پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

1161- اهمیت نده ۲

شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۴۰ ق.ظ

چند وقت پیش که داشتم شماره‌های گوشی قدیمی‌م رو به گوشی جدیدم منتقل می‌کردم، تصمیم گرفتم شماره‌هایی که بیخود و بی‌جهت فضای گوشی‌م رو اشغال کردن و نه من کاری با صاحبان اون شماره‌ها دارم و نه اونها کاری با من، پاک کنم. شماره‌هایی که به اسم مزاحم سیو کرده بودم هم پاک کردم. این روزها انقدر دخترِ خوش‌اخلاق و خوش‌برخورد در جامعه ریخته که قطعا اون مزاحم‌ها منِ بی‌اعصاب و شماره‌مو فراموش کردن و لزومی نداره که شماره‌شونو نگه‌دارم که اگر باز هم زنگ زدند جواب ندم. چهل پنجاه تایی پاک کردم و از اونجایی که عادت دارم برای شماره‌ی مخاطبینم عکس هم بگذارم، پروفایل تلگرام چهارصد نفر باقیمانده رو بررسی کردم و یک عکس خداپسندانه برای هر کدومشون برگزیدم. حدودا صد نفرشون مربوط به مدرسه بودند و صد نفر فامیل و صد نفر برای دوره‌ی لیسانس و صدتایی هم دوره‌ی ارشد. اگر دوستان مدرسه‌م می‌دونستن این هفت سال، عکس دوران دبیرستانشون روی شماره‌هاشون بوده، قطعا منو وسط میدون شهر از وسط نصف می‌کردن! موقع انتقال شماره‌ها و انتخاب عکس، عکس‌های اون موقع و این موقع‌مونو که مقایسه می‌کردم روحم شاد میشد. رسیدم به شماره و عکس ساناز، هم اتاقی سال‌های اول کارشناسی‌م. چهار پنج سالی بود که همدیگه رو ندیده بودیم و ارتباط چندانی نداشتیم. صمیمی نبودیم ولی جزو اون دسته از هم‌اتاقی‌هایی بود که بعد از جدایی‌مون هم برای تولد هم، همدیگه رو دعوت می‌کردیم. دنبال عکس برای شماره‌ش بودم. انقدر به من اعتماد داشت که عکس‌های تولدشو من با دوربینم گرفته بودم و هیچ وقت نگفته بود پاکشون کنم. عکس پروفایل تلگرامشو که نگاه کردم دیدم عکس یه پسره، با ظاهری ترسناک و داعش‌طور. گفتم لابد عکس برادرشه؛ یا ازدواج کرده و عکس همسرشه. این رسمِ گذاشتنِ عکس ابوی و اخوی و شوهر برای پروفایل بین برخی دخترا مرسومه و عجیب نبود برام. در مورد ترسناک بودنِ عکس هم این گونه توجیه کردم که چنین ظاهر و پوششی در برخی مناطق ایران عادیه. ولیکن دلم رضا نمی‌داد شماره‌شو منتقل کنم به گوشی جدیدم. گفتم شاید مثل خیلی‌ها که وقتی از ایران رفتند سیم‌کارتشونو به برادر یا خواهرشون دادن این هم رفته و یه همچون کاری کرده. یک چیز مرسوم دیگه هم بین دخترا هست و اونم اینه که اگر احیانا زبونم لال و روم به دیوار، دوست‌پسر داشته باشن و نخوان خانواده‌شون در جریان باشه، اسم اون فرد رو به اسم هم‌اتاقی‌شون سیو می‌کنن. مثلا هم‌اتاقی شماره یکَم هر موقع می‌رفت خونه، اسم دوست‌پسرشو به اسم هم‌اتاقی شماره‌ی دو تغییر می‌داد. و حالا من شماره‌ای داشتم تو گوشی‌م به اسم ساناز که به نظر می‌رسید مالکش یه آقاست. و اگر کسی سابقه‌ی اسمس‌های این شماره رو تفحص می‌کرد (که البته بی‌جا می‌کرد چنین کاری می‌کرد، وقتی آیه داریم که لَا تَجَسَّسُوا۟) مواجه می‌شد با انبوهی از پیام‌های تبریک تولد و کجایی و دارم می‌رسم و دیر میام و دسرت خوشمزه بود، دستت درد نکنه و خواهش می‌کنم، نوش جونت عزیزم‌هایی که معلوم نبود مخاطبش کیه. از دوستان مشترک و کسانی که احتمال داشت خبری از ساناز داشته باشن پرس‌وجو کردم، به خودش هم ایمیل زدم و برای اینستاگرامش هم پیام گذاشتم و پرسیدم آیا این شماره شماره‌ی خودته یا نه. جوابی دریافت نکردم و به تلگرام شماره‌ی مذکور که عکس پروفایلش مردی بود به غایت زشت و کریه‌المنظر با خالکوبی‌هایی در جای‌جای بدنش و یک اسلحه هم بر دوشش! پیام دادم که سلام. من هم‌اتاقی سابق ساناز هستم. این شماره قبلاً شماره‌ی ساناز بود. الان خطشو داده به شما؟ فرمود در خدمتم. خواستم بگم چه خدمتی آخه برادر من! گفتم فکر کنم متوجه منظورم نشدید. سوالم این بود که اگه این شماره دیگه شماره‌ی ساناز نیست، پاک کنم از گوشیم. در پاسخ به سوالم عکس سر بریده‌ی مرغی را برایم ارسال فرمود و گفت این هم ساناز. 

