945- احوالِ دلِ گداخته
- عربی، استاد شمارهی1 - نمره: 20
- روش تحقیق، استاد شمارهی2 - نمره: 18
- زبانشناسی، استاد شمارهی3 - نمره: 18
- تاریخ زبان فارسی، استاد شمارهی4 - نمره: 13
- مبانی اصطلاحشناسی، استاد شمارهی5 - نمره: 18
معدل ترم1: 17.4 که درساش کلاً پیشنیاز بود و توی معدل کل حساب نمیشه
- نحو زبان فارسی، استاد شمارهی6 - نمره: 16.5
- آواشناسی، استاد شمارهی7 - نمره: 17
- اصطلاحشناسی1، استادهای شمارهی5،8،9 - نمره: 18.5
- جامعهشناسی زبان، استاد شمارهی10 - نمره: 19
- مبانی ساختواژه، استاد شمارهی11 - نمره: 20
معدل ترم2: 18.2
این ترم:
- سمینار، استاد شمارهی3 (استادِ ترم اول)
- تاریخ علم، استاد شمارهی12 (این استاد، شاگرد یکی از اساتید دانشکدهی فلسفهی علم شریف میباشد که ابتدا برق خوانده و مدرکش را گرفته و لابد گذاشته در کوزه تا آبش را بخورد و سپس برای دکترای فلسفه رفته فرانسه و اکنون برگشته و فلسفهی علم درس میدهد)
- ساختواژه، استاد شمارهی11 (استادِ ترم دوم)
- ادبیات، استاد شمارهی13 (همان نوکر (غلام) شیرخدا (علی) آهنگر (حداد) دادگر (عادل))
- اصطلاحشناسی2، استادهای شمارهی5،8،9 (استادهای ترمِ دوم)
تصمیم داشتم پایاننامهام را با استادی بردارم که نمرهی درسش را 20 گرفته باشم و خودش و درسش را دوست داشته باشم و او نیز مرا دوست داشته باشد. به عربی علاقهی چندانی ندارم و عربی هم علاقهی چندانی به من ندارد. به خطوط باستانی علاقه داشتم و تنها درسی بود که قبل از ورود به فرهنگستان، در آن مهارت داشتم و بلد بودم و میتوان آثارِ این بلدم بلدمها را در نمرهی درخشانِ 13 مشاهده نمود. استاد شمارهی 11 هم که لابد یادتان است. چه تلاشها که نکردم بروم توی دلش و پدرم درآمد تا درسش را با نمرهی 20 پاس کنم و کردم و این در حالی بود که شاگرد اول کلاسمان کمترین نمرهاش همین نمرهی استاد شمارهی 11 شد. لابد توانستهام خویش را در دل استاد جای دهم. مخصوصاً دیروز که هی مرا بلند کرد و کوبید در فرق سر بقیه که از خانم فلانی یاد بگیرید که چه برگهی امتحانی نوشته بود، چه کار تحقیقیِ کاملی، چه جزوهای، چه سری چه دمی عجب پایی! ولیکن، میترسم بروم بگویم بیا و استاد راهنمایم شو و دست رد بر سینهام بزند و دلم بشکند و بروم افسرده شوم. امروز نیز استاد شمارهی 8 و 9، همانها که مرا مهندس خطابم میکردند و میکنند و دوستشان دارم، علیرغم 18.5 ای که گرفتم، گفتند بهتر است پایاننامهام را در راستای فلان چیز بردارم و حیف است از سوابق مهندسیام استفاده نکنم و فلان چیز به یک مهندس نیاز دارد و کی بهتر از من! به نوعی پیشنهاد دادند که بروم پیشنهاد دهم که بیایید و استاد راهنمایم شوید. یک استادِ شریفی دیگری هم هست که او را نیز دوست میدارم و او نیز مرا دوست میدارد و البته تاکنون همدیگر را ندیدهایم و اصلاً نمیدانم چه درسی قرار است با وی پاس کنم. ولیکن، ایشان نیز از گزینههای روی میزم میباشد. با کلیک بر روی شمارهی اساتید، میتوانید خاطرات مرتبط با وی را مجدداً مرور نُمایید.
