاً ذهنم مشغول ارائۀ چهارشنبۀ این هفتهست :(