بلاکش کردم. با شماره‌ی دیگه‌ای زنگ زد و تا جواب دادم قطع کرد. اون شماره رو هم بلاک کردم. و دردسر شروع شد. به پدرم گفتم. فرمود تقصیر خودته که به همه چیز گیر میدی. چند روز بعد با شماره‌ی دیگه‌ای زنگ زد و برداشتم و جواب نداد و بلاک کردم. ساناز هم بالاخره به پیام اینستاگرامی‌م جواب داد و گفت چون چند وقتی از این خطم استفاده نکردم، مخابرات فروختدش به کسی. قضیه رو بهش گفتم. عذرخواهی کرد. ولی چه فایده! ساناز همون موقع که سیم‌کارتش به کس دیگری واگذار شده بود می‌تونست به دوستانش پیام بده که اون شماره دیگه شماره‌ی خودش نیست تا دوستاش به دردسر نیفتن.

چند روز پیش قضیه رو دوباره به بابا گفتم و پرسیدم من اگه بخوام از کسی شکایت کنم از کجا باید شروع کنم و چگونه اقدام کنم و چه مراحلی رو باید طی کنم. فرمود بلاک کن و اهمیت نده. وقتی بهش گفتم اون آقا باید بفهمه که کارش اشتباه بوده و باید عذرخواهی کنه و مجازات بشه و دیگه چنین رفتاری رو تکرار نکنه، بابا جمله‌ی قبلش رو دوباره تکرار کرد و "پس تو کی میخوای با واقعیت‌های زندگی کنار بیایِ" خاصی تو نگاهش بود.

خدا رو شکر سیم‌کارتاش تموم شده و منم چون وقعی به تماس‌هاش ننهادم، دیگه مزاحمم نمیشه. ولیکن هنوز هم معتقدم باید بفهمه کارش اشتباه بوده، عذرخواهی کنه، مجازات بشه و دیگه چنین رفتاری رو تکرار نکنه.

۹۶/۰۸/۲۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

بابا

ساناز هم‌اتاقی

هم‌اتاقی شماره 1

هم‌اتاقی شماره2

نظرات (۵۸)

منم یه عالمه شماره تو گوشیم داشتم.. شاید حدود ششصد هفتصد تا که هروقت میخواستم حذفشون کنم فکر میکردم شاید روزی لازم بشه (البته واقعا این حس رو داشتم و بقیه رو بلادرنگ حذف میکردم)! اما خب روزی گوشیم و حافظه ش کمپلیتلی از بین رفت و همه ی شماره ها هم حذف شد و این شد که من فهمیدم با صد تا شماره هم چقدر خوب و راحت می توان زیست! :)
پاسخ:
صد تا هم زیاده :)))
شماره‌ی خونه و خانواده و یکی دو تا از دوستات کافیه تا آخر عمر
۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۱:۴۶ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
این دیگه کی بود؟!!
معمولا چون دنبال کارای شکایت رفتن به غایت سخته و برای خود شاکی شاید دردسرش بیشتر هم باشه، معمولا مردم از شکایت صرف نظر می کنند.
پاسخ:
پس دادگاه‌ها و نیروی انتظامی وظیفه‌شون چیه دقیقا؟
فکر کنم تو لینکاتون بود که بلاگری به نام «یک آشنا» راه های انتقام گیری رو گذاشته بود. میتونین ازشون مشاوره بگیرین :دی 

به شدت معتقدم باید بعضیارو ادب کرد تا جلوش گرفته شه و پرروتر از دیروزش نشه. حالا تشخیص اینکه این موردم جزء اون مورداست با خودتون 
پاسخ:
آره می‌شناسم یک آشنا رو
روش ایشون تهاجمی بوده خب :)))
من هدفم اینه اون فرد واقعا آدم بشه و با تمام وجود بفهمه مزاحمت کار خوبی نیست
:)))))
اول پستتو خوندم اون کامنت رو گذاشتم.
حالا تا آخرش خوندم و میخوام بگم خدایی گیر میدیا! :))))
ما در دوران جهالت که تازه گوشی به دست شده بودیم با رفقا به هم میسد کال میزدیم! که معانی مختلفی داشت که به یادتم، اگه میتونی پالسمو بگیر، الان چه وقت خوابه(در تماسهای نیمه شب) و امثالهم از معانیِ متعدد این حرکت جاهلانه بود!
یه شماره ای از دوستم داشتم که مدتهای مدید ساعت دوازده شب بهش زنگ میزدم و قبل از اینکه بتونه جواب بده قطع میکردم!
قدری گذشت و یه مرد جوانی با همون شماره به من زنگ زد که تو چته که هر شب به من زنگ میزنی و مرا از خواب می پرانی و تا میام جواب بدم قطع میکنی :)))
بعد هرچی براش توضیح دادم که آقا من معذرت میخوام این شماره ی دوستم بوده و من به رسم رفاقت میزنگیدم، باور نکرد و تا مدتها گیر داده بود هی زنگ میزد میگفت اسمت چیه! :|
یه همچین وضعی! :))
ولی انقدر مزاحمت ورزید که عذاب وجدان من بابت مزاحمتهام از بین رفت! :))
پاسخ:
:))) من تو عمرم با کسی این میسد کالی که میگی رو انجام ندادم.
چه کاریه آخه
کار واجبم داشته باشی دیگه جواب نمیده بهت 
فکر می‌کنه الکیه

