پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

ماجرا از اونجایی شروع شد که این سه هم‌اتاقیِ کُرد و عزیزتر از جانِ من :دی آخر هفته هوس دلمه کردن و سر صبی رفتن سراغ سبزی و مایحتاجِ دلمه و شبم مهمون داشتن و هر دو مهمون، کُرد بودن. کردِ پاوه و پیران‌شهر و این سه تام که سنندج و بوکان و ایلام. منم دستمو گذاشته بودم زیر چونه‌م و هر از گاهی فلان چیز زُر جوانا و فلان کس زُر جوناشونو می‌فهمیدم فقط :دی

برگردیم سرِ اصل مطلب!

دو تا قابلمه‌ی بزرگ دلمه درست کردن و بوی دلمه همه‌ی خوابگاهو برداشته بود و هر کی می‌رفت آشپزخونه و از کنار قابلمه رد می‌شد به به و آفرین و ایول و باریکلایی به هم‌اتاقیام می‌گفت و می‌رفت پیِ کارش!

منم شخصاً از دلمه بدم نمیاد. خوشم هم نمیاد البته! 
ولی خب میل و رغبتی به دلمه‌ی مذکور نداشتم به واقع

برای شام آماده شد و اینا برای هر اتاق یه بشقاب دلمه بردن و فی الواقع برای خودشون چیزی نموند و ملت چه ذوقی کرده بودن و آی خدا خیرت بده و دستت درد نکنه و مرسی و اینا! و تنها کسی که لب به این دلمه‌ها نزد فکر کنم خودم بودم.

ینی حتی برای بچه‌های طبقه‌ی دوم و چهارم هم بردن و سرانجام نسیم اعتراض کرد که آقا برای خودمون چیزی نموند و هم‌اتاقی شماره2 گفت خب نمیشد ندیم بهشون و ملت هوس کرده بودن و دلشون می‌خواست و مکالمه‌ی این دو تا این جوری ادامه پیدا کرد که نسیم اخم کرده بود و هم‌اتاقی شماره2 می‌گفت ندیدی فلانی گفت به به چه بوی خوبی و فلانی گفت آفرین و فلانی رد شد و نگاه کرد و فلانی فلان و فلانی بهمان و

اینجا من واردِ بحث شدم و گفتم خب اینا تحسین کردن! دلمه که نخواستن...

هم‌اتاقی شماره2 گفت اصولاً هیشکی نمیاد مستقیم بگه من دلمه می‌خوام

و منم گفتم هر کی نتونه مستقیم بگه دلمه می‌خوام حقشه بدون دلمه بمونه تا یاد بگیره مستقیم بگه دلمه می‌خوام و خودمو مثال زدم که موقعِ غذا خوردنِ شما اگه چیزی دلم خواسته، بی‌تعارف اومدم نشستم سرِ سفره‌تون و اگه دلم نخواسته خب نخواسته دیگه! نخوردم! تحسین با درخواست فرق داره! من از صبح دارم کارتونو تحسین می‌کنم ولی خب هوس دلمه نکردم و دلم دلمه نمی‌خواد و دو سه پاراگراف در مدح و منقبتِ تعارف کردن و عدم توانایی در بیانِ حرف دل! براشون حرف زدم و

امروز صبح داشتم کیک درست می‌کردم

رفتم آشپزخونه که برش دارم بیارم بخورم و دیدم اون خانومه که هر روز آشپزخونه و سرویسا رو تمیز می‌کنه مشغول کاره و تا منو دید گفت تو باز بوی کیکِ بدون فر راه انداختی و آفرین و باریکلا و هی میخوام دستور پختشو بگیرم ازت و یادم میره

منم مثل همیشه لبخند زدم و گرفتم سمتش و گفتم یه کم بردارین تست کنین و مثل همیشه گفت نه مرسی و مثل همیشه گفتم نصف لیوان آرد و نصف لیوان شکر و نصف لیوان ماست و یه دونه تخم مرغ و یه کم روغن و مثل همیشه گفت یه بار باید درست کنم ببینم چه جوریه و مثل همیشه... داشتم به این 8 ماه و این مثل همیشه‌هایی فکر می‌کردم و به حرفایی که دیشب هم‌اتاقیم می‌گفت! به اینکه خیلیا منظورشون از اون چیزی که میگن همون چیزی نیست که میگن و

اومدم تو اتاق و فرصتِ اینکه بیشتر درست کنم نداشتم و خودمم صبونه نخورده بودم؛ کم بود؛ ولی یه کم از همون کم رو بریدم گذاشتم تو ظرف و چهار تا خرما و آلبالو خشک و قیسی (یه عده برگه هم میگن) گذاشتم کنارش و دستور تهیه‌شو نوشتم و نوشتم که اگه روغنش کم باشه می‌سوزه و نوشتم که شعله باید خیلی کم باشه و نوع آرد فرقی نمی‌کنه و بکینگ (Baking) پودرم چون حس کردم لزومی نداره به وجودش از مواد لازمی که براش می‌نوشتم حذف کردم و بردم بهش دادم و خب خیلی ذوق کرد بنده خدا.



بعداًنوشت: جنابِ اَخَوی امر فرمودند پست 484 رو ذیلِ همین پست بازنشر کنم

۹۵/۰۲/۱۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امید

هم‌اتاقی شماره 1

هم‌اتاقی شماره2