پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۹۲۱- انتظار یار

دوشنبه, ۵ تیر ۱۴۰۲، ۰۴:۴۰ ب.ظ

بهش پیام دادم که تا عصر فرهنگستانم و جلسه دارم؛ می‌تونیم بعدش باهم باشم. گفت کارم تموم بشه خبر می‌دم. جلسه‌م که تموم شد، کار اون هنوز تموم نشده بود. راه افتادم سمت خوابگاه. به پسری که تو ایستگاه اتوبوس حقانی - شیخ بهایی نشسته بود گفتم اتوبوس شیخ بهایی نمیاد و اینی که اینجاست هم نمی‌بره. تجربۀ این دو سه ماهم رو باهاش به اشتراک گذاشتم که بی‌خودی وقتش تلف نشه. رفتم سمت متروی حقّانی. چند قدم بیشتر نرفته بودم که منصرف شدم و تصمیم گرفتم تا میدون ونک پیاده برم. قدم بزنم و فکر کنم. نزدیک گاندی، متوجه حضور همون پسری که تو ایستگاه دیده بودمش شدم. گفتم لابد مقصد اونم میدون ونکه. به راهم ادامه دادم. نزدیک میدون زنگ زد که کارم تموم شده و دارم میام. تو ایستگاه مترو قرار گذاشتیم و من مسیری که اومده بودم رو دوباره برگشتم. برگشتم سمت حقّانی و  فرهنگستان. اون پسر هم جهت حرکتشو عوض کرد و دنبالم راه افتاد. احساس ناامنی کردم. تا درِ متروی حقانی اومد. از اینکه بهش گفته بودم اتوبوس نمیاد احساس ندامت کردم. حقش بود تا شب منتظر اتوبوس می‌نشست و وقتش تلف می‌شد. رفتم داخل ایستگاه مترو و بهش پیام دادم که دمِ گیت وایستادم. حالم بد بود. احساس ناامنی و پشیمانی می‌کردم بابت کاری که فکر می‌کردم خوب و درسته. سرم درد می‌کرد. یه دونه قرص مسکّن داشتم. خوردم بلکه اثر کنه. دوتا مأمور جلوی گیت وایستاده بودن و به خانم‌هایی که روسری نداشتن اجازۀ عبور نمی‌دادن. بعضی‌ها برمی‌گشتن، بعضی‌ها حجاب می‌کردن و رد می‌شدن و بعضی‌ها هم با دعوا و درگیری و دشنام و ناسزا به راهشون ادامه می‌دادن و رد می‌شدن. حالم بدتر شد. حواسم از پسری که تعقیبم می‌کرد پرت شد و نفهمیدم کجا رفت. برادرم رسید و راهیِ انقلاب شدیم (تا اینجا اگه حدس دیگه‌ای در رابطه با کسی که باهاش قرار داشتم زده بودید برید توبه و استغفار کنید و بیایید حلالیت بطلبید :دی). ایستگاه میدان انقلاب پیاده شدیم. دم گیت یه دختر چادری که چندتا خانم دیگه پشتش بودن اومد سمتم. ناخودآگاه دستم رفت سمت شالم که بکشم جلو. جلو بود. جلوتر کشیدم. در کسری از ثانیه به رنگ مانتوم شک کردم که قرمز بود. به کفشم، کیفم، شلوارم. که نکنه اومدن تذکر بدن که کوتاهه، تنگه، جیغه. سرم درد می‌کرد هنوز. دختره آروم اومد نزدیک و گفت بابت حجابتون ازتون ممنونیم. با بُهت و حیرت و تعجب گفتم خواهش می‌کنم. گفت میشه تو اون دفتر یه جمله برای امام زمان بنویسی؟ اشاره کرد به میزی که روبه‌روی گیت‌ها بود. متوجه منظورش نشدم. گفتم جمله برای کی؟ مجدداً بابت چادر پوشیدنم تشکر کرد و گفت اگه ممکنه یه جمله برای امام زمان بنویس. خودکارو از روی میز برداشتم و اولین جمله‌ای که به ذهنم رسید قسمتی از سرود انتظار یار بود که چند سال پیش مسئول نمازخانۀ دانشگاه تهران برام فرستاده بود که بذارم روی کلیپشون. از بین چیزهایی که برام می‌فرستاد تا تو کلیپاشون استفاده کنم فقط از همین یکی خوشم اومده بود و نگه‌داشته بودم. برادرم یه گوشه وایستاده بود و با تحیّر تماشا می‌کرد. وقتی برگشتم پیشش پرسید چی می‌گفتن؟ گفتم تشکر کردن که حجاب دارم و خواستن یه جمله بنویسم برای امام زمان. یه دونه از این گیره‌های روسری و یه کتابم راجع به کربلا بهم دادن و کار فرهنگی کردن. خندید و پرسید خب حالا چی نوشتی؟ 