اتفاقا فکر میکنم پیگیری این جور مشکلات بسیار کار خوبیه.البته نمیدونم چقدر پلیس بها میده به شکایت،ولی میدونم حداقل تو شهر ما که شهر کوچیکیه؛زود به این جور مسائل رسیدگی میشه و حتی خیلیا خودشون با چارتا آشنا بازی،آدرس خونه طرف رو پیدا میکنن و شخصا خدمتش میرسن :دی
پاسخ:
من تا حالا پام کلانتری باز نشده. ولی شنیده‌ها حاکی از آن است که کلاهتم اونجا بیافته نباس بری برداری
خدایی نوعی جهالت بود. قبول دارم. :))
البته ما همتمون بر پالس گرفتن از هم بود! یعنی اگر میفهمیدیم که قصدش صرفاً میسد کاله بازم سعی میکردیم جواب بدیم که براش هزینه بیفته! چه برسه به اینکه کار هم میداشت! :)))
پاسخ:
:)))) از هر بُعدی به قضیه نگاه می‌کنم نمی‌تونم بعدش به افق خیره نشم
میشه یه خاطره ی بد تعریف کنم؟
من یه بار به یه نفر لطف کردم و اجازه دادم اکانت تلگراممو از روی اپلیکیشن گوشیم پاک کنه و با اکانت خودش تلگرامشو با گوشی من چک کنه
این قضیه گذشت و چند ماه بعد ایشون که خیلی علاقه  خاصی به زوایای خصوصی زندگی من داره پیام داد که آرزو کیه که پروفایلش عکس پسره؟
و من با تحقیق متوجه شدم این یه گپ تو اپلیکیشن تلگرامه که ممکنه کانتکت های من رو اکانت ایشون ثبت شه و این اتفاق افتاده بود.و حالا من هرچی میگشتم اصلا اکانتی به اسم آرزو نداشتم!
تا اینکه بعد از دو روز تحمل  تهمت و کنایه و شوخی از اون فرد محترم یادم افتاد این بنده ی خدا یه نفر بوده که میخواسته در مورد درس خوندن کنکور از من بپرسه و من اصلا نه میشناسمش نه دیدمش فقط بواسطه یکی از دوستام این بنده خدا چند تا سوال پرسید و رفت...حالا شماره شو به کسی دیگه داده بود،یا هرچی اصلا به من ربطی نداشت!!!
واقعا کی یاد میگیریم اولا زندگی‌شخصی هرکسی به خودش مربوطه دوما باز هم در زندگی شخصی کسی سرک نکشیم سوما وقتی کسی به ما لطف کرده به محض دیدن این اتفاق کانتکت ها رو پاک کنیم نه یکی یکی بررسیشون کنیم و چهارم کاش انسان  میشدیم:(
یه اشتباه های کوچیک واقعا ممکنه ادمو به دردسر بندازه و کسی هم توجه نکنه:(
پاسخ:
:( من ایمیل و وبلاگمو جز با گوشی و لپ‌تاپ خودم با هیچ سیستم دیگه‌ای چک نمی‌کنم. حتی به وای‌فای جاهای عمومی هم اعتماد نمی‌کنم
این در حالیست که تو خونه نه گوشی‌م پسورد داره نه لپ‌تاپ نه کمدم قفل و کلید
خوب باید ببینید وقتی که دارید برا شکایت صرف میکنید ارزشش رو داره یا نه :|
انشاالله که شاغل بشید، بیشتر از اینها می شنوید.
جدی نگیر.
اهمیت نده.
خشک نباش.
انعطاف داشته باش.
گیرنده
مقرراتی نباش
اسکل نباش
و از این قبیل حرفها
با عرض معذرت.
پاسخ:
:( این اون زندگی‌ای نیست که ایده‌آله منه خب
ادب شدن مساوی با مزاحم نشدنه که اتفاق افتاده بود برای اون بنده خدا. 
برای شما که مزاحمت ادامه نداشته ولی اگه میخواین شکایت کنین، داعشی بودنم به جرمش اضافه کنین،‌ مطمئن باشین دیگه شکر بخوره از این کارا بکنه. صددرصد تضمینی‌:دی
پاسخ:
داعشی نبود که!
شبیه اونا بود :))
تازه، اون بنده خدا از ترس انتقام آشنا متنبه شد و ممکنه هنوز دلش بخواد مزاحمت کنه. ولی چیزی که مد نظرمه یه جور تعلیم و تربیت کردنه؛ که دیگه واقعا تکرار نکنه
۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۴:۳۷ نیمچه مهندس ...
موافقم که باید ادب بشه.یعنی حسابش رسیده بشه.من یکی اگه برام هزینه هم داشته باشه شکایت میکنم از چنین افرادی.
پاسخ:
مشکل اینجاست کسی به شکایات رسیدگی نمی‌کنه
اون فرد هم ادب نمیشه هیچ وقت
والا اون مرغ و اون تیپ برای من حکم داعشی رو داره. بماند که ما یه همسایه ای داریم که کارای غیر عادیش که اگه بگم ممکنه خنده تون بگیره من رو بهش مشکوک کرده که این داعشیه. 
به نتیجه رسیدین مارم در جریان بذارین البته با خلاقیتی که شما دارین به نتیجه می رسین 
پاسخ:
فعلا که هزار کارِ نکرده دارم و وقت سر خاروندن ندارم برم سراغ این چیزا. ولی یکی از آرزوهام اینه که یه روز انقدر قدرتمند بشم که انتقام بگیرم از همه‌شون
۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۴:۵۱ فیلو سوفیا
عه راس میگی منم چند روزه دیدم با شماره یکی از دوستان قدیمیم یه پسر درب و داغون به تلگرام جوین شده...اصلا حال ادم بهم میخوره. برم سریع شماره ش رو حذف کنم.

