پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۷۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

پرسید امروز روز اول‌ه، روی چند تا فایل میخوای کار کنی؟

گفتم همین 8 تا

گفت ببین من سه روزه اینجام، هنوز با همین یه دونه فایل درگیرم، هر فایل بیست تا فایل توشه

گفتم تو فایلارو بده، کاریت نباشه، تا عصر تمومشون می‌کنم

گفت تو اینارو تموم کنی خودمو از همین‌جا حلق‌آویز می‌کنم

گفتم حالا چرا حلق‌آویز؟! اگه بردم یه بستنی مهمون تو و اگه باختم ناهار، کوبیده مهمون من...


این منم! یه جغد خسته؛ ناهار نخوردم هیچ، شامم درست نکردم، ظرفای دیشبم مونده تازه!



+ سایز اصلی جهت سِت اَز دِسکتاپ بَک گِراند! winter_bahman.jpg

۳۰ دی ۹۴ ، ۱۹:۳۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

660- برو کار میکن مگو چیست کار

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۴۸ ب.ظ

بعد از امتحان و البته آخرین امتحان، یه سر رفتم محل کارمو ببینم

موقتیه

در حد یه پروژه

نزدیک شریف و یه جورایی روبه روی شریف

مسئولین پروژه از اساتید شریف بودن و تخصصشون هوش مصنوعی

کاری که به من مربوط میشه حذف نویز سیگنال های صوتی و مطابقت با متنیه که یکی دیگه تایپ کرده

داده هارم به خودمون نمیدن و حتما باید اونجا انجام بدم

7 صبح تا 7 شب

خودم اینجوری خواستم

هر چی فشرده تر کار کنم زودتر تموم میشه

حالا این سیگنال های صوتی چیه؟!

نوحه؟

سخنرانی؟

آهنگ؟

خاطره؟

آنچه در آینده خواهید خواند:

محتوای فایل های صوتی!!!



آقا یه سر اومدم شریف نمازمو بخونم برم

تا برسم خوابگاه قضا میشه

هیچکسم ندیدم امروز

البته سین. رو دیدم

ولی سلام علیک نداریم اگرچه دروس مشترک و خاطرات مشترک زیادی داشتیم

نتم هم هنوز وصله خداروشکر

اینا اصن میدونن من فارغ التحصیل شدم؟

پ چرا وصله هنوز خب؟


۲۹ دی ۹۴ ، ۱۶:۴۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)


روی سنگ قبر آن بانو بنویسید حتی دقایقی قبل از امتحان پست میذاشت

دقایقی قبل از امتحان حتی!!!

و التماس دعا دارم چون هیچی نخوندم و

آخرین امتحانمم هست به واقع!!!

۲۹ دی ۹۴ ، ۰۸:۱۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

درسته که به قول اَبَوی پیشکش آتین دیشلرین سایمازلار

ینی دندونای اسب پیشکشی رو نمی‌شمرن...

دختره در زده، تق تق...

بفرما زدم

دیدم آش آورده برام

آش دوغ!

که خب شبیه شیربرنجی بود که به جای شیر با ماست درست شده

حالا بماند که شیربرنج دوست ندارم و

یه سالی هم هست برنج نمی‌خورم 

ولی خب آخه چرا نعناع؟!

این همه سبزی...

چرا نعناع؟!

و چرا فقط نعناع؟!

عمق فاجعه اینجاست بعد چهار ماه و دقیقا چهار ماه، نه تنها اسم دختره رو نمیدونم، حتی برای پس دادن ظرفشم نمی‌دونستم کدوم واحده و پرسیدم و ظرفشو پر از خوراکیای خوشمزه کردم بردم پس دادم، کلی هم تشکر کردم ولی خب دارم از دل درد می‌میرم به واقع!!!

و سوالی که پیش میاد اینه که نسرین جان، قربون اون شکل ماهت، آیا هنوز وقت آن نرسیده است که برداری اون کتاب 464 صفحه ای تو یه تورقی بکنی محض رضای خدا آیا؟!

تازه چون هوا آلوده است، گفتن دو ساعت دیرتر بیاید سر جلسه

۲۸ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

657- احبک جدا و اعرف منذ البدایة بانّى سافشل

يكشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۰ ب.ظ

ذخایر بستنی فریزر (من میگم فریزر، شما بخون جایخی؛ فریزرم کجا بود آخه!!!) تموم شده بود و 

یه چند تا بستنی گرفتم بذارم برای روز مبادا که خب به قول قیصر

وقتی تو نیستی، نه هست‌های ما چونان که بایدند، نه بایدهای ما

هر روز بی‌تو، روز مباداست

بی نسیم!!!

بی‌هم‌اتاقی!!!

دیدم بنا بر فتوای قیصر امروز روز مبادا محسوب میشه و نشستم همه رو خوردم :|

همه رو باهم نخوردمااااا، هر چند ساعت یه بار یکیشو می‌خوردم :دی

پریروز ناهار بستنی، شام، بستنی، دیروز صبونه یه لیوان شیر، ناهار سیب‌زمینی سرخ‌کرده، شام بستنی

امروز ناهار همون ذرت پست قبل، شام، سه تا هویج!!!

و بترس از روزی که  سیستم گوارشت این پستو به عنوان مدرک می‌بره دادگاه عدل الهی و علیه‌ت شهادت می‌ده

ماستم گرفتم بخورم بخوابم و شبو بیدار بمونم درس بخونم (این کارارو دیروز انجام دادم برای امتحان امروز)

روش نوشته بود 900 به علاوه منهای 30 گرم که خب اینم خوردم و تا عصر اثر نکرد

سر شب به ناگاه خمیازه بر من مستولی شد و

به مرحله‌ای رسیده‌بودم که این خمیازه تموم نشده و دهنم بسته نشده خمیازه بعدی از راه می‌رسید و

مجدداً شروع می‌کردم به خمیازه کشیدن! 

از این رو فاز قهوه و نسکافه رو کلید زدم و یه دو سه تا، شما بخون هفت هشت تا نسکافه هم زدم و




عنوان از نزار قبانی

دوستت می‌دارم بسیــــار

و از ابتدا می‌دانم،

که من این بازی را خواهم باخت...

۲۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

اینم از چهارمین امتحان ارشد

بعد امتحان یهو زد به سرم که بیام دانشگاه سابق

و اکنون صدای شباهنگو از دانشگاه سابق می‌شنوید

آقا اینا هنوز منو به رسمیت میشناسنااااااا

چرا اکانت وی پی انم هنوز فعاله خب؟!

قطع کنید...

قطع کنید یه مدتم به خاطر نت گریه کنم مثلا!

اومدم یه ذرت مکزیکی بزنم و برم

ینی اگه نگهبان دم در مثل همیشه می‌پرسید برا چی اومدی

می‌گفتم ذرت مکزیکی ولاغیر

اومدم کیو ببینم

اصن کیو دارم که ببینم!!!

والا

فصل امتحاناتم هست و دیگه هیچی

جلوی ذرت مکزیکی فروشی! دکتر ن. رو دیدم

چرا ریشاشو نمیزنه این؟!

غصه ام میگیره خب

هر موقع یه درد و غمی داشته باشه این کارو میکنه

حمیده رو هم دیدم، سال بالایی یه رشته دیگه و خواننده وبلاگم

دکتر میم. رو هم دیدم استاد اول الکمغم! با اون ریشاش... یه متره!!! رسماً یه متره!!!

دکتر ر. رو هم دیدم استاد دوم الکمغ!

استاد سوممو ندیدم ولی :))))

بنده خدای شماره 2 و 3 رو هم کاملا اتفاقی دیدم

دکتر شین ب.، دکتر ف.، دکتر ک.

تی ای بیوسنسور و

یه چند تا سال پایینی و

بنده خدای شماره یکم الان از جلوم رد شد رفت طبقه 4

خودمم عرشه ام الان

ذرتمم خوردم و دارم برمی‌گردم خوابگاه

۲۷ دی ۹۴ ، ۱۴:۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

655- فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ

شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۱۱ ب.ظ

مترو خلوت بود و جا برای نشستن بود

نشستم

رژ کالباسی دارم خانومم فقط دو تومن

شش و پونصد بیرونو میدم دو تومن

خانومای واگن قبلی همه‌شون خریدن

از صبح کلی فروش داشتم

خانومم بدم تست کنی؟

طرحای دیگه هم دارم

اینا عروسکی ان، کیفتشون حرف نداره

تست کنین ببینین بهتون میاد یا نه


اون خانوم پیره که لاک قرمز داشت خرید

یه دختره چادری که به نظر می‌رسید تازه عقد کرده! اونم خرید

خانوم تپله هم خرید

و یه بچه مدرسه‌ای

یه چند تا خانومم اون ور نشسته بودن،

اونام خریدن

و همین طور اون خانومه که مانتو آبی داشت و همه‌اش سرفه می‌کرد


همه‌ی شبو بیدار بودم و می‌دونستم چشم رو هم بذارم بیهوش میشم

ایستگاه بعد وایستاد و شلوغ شد و جا برای نشستن اینایی که تازه سوار شده بودن نبود

سرمو برگردوندم یه وقت خانوم مسن بینشون نباشه

نبود

خانومم اینجا کس دیگه‌ای رژ کالباسی نخواست؟

دارم پیاده میشماااا

پیاده شد


ایستگاه بعد وایستاد

بلند شدم و جامو دادم به یه خانومه و 

اون نشست و من ایستادم...


شمام مثل من هر روز صبح قبل از بیرون رفتن از خونه این کلیپو ببینید:

تیتراژ اول برنامه مردم چی میگن (شبکه 3)


۲۶ دی ۹۴ ، ۲۱:۱۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

الکی مثلاً دارم برای امتحان درس می‌خونم؛

رسیدم به بخشی از جزوه‌ام که...

خب از اونجایی که فرصت عکس و آپلود نیست اون بخش رو تایپ می‌کنم

تو جزوه‌ام نوشتم:

آیا concept همان sense است؟ معنای زبانی موضوع اصلی مطالعه در معناشناسی است. sense روابطی است که معنای یک واژه‌ای را می‌سازد و از طریق روابطش آن مفهوم معنا پیدا می‌کند. در روان‌شناسی می‌توان گفت concept یک مرحله پیش از sense است و مربوط به مفاهیمی می‌شود که هنوز لفظ نپذیرفته‌است. اما در زبان‌شناسی معادل هم‌اند. concept نقطه شروع اصطلاح‌شناسی و واژه‌گزینی و معناشناسی است. حسین علیزاده نینوا و البته برای همه‌ی احساسات واژه نداریم، خشم، اندوه، شادی، ترس و هزاران هزار نوع حس دیگر داریم که اسم ندارند. مانند حسی بین بیم و امید. امروز هوا آفتابی‌ست، ابری و طوفانی نیست!

خب راستش اون تیکه حسین علیزاده و هوای ابری و طوفانی رو متوجه نشدم و دوباره خوندم و سه‌باره و چهارباره و از اونجایی که عکس جزوه‌ی بچه‌هارو دارم رجوع کردم به جزوه‌ی سایر هم‌کلاسیا و دیدم اونا همچین چیزی ننوشتن و سرچ کردم ببینم اصن این حسین علیزاده کیه و رسیدم به یه آهنگ سوزناک که نه تنها تو عمرم نشنیدم این آهنگو بلکه اصن اسم این حسین علیزاده رو هم نشنیدم تاکنون!!! و الان دارم به این فکر می‌کنم که دقیقاً و دقیقاً اون لحظه سر کلاس به چی فکر می‌کردم و حواسم پرت چی و کی بوده که خودکار توی فنجان قاشق روی کاغذ...

۲۵ دی ۹۴ ، ۲۱:۵۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

صدای "ش" در خط انگلیسی: sh, ch, sch, sc, tio, ci, ti, s, c, x 

برای "ک" 7 نویسه ساده و مرکب: x, k, ch, c, ck, q, cq 

و برای صدای "س" c, s, th, x

برای صدای "ز" x, s, z

برای صدای "آ" a, u, o

برای صدای "او" o, oo, ou, u, ow

برای صدای "ای" e, ee, ie, i, y

تازه بر عکس هم هست. یعنی یک نویسه‌ی مرکب چند صدا دارد مثل ch که سه صدا دارد: ک، چ، ش.

همچنین نویسه‌هایی که نوشته می‌شوند و خوانده‌نمی‌شوند!

