831- بنده مهندسم! با من با تشبیه و استعاره و مَجاز و کنایه و ایهام صوبت نکن
ماجرا از اونجایی شروع شد که این سه هماتاقیِ کُرد و عزیزتر از جانِ من :دی آخر هفته هوس دلمه کردن و سر صبی رفتن سراغ سبزی و مایحتاجِ دلمه و شبم مهمون داشتن و هر دو مهمون، کُرد بودن. کردِ پاوه و پیرانشهر و این سه تام که سنندج و بوکان و ایلام. منم دستمو گذاشته بودم زیر چونهم و هر از گاهی فلان چیز زُر جوانا و فلان کس زُر جوناشونو میفهمیدم فقط :دی
برگردیم سرِ اصل مطلب!
دو تا قابلمهی بزرگ دلمه درست کردن و بوی دلمه همهی خوابگاهو برداشته بود و هر کی میرفت آشپزخونه و از کنار قابلمه رد میشد به به و آفرین و ایول و باریکلایی به هماتاقیام میگفت و میرفت پیِ کارش!
برای شام آماده شد و اینا برای هر اتاق یه بشقاب دلمه بردن و فی الواقع برای خودشون چیزی نموند و ملت چه ذوقی کرده بودن و آی خدا خیرت بده و دستت درد نکنه و مرسی و اینا! و تنها کسی که لب به این دلمهها نزد فکر کنم خودم بودم.
ینی حتی برای بچههای طبقهی دوم و چهارم هم بردن و سرانجام نسیم اعتراض کرد که آقا برای خودمون چیزی نموند و هماتاقی شماره2 گفت خب نمیشد ندیم بهشون و ملت هوس کرده بودن و دلشون میخواست و مکالمهی این دو تا این جوری ادامه پیدا کرد که نسیم اخم کرده بود و هماتاقی شماره2 میگفت ندیدی فلانی گفت به به چه بوی خوبی و فلانی گفت آفرین و فلانی رد شد و نگاه کرد و فلانی فلان و فلانی بهمان و
اینجا من واردِ بحث شدم و گفتم خب اینا تحسین کردن! دلمه که نخواستن...
هماتاقی شماره2 گفت اصولاً هیشکی نمیاد مستقیم بگه من دلمه میخوام
و منم گفتم هر کی نتونه مستقیم بگه دلمه میخوام حقشه بدون دلمه بمونه تا یاد بگیره مستقیم بگه دلمه میخوام و خودمو مثال زدم که موقعِ غذا خوردنِ شما اگه چیزی دلم خواسته، بیتعارف اومدم نشستم سرِ سفرهتون و اگه دلم نخواسته خب نخواسته دیگه! نخوردم! تحسین با درخواست فرق داره! من از صبح دارم کارتونو تحسین میکنم ولی خب هوس دلمه نکردم و دلم دلمه نمیخواد و دو سه پاراگراف در مدح و منقبتِ تعارف کردن و عدم توانایی در بیانِ حرف دل! براشون حرف زدم و
امروز صبح داشتم کیک درست میکردم
رفتم آشپزخونه که برش دارم بیارم بخورم و دیدم اون خانومه که هر روز آشپزخونه و سرویسا رو تمیز میکنه مشغول کاره و تا منو دید گفت تو باز بوی کیکِ بدون فر راه انداختی و آفرین و باریکلا و هی میخوام دستور پختشو بگیرم ازت و یادم میره
منم مثل همیشه لبخند زدم و گرفتم سمتش و گفتم یه کم بردارین تست کنین و مثل همیشه گفت نه مرسی و مثل همیشه گفتم نصف لیوان آرد و نصف لیوان شکر و نصف لیوان ماست و یه دونه تخم مرغ و یه کم روغن و مثل همیشه گفت یه بار باید درست کنم ببینم چه جوریه و مثل همیشه... داشتم به این 8 ماه و این مثل همیشههایی فکر میکردم و به حرفایی که دیشب هماتاقیم میگفت! به اینکه خیلیا منظورشون از اون چیزی که میگن همون چیزی نیست که میگن و
اومدم تو اتاق و فرصتِ اینکه بیشتر درست کنم نداشتم و خودمم صبونه نخورده بودم؛ کم بود؛ ولی یه کم از همون کم رو بریدم گذاشتم تو ظرف و چهار تا خرما و آلبالو خشک و قیسی (یه عده برگه هم میگن) گذاشتم کنارش و دستور تهیهشو نوشتم و نوشتم که اگه روغنش کم باشه میسوزه و نوشتم که شعله باید خیلی کم باشه و نوع آرد فرقی نمیکنه و بکینگ (Baking) پودرم چون حس کردم لزومی نداره به وجودش از مواد لازمی که براش مینوشتم حذف کردم و بردم بهش دادم و خب خیلی ذوق کرد بنده خدا.
بعداًنوشت: جنابِ اَخَوی امر فرمودند پست 484 رو ذیلِ همین پست بازنشر کنم