پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

1077- تغییر (3)

شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۵۲ ب.ظ

با تقریب خوبی بعد فارغ‌التحصیلی‌م حداقل هفته‌ای یه روز و اغلب چهارشنبه‌ها شریف بودم. به بهانه‌های مختلف. تولد دوستام و دورهمی با بچه‌ها و کلاسای حوزه و تدبر در قرآن و سخنرانی ایکس و همایش وای و کنفرانس زِد. یه موقع به بهانه‌ی گرفتن کتاب از کتابخونه و یه موقع برای نماز خوندن تو مسجدش و یه موقع به هوس ذرت‌مکزیکی و آب‌هندونه‌هاش. حتی اگه هیچ کار خاصی هم نداشتم، می‌رفتم یه چرخی تو دانشکده می‌زدم و تابلوهای اعلاناتشو می‌خوندم و یه کم تو حیاط دانشگاه پرسه می‌زدم و پنج سال خاطره برام زنده می‌شد و بغض می‌کردم و برمی‌گشتم. از نگهبان دم در و فک و فامیل و هم‌اتاقی و هم‌کلاسی گرفته تا دوست و دشمن و غریبه و آشنا، برای همه عجیب بود که چرا بعد دو سال هنوز نتونستم از اونجا دل بکنم. برادرم هر از گاهی به شوخی می‌پرسید اُردا نه ایتیرمیسن تاپامیسان؟ (اونجا چی گم کردی که پیدا نمی‌کنی؟)، هم‌اتاقیامم که رسماً فکر می‌کردن همیشه با کسی یا کسانی قرار دارم. ولی واقعیت این بود که به جز یکی دو مورد دورهمی دخترانه، بقیه‌ی روزا تنها بودم. حتی با اینکه دلم می‌خواست اتفاقی یکی دو نفر از دوستان سابقم رو ببینم، ولی هیچ وقت ندیدمشون :(

پارسال دقیقاً آخرین روز ثبت نام آزمون ارشد به سرم زد دوباره ارشد بخونم و برگردم شریف. برای دکتری برنامه‌ای نداشتم فعلاً. گشتم دنبال یه رشته‌ای که به درد رشته‌ی الانم هم بخوره. فلسفه‌ی علم. همه‌ی عیدو مشغول خوندن کتابای فلسفه و منطق بودم و وقتی فهمیدم حوزه‌ی امتحانی کنکورم شریفه انگیزه‌م بیشتر شد. من این چند ماهِ آخر، به یه همچین انگیزه‌ای نیاز داشتم. 

(یه چیزی رو داخل پرانتز بگم، من با اینکه اینجا خیلی شریف شریف میگم، ولی در فضای حقیقی یه جورِ دیگه‌م. اون روز که برای کنکور داشتم می‌رفتم دانشگاه، تو نمازخونه‌ی مترو یه دختره پرسید ببخشید شما می‌دونی دانشگاه شریف کجاست؟ هر دومون داشتیم نماز می‌خوندیم. کنکورمون ظهر تا عصر بود. گفتم آره منم دارم میرم شریف و بیا باهم بریم. همین جوری که می‌رفتیم سمت دانشگاه به تعداد دخترایی که می‌پرسیدن ببخشید دانشگاه شریف کجاست اضافه میشد و بنده از نفر به گردان تبدیل شده بودم به واقع. مسئولین دانشگاهم نامردی نکرده بودن و همه‌ی درای دانشگاهو بسته بودن، الّا درِ اصلی که نیم ساعت با متروی شریف فاصله داشت. از سه تا ایستگاه مترو میشه به شریف رسید. استاد معین، دکتر حبیب اله و ایستگاه شریف. این بندگان خدا هم فکر می‌کردن چون ایستگاه شریف اسمش شریفه، لابد نزدیکِ دره و نزدیک‌تره. من خودمم خبر نداشتم درِ نزدیک این ایستگاه مترو بسته است. تازه در اصلی‌شم در حال مرمّت و بنّایی بود و باید از درِ مسجد می‌رفتیم تو. واقعاً من اگه اونجا نبودم یه گردان آدم گم میشدن تو کوچه پس کوچه‌ها :دی نکته‌ی قابل تأمل اینجاست که مدام توی مسیر می‌پرسیدن حالا مطمئنی درست میریم؟ منم انگار می‌مردم بگم خودم 5 سال اینجا درس خوندم و هی می‌گفتم آره نگران نباشین می‌شناسم. گم نمی‌شیم. یهو یکیشون برگشت گفت آخه حوزه‌ی امتحانی من ساختمان ابن‌سیناست. مطمئنی درست داریم میریم؟ برای اینکه طفلک از دلشوره دراد گفتم آره عزیز دلم. این ساختمان ابن سینا همون اِبنِسه :دی کارشناسی همین جا بودم من. بعدش دیگه همه‌شون یه نفس راحت کشیدن و رنگ به چهره‌شون برگشت. وقتی رسیدیم ازم خواستن تا ابن سینا باهاشون برم، حوزه‌ی امتحانی خودمم ابن سینا بود. ولی دوست داشتم قبل امتحان برم یه چرخی تو دانشکده‌ی سابقم بزنم. راهو نشون‌شون دادم و رفتم دانشکده. چون همیشه تعداد پسرای دانشگاهمون خییییلی بیشتر از دخترا بود، اولین بارم بود این همه دختر و فقط دختر، تو دانشگاه می‌دیدم. البته یکی دو تا از دانشجوهای پسر دکترا هنوز دانشگاه بودن. از جمله تی‌ایِ آزِ مدار مُخ. با اینکه این پنجمین آزمون ارشدی بود که شرکت می‌کردم (هم‌زمان با زبان‌شناسی، کنکور برق هم شرکت کردم و سه چهار ماه بعد از اینا، مهندسی پزشکی و انفورماتیک پزشکی از وزارت بهداشت)، تا حالا به این موضوع دقت نکرده بودم که حوزه‌ی امتحان دخترا و پسرا جداست.)