نوشتم «تو که نیستی حال ما خوب نیست»


انقلاب، کافۀ سورۀ مهر، به صرف بهارنارنج و بیدمشک


برای چند سال بعد: دوتا شربت، تو منطقۀ یازده تهران، صدوده تومن.

۰۲/۰۴/۰۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امید

نظرات (۴۱)

۰۵ تیر ۰۲ ، ۱۷:۰۰ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

حالا برادر که نه، ولی فکر کردم طرف یه دوست مونث هست. قدیمی‌ها فریب نمی‌خورن برین توبه کنین از این فکر باطل. 😒😏

پاسخ:
امان از این قدیمی‌ها که دستمونو سریع می‌خونن.

دوتا شربت بهار نارنج و بیدمشک ۱۱۰ تومن 😶😕 هعععی .میگم نسرین ببخشید برنامه ای میشناسی سرعت فیلم ها دور تند بزارم ببینم . غیر از برنامه اینشات .خودت چی استفاده میکنی.ببخشید من میپرسم چون واقعا تو برنامه و نرم افزار اینا وارد نیستم .😓

پاسخ:
من خودم از اینشات استفاده می‌کنم ولی برای لپ‌تاپ، ویندوز مووی میکر هم دارم. مشکلت باهاش چیه که می‌گی غیر از اون؟

بعضی از اقایون جنبه ندارند واقعا تو قصدی نداشتی و قصدت کمک بود برای منم پیش اومده .سو برداشت میکنند .درصورتی که ما نگاه جنسیتی نداریم چه زن چه مرد انسان هستن .اما اونا نگاهشون فرق داره  . طرف فکر میکنه مثلا میخوای سر صحبت باهاش باز کنی و .کلا ذهن مریضی دارن .میفهمم حس ناامنی رو همه خانوما داریم تو تاکسی تو مترو تو کوچه 🥺

پاسخ:
درست تربیت نشدن :|
۰۵ تیر ۰۲ ، ۱۸:۳۰ سها (اسم مستعار)

سلام

مگه تو هنوز هم جلسات فرهنگستان رو شرکت میکنی با اینکه دانشگاهت تغییر کرده؟ همون جلسه واژه گزینیه یا یه چیز دیگه است مرتبط با کار آینده؟

راستی کی میری خونه جدید؟ :) 

پاسخ:
سلام
بله شرکت می‌کنم. هنوز کارمو شروع نکردم ولی مرتبط با کارمه.
رفتم هفتۀ پیش. دوباره برگشتم خوابگاه. آخر هفته بازم می‌رم.

سلام

چقدر اون جمله خوب بود وااااقعا 

تو که نیستی حال ما خوب نیست ...

با خوندنش یه حس عجیب بین دلتنگی و شوق بهم دست داد !

