پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

۲۰۰۸- از هر وری دری (قسمت ۵۷)

پنجشنبه, ۶ دی ۱۴۰۳، ۰۴:۱۵ ب.ظ

۱. به‌واقع دلم برای وقتایی که پستام عنوان خاص‌تر و مشخصی داشتن یا به‌صورت جمله و حاوی پیام بودن و این‌جوری از هر وری دری نبودن تنگ شده.

۲. امتحانات نوبت اول از این هفته شروع شده و دی‌ماه فقط مراقبت داریم و کلاس و تدریس تعطیله. خوشحالم از این بابت. این هفته یه دونه مراقبت داشتم که با یکی از همکارا جابه‌جا کردم به‌خاطر سفرمون به مشهد، برای مراسم عقد برادرم.

۳. شب آخری که مشهد بودیم، موقع رد شدن از زیر یه درختی، یکی از پرنده‌های روی شاخه‌ها روی سرم خرابکاری کرد. می‌گن خوش‌شانسی میاره و اگه برای کسی یه همچین اتفاقی بیفته خوشبخت میشه و به‌زودی یه خبر خوب می‌شنوه. چند روزه منتظرم و خبری نیست. 😭

۳.۵. خدایا یه قند چیه که تو دل ما آب نمی‌کنی؟!

۴. یه ماهه چندتا دونه بادمجون گوشهٔ یخچال مونده. هی به مامان گفتم تا اینجایین یه چیزی باهاش درست کن، ولی فرصت نشد. دیشب برداشتم کبابشون کردم اولین میرزاقاسمی عمرمو درست کنم. بعد یادم افتاد امروز وقت دندون دارم و اینم سیر داره و زشته. نگه‌داشتم برای امروز. قبلاً یه بار از دانشگاه میرزاقاسمی گرفتم و دوست نداشتم. انقدر بد بود که مجبور شدم دور بریزم. اولین غذایی بود که دور می‌ریختم. الان که پستو می‌نویسم از دندون‌پزشکی برگشتم و میرزاقاسمیه رو درست کردم، ولی تمایلی به خوردنش ندارم. همچنان به‌نظرم دوست‌نداشتنیه.

۵. در رابطه با بادمجون یه چیزی یادم افتاد. من اکثر خریدامو یا حتی میشه گفت همهٔ خریدامو اینترنتی انجام می‌دم. یه بار که مامان تهران بود، استثنائاً باهم رفتیم میوه و سبزی رو به‌صورت حضوری بگیریم. در زبان ترکی به گوجه‌فرنگی بادمجون قرمز می‌گن و به اون بادمجونی که شما بادمجون می‌گین هم بادمجون مشکی می‌گن. تو مغازه مامانم یهو از مغازه‌دار پرسید این بادمجوناتون چنده؟ اونم هاج و واج نگاه به دور و برش کرد و گفت بادمجون نداریم که. منم که خنده‌م گرفته بود گفتم منظور مامانم این گوجه‌فرنگیاست. ما به اینا هم بادمجون می‌گیم.

۶. مدرسه به‌مناسبت روز زن یه مبلغی به حساب معلما (به‌جز من) ریخته. وقتی تو گروه اعلام کردن و تشکر کردن فهمیدم. حالا چرا به‌جز من؟ شاید شماره کارت منو ندارن یا شایدم به‌مناسبت روز زن و مادر بوده و من چون مجردم و زن و مادر نیستم بی‌بهره موندم! ولی مدرسه‌های پارسال بدون استثنا به همهٔ معلما یه هدیهٔ کوچیک داده بودن.

۷. در اهمیت ندادن به انشا همین بس که اون مسئولی که نمره‌ها رو بهش تحویل می‌دیم تا تو کارنامه ثبت کنه زنگ زده می‌گه مستمر انشاها رو همه رو بیست بدیم؟ انتظار داشتن پایان‌ترم هم نگیرم، ولی گرفتم.

۷.۵. ابتدای سال نمره‌های نگارش همه رو از مدرسه گرفتم ببینم کی انشاش خوبه کی ضعیفه؛ دیدم همه بیستن. ولی سر کلاس، همونایی که بیست بودن، بلد نیستن دو خط مطلب بنویسن.

۸. اون روز که داشتیم می‌رفتیم خونهٔ عروسمون که براش کادوهای بله‌برون ببریم (چند روز قبل از یلدا)، ترافیک بود. ماشینا همین‌جوری به ردیف بودن و میلی‌متری حرکت می‌کردن. یه موتوری از کنارمون رد شد و در عقب ماشین جلویی رو باز کرد و گوشی رو از دست خانومی که تو ماشین بود گرفت و فرار کرد. اون لحظه دست همه‌مون گوشی بود و در ماشینمونم قفل نکرده بودیم. انقدر صحنه ترسناک بود که گوشیامونو گذاشتیم تو و درا رو قفل کردیم و در حیرت و شوک فرورفتیم. 

۸.۲۵. دیشب داشتم خواب می دیدم گوشی ما رو زدن.

۸.۵. همچنان برام عجیبه که چرا انقدر کم خواب می‌بینم یا کمتر یادم می‌مونه در مقایسه با زمانی که تبریز بودم.

۹. با تأخیر یلدا رو بهتون تبریک می‌گم. اون آهنگِ معروف آخ تو شب یلدای منی رو شنیدین؟ در راستای همون آهنگ عارضم خدمتتون که من شب یلدای کسی نیستم. نهایت بتونم صبح شنبهٔ کسی باشم.

