پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دکتر ن. د.» ثبت شده است

عید تا عید ۱۲ (رمز: ک***) اتوبوس

چهارشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۰۱ ق.ظ

از مصاحبۀ بهشتی شروع کنیم. ۲۸ ام و ۲۹ ام خرداد مصاحبۀ بهشتی بود و یکم تیر دفاع دوستم و دوم تیر مصاحبۀ اصفهان. من مجبور بودم ۲۸ ام تا یکم تهران باشم. همۀ فک و فامیل تهرانی و کرجیمون تشریف آورده بودن تبریز، خودم که خوابگاه نداشتم، خوابگاه دوستام هم سه روز بیشتر نمی‌تونستم بمونم. قانونشون این‌جوریه که دانشجوها هر ماه، سه روز می‌تونن مهمون داشته باشن. دوستام هم که همه‌شون یا فارغ‌التحصیل شده بودن یا ازدواج کرده بودن و یه دوست خوابگاهی بیشتر نداشتم. شب اول رو گفتم حالا یه کاریش می‌کنم و ۲۹ ام و ۳۰ ام و ۳۱ ام قرار شد برم خوابگاه نگار اینا. یکم هم شب راه می‌افتادم سمت اصفهان و تو اتوبوس می‌خوابیدم.

قبل از مصاحبه آدم باید بره مدارکشو از دانشگاهش بگیره و چند تا گواهی و معرفی‌نامه هم از استادهاش بگیره و خودشو آماده کنه برای مصاحبه. من هیچ کدوم این مدارک رو نگرفته بودم و نداشتم. پس تصمیم گرفتم ۲۸ ام رو اختصاص بدم به جمع‌آوری مدارک و معرفی‌نامه و گواهی‌نامه و دیدن اساتید و ۲۹ ام برم مصاحبه.

دانشگاه‌ها معمولاً به مصاحبه‌شوندگان خوابگاه میدن. هفتۀ قبلش زنگ زده بودم خوابگاه بهشتی و قول گرفته بودم که شب اول رو برم اونجا. دورۀ ارشدم با اینکه دانشجوشون نبودم، اما خوابگاه بهشتی بودم و مسئولینش رو می‌شناختم و از روال کارشون آگاه بودم. دانشگاهشون اون سر شهر بود و خوابگاهشون این سر شهر. روال مهمان‌پذیریشون این‌جوری بود که سه‌شنبه باید می‌رفتم دانشگاه و مجوز می‌گرفتم و بعد می‌رفتم خوابگاه که یه شب مهمانشون باشم. دانشگاه تا ساعت اداری باز بود و من تا ساعت اداری و حتی بعدتر از ساعت اداری و تا شب هزار تا قرار و کار مهم داشتم و باید مدارکم رو از این و اون می‌گرفتم. واقعاً نمی‌رسیدم برم دانشگاه و مجوز خوابگاه رو بگیرم. یکی از استادهام که برای گرفتن معرفی‌نامه باید می‌رفتم پیشش دانشگاه الزهرا بود، یکیشون که رئیسم هم بود ایرانداک بود، مدارکم هم فرهنگستان بود. پژوهشگاه علوم انسانی هم باید می‌رفتم و استادی که روز مصاحبه بود رو می‌دیدم. هر کدوم از اینا یه ور تهران بودن و تو این اوضاع قاراشمیش، با یکی از بلاگرها هم قرار داشتم.

دوشنبه از خونه زنگ زدم دانشگاه بهشتی که بهشون بگم این مجوز رو که فقط یک امضاست تلفنی بدن. واقعاً هیج‌جوره نمی‌رسیدم سه‌شنبه برم دانشگاه. زنگ زدم بگم بذارید شبو برم خوابگاه، چهارشنبه صبح که بالاخره برای مصاحبه میام دانشگاهتون، اون موقع امضا و مجوز رو می‌گیرم ازتون. هی زنگ زدم، هی زنگ زدم، هی زنگ زدم، ولی نه دانشگاه جواب داد نه خوابگاه. ده روز قبلش جواب داده بودنا، ولی اون روز حتی یک نفر هم به تلفن‌های من جواب نداد. من اگه یه روز تو این مملکت یه کاره‌ای بشم، دستور میدم همهٔ کارمندانی که تو وقت اداری به تلفن محل کارشون جواب نمیدن اخراج بشن تا عبرتی باشد برای سایر کارمندان. بردارین بگین کار دارم سرم شلوغه نیم ساعت بعد زنگ بزن. ولی بردارین. شاید یه کار خیلی واجب و فوری و مهم دارم آخه.

دوشنبه حدودای یازده دوازده شب با دو جعبه نوقا برای استاد ایرانداک و استاد دانشگاه الزهرا راه افتادم سمت تهران.

این دو تا پاراگراف، پست اینستامه:

دوشنبه. ساعت ۲۳. دارم می‌رم تهران. دو تا نکتهٔ حائز اهمیت اینجا وجود داره. یک اینکه من هنوزم وقتی می‌رم تهران بغض می‌کنم و دلم برای خونه تنگ میشه. این در حالیست که تهرانو دوست دارم و الان برای مصاحبهٔ دکتری تو یکی از دانشگاه‌های تهران می‌رم تهران. ینی هم دلم برای خونه تنگ میشه، هم تهرانو دوست دارم. و نکتهٔ دوم اینکه من در ۹۹ درصد مواقع و موارد با قطار میرم این ور و اون ور و این سری چون با استادم ساعت ۹ قرار دارم و چون قطار ساعت ۱۰ می‌رسه تهران با اتوبوس می‌رم. وگرنه وسیلهٔ نقلیهٔ محبوبم هنوزم همون قطاره.

سه‌شنبه. ساعت ۵ صبح. الان قزوینیم. چقدر پیشرفت کردن اتوبوسا. من چند سالی بود که سوار اتوبوس نشده بودم و در همین راستا، امشب دو تا کشف مهم کردم که اومدم باهاتون به اشتراک بذارم. یک اینکه از طریق اون صفحهٔ نمایش میشه فیلم دید و آهنگ گوش داد. یه فولدر عکس هم هست. عکس طبیعته. آهنگاشم شجریان و سراج و سنتیه. دوست دارم. فیلماشو ندیدم، ولی از این فیلمای عامه‌پسند و بی‌محتواست گویا. و دو اینکه میشه گوشی رو شارژ کرد. البته سرعت شارژش کمه و نیم ساعته دو درصد شارژ کرده گوشی منو. یه چیزی رو هم کشف نکردم. اینکه این قسمت تخت‌شوی صندلی چجوری تخت میشه. اون دکمه‌شو که فشار بدم صاف بشه رو پیدا نکردم. و هنوزم معتقدم بهترین وسیلهٔ نقلیه قطاره. واقعاً نمی‌فهمم ملت چجوری روی صندلی اتوبوس می‌تونن بشینن و نشسته بخوابن.

با همین یه دونه کوله‌پشتی دارم می‌رم تهران و از اونجا شمال و دوباره تهران و بعدشم اصفهان.


۲۳ مرداد ۹۸ ، ۰۴:۰۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)