اکنون اگر املای ممکن کلمۀ luxury (لاک شری) را مثل "استضعاف" حساب کنیم،

آن را به 210 شکل می‌شود نوشت:

آ= 3 نویسه/ ک = 7 نویسه/ ش = 10 نویسه. 3×7×10=210

البته بدون احتساب نویسه‌هایی که هستند ولی خوانده نمی‌شوند مثل u در luxury

اسم‌های مکان هم که خود حکایت است.

مثلاً شهرک "وان میل"

One mills؟

نه خیر! وان این‌جوری نوشته میشه: Vaughan 

یا شهرک Ngunnawal  با تلفظ Nan'wal

زندگی دکمه کنترل زد نداره!؟

آقا من شکلات خوردم زبان‌شناسی خوندم / می‌خونم... ولمون کنین دیگه...

مَدارم و به قول رفقای یزد و کرمون و اصفانی، مِدارم آرزوست...

+ فردا صبح، سومین امتحان ارشد و

دگر آن شب است امشب

که ز پِی سحر ندارد

من و باز آن دعاها

که یکی اثر ندارد

+ وحشی بافقی

۲۵ دی ۹۴ ، ۱۹:۵۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

۲۵ دی ۹۴ ، ۱۴:۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

651- گرفته‌ای... و برایت نماز آیات می‌خوانم...

پنجشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۵۴ ق.ظ

دوباره درِ اتاقو قفل کردم و نشستم پشت در و زانوهامو بغل کردم و تقویمو گرفتم دستم و یکی یکی برگه‌هاشو می‌خوندم و پاره می‌کردم... می‌خوندم و پاره می‌کردم... عروسی پریسا، میان‌ترم ادوات، میان‌ترم بیوسنسور، تولد مریم، تولد سهیلا، عروسی ندا، موعد تحویل پروژه پالس، میان‌ترم مدارمخ ده و نیم تالار2، تولد نگار، کوییز ادوات از بی جی تی، امروز روزه گرفتم، امروز نماز صبم قضا نشد، کوییز بیوسنسور، امروزم نماز صبم قضا نشد، امروز روزه گرفتم، می‌خوندم و پاره می‌کردم، کوییز ادوات موند یکشنبه بعدی، دانشگاه فردا و پس فردا تعطیله، تولد خودم، کنکور وزارت بهداشت، کنکور دوم وزارت بهداشت، نماز صبم قضا شد، ارائه پروژه کارشناسی،نماز صبم قضا شد، ارائه پروژه ادوات، مصاحبه ارشد، می‌خوندم و پاره می‌کردم، ساعت9 پایان‌ترم ادوات،نماز صبم قضا شد، امتحان پالس دارم، گزارش سمینار بیوسنسور، رسیدیم نجف، کاظمینیم، داریم برمی‌گردیم، آدرس وبلاگمو عوض کردم، می‌خوندم و پاره می‌کردم، نتایج ارشد، وقت دندونپزشکی دارم، کارای فارغ‌التحصیلی، باید برم شریف، جلسه اول ارشد، وقت دندونپزشکی دارم، سفارش کمد، باید برم شریف، وقت دندونپزشکی، تحویل کمد، می‌خوندم و پاره می‌کردم، عروسی میترا، سمینار، خونه، امتحان، دایی بابا، سمینار، موعد تحویل گزارش، امتحان، خونه، موعد تحویل گزارش، روزه گرفتم، بازم تهران، چهلم دایی، امتحان، سمینار، سمینار، جلسه آخر ترم اول، می‌خوندم و پاره می‌کردم

یه سررسید دیگه گرفتم... برای 94؛ برای این دو ماه و 6 روزی که مونده هنوز؛ 
بعد نشستم کاغذ پاره‌هارو گذاشتم کنار هم و تو این جدیده دوباره یادداشتشون کردم... عروسی پریسا، میان‌ترم ادوات، میان‌ترم بیوسنسور، تولد مریم، تولد سهیلا، عروسی ندا، موعد تحویل پروژه پالس، می‌نوشتم و گریه می‌کردم می‌نوشتم و گریه می‌کردم...


۲۴ دی ۹۴ ، ۱۱:۵۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

650- نگاه تو به تاراج می‌برد واژه‌هایم را

چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۰۱ ب.ظ

۲۳ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

۲۳ دی ۹۴ ، ۱۷:۳۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

۲۳ دی ۹۴ ، ۱۷:۳۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

شباهنگ اینجا، شباهنگ اونجا، شباهنگ همه‌جا!
پیرو پست 607، رستوران و کافی‌شاپ تبریز و پیتزا همبرگر شیراز و تاکسی تلفنی شمال کم بود؛ عکاسی شباهنگم افتتاح شد


عکس: از طرف یکی از خوانندگان اهوازی!


+ عنوان از فخرالدین اسعد گرگانی - منظومه ویس و رامین 

در مورد این ویس و رامینم یه پست قراره بنویسم که تو لیست انتظاره!!!

مرگ بر امتحان؛ نفرین خدایان بر امتحان که نمیذاره من با فراغ خاطر پست بذارم

۲۳ دی ۹۴ ، ۱۵:۴۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

س. (90 ای و ناجیِ پروژه میکرو پارسال)

۲۳ دی ۹۴ ، ۱۵:۲۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

هر از گاهی امید سر به سرم میذاره و میگه یه لیوان از آبِ اون مدرکی که گذاشتی درِ کوزه بیار بده بخوریم و چپ و راست ازم می‌پرسه این همه واحد پاس کردی و آخرش سیم‌کشم نشدی و وقتی جدی‌تر میشه میگه به چه کارت اومد اون همه مداری که بستی و ترانزیستورایی که سوزوندی؛ که خب هر بار میرم رو منبر و زندگی رو از دید یه برقی براش تفسیر می‌کنم و مشکلاتو به مقاومت تشبیه می‌کنم و از افزایش ظرفیت می‌گم و بالابردن توان و از شارژ و دشارژ شدنمون و از جریان و امید به زندگی و فیدبک گرفتن از آدما و ترید آف و... ولی خب باید اعتراف کنم من همین ترید آف رو هم نمی‌تونم تو زندگی‌م پیاده کنم؛ ینی یه کاری کنی نه سیخ بسوزه نه کباب، ینی سبک سنگین کنی و یه موقع بهره مدارو بیاری پایین که سوئینگت بیشتر شه و یه موقع به خاطر از بین بردن نویز مجبور باشی چهار قلم جنس دیگه هم بچپونی تو مدارت و هزینه رو ببری بالا و حواست به امپدانس ورودی و خروجی هم باشه و به این فکر کنی که اگه فرکانسو بیشتر کنی کلاً معادلاتت می‌ریزه به هم و خازنایی که در نظر نگرفته بودی رو هم باس در نظر بگیری! بعد به این فکر کنی که کدوم فرکانسا اذیتت می‌کنن و بشینی فکر کنی و یه جوری فیلترشون کنی و حواست به بهره و راندمان و سوئینگ هم باشه کماکان!

هفته‌ی دیگه امتحانام تموم میشه و تا شروع ترم بعد بیست سی روز تعطیلات دارم که می‌تونم برم خونه و بشینم پای اون مقاله‌ای که باید به استادم تحویل بدم و می‌تونم برم مهمونی و می‌تونم بشینم پای وبم و پای همه‌ی اون کلیدواژه‌هایی که دارن لحظه‌شماری می‌کنن و می‌کنم برای پست شدنشون. می‌تونم برم آرایشگاه، خرید، می‌تونم فیلم ببینم، کتاب بخونم و می‌تونم نرم خونه و شنبه تا چهارشنبه 8 صبح تا 4 بعد از ظهر و پنجشنبه تا 12 شرکت باشم؛ شرکتی که داده‌هاش کپی رایت دارن و نمیشه غیرحضوری کاراشو انجام داد و می‌تونم قید پروژه رو بزنم و نرم و البته این پروژه جدا از اون 2790 چکیده است که خب می‌تونم از این پروژه هم مثل بقیه پروژه‌ها صرف نظر کنم و بگم خانواده‌ام و خودم و تفریح و استراحتم و درسم مهم‌ترن و حالا که به پولشم نیاز ندارم بی‌خیالِ کار!

ولی خب اون وقت انگیزه‌ام از این درس خوندن چیه؟ نکنه این مدرکم می‌خوام بذارم در همون کوزه‌ی قبلی؟ خب اگه می‌خواستم کار نکنم و فقط اطلاعاتم زیاد بشه که می‌تونستم بشینم تو خونه و بدون دغدغه‌ی امتحان و ناهار و شام امروز و فردا و خرید و سر و کله زدن با هر کس و ناکسی، کتاب بخونم و پست بذارم و اشکالات درسی امیدو بگم و کیک درست کنم و هر روز اون 6 صفحه قرآنو بخونم و آیه‌های جالبشو انتخاب کنم و لینک کنم و هم من خوش باشم هم شما!

نمی‌دونم... من حتی نمی‌دونم برای کِی بلیت بگیرم و برگردم خونه و اصن برگردم یا بمونم...


۲۳ دی ۹۴ ، ۱۱:۳۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

درسته تا حالا پام به کلانتری باز نشده، ولی در زمینه‌ی بازپس‌گیری و بیرون کشیدن حقم از حلقوم افراد، ید طولایی دارم!!! ینی نشده من برم یه جایی و دنبال صندوق پیشنهاد و انتقاداتش نگشته باشم و مستفیضشون نکرده‌باشم و لو آبی باشد که در هاون کوبیده باشم.

ظاهراً نسل اون دسته از آقایونی که تو خیابون راه‌میافتن دنبال دخترا و با تمام قوا سعی می‌کنن مخشونو بزنن و بدبختی اینه که مخامون مخ نیستن وگرنه مخ اگه مخ باشه به چنین سهولتی زده نمیشه!!! منقرض نشده هنوز!

در همین راستا، یارو می‌خواست منو برسونه و من نمی‌خواستم رسونده بشم و یه جوری رفته بود رو نِروِ نداشته‌ی من که گوشیمو درآوردم شماره ماشینشو یادداشت کنم و مستقیم برم کلانتری و به سزای عمل ننگینش برسونم و این روحیه‌ام هم نشئت گرفته از رشته و نه شغل باباست که چشم باز کردم و لای مجرم کیست و جرم‌شناسی چیست و حقوق مدنی و آیین دادرسی کیفری و انواع شکوائیه و دادخواست و کیفرخواست بزرگ شدم!!!

علی ایُ حال تا من گوشیمو از تو کیفم درآوردم طرف دررفت و منم پیِ‌شو نگرفتم و مورد دوم ماشین نداشت و پیاده فالو می‌کرد و منم بی‌اعصاب!!! که آخه این الان عاشقِ قیافه‌ی نداشته‌ام شده یا اخلاق حَسَنه‌ام؟!!! که خب یه صلواتی فرستادم و شیطونو لعن! کردم و سعی کردم اهمیت ندم تا گم شه بره پی کارش! ولی خب کارد می‌زدی خونم درنمیومد از عصبانیت و همون جوری عصبانی موندم و رسیدم خوابگاه و کماکان عصبانی و خوابیدم و شب تو خواب!!! چنان کشیده‌ی آب نکشیده‌ای نثارش کردم که از شدت ضربه‌ی حاصله از خواب پریدم و یه نیم ساعتی به این اقدام محیرالعقول خودم می‌خندیدم!!!


۲۳ دی ۹۴ ، ۰۸:۱۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

داستان شماره1:

دختره لپ‌تاپ به دست در زده و بفرما زدم و اومده تو و خطاب به من: 

شما همونی که خیلی کامپیوتر بلدی؟

من در کمال اعتماد به سقف: بله من همونم

دختره: چه جوری برای پایان‌نامه‌ام فهرست بذارم؟

+ یه جوری گفت خیلی کامپیوتر بلدی که فکر کردم کدی، هکی چیزی مد نظرشه!!!