نسرین دلت خوشه ها...تو این مملکت حق رو نمیشه ثابت کرد. اینا که الکیه؛ پارسال یه ماجرای وحشتناکی برای خواهرم اتفاق افتاده بود که هر چی هم رفتیم دادگاه هیچی نشد. 
پاسخ:
آره پاک کن دردسر نشه برات
والا من تحت تأثیر این فیلمای پلیسی‌ام که حق رو به حق‌دار می‌رسونن همیشه
۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۶:۴۹ ماهی کوچولو
تو این مواقع که نمیدونی باید کجا بری از کی شکایت کنی زنگ بزن 110 خودشون کلی راهنمایی میکنن 

به جز راهنمایی مثلا یه مواردی هست آدم میترسه از خونه بره بیرون مثلا طرف آدرس خونه رو داره و تهدید کرده و میدونی دیوونه است خودشون مامور میفرستن دم در خونه هر فرمی که لازمه پر میکنی و باز کمکت میکنن تحت حفظ بری و بیای دادگاه :)) اندر تجربیات گرانقدر خودم
پاسخ:
جدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه یه همچین تجربه‌ای داری خیلی عالیه
سرم که خلوت بشه می‌شینم پدر تک‌تک‌شونو درمیارم :))))
۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ماهی کوچولو
بله جدی

اینایی هم که میگن رسیدگی نمیکنن از نظر من خودشون پیگیر نبودن و الا من خودم نمیدونستم چیکار باید بکنم و دوستم نداشتم خانواده ام بفهمن زنگ زدم 110 راهنمایی گرفتم بعدم خیلی کمکم کردن و البته راضیم کردن به خانواده ام بگم چی شده :)
پاسخ:
البته اونجا تهرانه و تهران شهرِ از ما بهترانه. اینجا خیلی پیش اومده که طرف به پلیس رشوه داده و رهاش کردن و پیگیری نکردن شکایتو
ولی در کل امیدوارم کردی. پس تا کنکور دکترا و دفاع من ارتباطتو با من حفظ کن که ممکنه به کمکت نیاز داشته باشم
۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۷:۱۰ ماهی کوچولو
:)) گفتی از ما بهتران حس کردم ما تهرانیا اجنه ایم هر چند که بعضی دخترا با قدرت دارن تلاش میکنن شبیه اجنه بشن

چشم به روی تخم چشم و اینا :دی
پاسخ:
همین که مترو دارین و یه جایی دارین به اسم انقلاب که توش پر کتابه، از کل مملکت بهتران محسوب میشید. تازه شریف و فرهنگستانم دارید :(
ما نداریم :(
سینا حجازی‌طور: شما وان داشتین ما نداشتیم
ما وام داشتیم شما نداشتین
ما با دست تو مدرسه آب می‌خوردیم
لیوان داشتین ما نداشتیم :))))

خلاصه مثل بعضیا یهو گم و گور نشو و بمون کنارم :)
اگر دوستت وقتی شماره اش واگذار شده بود اهمیت می داد الان شما تو دردسر نمی افتادی
پاسخ:
ملت که مثل ما نیستن این چیزا براشون مهم باشه. حالا اگه من بودم، به دونه دونه مخاطبام زنگ می‌زدم خبر می‌دادم که اون شماره، شماره‌ی من نیست و شماره‌ی جدیدمو می‌دادم بهشون
۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۷:۳۸ ماهی کوچولو
:))))))  خیلی خوب بود جوابت

