پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۷۸۵- دوتا پتو

پنجشنبه, ۲۷ مرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۴۸ ب.ظ

عصر داشتم اتاقمو مرتب می‌کردم و کارت‌های شناساییمو جمع‌وجور می‌کردم که چشمم خورد به برچسبی که روی کارت کتابخونه‌م بود. یه برچسب کوچیک که روش نوشته بود «دوتا پتو». قبلاً همچین چیزی روش نبود. از یه طرف داشتم به معنی و مفهوم دوتا پتو و کدوم دوتا پتو و چرا دوتا پتو و پس چندتا پتو فکر می‌کردم و از طرفی به اینکه آخرین بار کی و کجا این کارتو استفاده کرده‌ام.

یادم افتاد یه ماه پیش که برای آزمون جامع رفته بودم تهران، تو دانشگاه و خوابگاه برای هر کاری، یه کارتی گرو گذاشته بودم. برای گرفتن کلید خوابگاه و کلید کتابخونه، کارت ملی و کارت دانشجوییمو داده بودم. برای گرفتن مجوز تردد خوابگاه و اینکه تا روز مقرر اونجا رو ترک کنم گواهینامه و برای گرفتن پتو کارت کتابخونه رو. دوستمم کارت واکسنشو با کلید خوابگاه مبادله کرده بود. 

شب اولی که می‌خواستم خوابگاه بمونم، دیدم تختا تشک دارن، ولی پتو ندارن. رفتم از مسئول خوابگاه که اتاقش همکف بود و کلی پتوی نو و تمیز تو کمدش داشت پتو بگیرم. کارت شناسایی خواست که تا وقتی پتوها رو پس ندادم نگه‌داره. گفتم هیچی ندارم. یهو یادم افتاد کارت کتابخونۀ تبریزو دارم هنوز. گفتم کارت کتابخونه قبوله؟ گفت آره. کارت کتابخونه رو هم خرج دوتا پتو کردم که البته یکیش حکم بالشو داشت. حتی یه جایی چند دقیقه موبایلمو گرو گذاشتم، کیفمو، کوله، و اگه به همین منوال ادامه می‌دادم احتمالاً کارم به گرو گذاشتن سبیل نداشته‌م هم می‌کشید.



اینجا در گوشۀ تصویر اون دوتا پتو رو روی تخت می‌بینید که نقش یکیش پتوئه و یکی حکم بالشو داره. این قابلمه هم علاوه بر اینکه قابلمه‌ست و میشه توش نودالیت و سوپ و حتی سالاد درست کرد، حکم کتری رو هم داشت برام؛ برای جوشوندن آب و تهیۀ چای و نسکافه. اون درِ فلاسک هم علاوه بر در بودن، لیوان هم بود. از جوراب [البته تمیز]م هم به‌عنوان دستگیره موقع برداشتن قابلمه استفاده می‌کردم. کشی که باهاش انتهای بافت موهامو می‌بندم هم روز دوم گم شد و چون کلیپس و کش دیگه‌ای نداشتم و جایی که از این چیزا بفروشه اون دوروبرا نبود، از کش ماسکم استفاده کردم برای بستن بافت موهام. هر معضل و مشکلی پیش میومد یا راهی می‌یافتم یا راهی می‌ساختم. نمونۀ اعلاش این دمپاییا بود. وقتی رسیدم خوابگاه، تازه یادم افتاد دمپایی نبردم برای سرویس بهداشتی و حموم. جاکفشی رو باز کردم دیدم یکی از ساکنین قبلیِ اون اتاق دمپایی پاره‌شو گذاشته رفته. سطح رویی دمپایی کنده شده بود و نمی‌شد پوشید. سطحش بسته نبود. منم چسب نداشتم و اگه داشتم هم جوابگو نبود. یه کیسه فریزرو برداشتم پیچیدم دورش و گره زدم. تبدیلش کردم به یه دمپایی کارآمد.



صبح استاد شمارۀ ۱۸ بعد از چند ماه پیام داد و سراغ مقاله‌ای که قول داده بودم بعد از آزمون جامع اصلاحاتشو انجام بدم و بفرستم برای چاپ رو گرفت. راجع به نمره‌هامون نپرسیدم، ولی همون موقع که به من پیام داده بود، بعد از اینکه سراغ مقالۀ یکی دیگه از بچه‌ها رو گرفته بود بهش گفته بود میانگین همه‌تون زیر شونزده شده و باید پاییز یا زمستون دوباره آزمون جامع بدید. این نتیجه برای خودم دور از انتظار نبود، اما بقیه شوکه شده بودن. من ولی ناراحت نبودم بابت این اتفاق. چون تسلط کافی رو نداشتم و حقم قبولی نبود. هر چند که شرمندهٔ استادام هستم بابت یه همچین نتیجه‌ای. یه دلیل دیگهٔ ناراحت نبودنم هم اینه که هنوز از کتابام سیر نشدم و همین که یه بهانۀ دیگه جور شده باز بشینم پای درس و مشق خوشحالم می‌کنه.

۰۱/۰۵/۲۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

استاد شماره 18

نظرات (۴)

۲۸ مرداد ۰۱ ، ۱۵:۴۵ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

همین که یه جایی هست آدم بتونه بخوابه، استراحت کنه کلی ارزشمنده برا دانشجوها.

دوره ارشد هم ما این جور خواب‌گاهایی داشتیم، بهش می‌گفتن ادواری، کرایه اش روزی ۱۰ هزار تومان بود.