داستان شماره2:

اومده میگه چه‌جوری این پی‌دی‌افو ورد کنم که بهش گفتم منِ کَل (=کچل) اگر طبیب بودم سر خود دوا نمودم که اون همه گزارشی که فایل وردشون دود شده‌بود رفته‌بود هوارو دوباره تایپ نکنم و البته یه حدسایی در مورد اون اتفاق می‌زنم که نمی‌دونم درسته یا نه، فکر می‌کنم به خاطر اپتیمایز کردن آنتی‌ویروسم باشه... آنتی‌ویروسم بیت‌دیفندره و من شب قبلش به جای اسکن، اپتیمایز کرده‌بودم

+ بازم ممنون بابت راهنمایی‌های اون روزتون


داستان شماره3:

هم‌رشته‌ایِ سابقم که شوهرش فروشگاه داره و


۲۲ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دیروز بعد از امتحانی که چنان‌که گویی روح الکترومغناطیس درش حلول کرده باشه، رفتم بانک و از زیر پل چهارراه ولیعصر تا خوابگاهو پیاده برگشتم و همه‌ی اون یه ساعت، آهنگ بی‌کلام بهار دلنشین تو گوشم بود و جلوی حداقل ده تا بستنی و ذرت مکزیکی وایستادم و یاد ذرت و بستنیای شریف افتادم و یاد مژده و یاد اینکه هر بار بعد کلاس یه بار اون منو مهمون می‌کرد و یه بار من اونو و ذرت و بستنی به دست برمی‌گشتیم خوابگاه و تا کیف پولمو درآوردم و تا طرف اومد بگه بفرمایید، منصرف شدم و به راهم ادامه دادم... 
دیروز از یه دکّه‌ی روزنامه‌فروشی تقویم نود و پنجو خریدم... از 94 خسته شدم... مزخرف؛ به هر دلیلی که نمی‌خوام توضیح بدم و حالا من یه سررسید کوچیک دارم که هر روزش یه صفحه جا داره... تقویم، انقدری برام مهم بوده و هست که هر سال ساعت‌ها وقت می‌ذارم برای پیدا کردن اونی که به دلم بشینه و برای اونی که یه سال قراره باهام باشه و باهاش باشم و هر سال، آخر سال که میرسه راجع به تقویمم پست میذارم و حالا من یه سررسید کوچیک دارم که هر روزش یه صفحه جا داره و برای خریدنش نه پاساژا و مغازه‌هارو گشتم که از یه دکّه‌ی روزنامه‌فروشی معمولی گرفتم... یه سررسید با جلد چرم قهوه‌ای روشن که نمی‌دونم منو یاد چی و کی می‌اندازه و کجا دیدمش قبلاً... یه سررسید که از دیشب دستمه و منتظر شروع شدنشم.

داشتم تاریخ تولد بعضی از دوستان و فامیل و بعضی از هم‌مدرسه‌ایام و بعضی از هم‌دانشگاهیام و بعضی از هم‌رشته‌ایام و بعضی از هم‌اتاقیام و حتی بعضی از خواننده‌های وبلاگمو توش یادداشت می‌کردم و یاد سررسید سال 80 افتادم و 



* عنوان: همون دو تا جمله ترکی مکالمه‌ی بالا

۲۲ دی ۹۴ ، ۱۵:۳۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

641- شب بود، شبم سرکش و دیوانه شبی بود

سه شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۲۳ ق.ظ

این کلیپ: bayanbox.ir/info/8609577984643382071/VID-20160111-155704

بخشی از فیلم دندون طلا

و کامنت‌ها و مکالمات بنده و فوریه در راستای کلیپ مذکور! (یادآوری: +)


۲۲ دی ۹۴ ، ۰۲:۲۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

640- خدای من چه رنگی‌ست؟

يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۱ ب.ظ



شب خیز که عاشقان به شب راز کنند

گرد در و بام دوست پرواز کنند

هر جا که دری بود به شب بر بندند

الّا در دوست که شب باز کنند

خدای من رنگ آسمان شب است

+ شباهنگ


برای /00lol00.blog.ir/

۲۰ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)


این مکالمه فقط بخش خیلی خیلی کوچکی از مکالمه چندساعته‌مونه!

و هر دومون فردا صبح امتحان داریم!

و حس خوبیه وقتی علاوه بر دوستای حقیقی‌ت، فامیل و خانواده‌ت هم خواننده وبلاگتن

به قول اخوی، مطالبم نابن! 

ناب!!! :)))

۲۰ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)


اینم قیافه‌ی من، بعد از توضیحات مبسوط آقای پ.:


۲۰ دی ۹۴ ، ۱۵:۴۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

یه شب تو خواب میرم مشهد و 

پریشب دنبال آهنگ تتلو بودم ظاهراً و دیشبم جولیک دیده که کامنتارو اشتباهی باز کردم

و از اونجایی که فردا امتحان منحوس و منفور زبان‌های باستانیو دارم، امشبم بیدارم...

امشب به خواب کدومتون بیام؟ :دی (البته این سه نفر خانوم بودن)


دوستانی که پرسیدن عاقبت امتحان سیسمخ دو پست قبل چی شد...

والا با یه چیزی تو مایه‌های 12، 13 پاس شدم

این سیسمخ ِ رومخ! پر خاطره‌ترین درس ترم6 و دوره کارشناسیم بود

بیشتر دوستایی که الان دارمو از تو همین کلاس کشف کردم...

1) deathofstars.blogfa.com/post/419

2) deathofstars.blogfa.com/post/499

3) deathofstars.blogfa.com/post/521

4) deathofstars.blogfa.com/post/440

5) deathofstars.blogfa.com/post/422

6) deathofstars.blogfa.com/post/450

۲۰ دی ۹۴ ، ۱۱:۵۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

+ bebar_baron.mp3

+ از صدای رعد و برق می‌ترسم

۲۰ دی ۹۴ ، ۰۰:۱۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

من و مراد؛ وقتی باهم قهریم :))))

حدودای 5 صبح خوابیدم و قرار بود شش و نیم مامان زنگ بزنه بیدارم کنه

زنگ زد و بیدارم کرد و بهش گفتم یه چند دیقه دیگه هم زنگ بزن ببین بیدارم یا نه

اینو گفتم و دوباره خوابیدم :))))

هفت امید زنگ زد و اصن یادم نیست چی گفت و چی گفتم و قطع کردم خوابیدم

دوباره زنگ زدن و به هر زحمتی بود هفت و نیم خوابگاه رو به مقصد جبهه‌ی علم و دانش و مبارزه با دیو جهل و نادانی ترک نمودم و به شدت بارون میومد و چتر برنداشتم و می‌دونستم یه ربع قبل مترو و یه ربع بعد مترو راهم پیاده است ولی با چتر میونه خوبی ندارم و اصن برای همینه چترم بعد 16 سال هنوز سالمه و هنوز دارمش و دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی (لینک)

در مواجهه با بارون دو برخورد متضاد دارم:

اگه تو خونه باشم و پشت پنجره، دلم حسابی می‌گیره و تحت این شرایط از بارون بدم میاد

ولی اگه بیرون باشم و زیر بارون و چترم نداشته باشم و حسابی خیس شم، در این صورت عاشق بارونم

مترو مسیر قائم دیر به دیر میاد و وقتی رسیدم داشت درارو می‌بست که حرکت کنه و بره و من با واگن خانوما که ابتدا و انتهای قطاره خیلی فاصله داشتم و باید تصمیم می‌گرفتم که همون جا قسمت مختلط که همه‌شون آقایون بودن سوار شم یا یه ربع بیست دیقه دیگه صبر کنم و سوار شدم و خوشحالم که نسل اون دسته از آقایونی که شرایط رو درک می‌کنن و جاشونو با آدم عوض می‌کنن منقرض نشده هنوز!

پیاده که شدم تا برسم فرهنگستان، بارون به حدی شدید شد که دم در کلاس از چادر و مانتوم آب می‌چکید، چنان که گویی از زیر دوش بیرون اومده باشم و همزمان با من یکی از بچه‌هام رسید و اوضاع اون انقدر وخیم بود که رفت از یکی از کارمندا لباس بگیره، عوض کنه

حالا تو اون هاگیرواگیر، اون شعر آهنگر که میگه باران ببار بر من و شهر و دیار من، باران ببار بر من و باغ و بهار من، باران بشوی دود و دم از آسمان شهر، باران ببر غبار غم از روزگار من مدام تو ذهنم ریپیت می‌شد!!!

مسئول پارکینگ به یکی از بچه‌ها اجازه نداده بود ماشینشو پارکینگ بذاره و بیرون گذاشته بود و یه تیکه رو پیاده اومده بود و اونم تا حدودی خیس شده بود و وقتی رفتار مسئول پارکینگو به مسئول آموزش گزارش کرد، مسئول آموزش گفت زین پس اینجا هر کی بهتون گفت بالا چشتون ابروئه بگید ما از آهنگر نامه داریم و راحت باشید کلاً :دی

اون هم‌کلاسی‌م که معلمه قبل امتحان بهم میخک داد، گفت برای کاهش استرسه و گفتم نمی‌خوام. نه اعتقاد دارم به این چیزای گیاهی و نه خوشم میاد و نه دوست دارم و... گفت بیگیر بخور باباااااااااا! سوسول!!!

گفت همه‌مون خوردیم و بخور آروم شی و منم داشتم قورتش می‌دادم که گفت بذار همون‌جوری تو دهنت باشه ولی خب من قورتش دادم! لامصب مزه‌ی داروی بی‌حسی دندونپزشکیو می‌داد



8 تا سوال بود که 7 تاشو باید جواب می‌دادیم و من اون از همه آسون‌تره رو که همه اونو جواب داده‌بودن بلد نبودم، ینی یادم نبود، ینی حتی یه جمله چرت و دری وری طور هم در موردش یادم نیومد بنویسم و به جاش به سوال بعدی جواب دادم و خداروشکر یکی از سوالات اختیاری بود!!! و یه سوال نیم نمره‌ای رو هم ناقص جواب دادم... ینی منظور سوالو متوجه نشدم، ینی این گفته بود GTT چیه و چی میگه و من نوشتم چیه ولی اینکه چی میگه رو ننوشتم و البته بلد بودم و نمی‌دونستم منظورش اینه که نظریه همگانی‌های زبان رو توضیح بدیم و GTT این نظریه رو میگه و من نمی‌دونستم این نظریه همونه که GTT میگه!

عکسامون رو برگه‌ی سوالات بود و ملت کلی ذوق کرده بودن و از اونجایی که دانشگاه سابقم از این ادا و اطوارا داشت من ذوق خاصی نداشتم نسبت به این حرکت! به هر کی یه برگه دادن و جوابارو قرار بود تو اون بنویسیم و همه همون یه برگه رو پر کردیم و تحویل دادیم و اون دختره رتبه1 که همزمان با من رسیده بود و خیس شده بود، هفت صفحه جواب نوشت! چی نوشت رو کسی نمی‌دونه، خودشم نمی‌دونه! و ما همه‌مون نیم ساعته برگه‌هامونو تحویل دادیم و اون بشرِ عجیب‌الخلقه یکی دو ساعت بعد ما تموم کرد! وی مرا یاد هم‌کلاسیای سابقم می‌ندازه! اصن روح اونا در وی حلول و شایدم هلول کرده! (چرا من املای این هلول/حلول یادم نمی‌مونه؟!)

علی‌ایُ‌حال، نیم ساعت امروز کجا و چهار پنج ساعتای دانشگاه سابق که تا شب زمان امتحانو تمدید می‌کردن کجا!!!

اون دختره که نذاشته بودن ماشینشو بذاره پارکینگ، هفته پیش کرمان بود و کلمپه آورده بود و سر جلسه کلمپه پخش شد و از اونجایی که کلمپه توش خرماست من دوست ندارم! اصن من شیرینی دوست ندارم و شکلات البته شیرینی محسوب نمیشه!


کلمپه

چه حس خوبیه ملت جزوه آدمو پرینت کنن و همه همونو بخونن!

به هر حال بعداً اگه استاد شدم :دی به کارم میان این جزوه‌ها...

اینم از امتحان پایان‌ترم اصطلاح‌شناسی

نمی‌خواستم خاطره امروزو بنویسم ولی یاد این دو تا پست افتادم و حس خوبی که الان برام دارن و 

نوشتم که حس خوب این پست هم بمونه برای فرداها! 

+ یادی از گذشته‌ها - امتحان پایان‌ترم سیسمخ

+ یادی از گذشته‌ها - امتحان پایان‌ترم کارگاه برق


۱۹ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)


+ Amir_Tataloo_Bezar_Too_Hale_Khodam_Basham

اولین باره می‌شنوم این آهنگو!!!

تو خواب چه چیزایی گوش می‌دما!!!