نگران نباش عزیزم گم و گور نمیشم یه روزیم وب ننویسم میتونی راحت پیدام کنی 
پاسخ:
البته می‌دونی که من سرم بره، پای آرمان‌هام مبنی برای مجازی موندن می‌مونم :)))
۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۷:۵۸ ماهی کوچولو
بلههه :))) 
پاسخ:
بازم شکر که الحمدلله
وگرنه والا به خدا
۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۸:۳۸ آقای دیوار نویس
به نظر من همین الان هم یه شکایت ترتیب بدید...
پاسخ:
این پستا رو که می‌نویسم، هدف اصلی‌م همفکری برای رفع اون مشکل نیست. چون حداقل یه ماه از این موضوع گذشته و الان دیگه فرصت این کارا رو ندارم
وگرنه خیلی دلم می‌خواد و روحیه‌ی احقاق هم دارم خوشبختانه
ماشاالله هزار ماشالله چشم نخورید این حجم از حوصله, دل و دماغ و پیگیر بودنتون توی این دوره زمونه خیلی عجیب و نادره. که البته از پست های وبلاگتون هم مشهوده این قضیه. چه در بعد کمیت و چه کیفیت. 
من هنوز متعجبم چطوری حاضر شدید به اون شماره پیام بدید!
پاسخ:
بزنم به تخته، حوصله‌ام فراتر از اینیه که نشون میدم حتی!
ولی واقعا برام مهم بود بفهمم قضیه چیه.
راستش شما رو می بینم یاد قدیمای خودم می افتم. که چقدر جزئیات برام مهم بودن و آدما همیشه متعجب می شدن که چطور هنوز به یادم هست حرفایی که چند سال پیش یه گوشه ای برام گفتن. ولی چون مهم بودن یادم مونده...
خیلی وقته دیگه اون آدم نیستم. که اصلا از وقتی دیگه اون آدم نیستم هم نتونستم شعر بگم...
پاسخ:
شاید منم تغییر کردم
۲۰ آبان ۹۶ ، ۲۱:۵۴ مهندس خانوم
فقط میتونم بگم با این حجم از جزئی نگریت اگه تا الان اذیت نشدی قطعا بعد ازدواجت خیلی اذیت خواهی شد! 
شوهر من اصلا خیلی از جزئی نگرییای منو جدی نمیگیره هر چند داره عادت میکنه ولی خب دیگه برای بقیه زیاد قابل درک نیست.
پاسخ:
خب با اینکه من تجربه‌ی ازدواج و زندگی مشترکو نداشتم، ولی هفت سال تو خوابگاه زندگی کردم. نمیگم ناسازگار بودم، ولی هر سال و گاهی هر ترم واحدمو عوض می‌کردم و می‌رفتم جای دیگه. چرا؟ چون محبتی بین ما نبود. اونا شاید منو دوست داشتن، ولی من نه. هر چقدر هم شبیه هم بودیم، دنبال کوچکترین اختلاف بودم برای جدایی. ولی دوره‌ی ارشد، با همه‌ی اختلافات و تفاوت‌های رفتاری و ظاهری و شخصیتی که با هم‌اتاقی شماره‌ی یک داشتم، دنبال کوچکترین نقطه‌ی اشتراک و شباهت بودم. چرا؟ چون دوستش داشتم :)
حالا اگه من به فرض جزئی‌نگر محض باشم و همسرم کلی‌نگر محض، همدیگرو تکمیل می‌کنیم خب. در واقع می‌تونیم همه جانبه به قضایا نگاه کنیم. من جزئیاتو، اون کلیات. 
خلاصه که این چیزا هیچ وقت برام معیار نبوده.
سلام یه اعتراف خیلی خطرناک :))
من تا اونجا که گفتید پسره شبیه داعشی بوده و اسلحه اینا
بعد گفتید یه عکس سر فرستاده من قلبم کلی تند زد که یاخدا عکس سر  بریده ساناز رو فرستاده :|||
تحت تاثیر اخبار و داستانای جنایی ام خوب میشم ایشالله :))))))
پاسخ:
سلام
جالبه وقتی این موضوع رو به دوستام گفتم، اونا هم نگران ساناز بودن. درحالی‌که یه درصد هم به ذهن من خطور نکرد طرف بلایی سر ساناز آورده باشه و مثلا دزدیده یا کشته باشدش
من شماره ی قبلیمو به خاطر مزاحم عوض کردم :/ چون واقعا یک سری اشخاص وحشتناکی مزاحمم میشدن و بهم پیام میدادن که واقعا دیگه برام غیرقابل تحمل بود که روی اون شماره اکانت تلگرامم باشه! اکانت تلگرامم رو با شماره ای ساختم که فقط یه تعداد محدود شماره اشو دارن ولی خب خط قبلیمو خاموش نکردم چون تمام بچه های دانشگاه به اون شماره منو توی گوشی هاشون سیو دارن! 
تا چند وقت پیش دوباره یکیشون مزاحمم شد! اینبار گوشی رو دادم بابام! و حسابی فرد رو شست و سو داد و گذاشت کنار!! و خب فعلا دیگه ازشون خبری نیست! البته تا کی, دیگه خدا میدونه :/

پاسخ:
خیلی دلم میخواد با دخترای اقصی نقاط گیتی در ارتباط باشم و ازشون بپرسم اونا هم با پدیده‌هایی مثل مزاحم دست‌وپنجه نرم می‌کنن یا این عتیقه‌ها خاص خودمونن آیا!
۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۴:۱۳ ماهی کوچولو
در جوابت به توکا باید بگم همه جا هستن 
پاسخ:
ما که نرفتیم و ندیدیم
ولی در ذهنم نمی‌گنجه مثلا یه پسر ژاپنی زنگ بزنه به دخترا بعد قطع کنه
۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۶:۴۷ ماهی کوچولو
اووو چه جایی رو مثال زدی اتفاقا اونجا با اینکه فرهنگ شون کار و ایناست علافاشون از ایران بدتر و بیشعورترن
پاسخ:
میشه از ابعاد جامعه‌شناسانه و روان‌شناسانه تحلیل کرد قضیه رو.
۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۷:۱۱ ماهی کوچولو
من که بلد نیستم استاد :دی

راستی اون سایتی که گفتم یکی یافتم مال دمشقه عربیای کشورای مختلف فرق ندارن که دارن؟
پاسخ:
فرق دارن باهم
من با فرهنگستان‌های عربی آشنایی ندارم، ولی بذار یه مثال از خودمون بزنم
مثلا ما به فرودگاه می‌گیم فرودگاه، تاجیکستان یا افغانستان یه چیز دیگه میگه (فکر کنم خیزگاه)، یا مثلا ما به زن حامله، باردار می‌گیم، اونا میگن دوجان! (دو تا جان در یک بدن)
بعد میایم تو اصطلاحات علمی استانداردسازی می‌کنیم که کلمات تخصصی دو تا معادل نداشته باشن تو این سه کشور
عرب‌ها هم همین طور. مثالاش یادم نیست، ولی یه چیزو سوریه یه اسم براش میذاره، مصر یه چیز، عراق یه چیز و... 
نمی‌دونم کدوماشون فرهنگستان دارن، ولی اینا هم جلسه می‌ذارن و استاندارد می‌کنن معادل‌هاشونو
۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۷:۵۰ ماهی کوچولو
مرسی :)

من فرهنگستان دمشق رو یافتم ولی نتونستم کار کنم باهاش :)) آخر سر به اونی که میخواستم کمک کنم گفتم ببین من نمیتونم خودت همه اش رو باید بیابی :))
پاسخ:
انقدر لقمه رو نجو نذار تو دهن اون رفیق جان که فقط قورت بده :))))
۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۸:۰۴ ماهی کوچولو
فعلا که لقمه اش انقدر سفت و مثل سنگ بود دندونام خرد شد اصلا :))))))))
پاسخ:
ولی من جای تو بودم، تکلیفاشو براش انجام نمی‌دادم. حتی اگه زن و بچه و شوهر و کار و زندگی و کلی گیر و گرفتاری داشته باشه. در بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن خودمو میذارم جای اون آدمی که گیر و گرفتاری داره و نمی‌رسه به درس مشقش و با خودم میگم خب با این وضع نمیشه درس خوند. پس درسو می‌بوسم می‌ذارم کنار. و به هیچ وجه درک نمی‌کنم یه عده چرا هم خدا رو می‌خوان هم خرما. من با تمام علاقه‌ای که به تحصیل دارم، اگه ببینم به زندگیم نمی‌رسم تکالیف و وظایفمو نمی‌ندازم رو دوش بقیه. حالا این تکلیف می‌تونه خوندن و تحلیل یه مقاله باشه، یا عوض کردن پوشک بچه و پختن غذا.
۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۸:۱۶ ماهی کوچولو
اون خودش نمیگه من خودجوش یه بخشی از تکالیفش رو انجام میدم :دی

