۱۵۹۱- اسنپمارکت
ششم اردیبهشت، در یک عصر دلانگیز بهاری پای کلی کتاب و مقاله داشتم خودمو برای امتحانی که هی به تعویق میافتاد و نمیدونستم تاریخ قطعیش کی هست و حضوریه یا مجازی آماده میکردم که یه پیامک حاوی کد تخفیف بیستوپنجهزارتومنی برای اولین خرید سوپرمارکتی از اسنپ دریافت کردم. تا اون موقع فقط یک بار اقدام به خرید سوپرمارکتی، اونم از دیجیکالا کرده بودم که موفقیتآمیز نبود، چرا که این امکان فقط برای تهرانیا بود و آدرسمو قبول نکرده بود و قبول نمیکنه همچنان. ولی گویا با اسنپی که تا پیش از این فقط برای گرفتن ماشین ازش استفاده میکردم میشد خرید کرد. بازش کردم و روی سبد آبیرنگی که زیرش نوشته بود سوپر مارکت فشار دادم. از قبل چندتا آدرس همیشگی ثبت شده بود تو اسنپم. سوپرمارکتهای اطراف اون آدرسها رو پیدا کرد و لیست محصولاتشونو آورد. یه چرخی بین خوراکیا زدم و رفتم سراغ بستنیا. خیلی وقت بود که دنبال بستنی نونخامهای بودم و پیدا نمیکردم. حالا میدیدم تو همۀ سوپرمارکتهای اسنپ هست. نوشته بود حداقل خرید باید سیهزار تومن باشه. چندتا بستنی برداشتم و در مجموع شد سی تومن. با تردید کدی که برام پیامک شده بود رو وارد کردم و در کمال ناباوری دیدم مبلغ قابلپرداخت رو نوشته پنجهزار تومن. پرداخت کردم و منتظر موندم. پیک هم رایگان بود اون موقع.
این اولین تجربهم از خرید اینترنتیِ سوپرمارکتی بود و نمیدونستم بعد از پرداخت مبلغ قراره چه اتفاقی بیافته. هیجانانگیز بود. به آدرسی که ثبت کرده بودم شک کردم. توی نقشه مقصد پیک رو خونۀ مادربزرگم اینا، همون جایی که اون روز اونجا بودم نشون میداد ولی آدرس خونۀ خودمونم میدیدم و نمیدونستم پیک هم اون آدرس رو میبینه یا نه. زنگ زدم خونه و گفتم اگه پیک براتون بستنی آورد تعجب نکنید. بعد زنگ زدم به پیک و گفتم من همونیام که بستنی سفارش داده ولی نمیدونم کدوم آدرس رو ثبت کردم. شما اون بستنیا رو کجا دارید میبرید؟ گفت همونجایی که تو نقشهست. الانم سر کوچهام. گفتم پس الان میام دم در. خوشحال بودم :دی. با پنج تومن صاحب اون همه بستنی شده بودم. روز بعد یه کد دیگه به سیمکارتهای پدر و مادرم ارسال شد و من بازم با پنج تومن کلی بستنی گرفتم. بعد هم هزینۀ پیک شد دووپونصد. ولی من همچنان بستنی سفارش میدادم :دی.
تو این مدت سیتا خرید سوپرمارکتی از اسنپمارکت و چندتا هم از اُکالا داشتم. اولیش بستنی نونخامهای بود که بسیار چسبید. بعدِ خوردنش گفتم خدایا شکرت که دیگه بستنیِ نونخامهای نخورده از دنیا نخواهم رفت. پشت هر کدوم از این سفارشها کلی خاطرهست. روزای قرنطینه که گلاب و چند بار هم یواشکی هلههوله سفارش دادم. روزایی که پیکها رو نمیدیدم و هر بار درو باز میکردم و میگفتم بذارن پشت در و برن. وقتایی که برق میرفت و شمع میخریدم. برق میرفت و گازمون که با برق کار میکنه برای روشن شدن فندک لازم داشت. اون روز که فندک سفارش دادم، اون روز که اتفاقی با ماکارونی برنجی آشنا شدم و چقدر ذوق داشتم ببینم مزهش چجوریه. اون روز که سه بار و هر بار خامه سفارش دادم. اون روز که دوتا سفارش همزمان از دو جای مختلف داشتم و منتظر بودم ببینم کدوم زودتر میرسه. اون روز که از سوپرمارکت زنگ زدن تاریخ انقضای سفارشا رو گفتن و گفتن اگه میخواید با یه نوع دیگه جایگزین کنیم و من کیف کردم که چه بافرهنگ!. یا همین پریروز که پیک صداش گرفته بود و سرفه میکرد و من وحشت کرده بودم. اون روز که خونه نبودم و مامان خودش سفارششو ثبت کرد. اون روز که داشتیم میرفتیم پارک سر کوچه شاممونو اونجا بخوریم و یه نسیمی هم به کلهمون بخوره و نون باگت و خیارشور سفارش دادم. ماسکها و الکلها، از اون کیکهای شکلاتی که مامان عاشقشونه، و هر بار دهها بستنی برای من و پاپکورن برای برادرم. هر کدوم از این سفارشها و آدرس دادنها و با موتور و ماشین و پیاده اومدنهای پیکها و تأخیرهاشون و تخفیف گرفتنهام میتونست موضوع یه پست باشه. ولی گفتم خب که چی و از کنارشون رد شدم.
مثلاً این ماکارونیای برنجی رو با عشق خریدم و قبل از اینکه بخورم خیلی ذوق داشتم، ولی علیرغم وجود گوشت و رب و کلی ادویه سیمرغ بلورین بیمزهترین و خبکهچیترین ماکارونی عمرمو بهش دادم!
یا این شمعهای دهسانتی رو یکی از سوپرمارکتا نوشته بود شش عدد پونصد. دو ماه پیش به پشتیبانیشون پیام دادم و گفتم اون شش عدد رو درست کنن چون اینا یک عددش پونصد تومنه. زنگ زدن گفتن راست میگی و ممنون و باشه. ولی درستش نکردن هنوز.
دیشب شام ماکارونی داشتیم. مامان گفت این ماکارونیای طرح گندم خیلی خوبن و از هر جا گرفتی بازم بگیر. خودمم اتفاقاً با اینکه آدمِ ماکارونیدوستی نیستم ازشون خوشم اومده بود. فاکتورا رو مرور میکردم و هم تجدید خاطره میکردم هم دنبال اسم طرح گندم میگشتم که ببینم از کجا گرفتم. دیدم نوشتهها دارن کمرنگ میشن. غصهدار شدم که اینا رو با جوهر موقت چاپ میکنن. چیدم کنار هم و ازشون عکس یادگاری گرفتم که بمونن به یادگار.
میدونید آدم از چی تکنولوژی میترسه، اینکه واقعا به هیچ بنده😶 به نظرم علیرغم خوب بودن سفارشات کمی هم ترسناک هست .😶😶