پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۸۲۹- سفر آخرت

جمعه, ۲۰ آبان ۱۴۰۱، ۰۸:۴۰ ق.ظ

چند سال پیش، خالۀ بابا تو عروسی نوه‌ش (ندا)، وقتی عروس و داماد از تالار اومدن بیرون و سوار ماشین شدن که برن خونه‌شون، از کنار ماشین عروس از روی زمین یک یا دوتا سنگ کوچیک اندازۀ گردو برداشت و یواشکی داد به عروس و درِ گوشش یه چیزی گفت. با خودم گفتم لابد رسمی چیزیه و قراره با این سنگ کار خاصی انجام بشه. اول یه کم غمگین شدم که من مادربزرگ ندارم که تو عروسیم از روی زمین سنگ برداره و یواشکی بهم بده. بعدشم اومدم انواع رسوم و خرافات مربوط به مراسم عروسی رو گوگل کردم که البته چیزی دستگیرم نشد و نفهمیدم اون سنگ برای چی بود. روم هم نشد از ندا بپرسم ببینم چی کارش کرد. گفتم شاید خصوصیه و نخواد بگه. گفتم شاید وقتش که برسه منم می‌فهمم یا بهم می‌گن. فکر کردم شاید سنگ رو باید ببره بذاره درِ خونه‌شون، ببره تو خونه وِردی چیزی بخونه فوت کنه روش، یا هر روز نگاش کنه، بندازه تو قابلمۀ اولین غذا، بکوبه تو سر داماد. چه می‌دونم. از خاله هم روم نشد بپرسم که اون سنگ‌ها برای چی بودن و چرا دادی به نوه‌ت. ولی یادم مونده بود و منتظر بودم خودم هم که عروسی کردم خاله از اون سنگ‌ها به منم بده و بگه چی کارشون کنم. اگرم نداد تصمیم داشتم خودم یادش بندازم و بخوام ازش.

دیشب خالۀ بابا، ملقب به خالۀ هشتادساله که متولد ۱۳۱۶ بود، اما من ده سالی می‌شد که تحت عنوان خالۀ هشتادسالۀ بابا تو وبلاگم تگش می‌کردم به رحمت خدا رفت. شبیه‌ترین فرد به مادربزرگم بود و انگار دوباره مادربزرگمو از دست دادم. امروز می‌ریم برای مراسم خاکسپاری. قبر کنار مادربزرگمو خریدن براش همون سال که مادربزرگم فوت کرد.

فامیلامون هر موقع بخوان برن سفر، من براشون بلیت می‌گیرم. برای این خاله هم چند بار به مقصد تهران گرفته بودم و اسم و مشخصاتش تو برنامه‌هایی که باهاشون بلیت می‌گیرم ذخیره شده. هر سری کلی دعام می‌کرد و کلی تشکر. از این دعاهای مادربزرگانه. این سری آخر پرواز مشهد تهرانش چند بار تأخیر خورد و بنده‌خدا خیلی اذیت شد تو فرودگاه. یه مدت قراره موقع بلیت گرفتن اسمشو ببینم و یاد وقتایی که براش بلیت گرفتم بیافتم و غمگین بشم که دیگه بینمون نیست و قرار نیست براش بلیت بگیرم.

۰۱/۰۸/۲۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

خاله‌ی 80 ساله‌ی بابا

ندا

نظرات (۹)

خدا رحمت‌شون کنه🌹🌹🌹

۲۰ آبان ۰۱ ، ۰۹:۲۹ فاطمه ‌‌‌‌

خدا رحمتشون کنه :(

خدا رحمت کنه. خدا بهتون صبر بده

آخی خدا بیامرزه انشالله روحشون در آرامش باشه.

اول و آخره هممون همین مقصده...

من هنوز یه وقتایی وسط میوه خوردن، وسط شنفتن بوی یه عطر توو خیابون، با دیدن یه گل و هزارتا چیز دیگه یاد یه عزیز از دست رفتم میفتم. ببین من معتقدم بعضی مرده ها خیلی زنده هستن! مثلا ببین بعضیا که مردن آدم هزااارسالم یاد اونا نمیفته، خود من مثلا هربار فاتحه میخونم تا خاله همسایمون یادمه ولی یکی از پسر عمه های خودم رو که جوون هم مرد اصلا یادم نمیاد هربار! اما بعضی مرده ها خیلی زنده هستن، یادشون همیشه هست، آدم به طرق مختلف یادش میفته فاتحه میخونه خیرات میده‌ . به نظر من اینم خودش یه جور عاقبت به خیری و موهبت در مردنه که در یادها زنده باشی.

تسلیت میگم‌.

ولی بیا و بپرس از عروس گه حکمت سنگ‌ها چی بود وقتی داغشون سبک‌تر شد.

تسلیت میگم نسرین جون

۲۰ آبان ۰۱ ، ۱۳:۵۷ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

خدا رحمتش کنه.

سلام

خدا رحمتشون کنه.

اگه بعدا متوجه شدی،به ما هم بگو.

مرسی

۲۱ آبان ۰۱ ، ۱۵:۴۰ حاج‌خانوم ⠀

سلام

تسلیت...

خاله مامان، خاله بابا، واگه روابط صمیمی باشه، واقعا جای مادربزرگ هستند... خدا رحمتشون کنه