پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

پیاده شد بره چایی بیاره. گفتم برای من نیار. نمی‌خورم. چه می‌دونم آبشو تو کدوم کتری جوشوندن، کی جوشونده، چه جوری جوشونده، کتریه رو کجا شسته، چه جوری شسته، نشسته. دیدم با چهار تا لیوان داره میاد سمت ماشین. اخم کردم. مگه نگفتم نمی‌خ... هنوز جمله‌م تموم نشده بود که دیدم عکس جغد رو لیواناست. / ظهر، این سرِ شهر/

آقاهه سینی به دست کنار خیابون وایستاده بود. اومد سمت ماشین و سینی رو گرفت سمت پسرا. گفتم من شیر گرم دوست ندارما. پاستوریزه هم نیستن اینا. معلوم نیست تو چی جوشوندن، کی جوشونده، ظرفشو چه جوری شسته، با چی شسته، کی شسته، کجا شسته، نشسته. برا من برندارین؛ نمی‌خورم. دو تا امید برداشت. یکیشو داد دست محمدرضا. سینیه خالی شد. یکی دیگه از اون ور خیابون اومد و سینی‌ش رو گرفت سمت محمدرضا. محمدرضا لیوان قبلی رو داد دست پریسا. دو تا برداشت و یکیو گرفت سمت من و راه افتاد. من که گفتم شیر گرم دوس... عه اینم جغده! /شب، اون سرِ شهر/

+ لیواناتونو بگیرین سمت من، دارم عکس می‌گیرم.

۹۶/۰۷/۱۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امید

محمدرضا

پریسا

نظرات (۱۴)

۱۰ مهر ۹۶ ، ۱۹:۵۲ پسر مشرقی
عجب ایستگاه های صلواتیِ لاکچری ای!
پاسخ:
و چه بسا ایستگاه‌های نالاکچری‌ای که صفاش بیشتره
بله بله
مراد است
اونم به توان دو :|

دیروز یهو دلم برات تنگ شد گفتم شباهنگ کو :/
پاسخ:
:) فدای اون دلِ مهربونت
عاقا من عکس یه جغد خیلی خفن و تو ویترین یه بوتیک گرفته بودم برات بفرستم.بعد یادم اومد اصولا شماره ای چیزی ندارم ازت.بعد حذفش کردم خوب:\ ولی به هر حال تو اون لحظه به یادت بودم:)
ایضا وقتی یه سری کیف و کفش ست جغدی خیلی خوچمل دیدم:)
پاسخ:
تندیسِ بلاگری که خواننده‌هاش همیشه به یادشن رو علی‌الحساب از پشت همین تریبون به خودم تقدیم می‌کنم و آیا مگه اینایی که عکساشونو می‌فرستند، شماره‌ای چیزی از من دارن آخه؟ اصن آیا نمی‌دانی شماره‌ی من مثل ناموس من و حتی فراتر از ناموس منه. 
نمی‌تونستی آپلودش کنی و لینکشو بفرستی؟ :(
و در غمِ آن عکس پاک‌شده، مویه و گریه‌ها سر خواهم داد.
همون لحظه که دکمه ارسال نظرمو زدم یادم افتاد می شد آپلودش کرد:\
ان شاالله جغدای بعدی...چیزی که زیاده جغد:دی 
پاسخ:
تا بدین لحظه 194 + 168 جغد به دستم رسیده :دی
۱۰ مهر ۹۶ ، ۲۱:۴۱ صبا مهدوی
مخصوصا اگر تو لیوان جغدی هم باشه...

+ بی ربط نوشت:
اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست
مراد خویش دگر باره من نخواهم خواست...

