542- چمدونم زودتر از خودم رفت خونه
پنج شش تا چمدون خالی تو خوابگاه داشتم
که دیگه خدایی تو این یه وجب جا نمیدونستم چی کارشون کنم
تازه خوبه دو نفریم و اون دو نفر دیگه هیچ وقت نیومدن!!!
حتی اسمشونم نمیدونیم!
ولی یه بار ملیتشونو از مسئول خوابگاه پرسیدم، یکیش ترک بود یکیش اصفهانی
ولی خب خدا خیرشون بده که نیومدن به هر حال!
دوشنبه (این دوشنبه نه، دوشنبه بعدی) مستقیم بعد کلاس میرم خونه (ایشالا)
برای همین نمیتونم چمدونمو با خودم ببرم سر کلاس
سپرده بودم به فامیلامون که هر موقع رفتن ولایت زحمت چمدونای مارم بکشن و ببرن
خالی میبرم و پرش میکنم میارم :دی
دیشب این سه تا رو گذاشتم تو هم و امروز صبح دادم رفت
عکس چمدونام (کلیک رنجه بفرمایید!)
دو تا از این سه تایی رو که فرستادم خونه بعداً خریدیم و تو اون عکسه که کلیک رنجه فرمودید نیست
ینی در کل شش هفت تا چمدون دارم!!!
از دیروز سیل عظیمی از خوانندگان دارن طرز تهیه دلمه کلمو یادم میدن که برگههاش نشکنه :))))
داستان اینه که میدونستم باید بجوشونم و همین کارم کردم!
مشکلم این بود که وقتی یه برگه رو از اون توپه جدا میکردم میشکست و
کلِ توپشو! نمیخواستم بجوشونم
کامنت گذاشتن که مرادا از تو همین پی وی آ در میان ها بچسب دو دستی
والا من اگه از اوناش بودم که امیرحسینم کلاس اول و به جای این لپتاپ نسیم الان تو بغلم بود :دی
مانیا جان خیلی خوشحالم که هنوز اینجارو میخونی
فکر کنم جزو قدیمیترین خوانندهها باشی که هر سه فصلو تو این 8 سال خوندی
جواب کامنتت بمونه 25 بهمن، که تولد وبلاگمه :)
روایت داریم اون روز و از اون روز به بعد، باز کردن کامنتا نه تنها مستحب بلکه واجبم هست