والا


۱۹ دی ۹۴ ، ۱۸:۱۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

تایپ گزارشی که باید فردا تحویل استاد می‌دادم تموم شد.

گزارش ترجمه‌هامون و برداشتمون از اون فصل از کتاب که اول ترم برای هر کی مقدّر شده بود

از یه طرف جامدادیم تو خونه جامونده و فلشم تو جامدادی‌م بود و برای پرینت گزارش فلش لازم دارم و

البته بابا گفت پستش کنیم و من گفتم نه!

از یه طرف شهیدبهشتیا امتحاناشون تموم شده و تقریباً همه رفتن خونه و کسی نیست ازش فلش بگیرم و

از یه طرفم داشتم فکر می‌کردم صبح اصن فرصت نمی‌کنم پرینت کنم و

کجا پرینت کنم!!! 

نزدیک بود اشک تو چشام حلقه بزنه به یاد پرینتر توی اتاقم که یاد باد آن روزگاران یاد باد

که دیدم مسئول سایت خوابگاه که یه دختر تو دل بروی مهربونه، مثل من امتحان داره و 

خونه نرفته و تو راه‌پله‌ها داره درس می‌خونه

(اینکه میگم تو دل برو دلیل داره!!! بعضیا از شصت فرسخی حس نفرتتو تحریک می‌کنن، بعضیام کلید قفل دلتو دارن و سریع میرن تو درم از پشت سر می‌بندن :دی)

تا حالا فقط یه بار، اونم اول مهر سایت رفته بودم و بعداً هم دختره رو ندیده بودم

با اینکه کلهم اجمعین اینجا 3 طبقه و هر طبقه 10 واحده ولی خب کم می‌بینم و کم دیده میشم

همون اول مهر که رفته بودم برای پرینت، رشته‌مو پرسیده بود و منم داستان زندگی‌مو به اختصار شرح داده بودم

امشب که دیدمش، اسمم یادش بود

شناخت!!!

گفت تو همونی که...

منم گفتم آره بابا همونم

گفتم پرینت دارم و وقت کاری سایت و پرینت هم تموم شده بود

یوزر پس کامپیوتر اصلی سایتو داد که خودم برم پرینت کنم

فلششم داد که فایلارو تو اون بریزم ببرم برای پرینت

گزارشو پرینت کردم

جزوه‌ای که تایپ کرده‌بودم هم همین‌طور

جزوه رو دو سری پرینت کردم که یه نسخه هم بدم استاد

تو شریف رسم بود که ما همچین کاری می‌کردیم

ینی یه موقع استاد خودش می‌خواست

مثل دکتر ن. کنترل خطی و دکتر ب. سیسمخ!

اونا خودشون خواستن و

البته من بعد از اینکه نمره‌ها وارد کارنامه شد جزوه‌مو دادم بهشون که سوء تفاهم نشه!

ولی برخی همکاران!!! جلسه آخر جزوه‌شونو تقدیم استاد می‌کردن و یه نمره تشویقی هم می‌گرفتن

به هر حال چون بعداً استادو نمی‌بینم ایشالا همین فردا جزوه رو با گزارش می‌دم

یه چیز دیگه هم می‌خواستم بنویسم

اممممم

آهان

بابت جامدادی‌م خیلی ناراحتم...

آخه اون خودکارا توش بود و می‌خواستم با همونا بنویسم برگه امتحانیو

اتفاقاً امضاها و فرمای فارغ‌التحصیلی رو هم با همونا پر کردم تحویل دانشگاه دادم

ولی خب از اونجایی که ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن،

داشتم کیفمو برای فردا آماده می‌کردم

که دیدم یکی از خودکارا ته کیفم جامونده و وقتی کشفش کردم کلی ذوق کردم

کلی!!!

فردا سوالارو با همون جواب میدم

البته اگه! بلد باشم که جواب بدم

برم بقیه کتابو بخونم...

تا صبح عینهو یه جغد بیدارم...

اخوی هم همین‌طور...


* سرهنگ

۱۹ دی ۹۴ ، ۰۱:۱۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

این اولین امتحانِ پایانترمِ ارشده

اولین امتحان نیست

آخرین هم نخواهد بود

این یه لیوان نسکافه‌ای هم که الان کنارمه اولی نیست،

آخری هم نخواهد بود...

و با تقریب خوبی الان به جای خون، نسکافه تو رگام جریان داره 

و شاعر در همین راستا می‌فرماید بیا تا رگامو تو خونت بریزم :))))


و روی سنگ قبر آن بانو بنویسید اخوی آن بانو نیز آن شب بیدار بود، امتحان داشت و

هر نیم ساعت یک بار زنگ می‌زد و سوالاتی در باب مشتق آرک‌تانژانت ایکس و اِل اِن مطرح می‌نمود...


۱۸ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

Fireman, safeguard, grammarian on duty, walking dictionary, language agent, Gallicization force, high-quality communications promoter, a terminologist must be a bit of each. Dubuc-1987

مامور آتش نشانی!!!، گارد حفاظت!!!، متخصص دستور زبان، فرهنگ لغات سیار، عامل زبان، نیروی فرانسوی مئاب!!! و ترویج‌دهنده‌ی ارتباطات با کیفیت بالا!!! یک اصطلاح‌شناس باید کمی از هر کدام باشد...


به نظر من

و کمی هم فحش بلد باشد!!!



۱۸ دی ۹۴ ، ۱۷:۱۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)


1- درود؟ پرونده؟ نشانی رایانامه؟ طیِّب سُرعَتَکُنَّ؟ هم‌کلاسیه دارم عایا؟!!!

2- جزوه امتحان فردا رو هفته‌ی پیش تایپ کردم براشون فرستادم؛ 

جزوه امتحان بعد از بعدی ینی همین تاریخ زبان رو هم امروز تموم کردم و بازم جا داره روش کار کنم...

3- گزارش مقدماتی اون 2790 تا چکیده و به عبارتی 3166 صفحه ورد! رو هم دیشب تحویل دادم

تازه چند روز به موعد تحویلشم مونده بود :دی

ولی پدرم درومد تا میل مرج یاد گرفتم... باید 2790 سطر و 3 ستون اکسل رو تبدیل می‌کردم به 2790 تا فایل ورد و

بعدشم مرج و تازه باید هر چکیده تو یه صفه می‌بود!


۱۸ دی ۹۴ ، ۱۳:۵۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

629- وَ بِالْوالِدَیْنِ...

پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۴۵ ب.ظ

هنوزم وقتی تنهام در اتاقو قفل می‌کنم و می‌شینم پشت در و زانوهامو بغل می‌کنم و گریه می‌کنم و به این فکر می‌کنم که اگه صد بار دیگه هم 18 سالم بشه بازم میام اینجا و بازم وقتی تنهام در اتاقو قفل می‌کنم و بازم می‌شینم پشت در و بازم زانوهامو بغل می‌کنم و بازم گریه می‌کنم.

اون روز که فایل گزارشام پرید و داشتم دوباره تایپشون می‌کردم، اون روز صبونه نخوردم، اون روز یه گوشه نشسته بودم و تایپ می‌کردم، اون روز مامان یه لقمه کره عسل برام آورد، من داشتم تایپ می‌کردم و نیم ساعت بعد بابا خامه عسل آورد و داد دستم و می‌دونستم! می‌دونستم شیرینیِ عسلِ اون روز، یه شب زهر میشه به کامم، می‌دونستم یه شب در اتاقو قفل می‌کنم و می‌شینم پشت در و زانوهامو بغل می‌کنم و گریه می‌کنم. می‌دونستم یه شب دلم برای اون روز صبح تنگ میشه...

+ تا حالا هیچ‌وقت پستایی که با گریه نوشتمو منتشر نکردم... ولی این یکی فرق داره یه کم!

۱۷ دی ۹۴ ، ۲۲:۴۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دبیرستان، سرِ هیچی با بهناز شرط‌بندی کردم که یه روزه تستای خیلی سبز ادبیاتو می‌زنم

هدفم نه روکم‌کنی بود نه سر چیز خاصی شرط بسته بودم

شاید می‌خواستم یه کاری کنم که تو تاریخ ثبت شه مثلاً!

تا دو و نیم مدرسه بودم و حدودای سه رسیدم خونه و ناهار و نماز و

سه شروع کردم به تست زنی و خودزنی و تا دو نصف شب هزارتاش تموم شد

مامانم داشت سریال حلالم کنو می‌دید

سریاله یه چیزی تو مایه‌های کلیداسرار و اسم یکی از کاراکتراشم مراد بود!

یادمه ویندوز کامپیوترمون به هم ریخته بود و بابا بیدار بود اونو درست کنه

دو نصف شب خوابیدم و گفتم پنج بیدارم کنه که بقیه‌شو جواب بدم

کلاً 1296 تا تست... وقتی رسیدم مدرسه بیست تا از سوالا مونده بود

نمی‌تونستم تقلب کنم؛ اون وقت نمی‌تونستم در چنین روزی به این حرکت حماسی‌م افتخار کنم

کلاس ما طبقه دوم بود

تو یکی از کلاس های طبقه اول نشستم و اون چندتایی که مونده بودو جواب دادم و

زنگ تفریح نشستیم با بهناز و سایر دوستان جوابا رو بررسی کردیم 

بهنازم مثل مهسا و سهیلا از دست‌اندرکاران و بانیان این وبلاگ بود و

8 سال پیش وقتی اینجا داشت تو سایت مدرسه‌مون تاسیس می‌شد حضور داشت

از 1296 تا 63 تاشو اشتباه جواب داده بودم

اینارو نوشتم که برسم به اینجا که بگم شروع کردم دارم روی اون 2790 تا چکیده کار می‌کنم

علیرغم اینکه به خاطر امتحانام باهام مدارا می‌کنن ولی خب خودم از تبعیض خوشم نمیاد

الانم تا شعاع صد متری‌م و تا افق‌های دور تا چشم کار می‌کنه کتاب و جزوه است

ینی یه جورایی یک دست جام باده و یک دست زلف یار!

۱۷ دی ۹۴ ، ۱۶:۴۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

627- ویل للمصلین... الّذین هم عن صلاتهم ساهون

چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۵۰ ب.ظ

برای اینکه رُطب خورده منع رطب نکرده باشم، بعدِ اینکه اون عکسو گذاشتم برای پست ثابت، تصمیم گرفتم خودمم زین پس عزمم رو جزم کنم و اولِ وقت بخونم که آیه‌ی أتأمرون الناس بالبر وتنسون أنفسکم شامل حالم نشه و از اونجایی که سیستمم هنوز به این سبک اول وقت نماز خوندن عادت نکرده، از صبح ششصد بار وضو گرفتم برای ادای فریضه‌ی مذکور و یادم افتاده که خوندم آقا! بیا بشین درستو بخون و اومدم نشستم درسمو خوندم و دوباره چند دیقه بعد پاشدم سمت محراب و سجاده! و دوباره یادم افتاده که خوندم! به والله خوندم!!! و اکنون به درجه‌ای از عرفان رسیدم که تو یه برگه‌ی A4 نوشتم تو نمازتو خوندی و زدم رو دیوار که هی بلند نشم برای نماز و از اونجایی که نسیم نیست و من مانده‌ام تنهای تنها میان سیل غم‌ها و اصن ارکان نمازم همه بر طبق رساله‌است، جز قبله که سمت رخ تو زاویه دارد و از اونجایی که دیگه چه‌قدر زنگ بزنم خونه و چه‌قدر درس بخونم و چرا تموم نمیشن این روزا و خب البته شروع هم نشدن متاسفانه و برآیند حرفام اینه که حوصله‌ام سر رفته و به وبلاگم پناه آوردم و بذار امتحانام تموم شه... یه پدری از خواننده‌هام درارم که اصن یه وضعی و منی که زیر 100 خط پست نمی‌ذاشتم میام چهار خط می‌نویسم و میرم و دوباره میام چهار خط دیگه پست می‌ذارم و میرم و البته که بنده به اینا میگم چهار خط! و هم‌اکنون با این پستای کوتاه، وبلاگ عزیزم شده عینهو تویتر! بله... بنده یه زمانی تویتر هم داشتم... ولی الان فیس بوکم ندارم و هیچی ندارم و به فاز فنا و بریدن از کائنات و وصل به ماورا رسیدم و فکر کنم پله پله دارم هدایت میشم سمت معراج و مِن حیث المجموع الان منم و این وبلاگ و در پی قطع رابطه ایران و جیبوتی وزارت خارجه کشورمان به دیپلمات‌های جیبوتی 24 ساعت فرصت داد تا کشور خود را روی نقشه پیدا کنند و تازه خوابمم میاد و شام هم نخوردم و انقدر کلیدواژه نوشتم که بعد از امتحانا در موردشون بنویسم که سرطان کلیدواژه گرفتم و پیش بینی می‌شود تا چندی دیگر واژه مجعول و ناشناس "پنج به علاوه یک" جای خود را به واژه ملموس و شیرین "دویست منهای یک" بدهد و معنی عنوان هم اینه که واى بر آن نمازگزاران، همانان که در نمازشان غفلت مى‌ورزند؛