پاسخ:
سلام
عجیبه که آدم دلتنگ کسی میشه که تا حالا ندیده.
۰۵ تیر ۰۲ ، ۲۰:۱۷ محمدعلی ‌‌

من همون جمله اول رو خوندم، اومدم آخر متن هشتگ رو چک کردم. می‌دونستم احتمال بالای ۹۰ درصد آبی ازت گرم نمیشه :))

 

+ انقلاب منطقه یازدهه؟ شیش نیست؟ آیکون تفکر.

پاسخ:
:)) آبی ازم گرم نمیشه خیلی خوب بود

گوگل می‌گه یازده. به‌نظرم منطقیه. وسط شهره دیگه.

خب من فکر بد نکردم گفتم شاید موردی باشه که مشغول بررسی بیشتر هستین اما خب یه کم شک کردم گفتم دردانه بعیده این مدلی درباره چنین موضوعی صحبت کنه:)

بعدتر این که با چشمانی یتیم ندیدنت...

یا حتی، ما بی تو خسته ایم....

یا این مثلا:

بی تو منم و دقایقی پژمرده،

نه زنده حساب میشوم نه مرده،

تلخ است اوقات، تلخ و خالی مثلِ

فردای قرارهای بر هم خورده...

اما به انتظار تو باید ایستاد....

هعیییی

 

پاسخ:
ببین امکان نداره و از محالاته که من موارد در دستِ بررسی رو باهاتون به اشتراک بذارم :)) وقتی به اشتراک می‌ذارمش که تکلیفم با قضیه مشخص شده باشه.

چه شعر قشنگی
حتی شاعر می‌فرماید: به انتظار فصل تو، تمام فصل‌ها گذشت 
و حتی: ابر بی‌تاب بهارم روز و شب، لحظه‌ها را انتظارم روز و شب

کار خوبی میکنی، منم همینم:)

اوهوم

یا حتی این:

من بی تو سرگردان 

من بی تو حیرانم

شرحی ز گیسویت حال پریشانم...

 

محمدمهدی سیار عزیز

پاسخ:
تا کی در انتظار قیام‌َت توان نشست؟

پس منم همونو استفاده کنم مررسی . نه مشکلی نداره گفتم شاید نرم افزار جدیدتر و بهتر از اونم باشه بخوای معرفی کنی بهم.

پاسخ:
دیگه وقتی هدفت افزایش سرعته با هر چی که کارتو راه می‌ندازه انجامش بده خب. 
۰۶ تیر ۰۲ ، ۰۰:۱۰ محمدعلی ‌‌

آهان دیدم. انقلاب لب مرز ۶ و ۱۱ است. اون‌طرف خیابون ۶ عه مثلا ۱۶ آذر و اینا، اینطرفش یازده :))))

پاسخ:
چه عجیب! 
دقت نکرده بودم :))
۰۶ تیر ۰۲ ، ۰۰:۲۰ آقای سه نقطه

یه روز یادمه یکی از همکارا شربت بیدمشک ( یا سنکجبین یا بهارنارنج) آورده بود به حدی این شیرین بود انگار با قاشق داشتی عسل شکرک زده میخوردی 

الان عکسو دیدم یاد اون افتادم 

پاسخ:
اینم شیرین بود ولی غلیظ نبود. با یه دور هم زدن ترکیب شد با آب.

من بودم فقط مینوشتم آقا ببخش...

من هیچ فکر خاصی نکردم به قول اون دوستمون قدیمی ها رکب نمیخورن.

 

پاسخ:
پس یه رکب اساسی طلب قدیمیا
۰۶ تیر ۰۲ ، ۰۷:۲۵ سها (اسم مستعار)

که اینطور. پس تصمیم گرفتی که ذره ذره وارد محیط جدید بشی :))

چون پست قبلیه که گذاشته بودی یه طوری بود که انگار میخوای همون موقع برای همیشه از خوابگاه بری!..

 

در مورد کار همزمان با دکتری خوندن پرس و جو کردی ببینی دانشگاهت مشکل نداشته باشه؟ چون انگار میگفتی مشکل داره که! برای اطلاع خودم میپرسم ببینم قوانین جدیدا چه تغییراتی کرده..

