1269- emni set merazto
چهار سال پیش، تو یه همچین روزایی در تب و تاب کنکور ارشد بودم. سال آخر برق؛ درگیر پایاننامه و امتحانا و واحدهای پاس نشده و فارغالتحصیلی و ارائهها و سمینارها. آخرین قفسۀ کتابخونۀ شریف، اون پشتِ پشت، آخرِ آخر، قفسۀ کتابای زبان و زبانشناسی بود. هر هفته یه چند تاشو به اسم خودم و هماتاقیام و همکلاسیام میگرفتم و میخوندم و خلاصهشو مینوشتم و پس میدادم و دوباره یه چند تای دیگه میگرفتم. سؤالای کنکورو میذاشتم جلوم و میگفتم این سؤاله جوابش تو این کتاب بود. با اینکه مطالب رو خوب متوجه نمیشدم، سؤالها رو نمیفهمیدم و بعضی کلمات رو اولین بارم بود میدیدم و حتی نمیدونستم چجوری باید تلفظش کنم کلمه رو، اما به تلاشم ادامه میدادم و هر آنچه که برام تازگی داشت و فکر میکردم مهمه رو تو سررسیدم یادداشت میکردم. حالا بعد از چهار سال اومدم سراغ سررسید سال 93، سراغ خلاصههام. که خودمو برای دکتری آماده کنم. سؤالا رو گذاشتم جلوم و به این فکر میکنم که جوابش تو کدوم کتاب میتونه باشه. ندارم اون کتابا رو. آخرین قفسۀ کتابخونه مدام از جلوی چشمم رد میشه. خلاصههامو مرور میکنم. به نکات مهمی که حالا بهنظرم ساده و مسخرهن میخندم. به اینکه کنار چه کلماتی علامت سؤال گذاشتم و نوشتم نمیدونم ینی چی میخندم. نشستم خاطرات اون روزامو میخونم و چی بودیم چی شدیم خاصی تو چشامه.
+ پند مادرانه: فرزندم، وقتی کسی لهجه دارد، معنایش این است که او یک زبان بیشتر از تو میداند.
+ عنوان، از این یکی از پستهای زیر آوار موندۀ بلاگفا [از پیدیاف عکس گرفتم؛ کلیک کنید]