۱۸۶۰- چطور دارم پلههای ترقی رو طی میکشم
اخیراً کلیدواژۀ «دبیر» و «انجمن» رو زیاد تو نوشتههام بهکار بردم. شاید بعداً واژههای «دبیرکل» و «اتحادیه» و «مجمع» رو هم زیاد بشنوید ازم. تو این پست میخوام توضیح بدم که از کجا شروع شد و چی شد که سر از این فضا درآوردم.
تا دو سال پیش نه با معاونت فرهنگی دانشگاه آشنا بودم، نه میدونستم انجمنهای علمی دانشجویی کجای دانشگاهن و چی کار میکنن، و نه حتی اسمشون به گوشم خورده بود. علاقه هم نداشتم که سر از کارشون دربیارم. اولین و آخرین مواجههم باهاشون برمیگشت به سال آخر کارشناسی که تو اردوی کویر و بازدید از نیروگاه برقی که سر راه کویر بود شرکت کرده بودم. تازه اون موقع هم نمیدونستم این گروهی که دارن ما رو میبرن اردو و اسمشون رساناست، انجمن علمی دانشجویی دانشکدۀ برقن. همینقدر بیگانه بودم با این فعالیتهای خارج از چارچوب کلاس و درس. یه جایی هم بود تحت عنوان شورای صنفی که همکف دانشکده اتاق داشتن و دو سه نفر از دوستان صمیمیم هم عضو اون شورا بودن. من حتی با اونجا هم غریبه بودم و نمیدونستم فرق دارن با گروه رسانا. یه بارم گفتن تو خیلی مسئولیتپذیر و منظّمی و بیا تو هم تو انتخابات (یادم نیست انتخابات انجمن علمی دانشجویی یا شورای صنفی) شرکت کن و عضو شو که شرکت کردم و با سیوچندتا رأی از دور رقابتها حذف شدم. بقیه رأی بیشتری آورده بودن.
سال اول دکتری، یکی از همرشتهایام تو گروه دانشکده پیام گذاشته بود که یکیو لازم داریم که طراحی پوستر بلد باشه. بهش گفتم تو این کار حرفهای نیستم ولی میتونم کمکتون کنم. وارد گروهشون شدم. اسم گروه، انجمن علمی دانشجویی زبانشناسی بود. فکر میکردم یه گروه معمولیه که کارشون برگزاری وبینار و کارگاه و ایناست. تو همون برخوردهای اول متوجه شدن که روی نیمفاصله حساسم و مستندسازی و گزارشنویسیم خوبه. علاوه بر طراحی پوستر، این کارها رو هم به من سپردن. عضو شورای مرکزی نبودم و غیررسمی داشتم کمکشون میکردم. در واقع تعهدی نبود بینمون. یکی دو بارم که دبیر انجمن سرش شلوغ بود و نمیتونست وبینارها رو مدیریت کنه، این کارها رو سپرد به من و من مجری و پشتیبان برنامهها شدم. تو دورۀ بعدی انجمن (هر دوره یک ساله)، ازم خواست تو انتخابات شرکت کنم و عضو اصلی شورای مرکزی انجمن زبانشناسی بشم. هر انجمن، هفت نفر عضو اصلی و دو عضو علیالبدل (زاپاس!) داره. تو دورۀ قبلی، من حتی جزو رأیدهندگان هم نبودم (در واقع تو باغ نبودم)، اون وقت حالا میخواستم کاندید بشم که دانشجوها انتخابم کنن که جزو اون هفت نفر بشم. شرکت کردم و با هفتهشتتا رأی عضو انجمن شدم. اینجا تعداد دانشجوها (رأیدهندهها) در مقایسه با دورۀ کارشناسی خیلی کمه (چون فقط دانشجوی ارشد و دکتری داریم و کارشناسی نداریم) و همه همین تعداد رأی آورده بودن. عضو شورای مرکزی انجمن علمی دانشجویی شدم.