پاسخ:
آخه ببین کتابخونه و کتابام همه‌شون اینجان. نمی‌تونم همه رو ببرم دوباره بیارم. امانت گرفتم. گفتم تا وقتی خوابگاه مهلت داده بمونم که به کارام برسم.
به هر حال تابستون خوابگاه نمی‌گیرم. ولی شاید مهرماه بگیرم که غذاهاشو بگیرم.

من چون آزمون جامع دادم، یه کم از حالت دانشجو بودن درومدم. این کارم هم مرتبطه به رساله‌م. 
البته کار کردن ممنوع نیست، چون اینجا حداقل تو مقطع دکتری خیلیا شاغلن. حتی یه سریا تو دانشگاه تدریس می‌کنن.
۰۶ تیر ۰۲ ، ۱۰:۲۳ مهتاب ‌‌

من فکر کردم در مورد یه آقاست که باهاش آشنا شدی و الان مراحل آخرین؛ یعنی دقیقا تا جایی که نوشتی برادرم، همین‌طوری بود نظرم :)

 

این که هنوز کسی فکر کنه این کارا برای حجاب جواب می‌ده جالبه برام. احساس می‌کنم بحران ضریب هوشی داریم تو ایران.

پاسخ:
آره اگه به قصد آشنایی باشه، یکی دو بارش اشکالی نداره.

گفتن اگه تمایل دارید شماره تماس هم بنویسید. تمایل نداشتم 😅
۰۶ تیر ۰۲ ، ۱۰:۵۸ اقای ‌ میم

من فکر کردم طرف دوست مونثه بدون هیچ برداشت سویی:)

 نقدهایی بهتون دارم ولی شما رو اهل اینجور چیزها ندیدم

پاسخ:
این‌جور چیزا رو خوب گفتی. ما اهل هیچ‌جور چیزی نیستیم 😂🤣😅
۰۶ تیر ۰۲ ، ۱۱:۳۳ بچه روستایی ⠀

از اونجایی که از قبل پست‌هات رو می‌خوندم،البته با یه وبلاگ دیگه، فریب این تله رو نخوردم و فکر مورد نظر اصلا به ذهنم هم خطور نکرد؛ از همون اول توی ذهنم یه دوست خانم اومد.


ولی واقعا دارم به این فکر می‌کنم که چرا اون پسره راه افتاده بود دنبال شما ... فکر می‌کردم حداقل توی تهران دیگه از این خبرا نیست؛ نه از این جهت که خوب شده، بلکه از این جهت که دیگه ارتباطات اونقدر آسون شده که دیگه کسی سختی‌های این جنس کار رو تحمل نمی‌کنه ... 

 

پاسخ:
کدوم وبلاگ؟

شاید تازه وارد تهران شده بود :|

اره مرسی ازت عزیزم :)

پاسخ:
خواهش می‌کنم 

سلام.به سلامتی همه زرنگا🌝

من از طرز نوشتنت گول خوردم🤣

پاسخ:
آخ آخ. پس تو هم گول خوردی 😂🤣😅

منم یه بار از سرکار رفتم امتحان بدم

تو خروجی دانشکده حراست خانم ها صدام کردن

قشنگ دست و پام می لرزید

بعد اسم و فامیلمو پرسید

گفتم چرا؟

گفت میخوایم بابت حجابتون ازتون تقدیر کنیم

البته بعدش خبری نشد :)

ولی لعنت با حس نا امنی

مثل وقتی که موتور رد میشه و ووووو

پاسخ:
وای صدای موتورو که نگو. خیلی استرس‌آوره.

