۱۹۵۹- ماجراهای مدرسه (قسمت دوم)
یک. بعضی وقتا از جوابای بچهها عکس میگیرم و یادگاری نگهمیدارم. مثلاً وقتایی که در جوابِ سؤالِ یه اثر از سعدی نام ببرید مینویسن دیوان حافظ. نه یه نفر، بلکه چند نفر.
دو. یه بار یکی از همکارا که متوجه شده بود برگهها را با خودکار سبز تصحیح میکنم گفت قانونش اینه که بار اول با قرمز تصحیح بشه و بار دوم با سبز. گفتم من چنین چیزها ندانم. سبز بهم آرامش میده و با سبز تصحیح میکنم همچنان.
سه. تا حالا کسیو از کلاس بیرون انداختم؟ بله. چجوری؟ درس میدادم؛ گوش نمیداد و حواس بقیه رم پرت میکرد. تذکر دادم و به کارش ادامه داد. بهش گفتم بره دست و صورتشو بشوره و نیم ساعت دیگه بیاد. بچهها گفتن نیم ساعت دیگه که زنگ میخوره. گفتم میدونم. دارم به محترمانهترین شکل ممکن بیرونش میکنم.
چهار. بچهها رو با فامیلیشون صدا میکنم. یکی به این دلیل که تلفظ اسمشون سخته و عجیب و غریب و بیمعنیه و یکی هم به این دلیل که اسم کوچیک صمیمیت میاره. نمیخوام صمیمی شم. حالا این وسط دو نفر هستن که فامیلی یکیشون محمده، یکیشون رامین. یادی کنیم از پستِ چجوری رامین صداش کنم آخه؟
پنج. یکی از دانشآموزا برای گرفتن کارنامهش به جای والدینش، عموی مجردشو فرستاده بود مدرسه. عموشم گیر داده بود که با خانم فلانی کار دارم. خانم فلانی که معاون مجرد و خوشگل مدرسهمون باشه هم قایم شده بود که من قصد ازدواج ندارم.
شش. یه دانشآموز هم داریم که به همۀ معلما میگه همۀ درسام بیست شده و فقط تو درس شما نوزده شدم. از هر کی نیم نمره یه نمره گرفته تا حالا. من ولی سختگیرم و جون به عزرائیل میدم و نمرۀ مفت به دانشآموز نمیدم.
هفت. نمرهها رو باید تو یه سامانه به اسم سیدا وارد کنیم. اگه ثبت نهایی کنیم هیچ کس حتی خودمونم نمیتونیم ویرایش کنیم. کسی این ریسکو نمیکنه، چون ممکنه یه نمرهای رو اشتباه وارد کرده باشه و نیاز به ویرایش باشه. مدرسۀ شمارۀ ۳ گیر داده بود که بیستوپنج صدمها رو نیم کنم و بعدشم میگفت نوزدهونیمها رو بیست بدم. نمرهها رو ثبت نهایی کردم که هی نگن اینو عوض کن اونو عوض کن. همونطور که عرض کردم جون به عزرائیل میدم ولی نمرۀ مفت به دانشآموز نمیدم.
هشت. داشتم درس میدادم که اومدن بچهها رو برای راهپیمایی بیستودوی بهمن ترغیب کنن. گفتن فلان مدرسه سهتا اتوبوس قراره ببره و ما یه اتوبوس هم نشدیم هنوز. گفتن نمرۀ انضباطتونو بیست میدیم اگه بیایید. کسی تمایل نشون نداد. گفتن اونایی که مشکل انضباطی دارن عفو میشن اگه بیان. چند نفرشون با ذوق گفتن چه خوب، میایم. ولی هنوز یه اتوبوس نشده بودن. با لحنی که دیگه به نرمی لحن چند دقیقه پیش نبود گفتن هر کی نیاد دو نمره از انضباطش کسر میشه.
نه. بعد از اینکه تبلیغ و تهدید و تطمیعشونو کردن و رفتن یکی از بچهها گفت خانوم اگه شما بیاین منم میام. گفتم من باید برم سر کار. فکر کردم راهپیمایی شنبهست و منم که شنبهها فرهنگستان جلسه دارم. گفت خانوم چه کاری؟ بیستودوی بهمن مگه تعطیل نیست؟ گفتم من همیشه کلی کار دارم و بحثو عوض کردم.
ده. کلاس که تموم شد یکیشون که از همه مؤدبتر و درسخونتره و همیشه نگران نمرههاشه اومد گفت واقعاً از انضباطمون دو نمره کم میکنن؟ جرئت نکردم بگم مدیر بلف زده و الکی تهدیدتون کرده. گفتم تو دانشآموز مؤدبی هستی و مشکل انضباطی نداری. پس نگران نمرهت نباش. اگه دوست داری برو. اگه نخواستی هم نرو، اختیاریه.
یازده. پیامای گروه معلما رو باز کردم دیدم نوشتن اگه معلما هم تو مراسم راهپیمایی شرکت کنن امتیاز میگیرن و این همکاریشون به اطلاع اداره میرسه.
دوازده. از چند وقت پیشم مدرسهها اعلام آمادگی کردن که حوزۀ رأیگیری بشن و گفتن اگه معلما پای صندوق وایستن امتیاز داره و این همکاریشون به اطلاع اداره میرسه.