چون خیلی بهم ریخته است و همه میگن وقتی کار داری بیخودی ادامه نده و من تنها کسیم که میگم نه تو یه هدفی داشتی بخون میتونی :)) بعد یه جاهایی حس میکنم کمک نباشه میبره برای همین گاهی کمکش میکنم
پاسخ:
خب اینم در نظر بگیر که تو با این کمک کردن‌ها، که البته من اسمشو نمی‌ذارم کمک، به همکلاسی‌های دوستت ظلم می‌کنی و حق اونا ضایع میشه

خودت بهتر می‌دونی البته :)
۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۸:۲۷ ماهی کوچولو
اینم حرفیه ولی خب اون همکلاسیام میتونن کمک بگیرن ! :دی

ولی بی شوخی میدونی مشکل چیه؟ دقیقا نمیدونم چطوری تو یه سری موقعیت ها کمکش کنم خسته نشه

دوست ندارم رویاهاش بمیرن مردن رویای آدما خیلی تلخه
پاسخ:
اصن مگه ما به دنیا اومدیم که به رویاهامون برسیم؟
اینا رو از سر حسادت نمیگما
از خدامه که دوستت پیشرفت کنه
تو هم باید کنارش باشی و بهش روحیه بدی
ولی اون خودش باید این مسیرو بره
نه که کولش کنی و رو دوش بقیه بره این راهو
۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۹:۰۹ ماهی کوچولو
به همه رویاها نه ولی به دست یافتنی هاش چرا
و خب چون دوستمه و منم یه مشکل خیلی بدی که دارم بـــــــاید در حد فهم و توانم حتما حتما به دوستام کمک کنم فارغ از جنسیت شون و اینا گاهی شاید اشتباه کنم و دوستی خاله خرسه :)
از این به بعد سعی میکنم نوع کمکم رو عوض کنم :دی براش لقمه نگیرم ولی بهش روحیه بدم به نحوی که بلدم و اسلام جان میذاره :))))
پاسخ:
آفرین :)
اینا رو که گفتم فکر نکنی اصن اهل کمک کردن نیستمااا. هنوزم که هنوزه از بچه‌ی دوم دبستان تا هم‌سن و سالای خودم وقتی میان سراغم از جون مایه می‌ذارم براشون. ولی خب ابعاد دیگه رو هم در نظر می‌گیرم
۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۹:۱۸ ماهی کوچولو
مخلصیم

نه چنین فکری نکردم :) هر کس یه جوریه و اتفاقا جور تو منطقی تر و در دراز مدت معلوم میشه خیرخواهانه تره من خودمم میدونم یه وقتایی زیادی بی فکر و احساسی عمل میکنم و دوستیم در دراز مدت دشمنی ناخواسته میشه یه جاهایی یعنی باعث میشه طرف به مشکلاتی بخوره که کمک من نبود شاید پیش نمی اومد

مثلا میدونم که درسته میگم بلده و واقعا هم بلده ولی وقتی الان نتونه بعدا هم تو مقاطع بالاتر باز اذیت میشه و اون موقع من شاید نتونم اینجوری کمکش کنم و به مشکل بیشتری بخوره چون عادت نکرده :دی
پاسخ:
ولی خوش به حالش که انقدر به فکرشی
۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۹:۴۸ ماهی کوچولو
:)

خوش به حال من چون اون بیشتر به فکرمه و عاقلانه و درست :)
پاسخ:
حالا هی نوشابه باز کنین برا هم
۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۹:۵۴ مهندس خانوم
چه جالب منم تو چهار سال کارشناسی نه تا اتاق عوض کردم با دلایلی تقریبا مشابه با شما. ارشد هم که خوشبختانه سه روز در هفته فقط خوابگاه بودم. 
الان به نظر فکر میکنی یه کلی نگر میتونه یه جزئی نگر رو کامل کنه. شاید تو مسائلی که حساسیت زا نباشه خیلی هم خوب باشه مثلا تو خرید خونه این دو تا خصوصیت خیلی خوب خودشونو نشون میدن. اما فرض کن رفتی خونه پدر مراد اینا بعد بابای مراد میاد یه رفتاری میکنه که با وجود اینکه برای خونواده ش حتی برای آقا مراد شما پذیرفته شده س اما برای تو جدید و چه بسا آزاردهنده س. فرض کن یه چیزی از جنس همین چیزایی که تو دو پست اخیرت گفتی. اگه بهش واکنش نشون بدی چه مستقیم چه غیرمستقیم میگن وااااااا ما که چیزی نگفتیم، یا ما که کاری نکردیم. حتی ممکنه خود همسرت هم همینو بگه که خب چه عیبی داشت. مخصوصا اگر رنگ و بوی دخالت داشته باشن تو چیزایی که مربوط به زندگی مشترک تو و مراد باشه قطعا آسیب پذیرتر خواهی بود نسبت به مراد. 
به من که اون یه سال اول خیلی سخت گذشت چون به خاطر همین رفتارا اون قدر دوسشون نداشتم که بخوام نقطه مشترک با اونا پیدا کنم. هر چند الان خدا رو شکر همه چی آرومه.

