۱۷۹۲- خلاصی
بهلحاظ روحی نیاز دارم دور از مردمان برم کنج عزلتی برگزینم و وبلاگ و اینستامم ضمن خداحافظی برای همیشه تعطیل کنم لیکن بهلحاظ عددی نه شمارهٔ پستای اینستام رند و معناداره نه اینجا. شمارهٔ قشنگی هم در پیش نیست که به این زودیا بهش برسم و اونجا تمومش کنم. حتی بهلحاظ تقویمی هم تاریخ خجسته و خاصی مثل تولد وبلاگم، خودم، یا تموم شدن سال در پیش نداریم که عنوانشم بذارم به پایان آمد این دفتر و دیگه در ادامهش ننویسم حکایت همچنان باقیست. باقی نباشه دیگه. به پایان آید و تموم بشه. از طرفی، یه فایل ورد دارم که توش بالغ بر صدها کلیدواژه و سوژه و موضوع نوشتم که یه روز پستشون کنم و کلی عکس ریختم تو یه فولدر که نشونتون بدم و در موردشون بنویسم. کلی پست هم تو اینستا دارم که منتقل نکردم اینجا که تا وقتی انجامشون ندم حس ناتمام بودن خواهم داشت و آرام نخواهم گرفت. یکی از اهداف بلندمدتم هم این بود که پست شمارهٔ ۱۹۹۲ رو روز ولادت باسعادتم بنویسم و هدف بلندمدتترم هم این بود که فصل پنجو وقتی شروع کنم که عمر وبلاگنویسیم به ۵۵۵۵امین روزش رسیده باشه. حتی اسم فصل پنجم رو هم انتخاب کرده بودم که همخانواده با اسامی جدیدی بود که برای فرزندان جدیدم برگزیده بودم، ولی همونطور که عرض کردم بهلحاظ روحی حال و حوصله و انرژی و انگیزهٔ ادامه دادن ندارم.
از طرف دیگه به آرشیوم هم تعلق خاطر ندارم. بدم نمیاد اتفاقی که برای بلاگفا افتاد، برای بیان هم بیفته و خلاص شم از اینجا.
آقا منم هر وقت تصمیم میگیرم کمتر بنویسم یا یه مدت برم، به ناگاه ایدههای جدید برای نوشتن به سراغم میاد و یاد پیشنویسهای از ابتدای خلقت وبلاگ و کانالم میفتم :/ باز خدا رو شکر اون وابستگی به اعداد رو من ندارم :))