سیزده. وصیت کرده بودید که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. افتاده. زورمون هم نمیرسه پسش بگیریم.
چهارده. مدیر شمارۀ دو تا حالا چند بار منو کشیده کنار گفته اولیا اومدن از نحوۀ تدریست شکایت دارن و راضی نیستن. تهتوی قضیه رو درآوردم و دیدم اولیای ناراضیای در کار نیست و الکی گفته. چند بارم گفته تلاش کن نگهت داریم. خبر نداره که در تلاشم انتقالی بگیرم برم از اینجا.
پانزده. یکی از دانشآموزان بسیار خوبم که ازش انتظار معدل بیستو داشتیم بهم پیام داد که نمرهش شونزده شده. مؤدبانه ازم پرسیده بود که چیا رو اشتباه نوشته. تعجب کردم. یادم بود که بیست گرفته. ولی برای اینکه مطمئن شم نمرهها رو چک کردم. تو دفتر نمره نمرهشو بیست گذاشته بودم ولی نمرهای که تو سیستم بود شونزده بود. یه درصد احتمال میدادم که خودم اشتباه تایپ کردم ولی بس که تو این مدت از مدیر دروغ شنیده بودم این احتمال رو هم میدادم که خودشون تغییر دادن که منو به دردسر بندازن یا از محبوبیتم بین بچهها بکاهن! یا امتحانم کنن ببینن تو یه همچین موقعیتی چی کار میکنم. همۀ نمرههای همۀ کلاسهامو دوباره چک کردم و فقط نمرۀ همین کلاس به هم ریخته بود. نمرۀ نصف کلاس اونی نبود که من تو دفتر نمره نوشته بودم. بعد از یه هفته بالاخره کشف کردم سیستم اسم یکیو که از مدرسه رفته حذف کرده و چون هنوز اسمش تو لیست من بود، نمرهها یه ردیف جابهجا شده. هم کشفمو برای معاون توضیح دادم هم گفتم که فکر کرده بودم شما تغییر دادید نمراتو. بنده خدا گفت ما بدون اطلاع معلم چنین جسارتی نمیکنیم. حالا خدا رو شکر نمرههای این مدرسه رو ثبت نهایی نکرده بودم و تونستم ویرایش کنم.
شانزده. مدیر شمارۀ سه تا حالا چند بار منو کشیده کنار گفته سال دیگه هم همینجا بمون. وقتی هم بهش میگم راهم دوره و دیر میرسم فرهنگستان و کلی هزینۀ اسنپم میشه میگه کاش فرهنگستانو بیاریم اینجا.
هفده. اداره هر چند وقت یه بار یه طرح و مسابقۀ جدید میفرسته مدارس و مدیرا انتظار دارن تو همهشون شرکت کنیم و برای مدرسه مقام کسب کنیم. تا حالا به هیچ کدومشون وقعی ننهادم جز این تجربهنگاری که خوراک خودمه. گفتن تجربههاتونو بفرستید برامون که چاپ کنیم و در اختیار معلمان جدید بذاریم. کلی سوژه برای نوشتن داشتم ولی فقط یکیشو میتونیم بفرستیم. میخوام ماجرای هفتۀ اولو بنویسم که از دانشآموزی که هنوز اسمشم نمیدونستم خواستم سرش تو برگۀ امتحان خودش باشه و تقلب نکنه و با عصبانیت برگه رو مچاله و پاره کرد رفت. کاغذا رو جمع کردم و از بچهها خواستم چسب بیارن بچسبونیم. اتفاقاً یه عکس هم از صحنۀ چسبوندن کاغذا به هم گرفتم. البته اون موقع نمیدونستم قراره تجربهنگاری کنم و عکس لازمم میشه. بعدها که این موضوع رو با همکارام مطرح کردم نظر همه این بود که بیخود کرده؛ باید صفر میدادی که حالش جا بیاد. ولی این هفته که با اون دانشآموز حرف زدم و ماجرا رو توضیح داد فهمیدم بهترین کار همون کاری بود که کردم.
هجده. برای هر استخدامی یه سری آزمایش و تأییدیۀ پزشکی (مثل بینایی و شنوایی و گفتار و...) لازمه. مثلاً یکی از شرایط معلمی اینه که لکنت زبان نداشته باشی و برای اثباتش باید بری پیش دکتر گفتاردرمان که حرف زدنتو تأیید کنه. این دکتر روزهایی که من کلاس داشتم مطب بود و نمیخواستم مرخصی بگیرم. فقط هم همون دکتر، مورد تأیید آموزشوپرورش بود. خدا رو شکر پنجشنبهها هم در حد چند دقیقه میتونستی گیرش بیاری. همۀ تأییدیهها رو گرفته بودم و گفتار مونده بود. بالاخره هفتۀ پیش یه نوبت گرفتم و تا وارد مطبش شدم و گفتم سلام میتونم بیام تو گفت بویور. بویور به ترکی میشه بفرما. پروندهمو که گرفت و اسم محل تولدمو که دید گفت دیدی حدسم درست بود؟ گفتم چند ماهه دارم درس میدم و هنوز نه دانشآموزام فهمیدن ترکم نه همکارام. چجوری فهمیدین؟ بعد یادم افتاد که جلوی متخصص گفتاردرمان نشستم و اگه اون ندونه پس کی بدونه :|