سال دوم، یکی از اعضا (در واقع یکی از دوستانم) به من و یکی از دانشجوهای ارشد پیشنهاد داد تو دورۀ جدید انتخابات انجمنها هم شرکت کنیم و حتماً یکیمون دبیر انجمن بشیم. دبیر انجمن، یکی از اون هفت نفر عضو شورای مرکزیه که بعد از انتخاب شدنش بهعنوان عضو شورای مرکزی، میتونه کاندید بشه برای دبیر شدن، تا اعضای شورا بهش رأی بدن و دبیر بشه. گفت حمایتتون میکنیم و بهتون رأی میدیم و شما توانایی و لیاقتشو دارید و چندتا هندونه گذاشت زیر بغلمون و چندتا هم نوشابه برامون باز کرد و بعد از اینکه بهعنوان عضو شورای مرکزی انجمن انتخاب شدیم، کاندید شدیم که دبیر انجمن باشیم. من بیشتر رأی آوردم و دبیر شدم و اون دانشجوی ارشد هم نایب دبیر. و چنین شد که همۀ مسئولیتها افتاد روی دوش ما دوتا. پوسترها و گزارشها کمافیالسابق بر عهدۀ من بود و حالا وظایف دبیر (که یکیش گرفتن مجوزها و کارهای مالی باشه) هم به کارهام اضافه شد. چون از مسئول گواهیها و روابط عمومی و فضای مجازی راضی نبودم اینا رم خودم بر عهده گرفتم. نایب دبیر هم کمکم میکرد، ولی ساعت فعالیتامون ده به یک بود. اگه میخواستم خودم این ده ساعت رو صرف انجام این کارها نکنم، باید صد ساعت صرف آموزش تیمم میکردم که اونا انجام بدن و بعداً بازم باید ده ساعت زمان میذاشتم برای چک کردن اونا و تأیید و اصلاح کاراشون. نمیصرفید و نمیارزید برای یه دورۀ یهساله این همه زمان صرف کنم و نیرو تربیت کنم. علاقهای هم به تربیت شدن نداشتن البته. کسی اگه کاربلد و علاقهمند بود کارا رو بهش میسپردم، ولی نمیتونستم از نیروهای صفرکیلومتر استفاده کنم برای گزارشنویسی که مهمترین بخش کار بود. نهتنها من، که همۀ هفتادتا دبیر دانشگاه این مشکل رو داشتن. برای همین هم بیشتر از یه سال دبیر نمیشدن. خسته میشدن بهواقع.
یه گروه هفتادنفره داشتیم که همۀ دبیران دانشگاه و مسئولان مربوطه اونجا بودن. و از اونجایی که اکثر دبیرها دانشجوهای کارشناسی بودن و کمتجربه، تجربههای علمی و مهارتهامو باهاشون به اشتراک میذاشتم و اگر کاری کمکی چیزی لازم داشتن کمکشون میکردم. یا وقتی یه فرمی، فیلمی، لینکی چیزی از مسئولان درخواست میکردن اگر دم دستم بود قبل از اینکه مسئولان به خودشون بجنبن براشون میفرستادم و سؤالاشونو جواب میدادم. انقدر این کارو کرده بودم که یه سریا فکر میکردن من از مسئولین هستم و از خودشون نیستم. چون همۀ اعضا همۀ پیامرسانها رو نداشتن سعی میکردم تا جایی که میتونم بخشنامهها و پیامهای مهم رو بین تلگرام و واتساپ و ایتا ردوبدل کنم که کسی بیخبر نمونه از اخبار و برنامهها. روز اولی که وارد گروه دبیران دانشگاهمون شدم شمارۀ همۀ اعضا رو با اسم انجمنشون ذخیره کردم. مثلاً مینوشتم فلانی دبیر انجمن فلان رشته. حتی شمارۀ بعضی از اعضاشون که دبیر نبودن هم داشتم و در ارتباط بودیم باهم. این کارمو مقایسه کنید با دبیر فلان رشته که حتی شمارۀ مسئولها رو هم ذخیره نکرده بود و یه بار با لحن بد و بیادبانهای جواب کارشناس دانشگاهو تو گروه داده بود. البته آدم با همدانشگاهیشم نباید بیادبانه برخورد کنه ولی دبیری که شمارۀ اونی که مجوزها رو ازش میگیره رو نداره (ذخیره نمیکنه) و نمیشناسدش دبیر خوبی نیست.
دانشکدۀ ما هفتتا رشته و گروه آموزشی داره که هر کدومشون برای خودشون انجمن و دبیر دارن. ینی علاوه زبانشناسی، رشتۀ زبان روسی، فرانسوی، عربی و... هم داریم که انجمنای خودشونو دارن. یه روز کارشناس دانشگاه از دبیرها خواست برای دانشکدهشون دبیر انتخاب کنن. ینی مثلاً دانشکدۀ فنی مهندسی که انواع انجمنهای مهندسی توش بود یه دبیر داشته باشه که نمایندۀ دبیرهای مهندسی باشه. و یکی از ما هفت نفر که رشتهمون به زبان و زبانشناسی مربوط بود باید میشد دبیر دانشکده. من چون تهران نبودم این مسئولیت رو قبول نکردم و به یکی از دبیرها که ساکن تهران بود و شرایط حضور در جلسات حضوری رو داشت رأی دادیم که دبیر دانشکده بشه. اما هیچ وقت هیچ پیگیری و فعالیت و نمایندگیای ازش ندیدیم و عملاً این من بودم که نقش دبیر دانشکده رو تو اون گروه هفتنفرۀ دبیران دانشکده ایفا میکردم. نکتهای که بهش دقت نکرده بودیم این بود که فرد منتخب باید حضور فعالی تو فضای مجازی و پیامرسانها میداشت که این بزرگوار نداشت. هیچ وقت هم پیش نیومد که جلسۀ حضوری داشته باشیم که نیازی به حضور ایشون باشه.