آقا این ﺑﻼﮔﻔﺎ یا بیان ﺳﻔﺎﺭﺕ ﻧﺪاﺭن؟ ﻣﻴﮕﻢ ﻳﻪ ﻭﻗﺖ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﺭﺷﻴﻮﻣﻮنو ﭘﺎﻙ ﻛﺮﺩن، ﻻﺯﻡ ﻣﻴﺸﻪ

۱۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دیو (فارسی نو)، dew (پهلوی)، zyw زیو (سُغدی)، dyu (خُتَنی)، ar-deu (آسی)، daeva (اوستایی)، deiva (فارسی باستان)، deva (هندی باستان)، deus (لاتین)، zeus (یونانی)، dieu (فرانسوی). این کلمه تا فارسی باستان همان معنی دیو را می‌دهد ولی در هند و اروپایی به معنی درخشیدن است که day از آن گرفته شده‌است. در زبان هندی، دیو ahura یا asura است که به معنی خداست. آخه دیو به معنی درخشیدن کجا به معنی خدا کجا!!! در زبان فارسی و هندی "ه" و "س" به هم تبدیل شده‌اند؛ مثال دیگر هند و سند؛ که سند همان هند است. ینی من اگه این درسو پاس شم، نه تنها کامنتارو باز می‌کنم، بلکه تنظیم می‌کنم بدون تایید من منتشر شن!!! شیخ‌تون داره اینو گوش می‌ده :دی Kamran_Hooman_Man_Toro_Mikham

نمره 20 کلاسو
نمیخوام
بهترین هوشو حواسو
نمیخوام
دختر خوشگل شهر پریا
اون که جاش تو قصه هاسو
از این دوتا لطفا :دی
۱۶ دی ۹۴ ، ۱۹:۲۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امتحانای نسیم تموم شد و داره میره خونه و امتحانای من هنوز شروع نشده و قراره این دو هفته رو تنها باشم و این ترم به حول و قوه‌ی الهی و با استعانت از نیروهای ماورایی یکی از اخلاق به ظاهر گند گذشته‌ام رو با موفقیت کنار گذاشتم و به نسیم اجازه دادم از ظرفام استفاده کنه... البته هنوز به اون درجه از تعالی نرسیدم که از ظرفای یکی دیگه استفاده کنم و تنبلی وی در امر شستن ظرفاش مزید بر علت میشه که هر از گاهی از ظرفای من استفاده کنه و اگر چنانچه این پست deathofstars.blogfa.com/post/346 را مطالعه بفرمایید، پی به عظمت این تغییر و تحول تاریخی شخصیتی بنده برده و آرزوی توفیق روزافزون می‌نمایید.

هم اتاقی شاهین‌دژی‌م که از ترم بعد قراره بیاد خوابگاه، یه کُردِ جدایی‌طلبه؛ 

و این برای منِ وطن‌پرستِ دو آتیشه که نه خودش و نه خانواده‌ی 4 نفره‌اش هرگز پان‌ترک نبوده و نیستند و نخواهند بود و شعارشون حب الوطن من الایمانه ینی عذاب! ینی دیروز اون نیم‌ساعتی که وسیله‌هاشو آورده بود بچینه بره و ترم بعد بیاد، همه‌ی اون نیم ساعت و به عبارتی همه‌ی اون 1800 ثانیه رو نفس عمیق کشیدم و سعی کردم به اعصاب نداشته‌ام مسلط باشم. البته نسیم هم به نوعی کُرده ولی خب نسیمی که نمی‌دونه ایران با چه کشورایی همسایه است کجا و این شاهین‌دژی که آورده نقشه جدید ایرانو نشونم میده کجا!

دیشب به نسیم گفتم ترم بعد خبری از کیک نیست...

 دلم برای پستای طویله‌ام تنگ شده... من اصن از این پستای سه چهار خطی خوشم نمیاد... دوست دارم بیام برم رو منبر و پایینم نیام... مرگ بر امتحان!


۱۶ دی ۹۴ ، ۱۳:۳۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

624- سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش

سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۵۲ ب.ظ

دارم جزوه‌هامو تایپ می‌کنم و بیشتر از همه، جزوه‌ی درس زبان‌های باستانی اذیتم می‌کنه... فونت‌های باستانیو رو لپ‌تاپم دارم ولی خب می‌تونستم تصمیم نگیرم که جزوه‌هامو تایپ کنم و می‌تونستم جزوه ننویسم و روز آخر از بچه‌ها بگیرم و می‌تونستم خودمو درگیر کار و پروژه نکنم و اصن می‌تونستم ارشد نخونم

چند روز پیش به بابا می‌گفتم برق که سهله، من اگه توی دورافتاده‌ترین شهرستان، آفتابه‌سازی و آفتابه‌شناسی هم می‌خوندم، به همین اندازه‌ی الان درگیر کتابام بودم و پروژه داشتم و سرم شلوغ بود و شبا بیدار می‌موندم و درس می‌خوندم...


منبع عکس: یکی از وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کنم... یادم نیست کدوم وبلاگ :( 

۱۵ دی ۹۴ ، ۱۸:۵۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دیالوگ دیشب من و یه شریفی:



و از دیشب تا حالا، نتم هی قطع و وصل میشه

حتی الانم قطعه و منتظرم وصل شه که این پستو منتشر کنم

* وی‌پی‌ان همون Virtual Private Network هست... خودتون سرچ کنید ببینید چیه... من اعصاب ندارم

* برای خواننده‌های جدید: nebula.blog.ir/post/458

۱۵ دی ۹۴ ، ۱۶:۴۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

اولین چیزی که از زبان‌شناسی یاد گرفتم دال و مدلول بود

دال، اون صوت یا نوشتاره، مثل آب فارسی، واتر انگلیسی، ماء عربی و سو ترکی

آبو چه آب بنویسی، چه water، به هر حال آبه و 

مدلول، مفهوم آبه که آدم اگه بی‌سواد و کر و کور و لال هم باشه می‌دونه آب چیه

حتی اگه تا حالا لفظ الف و ب در کنار هم رو نشنیده باشه.

استادمون می‌گفت خیلی از مفاهیم و احساسات هستند که براشون اسم یا دال نداریم

ینی نمی‌دونیم چی صداشون کنیم، اصن براشون واژه نداریم، ینی اختراع نکردیم!

وقتی می‌خوایم بیانشون کنیم با هیچ لفظ و به هیچ زبانی نمی‌تونیم به زبون بیاریمشون


چند وقته که یه همچین حسی دارم و حتی این حسم اسم نداره

حس جدیدی نیست، خوشحالی نیست، عاشقی نیست، سردرگمی و تردید و انتظار هم نیست

نمی‌دونم چیه... ینی می‌دونم... ولی براش دال تعریف نشده هنوز.

دارم سایه آفتاب علیرضا قربانی و بی‌واژه‌ی اصفهانیو گوش میدم

یه جایی میگه: منو دریا، منو بارون، منو آسمون صدا کن، منو تنها، منو عاشق، منو خوب من صدا کن، منو از همین ترانه واسه ما شدن صدا کن، منو بی‌واژه صدا کن، منو شب صدا کن اما، اون شبی که تو رو داره، اون شبی که جای ماهش، تو رو پیش من بیاره، منو آئینه صدا کن، که میخوام مثل تو باشم، که برای با تو بودن، میخوام از خودم جدا شم

این پنج شش خط شبیه حس الانمه ولی خب بازم اونی نیست که دارم حسش می‌کنم، اونجایی که میگه ای واژه‌ی بی‌معنی، رویایی بی‌تعبیر، آغازترین پایان، آزادترین تقدیر، تو سایه‌ی خورشیدی، تو بوسه‌ی در بحران، تو دلهره‌ای آرام، مهتابِ تر از باران، آرامش طوفانی، می‌سازی و ویرانم، من حادثه بر دوشم، من عشق‌نمی‌دانم...


* عنوان: بخش‌هایی از دعای جوشن کبیر

۱۵ دی ۹۴ ، ۱۰:۲۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

ﺟﺰﻭﻩ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﯽ ﭼﯿﺴﺖ؟

ﺟﺴﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﺳﻤﯽ 

ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺗﻤﺎﺱ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﯾﺎ ﺣﺘﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ 

ﺩﺭ ﮐﻮﺗﺎهﺗﺮﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻤﮑﻦ، ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﻋﻤﯿﻖ ﻓﺮﻭ می‌برد.

۱۴ دی ۹۴ ، ۲۱:۴۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

تازه تعهد هم گرفتن

تازه فرم و متن تعهد رو هم خودمون باید می‌نوشتیم

تازه یه همچین چیزی نوشتم:


تازه دیروز که سی‌دی داده‌هارو از دختر رئیس قوه قضائیه سابق گرفتم، گفت کیفتو بذار زیر چادرت، از پیاده‌رو برو، مواظب خودتم باش... فکر کنم منظورش این بود که مواظب این سی‌دیه باش... در راستای کیف و چادر، عکسم تو پروفایلم هست...

۱۴ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

۱۳ دی ۹۴ ، ۰۰:۵۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

618- من از یادت نمی‌کاهم

شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۰۱ ب.ظ
نیم ساعت پیش هم‌اتاقی شاهین‌دژی و دوستش اینجا بودن
وقتی فهمیدم دوستِ هم‌اتاقی شاهین‌دژی‌م هم‌اتاقی مهساست،
چند تا از اون کیکایی که از خونه آورده‌بودمو گذاشتم تو یه ظرف و گفتم ببره برای مهسا
یه یادداشتم کنار کیکا گذاشتم
نوشتم:
گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی‌کاهم


deathofstars.blogfa.com/1386/11 اون هوالحق رو مهسا تایپ کرد...

بعداًنوشت:
۱۲ دی ۹۴ ، ۱۶:۰۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

پاشدم وضو بگیرم برم نماز ظهرمو بخونم؛ دیدم هنوز ساعت 10 هم نشده :|

۱۲ دی ۹۴ ، ۰۹:۴۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)
از صبح، آشنا و غریبه، دوست و دشمن، همسایه و ده واحد اون ور تر و این ور تر، هر کی منو می‌بینه، میگه رسیدن به خیر! بس که در فراقم این هم‌اتاقیم ناله و زاری و شیون و فغان کرده و هر کیو دیده گفته دلم برای شباهنگ تنگ شده و تنهام و اونام گفتن شباهنگ کیه و اینم گفته هم‌اتاقیمه و اونا پرسیدن چی می‌خونه و این بنده خدام شروع کرده به توضیح و شرح و بسط ماجرا و پرسیدن چی میخونده و اینم توضیح داده و حتی بهش رحم نکردن و پرسیدن چرا تغییر رشته داده و چه جوری یه دانشگاه تهرانی اومده خوابگاه ما و اینم مساله رو از اساس و بیخ و بن تشریح و تببین کرده و الان با یه تقریب خوبی همه منو می‌شناسن بحمدالله! تازه ازم خوششونم اومده!!! بازم بحمدالله!

و جامدادی و محتویاتش از جمله فلشم رو خونه جا گذاشتم؛ یه سری خرت و پرت سپرده بودم مامانم برام آماده کنه و اونارم جا گذاشتم؛ حتی شونه‌مو هم جا گذاشتم و من اگه موهامو شونه نکنم خوابم نمی‌بره! و شونه چیزی نیست که از کسی قرض بگیری و چیزی نیست که یکی یه چندتا اضافه داشته باشه و آکبند هم باشه که ازش بگیری و این دور و برام شونه‌فروشی نیست...

