۱۸۳۲- قبل از رفتن
حساب شبهایی که با کابوس به صبح رسوندمشون از دستم خارج شده. کابوسهایی که در یک ویژگی مشترکن: یه جای شلوغ و یکی که مردُم رو به رگبار گلوله بسته و من و آدمهایی که در حال فراریم. سری قبلی که رفته بودم تهران، یه چیزایی رو یادم رفته بود با خودم ببرم. از الان یه کاغذ گذاشتم دم دستم و چیزهایی که تو خوابگاه لازم دارم و باید ببرم و دفعۀ قبل نبرده بودم و کارهایی که قبل از رفتن باید انجام بدمو مینویسم. هر چیزی که یادم میافته بهش اضافه میکنم. لابهلای چیزهایی مثل دمپایی، کتری، لیوان، بشقاب، دستگیره، ویتامین د۳ و کش اضافی برای بستن موهام، سفید کردن صفحۀ وبلاگم هم نوشتهام. دوست ندارم به این زودیها بمیرم، ولی اگر مردم دوست ندارم وبلاگم همچنان در دسترس باشه و دست اغیار! بیافته. البته که اجل نه از قبل خبر میده و نه وقتی میاد، مهلتی. همین الانشم ممکنه بمیرم و اینجا بیافته دست نامحرمان! اما به هر حال احتمالِ مردن کسی که خونهست و کسی که داره میره دانشگاه آزمون جامع بده یکی نیست. یادم باشه که قبل از رفتن و تا وقتی که برگردم غیرفعالش کنم. جز روزههایی که وقتی ده دوازده سالم بود نتونستم بگیرم و همچنان قضاشونو نگرفتهام حقی به گردنم نیست. انشاءالله که نیست. فیلمها و کتابها و کارهایی که لیست کرده بودم ببینم و بخونم و انجام بدم و امتحان کردنِ ژلهٔ زعفرانی فرمند که برای شب یلدا گرفته بودم و یادداشتهای منتشرنشدهام هم دیگه اهمیتی ندارن. هدیهای که از الان برای تولد مامان گرفتم و قایم کردم رو هم باید تحویل پدر یا برادرم بدم یا حداقل محل اختفاشو نشونشون بدم. رمزهام هم تو سررسید توسیرنگه. شاید بهتر باشه باز هم به خانوادهام یادآوری کنم که هر چی تو حساب بانک ملیمه برای انجمنه و پولهای خودم تو اون یکی کارتمه. میتونن برای ردّ مظالم! ازش استفاده کنن. تخممرغ هم باید بخرم.