1127- خواب و بیدار
دیشب تولد الناز دعوت بودیم. وقتی خالهی الناز و عروس خالهی الناز بلند شدن برقصن، خالهی الناز که میشد مادرشوهر عروس خالهی الناز، وسط رقص رفت یه بسته شکلات آورد ریخت رو سر عروسش. از اون شکلاتهایی بود که من دوست ندارم. یادم باشه به مادرشوهرم بگم رو سر من کمتر از کیندر و مرسی نریزه. بعدِ رقص شکلاتا رو جمع کرد و آورد یکی یه دونه به مهمونا داد و گفت شکلاتی که رو سر عروس ریخته باشن خوردن داره و بختو باز میکنه و مشکلگشا هست و شگون داره و اینا. ولی به هر حال من از اون شکلاتا دوست نداشتم. پس گذاشتمش تو کیفم. ساندویچمم تا نصفه خوردم و بقیهش موند. اونم گذاشتم تو کیفم.
ترم هفت کارشناسی، تحقیق در عملیات داشتیم. اُ آر میگفتیم خودمون. Operational Research. یه روز استادمون یهو خواست ازمون کوئیز بگیره. از این کوئیزا که استادا بخوان بگیرن که جذبه و اقتدارشونو نشون بدن و عصبانیتشونو خالی کنن. قرار هم نبود تصحیح بشه، یا نمرهش جایی لحاظ بشه. یه سوال چرت داده بود که روشهای فلان چیزو نام ببرید. فکر کنم از پنج تا چیز چهار تاشو نام بردم. همکلاسیم برگهشو یه جوری گرفت که روش آخری هم یادم بیاد.
دبیرستان که بودم یه بار آقای الف، معلم ادبیاتمون، یهو خواست ازمون امتحان بگیره. از این امتحانا که معلما بخوان جذبه و اقتدارشونو نشون بدن و عصبانیتشونو خالی کنن. قرار هم نبود تصحیح بشه، یا نمرهش جایی لحاظ بشه. سوالای المپیاد ادبی دورهی قبل بود. جایی ننوشته بود اینا سوالای المپیاده؛ ولی سوالای المپیاد بود. تستی بود. من نمرهی کاملو گرفتم و بغلدستیام، هفده هژده و بقیهی کلاس حول و حوش ده و کمتر حتی. خب من چند سال برای المپیاد ادبی کار کرده بودم. این سوالا برام آشنا بود. پاسخنامهم هم یه جوری گرفته بودم که خب بگذریم.
دیشب خواب دیدم سر جلسهی امتحانم. تالار ششِ شریف. امتحان آمار و احتمال و مدار مخابراتیم اونجا بود. توی تالار شش نشسته بودم و سوالای المپیاد ادبی جلوم بود. همون سوالایی که اون روز تو مدرسه معلم ادبیاتمون امتحانشو ازمون گرفت تا اقتدارشو نشون بده. همکلاسیم پرسید سوال سه رو بلدی؟ همون همکلاسی که سر کوئیز اُ آر برگهشو کج کرده بود سمت من. سوال سه رو نگاه کردم. سوال آواشناسی ارشدم بود. جوابو بهش گفتم. وقت امتحان داشت تموم میشد و من هیچی ننوشته بودم. نمیتونستم بنویسم. گرسنهم بود. سرم گیج میرفت. اون همکلاسیم اومد نزدیکتر نشست و برگهشو کج کرد سمت من. نگاه کردم و گفتم جوابات اشتباهه. مثل اون روز که همکلاسی ارشدم داشت بهم تقلب میرسوند و وسط امتحان داشتم توجیهش میکردم که جوابش اشتباهه. کیفم اون جلو، پای تخته بود. فشارم افتاده بود. رفتم اون شکلات و ساندویچ نصفه نیمهی تولدو بیارم بخورم. وقتی برگشتم دیدم برگهها تصحیح شده و من هفده گرفتم و همکلاسیم شونزده. برگه رو نشونش دادم و گفتم دیدی اشتباه نوشته بودی؟ شکلاتو باز کردم و گذاشتم تو دهنم و از خواب بیدار شدم.