اردیبهشت امسال، یه سورپرایز و به عبارتی یه بسته‌ی پستی داشتم از تبریز و از طرف سهیلا؛ برام سوغاتی، شونه خریده بود و تازه انجیرم فرستاده بود و نوشته بود نشسته و موقع خوردن بشورمشون



مثلاً نمیشد این شونه رو امروز می‌فرستاد؟!

شونه میخوام خب...



و اگه بعد از دیدن شوفاژ کثیف خوابگاه بغض کردید و با شوفاز تمیز خونه‌تون مقایسه کردید و دوباره بغض کردید و حس گریه بهتون دست داد و بغض کردید و اهل بشور بسابم نبودید، روش کاغذ رنگی بچسبونید و به این فکر کنید که مسائلی به مراتب مهم‌تر از کثیفی شوفاژ هم هست برای بغض کردن؛ مساله‌ی بغرنجی به نام امتحانات! و می‌دونم تحمل درد فراق و هجران سخته ولی خب این تاریخ امتحانامه: 19 و 21 و 26 و 27 و 29 دی! و من کتابامو با خودم نبرده بودم خونه و هیچی نخوندم و قطعاً شما هم دوست ندارید من بیافتم! :دی
به وبلاگ دیگه‌ای معتاد نشید تا من برگردم...
۱۱ دی ۹۴ ، ۱۸:۴۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

۱۱ دی ۹۴ ، ۱۳:۵۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

614- یکی یه لیوان آب قند بهم بده

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۳۸ ق.ظ


این فولدر تا دیشب پرِ گزارش بود، گزارشایی که تو این یه ماه نوشته بودم 

الان میگه خالیه و هیچی توش نیست...

فایل‌ها هیدن نشدن، اصن نیستن، بک‌آپ ندارم، لپ‌تاپم ویروسی نشده، نمی‌دونم چی شده

نقطه اوج داستان اینجاست که سر صبی پیغام رسیده دستم مبنی بر مبنا قرار گرفتن گزارشای من

ینی فی‌الواقع گزارشای من کامل از آب درومده و به عنوان مرجع انتخاب شده و 

الان فایل وردشو میخوان و من هیچی ندارم جز پی دی افی که براشون فرستادم که اونم تو ایمیلمه

همین pdfی که تو ایمیلمه، تبدیل به ورد کردم ولی ریخت و قیافه‌اش ناجوره، حروفش به هم ریخته :(

ینی الان باید بگم لابد خیر و حکمتی بوده که دم امتحانات بشینم دوباره گزاراشارو بنویسم؟

چند روز نیستم...

ینی بخوام هم نمی‌تونم باشم :|

پس چی شد اون آب قند؟

۰۹ دی ۹۴ ، ۰۹:۳۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

613- راه ما غمزه‌ی آن ترک‌ کمان ابرو زد

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۳۸ ق.ظ

دیدم داره لپ‌تاپشو تمیز می‌کنه (با این الکلایی که اسمشو نمی‌دونم)

من: داداشی؟ میشه لپ‌تاپ منم تمیز کنی؟

امید: :|

من: لطفاً :)

امید: :|

من: ببین تو الان دایی این لپ‌تاپ محسوب میشی و به هر حال یه سری وظایف داری در قبالش

امید: :|


بس که این ور اون ور بردمش، از هویج و آرد و شکر گرفته تا گل و لای و شن و ماسه روش ریخته بود

سه چهار ماهم نیست ازش استفاده می‌کنم و به این گند و کصافط کشیده شده :|

بدبخت فلک‌زده همیشه هم روشنه و بس که کار می‌کشم ازش!


نیم ساعت پیش تمیزش کرده و لپ‌تاپم شده مثل روز اولش و

آورده میگه لپ‌تاپ مثل ابروی آدم می‌مونه، باید بهش برسی، مرتبش کنی، تمیزش کنی

من: :|

زل زدم تو چشاش و میگم ابروهامو ببین! 

داداشم: هممممم، شریف بودی بیشتر از اینا به خودت می‌رسیدیااااااا

من: :|
+ عنوان از حافظ
۰۹ دی ۹۴ ، ۰۱:۳۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

612- خودرأی

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۲۷ ق.ظ

دهخدا نوشته خودرای ینی آدم خودسر، مستبد، مستبد به رأی، کله شق، لجباز، لجوج، عنود، یک پهلو، یک دنده، سرسخت، لغت‌نامه معین هم نوشته آن که به فکر خود کار کند و به رأی دیگران اعتنا نکند

آقا یکی از ویژگی‌های بنده‌ی حقیر اینه که خودرای ام؛ دبیرستان که بودم هیچ وقت بر اساس برنامه درسی مشاورین محترم پیش نمی‌رفتم؛ اصن مشاور و پشتیبان نداشتم؛ ینی داشتم، ولی نداشتم، ینی هر چی عشقم می‌کشید می‌خوندم؛ یه هفته پیله می‌کردم حسابان می‌خوندم، دو روز صبح و ظهر و شب و ایستاده و نشسته و در حالی که بر پهلو آرمیده‌ام عربی و دوباره مثلاً حسابان و یه ماه شیمی اول و دوم و سوم و از این مسخره‌بازیام خوشم نمیومد که امروز دو صفحه فلان چیزو بخون و ده تا فلان تست و دو خط فلان درس و یه ربع بهمان درس و تازه موقع آشپزی، موادشو هر چه قدر دلم بخواد می‌ریزم، چیزی که دوست دارمو زیاد می‌ریزم که خوشمزه‌تر بشه و بازم از این مسخره‌بازیا که فلان چیزو اول بریز و بهمان چیزو فلان قدر خوشم نمیاد و تازه یه دوستی دارم که رژیم غذایی خاصی داره و یه ذره فلان چیزو می‌خوره و دو ذره بهمان چیزو، از مسخره‌بازیای اونم خوشم نمیاد و شواهد نشون میده بنده یه موجود آنارشیست با نظم درونی ام. در راستای کامنتای کوبنده‌تون در راستای عکس پروفایلم عرض کردم اینارو؛ اینکه نصیحت کردن من، به نوعی آب در هاون کوبیدنه؛ اینو هیچ وقت یادتون نره؛ باس خودم به این نتیجه برسم که فلان کار درسته یا نادرسته که انجامش بدم یا ندم

اصن مهم نیست اون روایتی که گفتمو کی گفته و کجا نوشته و اصن گفته یا نگفته... مهم اینه که من به اینا، ینی هر آیه و حدیث و روایتی به عنوان یه گزاره نگاه می‌کنم، ینی یه پیام، یه جمله خبری، یه... نمی‌دونم چی... مهم اینه که من این حرفو باور دارم، ینی یا با عقلم سبک سنگینش کردم و پذیرفتم یا حسش کردم، تجربه کردم و بهش ایمان آوردم
همین. 

۰۹ دی ۹۴ ، ۰۰:۲۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

611- ترسیدم بهش وابسته شم... ندیدم

سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۴۸ ب.ظ

سریال کیمیارو عرض می‌کنم

فقط اون دو سه سکانسی که محمد جهان‌آرا (حامد بهداد) بودو دیدم و می‌بینم :دی

ینی الان که دارم اینارو تایپ می‌کنم می‌بینم :دی

شهرزادم بعد اون قسمت اول ندیدم دیگه؛ معمای شاهم اصلاً ندیدم!

اگه سریال دیگه‌ای هم در حال پخشه نمی‌بینم :دی


۰۸ دی ۹۴ ، ۲۲:۴۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

610- همه‌تون بگید قبول باشه :دی

سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۰۲ ب.ظ


از صبح یه جعبه شکلات گذاشتم کنار دستم اشتباهی بخورم ولی متاسفانه حواسم پرت نمی‌شه!

نیم ساعت دیگه تا اذان مونده :( دارم تلف میشم؛ به واقع دارم به ملکوت اعلام می‌پیوندم!

این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته وگرنه ماه رمضان تا حالا همه‌رو کشته بود

۰۸ دی ۹۴ ، ۱۷:۰۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

از وقتی یه روایتی راجع به این موضوع خوندم نسبت به عکسم حساس شدم؛

البته قبلاً هم حساس بودم که غریبه‌ها عکسمو نبینن و تو وبلاگمم ادیت می‌کردم

ولی خب نسبت به آشناها (آقایونو عرض می‌کنم) این حساسیت رو نداشتم 

که با رعایت شئونات اسلامی عکسمو ببینن (چه پروفایل ایمیل، چه اینستا، چه فیس بوک و تلگرام)

ولی الان نسبت به فک و فامیلم حساس شدم چه برسه آدمایی که هفت پشت غریبه ان

حالا اگه براتون سواله که اون روایت چی بود،

نمی‌دونم چه کسی و کجا اینو گفته ولی شنیدم وقتی آدم به نامحرم نگاه میکنه،

چه پسر به دختر چه دختر به پسر، بدون مفسده! یه نگاه عادی منظورمه،

منظور اون حدیث و روایت هم نگاه عادی بود که گرچه گناه و حرام نبود و مکروه هم نبود

ولی نوشته بود توفیق انجام کارهای خوب رو از آدم سلب میکنه

چند شب پیش که داشتم عکس همه‌ی پروفایلامو عوض می‌کردم،

به این فکر می‌کردم که اگه به خاطر اون دیتاهایی که قراره از رئیس اعظم بگیرم، ترورم کردن و

خواستن توی تلویزیون یهو خبر فوری در این راستا منتشر کنن که شباهنگ ترور شد مرد!

خبرنگارای بیچاره چی کار کنن که عکسمو ندارن :دی

این تغییر هم مثل بقیه تغییرها آسون نبود...

برای اینکه بدونید چه قدر آسون نبود تشریف ببرید deathofstars.blogfa.com و

یه نگاه اجمالی به پستای 1372 و 1373 و 1374 و 1375 و 1376 و 1377 و 1378 و

بعدشم 1380 بندازید!

لینک کتاب: www.ghadeer.org/Book/603/98111

۰۸ دی ۹۴ ، ۱۲:۲۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

ولی این گروه با همه‌ی گروه‌ها فرق داشت...



آنچه در آینده خواهید خواند:

چرا این گروه با بقیه گروه‌ها فرق داشت...


منو از خودم رها کن، تا دوباره جون بگیرم

۰۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

این پست یادتونه؟ deathofstars.blogfa.com/post/468

خب اگه یادتون نیست بخونید یادتون بیاد!

والا!


از طرف zizigolu - شیراز


تازه نزدیک خونه‌ی فریال اینا، تاکسی تلفنی شباهنگم زدم اخیراً

۰۷ دی ۹۴ ، ۱۷:۵۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

606- همه‌تون بگید تف به ریا

دوشنبه, ۷ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۱۰ ب.ظ

فردا میلاد و ولادته و یه جورایی عیده و ضمن تبریک و شادباش این روز عزیز و همچنین بردِ تراکتورسازی در برابر نفت تهران، شیخ شباهنگ دام ظلها العالی شایدم ضِل یا زِل و حتی ذِل میخواد روزه بگیره

+ beeptunes.com/track/7223022

فکر نکنم نیازی به معرفی باشه؛ اینا بچه‌های منن :دی

۰۷ دی ۹۴ ، ۱۷:۱۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

تصور خودم و خیلیا این بود که با این تغییر رشته و به تبع اون با تغییر خیلی چیزای دیگه، از اینجا مونده و از اونجا رونده میشم ولی خب باید اعتراف کنم نه رونده شدم و نه موندم! به نظر میرسه اون آدمِ از اونجا رونده و از اینجا مونده، یه آدمِ به اینجا وابسته و به اونجا دلبسته است و در کمال رضایت و حال خوب دارم می‌نویسم اینارو؛ اینکه دارم به این تغییر عادت می‌کنم؛ به شرایط جدیدم؛ به این تنهایی!

شریف که بودم پیش میومد صبح تا شب لام تا کام با کسی حرف نمی‌زدم؛ می‌رفتم دانشگاه و برمی‌گشتم و نه سلامی و نه علیکی... ولی دور و برم شلوغ بود و دلخوشیم همین آدمایی بودن که با بودن در کنارشون تنهایی و حتی غم غریبی و غربت یادم می‌رفت 

بعد از شریف ت ن ه ا تر شدم؛ بعد از فصل دوم وبلاگم، بعد از خاطرات تورنادو؛ ت ن ه ا ت ر شدم.