۱۰. اگه یه روز رئیس محل کار دومم عوض بشه منم از اونجا می‌رم. فی‌الواقع تنها دلخوشیم ایشونه که محبت دوطرفه بینمون برقراره و بارها این محبت و لطفشون رو به من ثابت کردن. ولی یه چیزایی دست ایشون نیست و مربوط به امور مالی و اداریه. مثل حقوق و امکانات. بهونه‌شون برای کم کردن حقوقم این بود که تو از آموزش‌وپرورش هم حقوق می‌گیری و ساعت کاریتم که شناوره. پس کم می‌کنیم حقوقتو. مشمول امتیازها و مزایایی که به بقیه می‌دن (مثل عیدی و یلدایی و هدیهٔ روز زن و مرد و غیره) هم نمیشم چون نیروی غیرتمام‌وقتم. البته طبق قرارداد، من هم تمام‌وقتم (ولی به‌صورت شناور). هر ماه ۱۴۳ ساعت و حتی بیشتر اونجام. چند وقت پیشم اومدن در اقدامی عجیب، من و احتمالاً چند نفر دیگه رو از کانال اطلاع‌رسانیشون حذف و بلاک کردن. چند روز پیش که رفتم حضوری قضیه رو پیگیری کردم، بعد از کلی پاس‌کاری که این ارجاع داد به اون و اون به این، بالاخره گفتن اون کانال برای تمام‌وقت‌هاست. گفتم خب من الان از کجا در جریان تعطیلی و تغییر ساعت کاری قرار بگیرم؟ منم دو روز در هفته، مثل بقیه از صبح میام. گفتن به همکارات بگو اطلاع‌رسانی‌ها رو برات بفرستن. با یه برخورد محترمانه و مؤدبانه هم نگفتن اینو. بعد چند روز یه کانال اطلاع‌رسانی هم برای ماها ساختن و اسمشو گذاشتن اطلاع رسانی کارکنان غیر تمام وقت. بدون رعایت نیم‌فاصله. اینکه بین پژوهشگرها یه همچین فرق‌هایی می‌ذارن آزاردهنده‌ست و اینه که می‌گم رئیس بره منم می‌رم. ولی از این زاویه هم میشه به ماجرا نگاه کرد که اشتغال‌زایی شده و الان یه نفر برای ادارهٔ کانال تمام‌وقت‌ها مشغول به کاره و یه نفر برای ادارهٔ کانال غیرتمام‌وقت‌ها.

یکی از همکارا می‌گفت احتمالاً می‌خوان نیروی پاره‌وقت از کرورکروری که به حساب‌های بن‌کارت بقیه واریز میشه، خبردار نشن. قبلاً که تو کانالشون بودم دیده بودم که یه تومن، دو تومن به یه مناسبتی می‌ریزن به حساب بن‌کارت رسمی‌ها و اطلاع‌رسانی می‌کنن.

۱۱. یه هفته‌ست به مسئول تعمیرات می‌گم قفل کشومو درست کنه. آخر سر اومده میگه قفل نو نداریم. می‌گم بخرید. می‌گه بودجه نداریم. چندتا از لامپ‌های اتاق هم سوخته. برای اونم بودجه ندارن. گفت یه درخواست بنویس برای رئیس گروهتون. گفتم پنج‌تا قفل خوبه بنویسم که کشوهای دیگه رو هم تعمیر کنید؟ تو اتاقمون بیست‌تا قفل خراب داریم. گفت همین یه دونه رو هم بعیده قبول کنن بخرن.

۱۲. دیدین میگن فلان چیز همه چیزه؟ ینی چیزای دیگه در برابر فلان چیز، هیچه. از وقتی با این دندون‌پزشک آشنا شدم به این نتیجه رسیدم که اخلاق و ادب همه چیزه. هر بار که رفتم پیشش، پاسخگو نبودن پذیرش و برخورد منشی و دستیار انقدر بد و غیرمحترمانه بود که تا مرز شکایت به رئیس بخش هم پیش رفتم ولی وارد مطب که می‌شدم، عذرخواهی و ادب دکتر آبِ روی آتیش بود.

۱۳. هر بار می‌رم دندون‌پزشکی، دکتر وضعیت ازدواجمو می‌پرسه و بعد تشویقم می‌کنه به ازدواج. سری قبلی گفت پس کی عروس میشی؟ گفتم هنوز خودم عروس نشدم ولی این هفته به مقام خواهرشوهری نائل اومدم. کلی تبریک گفت و تأکید کرد خودم هم عروس شم. بعد گفت هر موقع ازدواج کردی خبرشو بهم بده.

۱۴. نوشته بود تو زندان وقتی یکی خیلی خوب و بامعرفته بهش میگن میشه باهاش ابد کشید. با یکی ازدواج کنید که بشه باهاش ابد کشید. 

۱۵. هفتهٔ پیش که برای روکش دندونم رفته بودم، صحبت فرهنگستان شد و با دکتر راجع به سخنرانیم حرف زدیم. گفت عکسی فیلمی چیزی از سخنرانی داری؟ نداشتم. این هفته که رفتم پیشش، کتابچهٔ سخنرانی‌ها که چکیدهٔ متن منم توش بودو براش بردم. به‌علاوهٔ یه کتاب کوچیک با عنوانِ چرا واژه‌گزینی ضرورت دارد. صفحهٔ اولش نوشتم تقدیم به دکتر فلانی و اسم و شماره‌م هم نوشتم. کار دندونم که تموم شد گفت منم هفتهٔ دیگه یه چیزی برات میارم که تا آخر عمرت هر موقع نگاش کنی یاد من بیفتی. 

چیزی که دیدنش تا آخر عمر منو یاد دکتر می‌ندازه یا قاب عکسیه که بزنم رو دیوار یا شوهره 😂

۴ نظر ۰۶ دی ۰۳ ، ۱۶:۱۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)