۱۴۸۳- دستهبندی
در رابطه با موضوع پست قبل (اعشارگریزی و رند کردن)، یاد یه خاطرۀ دیگه افتادم گفتم بیام اونم تعریف کنم. پارسال، خالهم اومده بود رو گوشیش بام و رمزبان نصب کنم. اپلیکیشنهای رسمی بانک ملی هستن اینا. رمز و شمارۀ کارت خودش و همسرشو گفت و وارد کردم و نصب کردم. آخرش گفت مثلاً دویست تومن هم از حساب من بردار بریز تو کارت همسرم یا برعکس. بعد من مبلغ هر دو کارتو میدیدم. مبلغ هر دو بهشدت روی مخم بودن. نهتنها مضرب صد یا هزار تومن نبودن بلکه به دو سه قرون یا ریال هم ختم میشدن. گفتم این مبلغی که قراره کارتبهکارت کنم دقیقاً باید همین مقدار باشه؟ میتونم یه ذره کم و زیادش کنم؟ گفت اشکالی نداره، همین حدود باشه هم کافیه. بعد من ماشینحساب گرفتم دستم و حسابکتاب کردم ببینم چقدر منتقل کنم که لااقل یکیش رند بشه موجودیش. اون کارتی که کمتر استفاده میشد رو رند کردم و به این یکی که باهاش قبض میدادن و خرید میکردن مبلغ مثلاً 2034567 ریالو واریز کردم. با این کار، کارتِ کمکاربرد به پنج رقم صفر ختم شد. این یکی کارت هم با این افزایش موجودی ختم شد مثلاً به 56789 ریال. مشکل رند نبودن این یکی رو هم میتونستم با خرید یه شارژ پنجهزار و ششصد و هفتادوهشتتومنی و نُهقرونی حل کنم. خدا رو شکر این اپلیکیشنهای خرید شارژ اجازه میدن هر مبلغ غیرمتعارفی رو وارد کنیم. و خدا رو شکر در رابطه با میزان اعتبار سیمکارت این وسواسو ندارم که رند باشه :|. یه بارم این حرکتو روی کارت بانکی عمهم زدم و دو تا کارت غیررندشو تبدیل کردم به یک کارت رند و یک کارت غیررند. تو خونه هم هر چند وقت یه بار سه چهار رقم آخر موجودی ملتو میپرسم و رندشون میکنم :)). اینا رو گفتم که بدونید وبلاگ چه موجود عجیب و غریبی رو میخونید :|
بعد از پر کردن و از حالتِ اعشار درآوردنِ مفاهیم و مقولههای پیرامون، طبقهبندی کردن رو هم دوست دارم. از طبقهبندی مخاطبای گوشیم تا طبقهبندی وبلاگها و خوانندهها. این کار ذهنمو آروم میکنه. وقتایی که فشار درسی و کاری و روحی و روانی روم باشه میرم سراغ دستهبندی و طبقهبندی کردن. اینجا جعبهابزار بابا رو انتخاب کردم. هنوز تموم نشده:
جالبه من همیشه فکر میکردم من خیلی وسواس چیدمان دارم، البته خوابگاه باعث شد خیلی خیلی کمتر بشه. یه بار دو تا ظرف بزرگ خرما برده بودم خوابگاه و یکی از دوستان که داشت میرفت خونه دادم یکی رو ببره. بهش گفته بودم که ما خرما رو عمده از نخلستون میخریم و پاک میکنیم و فریز میکنیم یا فشرده میچینیم توی ظرف در دار. برای دوستام سخت بود باور کنن این خرماها با دست یکی یکی مرتب چیده شده :) حالا دوستا من رو میشناختن. خانوادهش که اصلا باور نمیکردن گفتن کارخونهای باید باشه.
بعد توی کابینتهای خونهم کلی شیشه با ابعاد مختلف دارم که هر از گاهی ( سالی سه چهار بار) مواد غذایی به شیشههای کوچکتر منتقل میشه. ولی باز شما برای من حکم استاد رو دارید چون من حساسیت به اعداد ندارم.
+ به یاد این ویدئو هم افتادم چند روز پیش داشتم توی یوتیوب میدیدم برام جالب بود.