من اولش که عنوان مطلب و عکس شربت‌ها رو دیدم، دچار حدس اشتباه شدم :)) همچین با ذوق میخوندم ولی خب استغفر الله... D:

پاسخ:
ای بابا. بدجوری خورده تو ذوقتون 😂🤣😅
۰۶ تیر ۰۲ ، ۱۸:۵۵ فاطمه ‌‌‌‌

آخ آخ حلالم کن :))

پاسخ:
امان از دست شما 😂🤣😅
۰۶ تیر ۰۲ ، ۱۹:۱۴ اقای ‌ میم

:)))))

 بازم خدا رو شکر چیز نشد و الا خواننده ها چه قدر فکرهای چیز میکردن

پاسخ:
😅

پس چطور من چرا فکرم منحرف نشد😕چون با شناخت نسبی که ازت دارم میدونم انقدر سریع همه چیو لو نمیدی نه به باره نه به داره .این ضرب المثل شمالیا میگن 😁 اینکه با کسی تو اشنایی یا به قصد اشنایی باشی بعد بیایی عکس دونفره از شربت هم بزاری وو .یا راحت با کسی بخوای سرقرار بری واس اشنایی ازدواج .نسرین اخ اخ تو گذشته منی :( جا داره یکم رک بهت بگم یکم شل کن یکم وا بده انقدر سفت و سخت نباش سخت نگیر .یک سری مسایل ازش چشم پوشی کن .هیشکی ایده ال و کامل نیس . مثل اون پسری که نماز نمیخوند . مهم انسانیت .البته میدونم تو ملاک ها و معیارها خودتو داری نمیگم ازش چشم پوشی کنی فقط خیلیی به خودت سخت نگیر .زندگی خیلی کوتاه عزیزم🥺هرچند به سن و سال نیس و تو خیلیی خیلی پخته تر ازمنی . 💞دیگ با ارزوی موفقیت روز افزون بسه 😧😕دکترا هم گرفتی دختر خوب .دیگه از الان فقط با ارزوی خوشبختی 🥺

پاسخ:
یه ضرب‌المثل هم هست که میگه صلاح مملکت خویش خسروان دانند 😁
سعدی هم یه شعر داره که اونجا میگه من گوش استعمال ندارم لمن تقول 😁
۰۷ تیر ۰۲ ، ۰۸:۵۰ حامد سپهر

راستش منم گول نخوردم ولی میشد هیجانش رو تا آخر ادامه بدین حتی تا عکس شربت‌ها :))

منم فکر میکردم دوره‌ی دنبال کسی راه افتادن تموم شده!

سلام خانوم دکتر بعد از این!

من هرچی می‌خوام راجع به نوشته و تجربه‌تون بنویسم اون رقم دو تا شریت نمی‌ذاره. منطقه یازده  کجاست؟ البته کافه بوده و این قابل درکش می‌کنه...نه هنوزم نمی‌تونم درک کنم. از نوشته‌هاتون خیلی لذت می‌برم اما قیمت شربت رو که دیدم دلم سوخت، به امید روزهای بهتر

در پناه حق

پاسخ:
سلام
کافه‌های منطقه یک و دو و سه خیلی بیشتر از ایناست. اصلاً زیر صد تومن چیزی ندارن. یازده هم جای بدی نیست. انقلابه دیگه.

یه ضرب المثل هست که میگه نرود میخ اهنین درسنگ 😟😕 یکی دیگم میگه من انچه شرط بلاغ است باتو میگویم تو خواه پند گیر خواه ملال✋😓😕🥺

پاسخ:
بله بله. دیروز یه خانومه که پسرش دندونپزشکه اومده به مسئول خوابگاه یه سری معیار داده که برای پسره زن بستونه :)) مسئول خوابگاه هم چندتا گزینه به ذهنش رسیده که اولیش من بودم. بهشون گفتم با این مدل ازدواج موافق نیستم و تشکر کردم بابت نظر لطفشون و خودم چندتا گزینه براشون گذاشتم روی میز.
۰۷ تیر ۰۲ ، ۲۰:۲۱ محسن رحمانی

سلام و عرض ادب 

من از همون اول متوجه شدم که یار مورد نظر یار نیست ولی خوب فکرم نمیکردم که برادرتون باشن من فکر میکردم اون شخص یه خانوم باشن باتوجه به شناختی که از شما داشتم .