اینها به کنار! امروز استاد شمارهی 13، با کلی بادیگارد و خدم و حشم وارد کلاس شد و حضور و غیاب کرد و من ردیف اول، در حلق استاد سکنی (بخوانید سُکنا) گزیده بودم. درسش را که داد پرسید کسی اشکالی سوالی ندارد و دستم را که بلند کردم گفت "جانم خانم فلانی" و من با همین جانم خانم فلانی گفتنِ وی عاشق وی و عاشق درس وی شدم. در این فایل صوتی، که ذیل همین پست آپلودش کردهام، شما میتوانید گزیدهای از درس وی را شنود نمایید. صدای خودم را بعد از جانم خانم فلانی که سوالی پرسیدهام حذف کردم ولیکن در ادامه چیز دیگری از استاد پرسیدم و آن چیز را حذف ننمودم. متاسفانه به دلیل تراکم بادیگاردها نتوانستم عکسی در خورِ پست بگیرم و به عکسی از کتاب وی اکتفا نمودم که همین امروز به مبلغ 21 هزار تومان وجه رایج مملکت خریداری نمودم و جلسهی بعد قرار است از 139 صفحهی ابتدایی این کتاب امتحان بگیرد و حتی قرار است بلاتعیُّن! یعنی بدون اینکه از قبل تعیین شود، هر کداممان بخشی از کتاب را که همانا نامههای مولاناست، سر کلاس بخوانیم.
قرار بود پستهای سه شنبه با رمز منتشر شود. ولی تعدادتان زیاد است و حوصلهی رمز دادن بهتان را ندارم. و مهمتر اینکه فعلاً دلیلی برای این کار ندارم. کلاً از رمزی نوشتن خوشم نمیآید و از 945 پستی که منتشر شده، پنج شش پست رمز دارد که هر کدام دلایل خاص خودشان را دارند. و نکتهی دیگر آنکه نمیدانم چرا لحنم این چنین کتابیطور شده است.
این کلاس، فقط برای ما که ترم سهای باشیم نیست و ورودیها هم در کلاس ما هستند و یکی از ورودیها از کامپیوتریهای شریف است و در برخورد اول حس کردیم چشم دیدن هم را نداریم و به لبخندی اکتفا نمودیم. ولیکن با دو تن از ورودیان که مردمانی خوشبرخورد بودند، دوست شدم. دختری به نام بهتاب، که لیسانس مترجمی بود و پسری محسن نام که مهندس بود و دو سه سالی از من کوچکتر و زین پس او را آقای ه. صدا خواهیم کرد تا در حق آقای پ. اجحاف نشود و عدالت را در خطابه نیز رعایت کرده باشیم. در برخورد اول بعد از سلام و احوالپرسی فهمیدم مهندس است و چنان که گویی در غربت یک همشهری پیدا کرده باشم. بخت با وی یار بود که لپتاپم همراهم بود و توانست تمام جزوات ترم اول و دومم را به انضمام فایلهای صوتی بگیرد و این حرکتش از نظر من حرکتی نیک و پسندیده است. هر چند همورودیهای خودم منعم کردند که ولشون کن بابا! ولی خب من ولشان نکردم و سعی کردم بیشتر راهنماییشان کنم. یک پسر دیگری هم که نامش را نمیدانم دمِ در خفتم کرد و علیرغم ورودی بودنش، سوالاتی در باب پایاننامه و رشتهی سابقم و علایقم پرسید و علیالظاهر هم ادبیات خوانده بود هم ریاضی هم حوزه و کلاً موقع حرف زدن نگاهم نمیکرد و در و دیوار را نگاه میکرد و آخ که چه قدر روی اعصاب و روانند پسرهای این چنینی! و اتفاقاً دیروز مسئول آموزش به آقای پ. گفته بود یکی از این ورودیها همشهری شماست و پسر خیلی مؤمنی است. حدس زدم این همان پسر مؤمنی باشد که وعده داده شده بود.
گزیدهی نکات جلسهی اول: (حدوداً 4 دقیقه، 4 مگابایت)
هفتهی اول: s8.picofile.com/file/8268840200/95_7_6.MP3.html