پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بابای نسیم» ثبت شده است

1.

هم‌اتاقیام با دیدن این صحنه هر سه‌شون افسوس خوردن که برادراشون کوچیکتر از خودشونه

افسوس و دو صد افسوس!!! که یه همچین دختر کدبانویی رو از دست دادن

یادی از گذشته ها: deathofstars.blogfa.com/post/324


جعفری و اسفناج - بهمن 94

2.

آقا یه چیز بامزه‌ی دیگه در مورد سبیلِ بابای نسیم

نسیم میگه هر موقع به بابام میگیم برو یه کیلو سیب بخر، میره یه جعبه سیب و خیار و سیب‌زمینی و پیاز و گوجه می‌گیره میاره و وقتی اعتراض می‌کنیم چه خبره میگه من با این همه سبیل برم یه کیلو سیب بخرم زشت نیست؟

هیچی دیگه!

میره یه وانت کرایه می‌کنه و کل مغازه رو میخره میاره میریزه تو خونه :)))))

3.

با اینکه من و نگار و سهیلا و مریم هم‌مدرسه‌ای بودیم، 

به جز در موارد نادر اونم به مدت چند ثانیه، ترکی حرف نزدیم باهم تا حالا!

و از اول این جوری عادت کردیم به واقع!

ولی با مژده چون هم‌اتاقیام هم بودم (ترم اول و آخر)، وقتی خوابگاه بودیم ترکی و

تو دانشگاه و جلوی دوستای زبانِ ترکی نفهممون :دی مطلقاً ترکی حرف نمی‌زدیم


حالا این خصلتِ نیکوی من و دوستان رو داشته باشید فلش بک بزنیم به اتاقمون

منو تصور کنید که دستمو می‌ذارم زیر چونه‌م و با دقت به کردی حردف زدن اینا گوش میدم ببینم چی میگن 

و نمی‌فهمم چی میگن به واقع!


دیشب یه "توریز" از لابه‌لای حرفاشون دیتکت کردم و 

من: آقا این توریز همون تبریزه؟

اونا: بلی!

من: خب الان شما دارین در مورد تبریز حرف می‌زنین ینی؟

اون‌هم‌اتاقیم که کارشناسی‌شو تبریز خونده، همون شماره2: داریم در مورد تو حرف می‌زنیم

من: خب؟!!!

هم‌اتاقی شماره2: داریم می‌گیم آب و هوای شهرشون سرد و خشکه و لامصب تو اون چهار سال دوره کارشناسی پدر پوستمونو درآورد ولی پوست خودشون خوبه، جوش و اینا هم ندارن و داریم فکر می‌کنیم چرا این جوریه

خب دیگه! حالا فلش بک بزنین به عنوان پست

۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۴۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

689- بی‌سبیل

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۴۹ ق.ظ


دیشب نسیم داشت عکساشو به هم‌اتاقیای شماره دو و سه نشون می‌داد و 

از اونجایی که همه‌ی عکساش شبیه هم بودن و تو همه‌شون یه گوشی دستش بود و جلوی آینده،

بنده به دیدن یکی از عکوس (جمع مکسر جدید برای عکس، فرهنگستان هنوز تصویب نکرده البته) اکتفا کردم.

تا اینکه رسید به عکس باباش و گفت اینم بابامه و منم شیرجه زدم تو لپ‌تاپش که منم منم منم ببینم و 

واکنشم اینجوری بود که واااااااااااااااااااای چه قدر سبیل!!!

نسیم: خب باباها باید سبیل داشته باشن دیگه

اون یکی هم‌اتاقیای کُرد هم همراهیش کردن و گفتن اصن مرد کُردِ بی‌سبیل مرد نیست!!!

هم‌اتاقی شماره 3 به نقل از یکی از پسرای کرمانشاهی دانشکده‌شون که سبیل نداشته تعریف می‌کرد که یه منطقه‌ای هست تو کرمانشاه، قلع خان، قلعه خان یا یه همچین اسمی، اونجا دیگه همه‌ی مردا "باید" سبیل داشته باشن و  یه بار اونجا تو همون شهر یه کَل کَل و بحثی پیش میاد و یه یارویی یهو برمی‌گرده به این پسره میگه بی‌سبیل و در میره! (این بی‌سبیل تو اون شرایط، یه نوع سوپر فحش محسوب میشده ظاهراً)


یکی از عکسا دیوار اتاق سال دوم دوره کارشناسیمه و یکیشون دیوار اتاق خواب سال سوم دوره کارشناسی. لازم به ذکر است که به خاطر تاسیساتیای خوابگاه، عکسایی که شئونات اسلامی درش رعایت شده بود رو در معرض دید عموم می‌ذاشتم؛
در مورد اون شاخه گلای خشکیده هم کامنت نذارید، کسی برام نخریده :دی والا!
زوم هم نکنید که کیفیتشو تا جایی که تونستم پایین آوردم :دی
تو اون عکس دومی هم تولدم بود و کاغد رنگی و اینا چسبونده بودم رو در و دیوار

عادت دارم هر چند وقت یه بار عکسامو چاپ کنم و بذارم تو آلبوم و هر کی میاد خونه‌مون میگه آلبوم جدید چی داری و بیار نگاه کنیم (فقط هم به جماعت نسوان نشون می‌دم البته). علاوه بر چاپ عکس برای خودم و فک و فامیل و دوست و آشنا به عنوان یادگاری و کادو، دوره کارشناسیم به در و دیوار خوابگاهم رحم نمی‌کردم و هر کی میومد اتاق ما، چنان که گویی اومده باشه گالری عکس!


از راست، بالا: عکس جلسه آخر درس ساختار، اصول الک، کنترل خطی، محاسبات


خلاصه یادم باشه با کُرد جماعت وصلت نکنم!

حالا هر چند ترک جماعتم از سبیل بی‌بهره نیستن ولی نه تا این حد!!!

و یه توصیه علمی به دختر خانمای دم بخت؛

موقعی که خواستگار میاد به مادر داماد بگید وای من فکر کردم شما خواهر بزرگترشین!

یعنی تاثیری که این جمله در نتیجه خواستگاری داره کتاب‌های قلمچی و گاج و ماهان در قبولی کنکور نداره

۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۴۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)