پاسخ:
خب الان نمی‌تونم شرایطی که هنوز وجود نداره رو تصور کنم
ولی بارها پیش اومده دو شخص دو رفتار مشابه و یکسان داشتن و یکی رو به دل گرفتم و دخالت تلقی کردم و رفتار دیگری رو کمک و خیرخواهی
بستگی به خود آدم و اون فرد داره که رفتارشو چه جوری تعبیر کنیم
۲۱ آبان ۹۶ ، ۲۰:۰۱ مهندس خانوم
وا من چرا اشتباه گفتم. پنج تا اتاق عوض کردم :|
پاسخ:
داشتم فکر می‌کردم تو چهار سال چه جوری میشه نه بار اتاق عوض کرد :))
۲۱ آبان ۹۶ ، ۲۰:۲۳ ماهی کوچولو
نوشابه خوب نیست :)) آب معدنی و هندونه ان اینا :)))))
پاسخ:
نوشیدنی فقط آب‌هویج!
۲۱ آبان ۹۶ ، ۲۰:۳۸ ماهی کوچولو
آخ گفتی آب هویج :)))))

یه سری رفتیم یه جایی که فقط آب هویج و آب کرفس و گریپ فروت و اینجور میوه های کم کالری داره

بعد اونی که با من بود برای خودش یه آب هویج و گریپ فروت سفارش داد :)) یه چند قلپ خوردم فشارم افتاد سرم گیج رفت دیگه داشتم میمردم که سریعا یه لیوان محلول قندی نمکی ریختن تو حلقم :)) 

نتیجه اینکه با فشار معمول 9 روی 5 یا 6 هیچ وقت گریپ فروت نخورین :)))))
پاسخ:
من اصن با کرفس و گریپ فروت ارتباط برقرار نمی‌کنم
با انبه و آناناس هم
ولی هویج عشقمه
۲۱ آبان ۹۶ ، ۲۰:۵۳ ماهی کوچولو
من با همه چی ارتباط برقرار میکنم شکمویم شکمو :))))))))
پاسخ:
من با نود درصد مأکولات و مشروبات این گیتی پهناور ارتباط برقرار نمی‌کنم :)))
۲۱ آبان ۹۶ ، ۲۱:۰۶ ماهی کوچولو
:)))))

من فقط با مشروبات الکلی و ماکولات حرام اینجوریم البته مثلا گوشت خوک رو ندونسته خوردم فوق العاده خوشمزه است ولی خب چون حرامه دوری کردیم از هم :))))
پاسخ:
:))) بازم شکر که الحمدلله
اینجا زلزله اومده
من می‌ترسم :(
من جوونم هنوز خب آخه
ای بابا
پاسخ:
زنده‌ای!؟
آره خب. این چه سوالیه می‌پرسم‌. اگه نبودی که این کامنتو جواب نمی‌دادی
والا
۲۱ آبان ۹۶ ، ۲۲:۲۱ ماهی کوچولو
نترس عزیزم زلزله است دیگه :دی 
تازه اصلش تو عراق بوده و منشا زلزله حلبچه بوده نگران نباش :)
پاسخ:
منشأش هر جا که بوده، منو سکته داد :(
نسرین مواظب خودت باش :(
پاسخ:
چشم عزیزم
شما هم همین طور
یعنی حتی موقع زلزله هم شما واسه خودتون کامنت میذارید:)
پاسخ:
:))) یه بلاگر واقعی از تو قبرم پست باس بذاره
والا
۲۲ آبان ۹۶ ، ۰۰:۳۲ ماهی کوچولو
من اولش فکر کردم شوخی میکنی :))
یهو چشمم خورد به زیرنویس شبکه خبر
پاسخ:
آخه مگه من با ملت شوخی دارم آخه!؟
والا
تو حیاط کوچیک خونه جمع شدیم فرصت نشد کوچه بریم ، اشهد مون رو خوندیم برقا رفتن تاریکی بود 
لحظات وحشتناکی بود.
پاسخ:
چه ترسناک! :(
راستی شنیدم شهر شمام زلزله شدید بوده. بلا دور باشه و سلامت باشین
پاسخ:
ممنون :)
خسارت مالی و جانی نداشتیم خدا رو شکر
بچه که بودم و اشتباهی ازم سر می زد خونواده از همین کارایی شما میگی می کردن و سعی می کردن کاری کنن که من دگ اون کارو تکرار نکنم
اما
من علاوه بر این که اون کارو تکرار می کردم این دفعه می دونستم که چجوری می تونم اون کارو انجام بدم و خونواده نفهمن! ینی این استراتژی ای که شما پیش گرفتی دو حالته است یا خوب میشه یا در مدل هایی مثل من دقیقا جواب عکس می ده. این مثل همین جمله است که میگه: "every thing that kills me make me feel alive". خواستم بگم که این تیپ کارا ممکنه جواب عکس بده حتی!
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته :)
پاسخ:
از این بُعد به قضیه نگاه نکرده بودم
حالا امثال شماها رو چه جوری میشه تنبیه کرد؟ راه هدایت کردنتون چه جوریه پس؟
اعدام؟
سلام، اگه برگردی به سال ۸۹ باز هم میری شریف؟ برق شریف؟ چرا؟
پاسخ:
سلام
بله قطعا
اعدام !!! گزینه خوبیه ولی در واقع پاک کردن صورت سواله، حل کردن مسئله نیست. راستش احتمالا هنوز (شاید!) کسی موفق نشده باشه امثال ما رو تربیت کنه :)) ما سیستممون خود توسعه ده(!) هستش ینی از دیگران فیدبک می گیریم و براساس اون اگر منطقی به نظرمون(!) میومد درست می کنیم خودمون رو و در مورد حرف های دیگران می گیم: "اینم می تونه راه باشه" ولی تهش باید خودمون به اون نتیجه برسیم.
اما چیزی که من فک می کن اینه که باید اساس فکری این جنابان(امثال من) رو در بیاری و از بیخ قضیه رو حل کنی(که نمیشه) و می دانیم که "همیشه راهی برای ایجاد مشکل هست!" از طرفی یه مشکل دگ هم هست اونم اینه که با صحبت کردن نمی شه به بنیاد فکری رسید چون ممکنه گمراه کننده باشه این حرف ها.
اح چه قدر پیچیده شد
ولش کن اعدام هم خوبه :)