دانشگاه ما هفتادتا انجمن علمی دانشجویی داره. یه روز کارشناس دانشگاه بهم پیام داد که میتونی مسئولیت دبیر دبیران دانشگاه رو بر عهده بگیری؟ اسم رسمیش میشد دبیر مجمع دبیران فلان دانشگاه. گفتم چون تهران نیستم و نمیتونم تو جلسات حضوری باشم، نمیتونم. همین دبیریِ رشتۀ زبانشناسی، اونم از راه دور برای هفت پشتم بس بود. من دبیری دانشکده رو هم رد کرده بودم، اون وقت این پیشنهاد میداد دبیر دانشگاه بشم. ینی نمایندۀ هفتادتا دبیر. گفتم نمیتونم و چیزی نگفت و تموم شد. و چون با سلسلهمراتب و منصبها و سمتها آشنا نبودم، نمیدونستم دبیر دبیرانمون کی بوده قبلاً. و حتی نمیدونستم این دبیر دبیران چی کار میکنه. فکر میکردم حتماً لازمه تهران باشه و همیشه تو دانشگاه باشه و تو جلسات شرکت کنه که من نمیتونستم.
(داخل پرانتز یه چیزی هم راجع به اتحادیهها بگم. چون رشتۀ کارشناسی من زبانشناسی نبود و چون دورۀ ارشدم تو فضای بستۀ فرهنگستان بودم و چون اولین دانشجویانِ اونجا بودیم، لذا در بدو ورودم به دنیای علوم انسانی کمبود دوستِ زبانشناس رو توی دایرۀ روابطم حس میکردم. در قدم اول سعی کردم با دوستان دورۀ کارشناسیِ همکلاسیهای ارشدم دوست بشم و حتی با دوست دوستان دوستانم. در ادامه با ورودیهای بعد از خودمون تو فرهنگستان که در واقع سالپایینیهامون بودن ارتباط برقرار کردم که این کمبود رو جبران کنم، ولی بازم از شبکهای که ایجاد کرده بودم راضی نبودم. هم به دلیل اینکه سه سال پشت کنکور دکتری مونده بودم و از فضای دانشگاه دور بودم، هم به دلیل اینکه ورودم به دورۀ دکتری همزمان شده بود با شیوع کرونا و تحصیل مجازی و ندیدنِ فضای دانشگاه و هم به دلیل اینکه دانشگاه دورۀ دکتریم تکجنسیتی بود. تو یه سری کارهای پیکرهای واقعاً لازمه هر دو جنس! تو تیم باشن. تا اینکه امسال تو گروه دبیران با پدیدهای به نام اتحادیهها آشنا شدم. فهمیدم هر رشته یه اتحادیه داره که اعضاش از دانشگاههای مختلف کشورن. مثل انجمن دانشگاهه، ولی در سطح کشوره و اینطور نیست که اعضاش همدانشگاهیات باشن. اعضای اتحادیهها دبیران انجمنهای علمی دانشجویی دانشگاههای مختلفن. یادم نیست کی فرم عضویت رو تو گروه گذاشت، ولی از او به یک اشارت و از من به سر دویدن. صرفاً با این هدف که دوستان زبانشناس بیشتری پیدا کنم درخواست عضویتمو ثبت کردم، بیخبر از اینکه اتحادیه هم مثل انجمن انتخابات داره و فقط هفت نفر عضو شورای مرکزیش میشن. پرانتز اتحادیه رو میبندم ولی بعداً بازم در موردش مینویسم.)
