1077- تغییر (3)
با تقریب خوبی بعد فارغالتحصیلیم حداقل هفتهای یه روز و اغلب چهارشنبهها شریف بودم. به بهانههای مختلف. تولد دوستام و دورهمی با بچهها و کلاسای حوزه و تدبر در قرآن و سخنرانی ایکس و همایش وای و کنفرانس زِد. یه موقع به بهانهی گرفتن کتاب از کتابخونه و یه موقع برای نماز خوندن تو مسجدش و یه موقع به هوس ذرتمکزیکی و آبهندونههاش. حتی اگه هیچ کار خاصی هم نداشتم، میرفتم یه چرخی تو دانشکده میزدم و تابلوهای اعلاناتشو میخوندم و یه کم تو حیاط دانشگاه پرسه میزدم و پنج سال خاطره برام زنده میشد و بغض میکردم و برمیگشتم. از نگهبان دم در و فک و فامیل و هماتاقی و همکلاسی گرفته تا دوست و دشمن و غریبه و آشنا، برای همه عجیب بود که چرا بعد دو سال هنوز نتونستم از اونجا دل بکنم. برادرم هر از گاهی به شوخی میپرسید اُردا نه ایتیرمیسن تاپامیسان؟ (اونجا چی گم کردی که پیدا نمیکنی؟)، هماتاقیامم که رسماً فکر میکردن همیشه با کسی یا کسانی قرار دارم. ولی واقعیت این بود که به جز یکی دو مورد دورهمی دخترانه، بقیهی روزا تنها بودم. حتی با اینکه دلم میخواست اتفاقی یکی دو نفر از دوستان سابقم رو ببینم، ولی هیچ وقت ندیدمشون :(
پارسال دقیقاً آخرین روز ثبت نام آزمون ارشد به سرم زد دوباره ارشد بخونم و برگردم شریف. برای دکتری برنامهای نداشتم فعلاً. گشتم دنبال یه رشتهای که به درد رشتهی الانم هم بخوره. فلسفهی علم. همهی عیدو مشغول خوندن کتابای فلسفه و منطق بودم و وقتی فهمیدم حوزهی امتحانی کنکورم شریفه انگیزهم بیشتر شد. من این چند ماهِ آخر، به یه همچین انگیزهای نیاز داشتم.
(یه چیزی رو داخل پرانتز بگم، من با اینکه اینجا خیلی شریف شریف میگم، ولی در فضای حقیقی یه جورِ دیگهم. اون روز که برای کنکور داشتم میرفتم دانشگاه، تو نمازخونهی مترو یه دختره پرسید ببخشید شما میدونی دانشگاه شریف کجاست؟ هر دومون داشتیم نماز میخوندیم. کنکورمون ظهر تا عصر بود. گفتم آره منم دارم میرم شریف و بیا باهم بریم. همین جوری که میرفتیم سمت دانشگاه به تعداد دخترایی که میپرسیدن ببخشید دانشگاه شریف کجاست اضافه میشد و بنده از نفر به گردان تبدیل شده بودم به واقع. مسئولین دانشگاهم نامردی نکرده بودن و همهی درای دانشگاهو بسته بودن، الّا درِ اصلی که نیم ساعت با متروی شریف فاصله داشت. از سه تا ایستگاه مترو میشه به شریف رسید. استاد معین، دکتر حبیب اله و ایستگاه شریف. این بندگان خدا هم فکر میکردن چون ایستگاه شریف اسمش شریفه، لابد نزدیکِ دره و نزدیکتره. من خودمم خبر نداشتم درِ نزدیک این ایستگاه مترو بسته است. تازه در اصلیشم در حال مرمّت و بنّایی بود و باید از درِ مسجد میرفتیم تو. واقعاً من اگه اونجا نبودم یه گردان آدم گم میشدن تو کوچه پس کوچهها :دی نکتهی قابل تأمل اینجاست که مدام توی مسیر میپرسیدن حالا مطمئنی درست میریم؟ منم انگار میمردم بگم خودم 5 سال اینجا درس خوندم و هی میگفتم آره نگران نباشین میشناسم. گم نمیشیم. یهو یکیشون برگشت گفت آخه حوزهی امتحانی من ساختمان ابنسیناست. مطمئنی درست داریم میریم؟ برای اینکه طفلک از دلشوره دراد گفتم آره عزیز دلم. این ساختمان ابن سینا همون اِبنِسه :دی کارشناسی همین جا بودم من. بعدش دیگه همهشون یه نفس راحت کشیدن و رنگ به چهرهشون برگشت. وقتی رسیدیم ازم خواستن تا ابن سینا باهاشون برم، حوزهی امتحانی خودمم ابن سینا بود. ولی دوست داشتم قبل امتحان برم یه چرخی تو دانشکدهی سابقم بزنم. راهو نشونشون دادم و رفتم دانشکده. چون همیشه تعداد پسرای دانشگاهمون خییییلی بیشتر از دخترا بود، اولین بارم بود این همه دختر و فقط دختر، تو دانشگاه میدیدم. البته یکی دو تا از دانشجوهای پسر دکترا هنوز دانشگاه بودن. از جمله تیایِ آزِ مدار مُخ. با اینکه این پنجمین آزمون ارشدی بود که شرکت میکردم (همزمان با زبانشناسی، کنکور برق هم شرکت کردم و سه چهار ماه بعد از اینا، مهندسی پزشکی و انفورماتیک پزشکی از وزارت بهداشت)، تا حالا به این موضوع دقت نکرده بودم که حوزهی امتحان دخترا و پسرا جداست.)
بعد از عید و بعد از تموم شدن کلاسهای تدبّر، این رفت و آمدا کم شد. اگه دقیقتر بگم، بعد از عید دو سه بار بیشتر نرفتم شریف. چند روز پیش منیره گفت تو دانشگاه نمایشگاه هست و غرفه دارن و اگه فرصت کردم برم. رفتم و تا رسیدم گفت بیا وایستا الکی اینو توضیح بدم یکی عکس بگیره بذارم تو سایت :))) الکی وایستادم و داشت توضیح میداد که یه نرمافزارو بومیسازی کردن و فلان و بهمان. یه کم صحبت کردیم و یه سر رفتم کتابخونه که به پایاننامههای بچههای زبانشناسی شریف سر بزنم و بعدشم رفتیم یه نوشیدنی زدیم بر بدن و دوباره یه کم صحبت کردیم و بلند شدیم بریم که دم در یادم افتاد عه! نرفتم دانشکده... هیچی دیگه... نرفتم دانشکده. الانم دارم خودمو برای کنکور دکتری آماده میکنم. اون ارشد دوم هم اگه قبول شدم، میام پزشو میدم، اگرم قبول نشدم، حداقل فایدهش این بود که چهار تا کتاب فلسفه و منطق خوندم و روز امتحان به یه گردان آدم آدرسِ دانشگاهو نشون دادم.
https://t.me/InnoWareS این کانالشونه. هنوز سایتشون content نداره. Portar شد میگم. منیره میگه اگه از دوستات دِوِلوپر اندروید و ios پیدا کردی بهمون معرفی کن. اگه از این کارا بلدید بهم بگید که بهشون بگم. این پاراگراف آخر اگه برسه دست حداد، اخراجم :))))