وگر مراد تو اینست بی مرادی من
تفاوتی نکند چون مراد یار منست

سعدی علیه الرحمه

و مراد از مراد در اینجا رضایت حضرت دوست است که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست!
پاسخ:
در دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم، لطف آنچه تو اندیشی،حکم آنچه تو فرمایی 
فکر خود و رﺃی خود در عالم رندی نیست، کفر است دراین مذهب خود بینی وخود رﺃیی
۱۰ مهر ۹۶ ، ۲۲:۳۱ نیمچه مهندس ...
همین چند دقیقه پیش داشتم فکر میکردم نسرین دیگه این فصل رو تموم کرده و اینجا نمی نویسه.بعد اومدم دیدم إ!یه پست جدید
+امروز هر کاری میخواستم کنم یاد تو می‌افتادم.آخه اومدم خوابگاه
پاسخ:
تولد ده سالگی‌شو می‌گیرم بعد
تازه تعداد پستا هم باس رُند بشه تا اون موقع

و خوابگاه شکنجه‌گاهی بیش نیست.
۱۰ مهر ۹۶ ، ۲۳:۱۵ نیمچه مهندس ...
میدونی چیه؟ من قبلا هم خوابگاه بودم.باید بگم تا حالا هم اتاقی به این هماهنگی با خودم نداشتم.امیدوارم تا آخر همین طور باشه.ولی آشپزخونه رفتن واقعا عذابه.کاش خوابگاه ها سوئیتی بودن.
نسرین قبلا که پاسخ کامنت تو وبلاگ خودمون نمیومد،میومدم اینجا هم کامنت ملتو میخوندم هم جواب کامنت خودم.اون طوری هم یه صفایی داشت.کاش مثلا میشد کامنتا رو از جایی باز کنه که دفعه قبل تا اون جا خوندی!حالا مکانیزمش چطور باشه،من نمیدونم!! :-D یعنی هر روز یه انتظار داریم از بیان!
تو پست عکس نوشته ی پاییزت اون جوابی که به دلنیا دادی آتیشم زد.اشک تو چشمم جمع شد.همون که گفتی شما که لیسانسی شما که باسوادی،روزنامه خونی بگو چرا من دلم تنگه؟
پاسخ:
آره منم حال و هوا و صفای گذشته رو دوست دارم هنوز. ولی انقدر کامنت‌ها و وبلاگ‌ها زیاد شده و روابط گسترش! پیدا کرده که آدم یادش نمی‌مونه چیو کجا نوشته که بره بهش سر بزنه ببینه طرف چه جوابی بهش داده
ولی یه چند تا وبلاگ هست که من دستی دنبالشون می‌کنم ^-^

۱۰ مهر ۹۶ ، ۲۳:۳۸ نیمه سیب سقراطی
یعنی تصویر جغد مثه وایتکس عمل میکنه برات؟!  :دی
پاسخ:
:))) وایتکس مغزی
جولیک می‌فرماید:
من برای تمام تصمیم گیری های مهم زندگیم به این صورت عمل می کنم که یه فایل اکسل درست می کنم، به نکات مثبت و منفی و پیامد های احتمالی تصمیمم نمره میدم، نمره ها رو جمع میزنم، یه سری حرکت آماری چرت و پرت روشون انجام میدم، به این نتیجه میرسم که یه راهی منطقا درست ترین انتخاب حال حاضره. بعد فایل رو شیفت دیلیت می کنم، زانوی تفکر به بغل میگیرم و از دلم می پرسم «بزرگوار شما نظرت چیه؟».

اینجا اون بزرگوار گفت بخور؛ نترس نمی‌میری!
ببخشید بی ربطه ها ولی کامنت نیمه سیب سقراطی خیلی باحال بود!!!
من داشتم فکر میکردم چقدر خوابگاه واستون سخت بوده واقعا وقتی فکر کتری چای نذری هم میکنید!!!
پاسخ:
جواب منم باحاله خب. کلاً ما یه عده باحالیم که دور هم جمع شدیم تشکیل جامعه دادیم
تو خوابگاه که کتری و قوری جدا داشتم
مگه این پست یادتون نیست؟
۱۰ مهر ۹۶ ، ۲۳:۵۳ آقاگل ‌‌
الان چون عکسش جغد بود حس کردین که ظرفاش رو حتما خوب شستن؟ یعنی اگه سم هم بهتون تو لیوان جغددار تعارف کنن بر میدارین؟ نمیشه که. :)