پاسخ:
سلام
جالبه که چند نفر دیگه هم همین حدسو زدن و فکر کردن با دوست مؤنث قرار دارم.

خب منم خوشم نمیاد اینکه مادر پسند کنه و یا واسطه ای باشه وو ،،اما الان میفهمم اشتباهه بالاخره یه جوری اشنا میشن ملت . حتی خیلیا تو اینستا و تلگرام و مجازی اشنا شدن .ازدواج هاشون از سنتی خیلی بهتره .من خودم سنتی اصلا دوس ندارم .صرفا طی چند جلسه و ،،بعد طرف خودشو خوب نشون میده یا رو نمیکنه خودشو .بیا و کوتاه بیا 😟من اگه برمیگشتم عقب همون ۲۲ سالگی ازدواج میکردم 🥺تنهایی خره :(

پاسخ:
همراه خوب بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از همراه بده

اره اما خب یجایی ادم کم میاره .مخصوصا زندگی یکنواخت و کسل کننده میشه :( فعلا با کار و درس خودمو مشغول کردم 🥺😕هرچی اون بالایی بخواد .دیشب کلا ۴ ساعت خوابیدم .قهوه میخورم قشنگ منوو بی خواب میکنه ولی مجبورم ۱۳ مرداد ازمون دارم ۰

پاسخ:
موفق باشی عزیزم 

نسرین جان میگم برا دکترا میخوندی کنکور یادته 🥺چجوری استرس کنترل میکردی ؟ من خوابم بهم ریخته کلا ۴ ساعت .ازطرفی بازدهی ام اومد پایین .میخوام ازفردا با ارامش درسو بخونم .نمیدونم چیکار کنم استرسم از کنترلم خارج داره میشه

پاسخ:
یه ذره استرس رو که باید داشته باشی. طبیعیه. ولی بیشتر از معمولش طبیعی نیست. من کلاً آدم استرسی نیستم.
از این دم‌نوش‌های آرام‌بخش بخور آروم شو. 

متاسفانه تو دیگه از چشم مخاطبان اینجا افتادی. با بیت رفتن و نماز خوندن پشت... 

عقاید مذهبی و حکومتی شما به مردم ضربه میزنه و باعث ظلم و عقب موندگی شده...

پاسخ:
فعلاً اونی که عقب مونده ذهن و مغز و فکر شماست که معنی و مفهوم آزادی رو درک نمی‌کنه و در مورد درست و غلطی و باید و نباید کارهای بقیه هم تصمیم می‌گیره. شما هیچ فرقی با اینایی که عقایدشون رو به‌زور به مردم قالب کردن ندارید. هیچ فرقی. مغز هردوتون پوسیده.
ضمن اینکه اگه مخاطب اینجا شمایی و اگه چشم، فقط چشم شماست، همون بهتر که بیافتم ازش :))

چه عالی منم باید رو خودم کار کنم هرچند واقعا دست من نیس. زعفرون اب شده تو چای عالیه قبلا میخوردم مرسی گلی 🥺🌺🌺اشتباه کردم تست ها رو جمع کردم تلنبار کردم گذاشتم یکماه اخر.امیدوارم تا ۱۳ مرداد برسونم .یه درسی هنوز شروع نکردم اونم از امروز میخونمش :( میگم نسرین به تو میومد وکیل هم باشی 🥺کاش مثل پدر محترم میرفتی حقوق 😁

پاسخ:
شغل‌های زیادی هست که من توانایی یا علاقه‌شو دارم. انشاهای دوران مدرسه نشون میده که یکی از آرزوهای سیزده‌سالگیم وکیل شدن بوده :)) الانم هر از گاهی به زبان‌شناسی حقوقی و قضایی ناخنک می‌زنم ببینم چجوریه. ولی تو دانشگاه‌های ایران گرایششو نداریم و در حد ناخنک زدنه نه تخصص و شغل.