اواسط بهمنماه کارشناسمون (همون که بهم پیشنهاد داده بود دبیر دبیران دانشگاه بشم) بهم پیام داد و پرسید میتونی هفتۀ دیگه بهعنوان دبیر دبیران دانشگاه ما، تو جلسۀ وزارت علوم که تو دانشگاه فردوسی مشهد برگزار میشه شرکت کنی؟ من خودم برای اوایل اسفند بلیت گرفته بودم که برم مشهد. به کارشناسمون گفتم چه خوب، اتفاقاً خودمم تصمیم داشتم برم مشهد. آیا جلسهای که میگید حتماً باید فلان روز باشه؟ نمیشه جلسه رو یه هفته بندازن عقب؟ چون از اهمیت موضوع اطلاع نداشتم فکر میکردم میشه تاریخشو جابهجا کنن. گفت نه نمیشه و همایش ملیه و از همۀ دانشگاهها قراره شرکت کنن. گفتم باشه ولی بلیت نیستا. ماه رجب و شعبان به این آسونی بلیت مشهد گیر نمیاد. بحث بلیتو ایشالا بعداً مفصل توضیح میدم ولی از این انتصاب و سِمَت جدیدم همینقدر بگم که تا یکی دو روز قبل سفرم نمیدونستم دبیر دبیرانم و نمایندۀ دانشگاهم و کیام اصلاً. فکر میکردم یه گردهمایی معمولیه که همه هستن و منم هستم. تازه اونجا فهمیدم چه مقام شامخی دارم :)) اونجا با اتحادیهها بیشتر آشنا شدم، ولی هنوز متوجه نشده بودم چجوری واردش میشن و نمیدونستم انتخاباتشون نزدیکه و نمیدونستم باید تبلیغات کنیم که بهمون رأی بدن که عضو شورای مرکزی اتحادیۀ رشتهمون بشیم. یه انتخابات دیگه هم در پیش بود که یه نفر از بین دبیر دبیران انتخاب بشه. راجع به تبلیغات و انتخابات اتحادیهها هم ایشالا بعداً مفصل مینویسم. الان همینقدر بگم که یه هفتهست عضو شورای مرکزی اتحادیۀ زبانهای خارجی و زبانشناسی شدم و نتیجۀ همۀ این اتفاقات در یک سال اخیر، اضافه شدن چندصد شمارۀ جدید به گوشیم بود.
دوتا اتفاق مهم دیگه هم این وسط افتاد که مربوط به فرهنگستانه. اینا رم ایشالا بعداً مفصل توضیح میدم ولی خلاصهش به این صورته که اون روز که رفته بودم اونجا، فهمیدم تو بحث استخدام جدی شدن و من یکی از گزینههای روی میزشونم. اتفاق دوم هم این بود که یه روز رئیس فرهنگستان به مسئول روابط عمومیشون میگه به دانشگاههای مختلف نامه بزنه و ازشون بخواد دانشجوهاشونو بیارن برای بازدید از فرهنگستان. به دانشگاه ما هم این نامه ارسال میشه و اونا هم شمارۀ منو به مسئول روابط عمومی اونجا میدن که با من صحبت کنن. نه دانشگاه یادش بود که من دانشجوی فرهنگستان بودم نه مسئول روابط عمومی فرهنگستان میدونست اینو. بنده خدا داشت خودشو معرفی میکرد و مقدمهچینی میکرد که توضیح بده فرهنگستان چیه و چی کار میکنه که گفتم نیازی به معرفی نیست و من با تمام ابعاد و زوایای پنهان و آشکار اونجا آشنایی دارم و اتفاقاً چند روز پیشم با رئیس اونجا جلسه داشتم. گفتم زمان و تعداد شرکتکنندگانو بهتون اطلاع میدم. بعد که رفتم از دانشگاهمون ماشین و استادِ همراه بگیرم که دانشجوها رو ببره، گفتن کی بهتر از خودت. خودت ببرشون. بعد که اومدم بین بچهها نظرسنجی کنم ببینم کی وقتشون خالیه و چند نفر میرن فهمیدم یکی از سالپایینیامون کارمند اونجاست.
خواستم صدای گوینده مرورگر رو ضبط کنم لینکش رو بذارم اینجا ولی بعدش یادم اومد گفتید سایت های آپلود با مشکل مواجه شدن .
من هیچ وقت به کارهای اینجوری علاقه نداشتم یعنی اگر کاری توش پول یا نمره یا رزومه خاصی نباشه انگیزه نمیگیرم که انجام بدم .
حتی کار خیر هم به این صورت دوست ندارم یعنی قبلا امتحان کردم ولی فهمیدم میشد مفیدتر باشم. ترجیح میدم به جای این که گره از کار فروبسته خلق بگشایم پول در بیارم و بعدش به خیره ای چیزی کمک کنم . حسم اینجوری بهتره .