زندگیم از این رو به اون رو شد. از سوپری و نگهبانا گرفته تا گربه‌هایی که پنج سال هر روز می‌دیدمشون و دیگه نمی‌بینمشون، از آدمایی که پنج سال، درسامونو باهم پاس کردیم و هفت صبح تا هفت شب باهم بودیم؛ هم‌اتاقیام و هم‌کلاسیام و استادام و کتابخونه و مسجد و بوفه و انتشاراتی و کتابا و همه چی تغییر کرد... یهو تغییر کرد، یه عده یهو رفتن و یهو مسیر همه‌مون از هم جدا شد

پشیمون نیستم؛ اصن الان نیومدم اینو بگم. من عاشق کارمم، عاشق درسام؛ همیشه عاشق درسام بودم؛ همیشه از شرایطم راضی بودم و لذت بردم و می‌برم؛ چه تو حوزه مهندسی چه تو حوزه انسانی و چه حتی اون پایان‌نامه‌ی پزشکی طورم!

ولی این تغییر خیلی یهویی بود

شاید آماده نبودم

شاید که نه

من اصلاً آماده نبودم

فقط بحث درس و دانشگاه و سبک زندگیم نیست

آدمای جدید، دوستای جدید، کتابای جدید، مسیرهای جدید، ساختمونای جدید، وبلاگ جدید، خواننده‌های جدید، فکرهای جدید، احساسات جدید، کارای جدید حتی حرف‌های جدید... همه چی یهو جدید شد؛ یهو عوض شد، خودم عوض شدم، رشته‌ام عوض شد، استادام عوض شدن، دار و ندارم عوض شدن، آدمای دور و برم از نزدیک‌ترین تا غریبه‌ترینشون عوض شدن، میم. و نون. و پ. قاطی مرغا شدن و حالا تو مهمونی و جمع خانوادگی زل می‌زنیم تو صورت هم و هیچ حرف مشترکی نداریم. انگار نه انگار تا همین چند ماه پیش مثل خواهر بودیم. الف. و میم. دارن قاطی خروسا میشن و شدن و ف. هم اون ف. سابق نیست. ینی هیچ کدوممون اون آدم سابق نیستیم. نه حقیقی‌ها و نه مجازی‌ها... کسایی که خط به خط پستاشونو می‌خوندم و می‌خوندن و به یکی دو کامنت اکتفا نمی‌کردم و نمی‌کردن، دیگه نیستن. آدمایی که یهو اومدن و یهو رفتن؛ ینی باید می‌رفتن و موندن به صلاح هیچ کدوممون نبود

قرار نبود اینارو اینجا بنویسم و بیشتر از اینم نمی‌خوام و نمی‌تونم ادامه بدم این پستو
بذارید عمق فاجعه رو این جوری به تصویر بکشم که پارسال یه پستی نوشته بودم و رمزشو به هفت هشت نفر از دوستای حقیقی و سه چهار تا از دوستای مجازیم دادم، به آدمایی که میشد بهشون گفت فابریک، دوستای صمیمی‌تر با شعاع کم‌تر و به عبارتی آدمایی که با فاصله‌ی خیلی زیاد از سایرین، نزدیک‌ترین‌های من بودن... که من اجازه دادم مهم‌ترین پست زندگیم رو بخونن؛ ولی امشب اگه دوباره اون پستو بنویسم... شاید به دو سه نفرشون... نه که الان پشیمون باشم از بودنشون و حضورشون و دلتنگ نبودنشون؛ نه! بحث دلتنگی و برگشتن نیست؛ فقط میخوام بگم مگه من چند تا دوست و رفیق داشتم که اینجوری یهو همه رو از دست دادم؟
دارم اینو گوش میدم... مخاطب خاصی تو ذهنم نیست؛
ولی
تقدیم به همه‌ی اونایی که دیگه نیستن
۰۷ دی ۹۴ ، ۰۹:۵۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

گفت میشه یه کم برام ترکی حرف بزنید؟

گفتم شما که متوجه نمیشی... صبر کن زنگ بزنم با مامانم حرف بزنم شمام گوش بده

جلسه آخر بود

جزوه‌های بچه‌هارو گرفتم که ازشون عکس بگیرم

همه‌شون نصفه نیمه بودن

هر کدوم حداقل دو سه جلسه‌ای غیبت داشتن

نمی‌خواستم و نمی‌تونستم کپی کنم چون کیفم سنگین می‌شد

جزوه‌ی دخترارو گرفتم و پروسه‌ی عکس گرفتنم تموم شد و رفتم سراغ آقای پ.

ایشون کلاً سه برگه!!! جزوه داشتن و انصافاً همون سه برگه رو خوش خط و کامل نوشته بودن

به خط ثلث و نستعلیق!!! (استادِ خوشنویسی‌ش بابای یکی از دختراست)

وقتی داشتم عکس می‌گرفتم گفت نمیخواد عکس بگیرید، مال شما

گفتم نسخه اصلیه ها! برای همیشه مال من؟

گفت آره نمیخوام...

یاد روزایی افتادم که ملت میومدن جزوه‌هامو بگیرن ببرن برای کپی

خیلی حساس بودم و جزوه دستشون نمی‌دادم

می‌گفتم اگه دزد کیفتونو بزنه یا تصادف کنید و احیاناً بمیرید، جزوه‌هام گم و گور میشه

باهاشون می‌رفتم انتشاراتی که خودمم موقع کپی اونجا حضور داشته باشم

معمولاً به پسرا می‌گفتم الان کار دارم و لازمشون دارم و خودم کپی می‌کنم براتون میارم

الف. بیشتر از من نسبت به جزوه‌هاش حساس بود... اونم خودش با جزوه‌هاش می‌رفت برای کپی و

جزوه دست کسی نمی‌داد

یادمه یه بار ازش جزوه خواستم و جزوه‌هاشو داد و خدافظی کرد رفت (جزوه‌های حل تمرین محاسبات بود)

گفتم نسخه اصلیه هاااااااا؟

گفت خیالم راحته... به هر حال ما باهم همکاریم... بعداً ازت پس می‌گیرم

یادمه اون شب بابا تهران بود

با بابا رفتیم دم خوابگاهشون و نسخه‌های اصلیشو پس دادم

یادی از گذشته‌ها: deathofstars.blogfa.com/post/429


+ دارم به شرایط جدید عادت می‌کنم

۰۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

603- نصر من الله و فتح قریب

يكشنبه, ۶ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۵۰ ب.ظ

تموم شد.

گزارشارو عرض می‌کنم

گزارش کاریو به موقع فرستادم

ینی همون جمعه

ولی این ترجمه درسی تا ظهر امروز طول کشید

که خب البته بازم اولین نفری بودم که گزارشمو تموم کردم و فرستادم

ظهر فرستادم و خوابیدم تا الان. ینی گزینه send رو که زدم همون جا رو تختم بیهوش شدم

بیهوش شدمااااا!!!

فقط یه تصویر محو و مبهمی از والدینم تو ذهنمه که اومدن لپ‌تاپ و گوشیمو گذاشتن رو زمین و 

یه پتو روی جنازه بی‌جان بنده که از بی‌خوابی جان به جان آفرین تسلیم کرده بود کشیدن و رفتن

الان حس می‌کنم صبه و باید صبونه بخورم

یه جورایی برنامه خوابم با بلاد کفر تنظیم شد رفت پی کارش

حالا باس برم سراغ سر و سامون دادن به جزوه‌ها

میخوام تایپشون کنم

به هر حال اولین دوره این رشته‌ایم و ترم بعد ملت به جزوه‌های شاذ بنده نیاز مبرم خواهند داشت

شاذ ینی کمیاب و تقریباً نایاب (تازه یاد گرفتم این کلمه رو)

خوشبختانه یا متاسفانه هیشکی جزوه‌اش کامل نیست و

امتحانا دارن شروع میشن و من هنوز جزوه‌هارو نرسوندم دست بچه‌ها

رئیسمونم الان پیام فرستادن که گزارشارو حضوراً ببرم خدمت رئیس اعظم و داده‌هارو بگیرم

همون داده‌هایی که باید تعهد بدیم لو نرن و در حفاظت و صیانت ازشون کوشا باشیم

حس خود خفن پنداری بهم دست داده :دی به نظرم کار هیجان انگیزیه :))))

نکنه ترورم کنن بابت این دیتاها :دی

۰۶ دی ۹۴ ، ۱۸:۵۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

602- راز نهان من بگو با من تمام ماجرا

يكشنبه, ۶ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۳۶ ق.ظ

اونایی که با خودشون چت می‌کنن...

با خودشون...


یه گوشه‌ی دنج به تلافی همه‌ی پستایی که نوشتم و انصراف و دونت سیو...

حرف‌های بی‌مخاطب... 

مفرد مونث بی مخاطب...

دارم گوش می‌دم

تا آستان کوی اَت، من پا نهاده بودم

دستم به حلقه ی دَر، دل با تو داده بودم

دست و دلم که دیدی، پایم چرا بُریدی

رویایِ صادقی

در جانِ عاشقی

لیلایِ کاملی

اتمامِ عاقلی

نیمی زمینی اَم، نیم آسمانی اَم

محتاجِ پَر زدن، مجنونِ آنی اَم

گفتم ببینمَت

گفتی که صبر صبر

ای آفتاب حُسن

برون آ، دَمی ز اَبر

۰۶ دی ۹۴ ، ۱۱:۳۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

601- ای با خیال دیدنت، من خفته و بیدار تو

يكشنبه, ۶ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۱۵ ق.ظ


ترسم از این است که یک شب بخواهی به خوابم بیایی و من هم‌چنان به یادت بیدار نشسته باشم

+ سیدعلی صالحی

۰۶ دی ۹۴ ، ۰۲:۱۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

۰۶ دی ۹۴ ، ۰۰:۳۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید

دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز


همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع

قصه‌ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز

+ عماد خراسانی

۰۵ دی ۹۴ ، ۰۲:۰۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)


دستمو گذاشته بودم زیر چونه‌ام و حرفای استادو گوش می‌دادم

یکی از هم‌کلاسیام: خانمِ شباهنگ؟ پاکن داری؟

جامدادی‌مو از تو کیفم درآوردم و بازش کردم و

یاد سین. افتادم

این جامدادیو اون از روسیه آورده بود

با چند تا دفتر یادداشت

چهار سال پیش، پنج سال پیش،

نمی‌دونم

یه چند ثانیه‌ای به خودکارای رنگی خیره میشم و 

اون خط کشی که میم یکی برای من و یکی برای خواهرش خریده بود

اون استیل 15 سانتی تقلبی آقای الف. و دو هفته ظرف شستنای عید امسال

فلشم

قیچی

اتودم

لعنتیا!

من چرا با همه چی خاطره دارم...

بذار یادت برن... فراموششون کن... خوب یا بد... ثبت نکن این لعنتیارو...

بغض می‌کنم و زیپشو می‌کشم و می‌بندم می‌ذارم تو کیفم و دوباره دستمو می‌ذارم زیر چونه‌ام

هم‌کلاسیم: خانمِ شباهنگ؟ پاکن؟

۰۴ دی ۹۴ ، ۱۱:۵۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

597- نرگیز بولده، تبریز بولده

جمعه, ۴ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۲۱ ق.ظ

1. با سلام و صبح به خیر :)

2. اونجایی که باهاشون کار می‌کنم گواهی اشتغال به تحصیل می‌خواد و من ندارم و

اصن تهران نیستم که برم بگیرم و بهشون بدم

فلذا قرار شد کارت دانشجوییمو اسکن کنم بفرستم

3. این پروژه که تموم بشه و فکر کنم تا عید تموم بشه، 

بعدش دیگه هر چی پروژه و کاره می‌بوسم میذارم کنار!!!

4. مورد سوم رو زیاد جدی نگیرید :دی

5. المؤمن بشره فی وجهه، و حزنه فی قلبه امام علی (ع)

6. واضح و مبرهنه که من از سیگنال سینوسی زندگی‌م فقط پیک مثبتشو میام اینجا ثبت می‌کنم

و سوالی که پیش میاد اینه که الان این وبلاگ وجهِ منِ مؤمن محسوب میشه یا قلبم؟

7. و چه حزنی حزن‌انگیزتر از تموم شدن اون ظرف گنده‌ی چیپس!

8. علاوه بر گواهی اشتغال به تحصیل، ازم خواستن برم تهعد بدم 

که از دادگانی که قراره در اختیارم قرار بدن محافظت کنم!

