705- اگر دین ندارید، اگر حتی آزاده هم نیستید، حداقل فارسی حرف بزنید متوجه شم خب...
1.
هماتاقیام با دیدن این صحنه هر سهشون افسوس خوردن که برادراشون کوچیکتر از خودشونه
افسوس و دو صد افسوس!!! که یه همچین دختر کدبانویی رو از دست دادن
یادی از گذشته ها: deathofstars.blogfa.com/post/324
جعفری و اسفناج - بهمن 94
2.
آقا یه چیز بامزهی دیگه در مورد سبیلِ بابای نسیم
نسیم میگه هر موقع به بابام میگیم برو یه کیلو سیب بخر، میره یه جعبه سیب و خیار و سیبزمینی و پیاز و گوجه میگیره میاره و وقتی اعتراض میکنیم چه خبره میگه من با این همه سبیل برم یه کیلو سیب بخرم زشت نیست؟
هیچی دیگه!
میره یه وانت کرایه میکنه و کل مغازه رو میخره میاره میریزه تو خونه :)))))
3.
با اینکه من و نگار و سهیلا و مریم هممدرسهای بودیم،
به جز در موارد نادر اونم به مدت چند ثانیه، ترکی حرف نزدیم باهم تا حالا!
و از اول این جوری عادت کردیم به واقع!
ولی با مژده چون هماتاقیام هم بودم (ترم اول و آخر)، وقتی خوابگاه بودیم ترکی و
تو دانشگاه و جلوی دوستای زبانِ ترکی نفهممون :دی مطلقاً ترکی حرف نمیزدیم
حالا این خصلتِ نیکوی من و دوستان رو داشته باشید فلش بک بزنیم به اتاقمون
منو تصور کنید که دستمو میذارم زیر چونهم و با دقت به کردی حردف زدن اینا گوش میدم ببینم چی میگن
و نمیفهمم چی میگن به واقع!
دیشب یه "توریز" از لابهلای حرفاشون دیتکت کردم و
من: آقا این توریز همون تبریزه؟
اونا: بلی!
من: خب الان شما دارین در مورد تبریز حرف میزنین ینی؟
اونهماتاقیم که کارشناسیشو تبریز خونده، همون شماره2: داریم در مورد تو حرف میزنیم
من: خب؟!!!
هماتاقی شماره2: داریم میگیم آب و هوای شهرشون سرد و خشکه و لامصب تو اون چهار سال دوره کارشناسی پدر پوستمونو درآورد ولی پوست خودشون خوبه، جوش و اینا هم ندارن و داریم فکر میکنیم چرا این جوریه
خب دیگه! حالا فلش بک بزنین به عنوان پست