معمولا میگن ابوی محترم من چرا گفتم پدر محترم . مخم تیلیت شده دلم میخواد یه دل سیر راحت بخوابم بدون فکر .

پاسخ:
:))

آزادی!!!! از اینجا تا بیتی که داشتی عکاسی می کردی گرفتنت :))))))

آزادی یعنی محرم همه باید به خاطر شماها عزادار باشند

ماه رمضون همه باید روزه باشند

همه باید محجبه باشند

همه باید، نباید، باید، نباید... 

این معنای آزادی اعتقادات شماهاست. هنوز نمیدونی داری بهشون کمک می کنی و در راستای اهداف اونها قدم برمیداری. برای همینه که امثال شما برای مردم معترض مضر هستید و ضربه می زنید. البته تو خودت مال همین مکتبی ولی وسط بازی و دلت میخواد رفقایی هم از جنس زن زندگی آزادی داشته باشی تا تنها نمونی و بعضی چیزها رو از دست ندی

پاسخ:
آدرسو اشتباه اومدی عمو. نه من اهل بحث کردنم نه وقت و حوصله‌شو دارم.

خداوند متعال شما رو ببخشه من رو هم از گمراهی آشکار بیرون بیاره :/ 

 

ولی چند روز گذشته از زمانی که سریع پست رو خوندم دقیق یادم نیست از اولش به جنس مذکر فکر می‌کردم یا همون جملتون:(( تا اینجا اگه حدس دیگه‌ای در رابطه با کسی که باهاش قرار داشتم زده بودید برید توبه و استغفار کنید و بیایید حلالیت بطلبید :دی)) باعث خندم شد و در ذهنم مونده که من به مرد فکر می‌کردم

بابت شاد کردن مخاطبین تشکر می‌کنم :]

پاسخ:
حیف که زبان فارسی برای ضمیر و فعل، جنسیت نداره وگرنه از همون ابتدای متن اونایی که فکر کردن دوست مؤنث منظورمه رو هم به اشتباه می‌نداختم. 

چه جالب نشنیده بودم تاحالا .مگه زبان شناسی حقوقی و قضایی هم داریم . ترکیب جالب و باحالی باید باشه این گرایش 😁

پاسخ:
آره جالبه

کامنت ها رو ببند یا جواب اون اقا رو اصلا ندیده و تایبد نکرده حذف کن . ملت چه حوصله ای دارن بخدا 😟 ما سر پیازیم ته پیازیم تو زندگی خودمون موندیم 😕خب منم یبار چند سال پیش اعتکاف رفتم فقط دوس داشتم تجربه اش کنم ولی معمولی ام مذهبی هم نیستم .چه ربطی داره اخه .اینکه ادم یچیزایی تجربه اش کنه .اینا چیزی به اسم حریم شخصی و مسایل شخصی که فقط مربوط به خودته نمیدونند عایاااا!!!🙁😕

پاسخ:
همین‌طوره

الان من کامنت میزارم تجربه ام میگم دیگه یبار نهایت دوبار بگم بعدش دیگه میشه دخالت تو مسایل شخصی طرف مقایل 😕😕بعضیا تو مخ ان .بی تفاوت باید رد شد .

پاسخ:
درسته :)
۱۰ تیر ۰۲ ، ۱۱:۳۹ اقای ‌ میم

یه کافه دم محل کارم هست بالای 50 چیزی نداره:)

بعله اینجوریاس:)

پاسخ:
آره الان یه دبه ماستم نمیشه با پنجاه تومن گرفت.
۱۰ تیر ۰۲ ، ۱۸:۲۱ اقای ‌ میم

این قسمتی که ما هستیم ارزونیه:)

کیک رو میده 45 تومن

سلام

بابت این مطلب ممنونم 

دلم خیلی گرفته بود 

پاسخ:
سلام

ایشالا اگه گرفتاری و مشکلی هست رفع بشه.