یه نظر این آزمون جامع شما پیچیدگی محاسبه نداره بلکه پیچیدگی مفاهیم داره.

حالا ان‌شاءالله شما و هم کلاسی‌ها این‌بار موفق بشین.

ابتکار خوبی به‌خرج دادین برای دم‌پایی‌ها.😅

یه زمانی مجبور شدم یه بازه یه هفته ای رو مهمانسرای یکی از دانشگاهها باشم، فکر میکردم مهمانسرا بالاخره مجهز و مرتب باشه اما حداقل ها رو هم نداشت...اما اون یه هفته از شادترین ایام عمرم بود، چون مرتبا به خودم میگفتم اینجا موقتیه و تو به زودی از اینجا میری...لذا زندگی م، برنامه هام، پخت و پزم، خوابم با همه محدودیت‌ها و سختی ها راحت می‌گذشت...از یه زمانی به بعد به خودم میگفتم کاش میتونستم این نگاهم رو به کل زندگی این دنیا تعمیم بدم و راحت بگذرم از نداشتن ها و کمبودها و سختی ها....

مواجهه تون در قبال عدم قبولی تو آزمون جامع جالب بود، ان‌شاءالله سری بعد مسلط رد میشین از این مرحله...

هرچند دوره دکتری از جهت فرصت بی بدیل مطالعه منابع تخصصی بسیار دوست داشتنیه و قدرش رو بدونین تا دانشجو هستین...چون بعد مشغله های کاری جدی جدی اون فراغت دوره دکتری رو سلب میکنن

 

 

اینکه یه راهی پیدا می‌کنی بالاخره برام عجیب نیست، کار همیشگیته. ولی اینکه حاضر میشی از دمپای پاره یکی دیگه استفاده کنی؟ اونم تو؟ :)) 

روند حساسیتت رو تمیزی و وسیله مال دیگری بودن از کارشناسی تا دکترا قابل چیزه. کلمه‌شو یادم نمیاد :(

یاد اون قوری کثیف شیما اینا افتادم که بهت گفته بودن چرا با ما چایی نمی‌خوری :دی 

راستی. تا حالا تو خوابگاه دمپایی‌هات رو دزدیدن؟ اگر دمپایی نه، چیز دیگه‌ایت رو چی؟

پاسخ:
این جوابایی که راجع به سرقت می‌دم در مورد خوابگاه دخترانۀ شریف در سال 89 تا 94 و خوابگاه رستاک دانشگاه شهید بهشتی از سال 94 تا 96 صادقه نه همۀ خوابگاه‌های ایران. اصطلاحاً مطالعۀ موردیه. نه، دمپاییامو ندزدیدن تا حالا. تو شریف که خوابگاهمون سوییت بود و مثل خونه بود. شما تا حالا تو خونه‌تون تجربۀ دزدیده شدن دمپایی و چیزای دیگه رو داشتی؟ چهار نفر بودیم تو اون واحد که برای استفاده از وسیله‌های همدیگه اجازه می‌گرفتیم. ولی اگه وسایلتو تو نمازخونه و سایت و سالن مطالعه رها می‌کردی به امان خدا، احتمال سرقت بود. یه بار کیفمو گذاشتم پیش دوستم تو نمازخونه. داشتیم درس می‌خوندیم. برگشتم دیدم کیف پول صورتی قشنگم نیست. توشم یازده‌هزار تومن پول بود که می‌شد باهاش رفت تبریز و برگشت. کتاب هم زیاد گم و گور می‌شد. اواخر شنیده بودم تو خوابگاه پسرا لپ‌تاپ هم دزدیده‌ن. ولی تو جاهای عمومی خوابگاه. مثل اتاق تلویزیون و سالن ورزش و...
دورۀ ارشد ولی اتاق بود و همیشه هم درش باز بود. جز مواقعی که همه دانشگاه بودیم. یه وقتایی هم ممکن بود یکی آشپزخونه باشه یکی سرویس بهداشتی و یکی رفته باشه اتاق دوستش. اون موقع احتمال سرقت بود. من ولی تجربه‌شو نداشتم.
 
ببین تنها چیزی که روی کرۀ زمین تغییر نمی‌کنه سنگه. تازه همونم تغییر می‌کنه ولی انقدر کُند و طولانیه که ما متوجهش نمی‌شیم. از سنگ که سخت‌تر نیستم تغییر نکنم.
تو اون یه هفته، چند باری رفتم اتاق هم‌کلاسیام و تو لیوانشون چایی هم خوردم. کاری که ده سال پیش عمراً نمی‌کردم. ولی هنوزم از اون قوری چیزی نمی‌خورم :))
وایستا عکسشو بذارم اینجا دوستان ببین:
پشت سریه قوری منه، جلوییه قوری دوستان

۲۹ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۲۳ آشنای غریب

 هر چه متن رو میخوندم و جلو میومدم یاد فیلم cast away می‌افتادم :)

موفق باشین

پاسخ:
دیدم این فیلمو :))
با یه کوله پشتی رفته بودم تهران و با همون کوله یه هفته موندم.
قسمت اوج داستان من اونجا بود که چهارشنبه با همه خداحافظی کردم کوله‌مو برداشتم رفتم ترمینال که برگردم خونه. بلیت قطار تموم شده بود. اتوبوس هم پیدا نکردم و دوباره برگشتم خوابگاه :|