ره این است اگر خواهی آموختن
به کشتن فرج یابی از سوختن!
:))
پاسخ:
فکر نکنم بشه یه آدم سی ساله رو تربیت کرد
اما
- اون آدم داره به ما آسیب می‌زنه
- جلوی کسی که به دیگران آسیب می‌زنه رو باید گرفت (به هر نحوی)
- قانون می‌تونه جلوشو بگیره
ولی
به قول یه بنده خدایی که یه بخشی از یه کتاب رو کامنت گذاشته بود:
«پدر من همیشه می‌گفت یادت باشه، این مملکت رو قانون اداره نمی‌کنه؛ لذا نباید بذاری کار به جایی بکشه که بخوای از قانون کمک بخوای.»
۱۸ نفر آنلاین :|
پاسخ:
کاش علم انقدر پیشرفت می‌کرد که به جای آی‌پی، اسم آنلاین‌ها رو نشونمون می‌داد.
قطعا امید به زندگی بلاگرا بیشتر میشد
۲۳ آبان ۹۶ ، ۲۰:۵۹ الهام شمسی
ضمن عرض سلام :)
یکی از آنلاین‌ها بنده هستم. کاش می‌شد مستقیم روی کامنتت جواب می‌دادم :))
پاسخ:
:)))) چه جالب!
یکی‌شم خودم بودم البته :دی
من هر موقع دلم می‌خواد پست بذارم ولی نمی‌ذارم (حالا به هر دلیلی، از جمله شاد بودن محتوای پست و ناشاد بودن فضا، بی‌اهمیت بودن پست، مهم بودنش و مطلع نکردن خواننده از این امر مهم، حوصله‌ی کامنت و پرسش نداشتن برای پست مذکور و...)، کلی از رفقا آنلاین میشن.
حس می‌کنم دل به دل راه داره و یکی بهشون میگه که یه پست تو دلمه :)))
سلام. از این پست وبلاگم حتماً دیدن کنید:

http://wasted.blog.ir/post/96
پاسخ:
سلام :|
سلام نسرین خوبی ؟میگم این کمک های مردمی که بالای وبت زدی متاسفانه ایمیل ندارم جیمیل ساخته بودم یادم رفت اخه راسش با جیمیل و میل و ایمیل و اینا کار ندارم حتما باید ایمیل وارد کنیم ؟؟؟؟نام و نام خانوادگی و شمارمو نوشتم ولی اون قسمت هم باید پرشه دوس دارم تو این کار سهیم باشم هرچن جزیی صبح هم یه پیام برام اومد جهت کمک به زلزله زدگان و اینا حتی شماره کارت و رمز دوم زدم دیدم نشد اینجا که دیدم خوشحال شدم که متاسفانه ایمیل میخواد چه کنم ,؟؟
پاسخ:
سلام :)
از قسمت پیشنهادهای شباهنگ (ستون سمت چپ وبلاگم) برو وبلاگ جولیک و پستی که در مورد زلزله نوشته رو بخون
اونجا شماره حساب‌های معتبرو نوشته ومی‌تونی کارت به کارت کنی به اون شماره‌ها
ممنون عزیزم . اعصابم بهم ریخت اخبار 20.30میبینم ازینکه کاری از دستمون برنمیاد واقعاااا خداصبرشون بده یه شبه همه چی رو سرت و جلو چشات نابود شه خیلی درده 
پاسخ:
:( بله خیلی سخته
من با تو موافقم. :|

+بیا کد بهبود داده شده ی این بنر بالای وبلاگ رو بردار به زیبایی بسری وبلاگت بیفزا. هشتگ بازاریابی :دی
پاسخ:
:))) با گوشی‌ام الان
صبح خوشگلش می‌کنم
ولیکن آیا بصری!؟ یا بسری!؟
بصری شیخ، بصری :|
شرمسارم :|
پاسخ:
دشمنت شرمسار باشه
من خودم از اون موقع که تخم‌مرغ عسلی رو اصلی نوشتم دیگه اون آدم سابق نشدم
دو بارم تو مقاله‌هام برای دو استاد مختلف، تعیین رو تأیین نوشتم و هر بار سه تا علامت تعجب درج کردن تو مقاله‌ام
خلاصه که پیش میاد
آقا :|
پرونده پزشکی دوران تحصیل من توسط خودم پر شده ( طی یک دوره بیگاری توسط معلم بهداشت مدرسه از سه تا خوش خطِ کلاسمون :| ) و بیمه تامین اجتماعی رو نوشته م تعمین اجتماعی.
هیچکس حتی نگاهشم نکرده بوده تا پیش دانشگاهیم. اونجا که پرونده م رو از آخرین دبیرستانم پس گرفتم متوجه شدم که بعله :|
پاسخ:
بازم شکر که الحمدلله
وگرنه والا به خدا