پاسخ:
ببین من در واقع داشتم تقابل عقل و عشق (دل) رو به تصویر می‌کشیدم. یه جورایی میشه گفت سمّ مهلک هم به شیرینی عسله تو این لیوان. از یه زاویه‌ی دیگه هم میشه بهش نگاه کرد. اینکه انگار اون چای و شیر مخصوص توئه و برای تو آوردن که نمک‌گیرشون بشی؛ یه جور توفیق اجباری یا حس اینکه به دوست داشتنی‌هات توجه شده تو این عالَم.
چرا  چرا اتفاقا یادم به اون پست بود که گفتم خوابگاه وگرنه میگفتم ایشالا مرادم مثه خودتون باشه بعد من میتونم با بچه هاتون همدردی کنم و باهم بشینیم از خیلیی تمیزی مامان باباهامون درد و دل کنیم:)))
جوابتون به نیمه سیب هم باحال بود:)))
پاسخ:
حالا تمیزِ تمیزم نبود اشکالی نداره؛ همین که قندو با دندون نشکنه نندازه تو قندون، خدا را شاکرم!
کلاً ما همه‌مون خیلی باحالیم. خیییلی ^-^
۱۲ مهر ۹۶ ، ۰۸:۲۵ آرزو ﴿ッ﴾
این روزا نه خوندنم میاد و نه کامنت‌گذاشتنم؛ الآن که خواستم بالاخره شروع کنم، اولین وبلاگی که باز کردم ابنجا بود و حتی نمی‌تونم کامنت هم نگذارم بعد از ۱۱ روز! اصلا همین حسابِ آخرین کامنتِ نوشته‌شده در وبلاگ بعضیا رو داشتنه که باعث میشه از این کامنت‌های چرت و پرت هم بنویسم! سخن کوتاه کنم و خلاصه، که نتونستم نیام و نگم ای صدرِ لیستِ بعضیا! دلمان پیشاپیش برای خودت و دیدن نشون‌هات توی نوشته‌هات تنگ میشه بعد از تولد ده‌سالگی. ولی خدا خیرت دهاد که خداحافظی‌تم اصولی‌ـه و به فکر آماده‌کردن خواننده‌ها نیز هستی! :)
+عزاداری‌ها و نذری‌تون نیز قبول.
+ان‌شاءالله به مراد دلت هم برسی، ترجیحا قبل از تولد که ما هم تو شادی‌ش شریک شیم :دی
پاسخ:
:) خدا سایه‌ی یه همچین خواننده‌هایی رو از سر ما کم نکنه و نگهت داره برام ^-^ چه خوشبختم من که دوستی مثل تو دارم :)
نگران رفتنم نباش. تا بهمن که هستم، بعدشم خدا بزرگه. فصلِ ارشد، تموم میشه، من که تموم نمی‌شم :) مگه فصلِ مدرسه و شریف تموم شد چی شد؟ یه فصل جدید شروع شد دیگه. حالا مراد و دکترا هم می‌تونن فصل چهارم وبلاگم باشن.
۱۳ مهر ۹۶ ، ۱۵:۱۵ آرزو ﴿ッ﴾
:)) به قول خودت کلا همه‌مون خوشبختیم. که با همدیگه آشنا شدیم در این فضا (:
آره خب، درست میگی. مهم اینه که خودت هستی :)
پاسخ:
اصن به نظرم باید وای فای و وبلاگ رو هم به لیست نعمات بهشتی اضافه کنن :دی
فکر کن می‌شینیم کنار رود و چشمه شیر و عسل و سلفی می‌گیریم و خاطراتمونو می‌نویسیم پست می‌کنیم
۱۳ مهر ۹۶ ، ۱۸:۳۵ آرزو ﴿ッ﴾
:)) عکسا همون دفعه‌ی اول مورد پسند واقع میشن و خاطره‌ها همه‌ش خوبن. (:
پاسخ:
دیگه حتی لازم هم نیست عکسامو ادیت کنم