ینی این داده‌ها یه موقع یه جایی درز نکنه

و در همین راستا، ما یه ضرب‌المثل داریم که نرگیز (نرگس) بولده (فهمید، دانست) تبریز بولده (فهمید)

مضمونش اینه که شما این دادگان رو بیار در اختیار نرگس (سمبل زنان عالم بشریت) قرار بده،

بعدش عالم بشریت خودشون در جریان این دادگان قرار می‌گیرن :دی

و این نشون میده اینا از نرگیز! تهعد و امضا نگرفته بودن

9. البته برخی گویشوران "بولورم = می‌دانم" را بیلیرم 

و "بولمورم = نمی‌دانم" را بیلمیرم تلفظ می‌نمایند

باشد که هدایت گردند و درست تلفظ کنن (البته اونا میگن این شمایید که نادرست تلفظ می‌نمایید)

10. یکی از جلسات گروه کاری:



11. تا 11:59 امشب باید دو تا گزارش رد کنم تفاوت این دو گزارش اینه که یکی درسیه، یکی کاری

و شباهتشون اینه که هردوشون خرن!

۰۴ دی ۹۴ ، ۱۰:۲۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

صبح دیدم مرغو از فریزر درآورده

اومدم خونه دیدم ناهار کوکو سبزی داریم :دی


اگه شماعی زاده یه دختر داره شاه نداره وبلاگ منم یه خواننده داره شاه نداره!

حالا نمی‌دونم شاه هم وبلاگ داره یا نه، ولی الهام لنگه نداره به هر حال!



و خدا می‌دونه من چه قدر نسبت به مسائل نگارشی و ویرایشی پستای خودم و پستای شما حساسم!

و سعدی علیه رحمه در همین راستا می‌فرماید گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی،

یه همچین خواننده‌هایی ما را و همه نعمت فردوس شما را!

خواننده‌هایی که وقتی میرن کربلا هم فراموشمون نمی‌کنن:



این دو نفرم تو یه وبلاگ دیگه داشتن غیبت منو می‌کردن :دی (نگار و فاطمه)


۰۳ دی ۹۴ ، ۱۶:۰۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

این ترم از دار دنیا فقط یه هم‌اتاقی داشتم که نسیم نامی بود از خطه‌ی کردستان

و هر چی فکر می‌کنم می‌بینم جز 17 رکعت نماز، هییییییییییچ شباهت ظاهری و باطنی و رفتاری و فکری با این بشر ندارم و با اون سابقه درخشانی که بنده در زمینه تعویض و تعدد هم‌اتاقی داشتم و در جریان هستید، اعتراف سختیه اگه الان بگم دلم براش تنگ شده و میخوایم ترم بعد هم باهم باشیم و از اون سخت‌تر اینه که اعتراف می‌کنم دوستش دارم... حسی که نسبت به اغلب هم‌اتاقیام نداشتم :دی و روایت داریم دانشجویان شریفِ شریف به استثنای جماعت ذکور یا هم‌اتاقی من بودن یا دوست هم‌اتاقیای من یا هم‌اتاقی دوستای من و بنده با اون سابقه درخشان ناسازگاری با محیطم! رسماً حق آب و گل تو خوابگاه شریف و تک تک واحداش دارم و در راستای تفاوت ظاهری و باطنی با نسیم، همین بس که روز اولی که رسیدم خوابگاه، آینه رو گذاشتم بیرون ینی دم در که یکی بیاد ببره، چون فکر کردم چیز به درد نخوریه که الکی فضا رو اشغال می‌کنه! ولی وقتی نسیم و مامانش اومدن، مامان نسیم که از این خانوم چادریای مهربون بود، آینه رو آورد تو اتاق و گفت بدون آینه که نمیشه آرایش کرد و (بنده قبل از اینکه اینا بیان همه‌چی و همه‌جارو شسته بودم و سابیده بودم و ضدعفونی کرده بودم جز آینه؛ یه آینه‌ی تقریباً قدی بزرگ که باید رو دیوار نصبش می‌کردیم. این آینه رو گذاشتم پشت در که هر کی به آینه‌ی بیشتری نیاز داره ببره) و نسیم عاشق ظرف شستن بود من نه! من عاشق آشپزی‌ و اون نه، اون در زمینه خواب مثل خرس :دی و من جغد و اون ناهار و شام برنج و من چند ماهه لب به برنج نزدم و اون صبونه نمی‌خوره و من صبونه نخورم اصن روزم شروع نمیشه و اون عاشق خرید و با خرید حالش خوب میشه و من نه، اون عاشق تماشای مغازه‌ها و من نه و اون از نزدیک‌ترین سوپری خرید می‌کنه و من از باشخصیت‌ترین و باشعورترین و چشم و دل پاک‌ترین و مودب‌ترین و فلان‌ترین و بهمان‌ترین! ولو اینکه دورترین هم باشه! من دائم پای لپ‌تاپ و اون هر از گاهی هفته‌ای یه بار یه ساعت و من علاوه بر سهم نت خودم، نت اون و اون یکی هم‌اتاقیمون که نیومده رو هم مصرف می‌کنم و کم میارم و اصن دنیای مجازی برای اون تعریف نشده و هزار تا تفاوت ظاهری و باطنی و فکری و فرهنگی دیگه که تشریح و تبیینش خارج از حوصله مجلسه!

ولی دوستش دارم :)

دو تا آهنگ کردی با مضمون نسرین برام فرستاده که فقط متوجهِ نسرینش میشم و نمی‌فهمم یارو چی می‌خونه و در همین راستا میخوام توصیه اکید کنم که یکیو دوست داشته باشین و دلتون براش تنگ بشه که لااقل هم‌زبونتون باشه! مثلاً الان تصور کنید همین دو فقره آهنگو مراد برام می‌فرستاد! اون وقت مجبور بودم برم کردی یاد بگیرم...



لینک آهنگارو گذاشتم تو یکی از پستای مخصوص خانوما :دی (nebula.blog.ir/post/404)

به هر حال یه عده از خواننده‌ها نامحرمن و بنده صلاح نمی‌دونم این دو تا آهنگو بشنون :دی

کامنت: اتفاقا من برعکسشو فکر میکنم. ازدواج با کسی که زبونش فرق میکنه باهات و مثلا تو بخاطرش یا اون بخاطر تو یه زبون دیگه یاد میگیره خیلی هیجان انگیزه. خیلی ^_^

پاسخ: فقط یه زبان‌شناس می‌دونه که یاد گرفتن یه زبان دیگه اصلنم هیجان انگیز نیست و خیلی هم خره!
۰۳ دی ۹۴ ، ۱۱:۵۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

خوشبختی ینی صدای در و بله کیه و باز کن بابایی منم و عطر همیشگی بابایی که سنگک خریده و یادش رفته تو ماشین جا گذاشته و میگه برو بیارش و تو شال و کلاه می‌کنی سمت پارکینگ و ناخنک‌زنان برمی‌گردی و 
خوشبختی ینی مامانی که سه کیلو و دقیقاً سه کیلو سیب‌زمینی و به عبارت دقیق‌تر چیپس سرخ کرده ریخته تو یه ظرف خیلی گنده و گذاشته تو آشپزخونه و تو هر نیم ساعت یه بار میری یه بشقاب چیپس برمی‌داری و میاری میذاری کنار لپ‌تاپت و تق تق تق تق، ادامه‌ی تایپ گزارش...

حس خوبی دارم... مثل وقتی که فهمیدم شماره دانشجویی سهیلا و الهامم مثل من با 1005 تموم میشه و مثل وقتی که فهمیدم شماره کمد الهام مثل دور مچ و نمره میانترمم سیزدهه و 

ترم سوم و چهارم دو تا درس با خود آهنگر دارم و
خوشبختی واقعی ینی تلمذ در محضر بابابزرگ نوه‌ی مقام معظم رهبری!
حالا یکی بیاد شفاف سازی کنه که بالاخره انصراف میدی و می‌شینی ور دل والدینت یا میری تلمذ کنی؟!

والا!!!


از یه جایی به بعد دیگه فقط باید نگاش کنی و منتظر بمونی و دعا کنی مال کسی نشه

ته دیگ ماکارونی رو میگم :دی

۰۲ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)


بچه که بودم هر چی ده تومنی و یه تومنی و نیم تومنی و یه قرونی و 

کلاً هر چی سکه پیدا می‌کردم جمع می‌کردم

پس انداز نمی‌کردمااااا! 

جمع می‌کردم که بعداً عتیقه بشن!

دقیقاً نمی‌دونم با این یه تومنیا کِی، چی می‌خریدیم اون موقع! (هنوز 24 سالمم نیست)

ولی اون یه قرونیارو از بابابزرگ خدابیامرزم گرفتم (ینی کش رفتم به واقع)

اون سکه‌هایی که عکس شاه روشه و اون لیره ترکیه رو هم از مامان بزرگ خدابیامرزم گرفتم

سقی الله مزاره و مزارها! ینی خداوند مزارشان را آبیاری کناد!!!


همممم... دلم برای اون روزا تنگ شده

همون روزایی که اون یه قرونیارو جمع می‌کردم که عتیقه بشن...

+ به خاطر گل روی اهالی خونه آهنگ قبلیو عوض کردم نان استاپ این ریپیت میشه

۰۲ دی ۹۴ ، ۱۵:۲۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

592- مست از بوی غذایی که از آشپزخونه میاد...

چهارشنبه, ۲ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۰۰ ب.ظ

عینهو بچه آدم ساکت و مظلوم یه گوشه اتاقم نشستم و مشغول نوشتن گزارشی ام 

که ددلاینش آخر هفته است!

تق تق تایپ می‌کنم و هر از گاهی محو افق میشم و دوباره تق تق تایپ!

هندزفری تو گوشم نیست و صدای آهنگه روی چهاره و با اینکه تا 100 جدا داره ولی روی چهاره و

سه روزه نان استاپ همینو گوش میدم و 

کلاً در زمینه گوش دادن به آهنگ‌ها یه کاری می‌کنم خواننده حس ندامت بهش دست بده

تق تق تایپ‌ می‌کنم و ای دل شکایت‌ها مکن علیرضا قربانیو گوش میدم و 

مامانم ملاقه یا شایدم ملاغه به دست اومده میگه نمیخوای آهنگو عوض کنی؟

میگه من حفظ شدم این آهنگو تو خسته نشدی احیاناً؟

و همچنان مست از بوی آشی که تو خونه پیچیده یه منحنی تحویلش می‌دم و :)

کماکان دارم همون آهنگو گوش میدم


۰۲ دی ۹۴ ، ۱۳:۰۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

بچه‌ها میگن ارائه‌ام حرف نداشت

خودمم یه همچین حسی داشتم

مفید بود و حرفام برای همه‌مون تازگی داشت

آخر جلسه، موقع خدافظی استاد گفت اسلایداتو برام میل کن

توش یه چیزایی بود که برای استادمونم تازگی داشت



دلم برات تنگ میشه استاد

برای صدای همیشه سرماخورده‌ات، برای خنده‌هات، برای ایمیلات، برای اون یه ساعت غیبتم

حتی برای اون عکسی که خواهش کردم جایی درز نکنه

یادت که می‌افتم یه منحنی میاد میشینه رو لبام :)

اخم نمی‌کنم استاد... قول میدم

۰۲ دی ۹۴ ، ۱۰:۰۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

590- ببخشید اشتباه شد ها

سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۴۷ ب.ظ

تو لیست مخاطبین گوشیم مخاطبی دارم به اسم 



شماره هر کی که اشتباهی زنگ بزنه و بگه ببخشیدو سیو می‌کنم و

امروز صبح یه نفر بعد از یک سال و دقیقاً یک سال دوباره اشتباه کرد!!!

منتظرم یه بار دیگه اشتباه کنه تا شماره‌شو در اختیار ابوی و اخوی بذارم و :دی

بعدش دیگه به من ربطی نداره

والا!


+ بیشتر از یه بار نمی‌تونم آدمارو ببخشم... خدارو شکر من خدا نشدم

۰۱ دی ۹۴ ، ۲۲:۴۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)


+ فال دیشبم: ganjoor.net/hafez/ghazal/sh255

+ تولدت مبارک مامان beeptunes.com/track/39184348 / Sina_Hejazi_Mama

۰۱ دی ۹۴ ، ۱۲:۱۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)