۱۷۸۵- دوتا پتو
عصر داشتم اتاقمو مرتب میکردم و کارتهای شناساییمو جمعوجور میکردم که چشمم خورد به برچسبی که روی کارت کتابخونهم بود. یه برچسب کوچیک که روش نوشته بود «دوتا پتو». قبلاً همچین چیزی روش نبود. از یه طرف داشتم به معنی و مفهوم دوتا پتو و کدوم دوتا پتو و چرا دوتا پتو و پس چندتا پتو فکر میکردم و از طرفی به اینکه آخرین بار کی و کجا این کارتو استفاده کردهام.
یادم افتاد یه ماه پیش که برای آزمون جامع رفته بودم تهران، تو دانشگاه و خوابگاه برای هر کاری، یه کارتی گرو گذاشته بودم. برای گرفتن کلید خوابگاه و کلید کتابخونه، کارت ملی و کارت دانشجوییمو داده بودم. برای گرفتن مجوز تردد خوابگاه و اینکه تا روز مقرر اونجا رو ترک کنم گواهینامه و برای گرفتن پتو کارت کتابخونه رو. دوستمم کارت واکسنشو با کلید خوابگاه مبادله کرده بود.
شب اولی که میخواستم خوابگاه بمونم، دیدم تختا تشک دارن، ولی پتو ندارن. رفتم از مسئول خوابگاه که اتاقش همکف بود و کلی پتوی نو و تمیز تو کمدش داشت پتو بگیرم. کارت شناسایی خواست که تا وقتی پتوها رو پس ندادم نگهداره. گفتم هیچی ندارم. یهو یادم افتاد کارت کتابخونۀ تبریزو دارم هنوز. گفتم کارت کتابخونه قبوله؟ گفت آره. کارت کتابخونه رو هم خرج دوتا پتو کردم که البته یکیش حکم بالشو داشت. حتی یه جایی چند دقیقه موبایلمو گرو گذاشتم، کیفمو، کوله، و اگه به همین منوال ادامه میدادم احتمالاً کارم به گرو گذاشتن سبیل نداشتهم هم میکشید.
اینجا در گوشۀ تصویر اون دوتا پتو رو روی تخت میبینید که نقش یکیش پتوئه و یکی حکم بالشو داره. این قابلمه هم علاوه بر اینکه قابلمهست و میشه توش نودالیت و سوپ و حتی سالاد درست کرد، حکم کتری رو هم داشت برام؛ برای جوشوندن آب و تهیۀ چای و نسکافه. اون درِ فلاسک هم علاوه بر در بودن، لیوان هم بود. از جوراب [البته تمیز]م هم بهعنوان دستگیره موقع برداشتن قابلمه استفاده میکردم. کشی که باهاش انتهای بافت موهامو میبندم هم روز دوم گم شد و چون کلیپس و کش دیگهای نداشتم و جایی که از این چیزا بفروشه اون دوروبرا نبود، از کش ماسکم استفاده کردم برای بستن بافت موهام. هر معضل و مشکلی پیش میومد یا راهی مییافتم یا راهی میساختم. نمونۀ اعلاش این دمپاییا بود. وقتی رسیدم خوابگاه، تازه یادم افتاد دمپایی نبردم برای سرویس بهداشتی و حموم. جاکفشی رو باز کردم دیدم یکی از ساکنین قبلیِ اون اتاق دمپایی پارهشو گذاشته رفته. سطح رویی دمپایی کنده شده بود و نمیشد پوشید. سطحش بسته نبود. منم چسب نداشتم و اگه داشتم هم جوابگو نبود. یه کیسه فریزرو برداشتم پیچیدم دورش و گره زدم. تبدیلش کردم به یه دمپایی کارآمد.
صبح استاد شمارۀ ۱۸ بعد از چند ماه پیام داد و سراغ مقالهای که قول داده بودم بعد از آزمون جامع اصلاحاتشو انجام بدم و بفرستم برای چاپ رو گرفت. راجع به نمرههامون نپرسیدم، ولی همون موقع که به من پیام داده بود، بعد از اینکه سراغ مقالۀ یکی دیگه از بچهها رو گرفته بود بهش گفته بود میانگین همهتون زیر شونزده شده و باید پاییز یا زمستون دوباره آزمون جامع بدید. این نتیجه برای خودم دور از انتظار نبود، اما بقیه شوکه شده بودن. من ولی ناراحت نبودم بابت این اتفاق. چون تسلط کافی رو نداشتم و حقم قبولی نبود. هر چند که شرمندهٔ استادام هستم بابت یه همچین نتیجهای. یه دلیل دیگهٔ ناراحت نبودنم هم اینه که هنوز از کتابام سیر نشدم و همین که یه بهانۀ دیگه جور شده باز بشینم پای درس و مشق خوشحالم میکنه.
همین که یه جایی هست آدم بتونه بخوابه، استراحت کنه کلی ارزشمنده برا دانشجوها.
دوره ارشد هم ما این جور خوابگاهایی داشتیم، بهش میگفتن ادواری، کرایه اش روزی ۱۰ هزار تومان بود.
یه نظر این آزمون جامع شما پیچیدگی محاسبه نداره بلکه پیچیدگی مفاهیم داره.
حالا انشاءالله شما و هم کلاسیها اینبار موفق بشین.
ابتکار خوبی بهخرج دادین برای دمپاییها.😅