366- هدف، درآوردن چش و چال ملّته، و لاغیر
جمعه, ۲۴ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۶ ق.ظ
عصر با نسیم - هماتاقیم- یه سر رفتیم تجریش که چرا و چهجوریش بمونه برای بعد
یه خانومه تو مترو بدلیجات و اینا میفروخت؛ میگفت خانوما بیاید بخرین اینا جاری کُشَن
گفتم چی چی کُش؟
گفت جاری کُش؛ میتونی باهاشون چش و چال جاریتو درآری
گفتم آخه من که جاری ندارم :(
گفت تو بخر, چش و چال خواهر شوهرتو درآر
گفتم آخه خواهر شوهرم ندارم متاسفانه :(
خانومه نشسته بود؛ سرشو بلند کرد و نگام کرد
منم ادامه دادم حرفمو
گفتم آخه میدونی؟ من اصن شوهر ندارم :دی
خانومه: بخر چش و چال در و همسایه رو درآر خب!
+ نخریدم :) احتمالاً من جزو اون خواهر شوهرایی خواهم بود که چش و چالم با این چیزا درنمیاد!
۹۴/۰۷/۲۴