بعد از عید و بعد از تموم شدن کلاس‌های تدبّر، این رفت و آمدا کم شد. اگه دقیق‌تر بگم، بعد از عید دو سه بار بیشتر نرفتم شریف. چند روز پیش منیره گفت تو دانشگاه نمایشگاه هست و غرفه دارن و اگه فرصت کردم برم. رفتم و تا رسیدم گفت بیا وایستا الکی اینو توضیح بدم یکی عکس بگیره بذارم تو سایت :))) الکی وایستادم و داشت توضیح می‌داد که یه نرم‌افزارو بومی‌سازی کردن و فلان و بهمان. یه کم صحبت کردیم و یه سر رفتم کتابخونه که به پایان‌نامه‌های بچه‌های زبان‌شناسی شریف سر بزنم و بعدشم رفتیم یه نوشیدنی زدیم بر بدن و دوباره یه کم صحبت کردیم و بلند شدیم بریم که دم در یادم افتاد عه! نرفتم دانشکده... هیچی دیگه... نرفتم دانشکده. الانم دارم خودمو برای کنکور دکتری آماده می‌کنم. اون ارشد دوم هم اگه قبول شدم، میام پزشو می‌دم، اگرم قبول نشدم، حداقل فایده‌ش این بود که چهار تا کتاب فلسفه و منطق خوندم و روز امتحان به یه گردان آدم آدرسِ دانشگاهو نشون دادم.



https://t.me/InnoWareS این کانالشونه. هنوز سایتشون content نداره. Portar شد می‌گم. منیره میگه اگه از دوستات دِوِلوپر اندروید و ios پیدا کردی بهمون معرفی کن. اگه از این کارا بلدید بهم بگید که بهشون بگم. این پاراگراف آخر اگه برسه دست حداد، اخراجم :))))

۹۶/۰۳/۰۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

آهنگر دادگر

امید

تی‌ای آز مدار مخ

شیرین

منیره

نظرات (۶۶)

۰۶ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۱۴ مرتضی خیری
این نام گذاری(گزاری؟) های برقیا خیلی باحاله. آز مدار مخ گفتی یادم افتاد.
ما هم یه چیزایی داشتیم. مثلا: الک مِغ، مدار مَن. فک کنم یه "دیج" هم داشتیم که مخفف "کنترل دیجیتال" بود
:)
پاسخ:
گذاری
الکمغ رو ما هم داریم
ولی مدار من و دیج نداشتیم
سیستم‌های مخابراتی رو هم سیسمُخ می‌گفتیم
این تغییر هم حال‌خوب‌کن بود؟
پاسخ:
بعضی تغییرات خودخواسته است و اختیاری
بعضیاشون به مرور زمانه و شاید خودت حواست بهشون نباشه
فعلاً حالم خوبه :)
این الان تغییر بود ؟؟؟؟ انشالله که دکترا قبول شی . اون ارشد دوم هم قبول شی خودت که توئی مام پزت رو میدیم :)
پاسخ:
اینکه موقع خروج از دانشگاه، دم در چشام خیس نباشه، یا اصن نرم دانشکده یه چرخی بزنم تغییر بزرگیه در نوع خودش.
فکر کنم این تغییرات برای خواننده‌های یه کم جدیدتر ملموس نیست. ینی یه جورایی شاید لازمه‌ش این باشه که 1076 تا پست قبلی و حتی بلاگفا هم خونده بشه :)))
من نصفِ عمرم بعد از فارغ‌التحصیلی تو عرشه‌ی دانشکده‌ی سابقم سپری شد :)))
و اینگونه ست که ما رو نیز با خودت میکشونی شریف با هر پست این شکلی!(قدرت تخیل از قدرت پاهایی که نیم ساهت از مترو تا حوزه راه میره کمتر نیست!:دی)
پاسخ:
:))))) حیف که برای ادامه‌ی تحصیل نرفتم خارج!
وگرنه تا برج ایفل و دیوار چین و کوه‌های آلپ و ساحل دریاچه‌ی وان هم می‌بردمتون
۰۶ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۱ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
حس میکنم چند سال دیگه منم مثل تو دلم واسه دانشکده مون تنگ بشه و دلم بخواد همش اونجا باشم!!
اون ارشد دومی رو اگه قبول بشی هم نمیری یعنی؟
پاسخ:
بخوام هم نمی‌تونم برم. از اولشم این احتمالو می‌دادم که نذارن تابستون دفاع کنم. اول باید ارشد اولی رو دفاع کنم.
۰۶ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۲۹ خانم فـــــ
برای چه کاری میخوان؟

پاسخ:
لابد برای پروژه‌ها و همین نرم‌افزارشون...
جزئیاتشو می‌پرسم بهت میگم :)

+ منیره میگه اپ کنترل ساختمان هوشمند رو میخوایم طراحی کنه
شرم بر من :)))

پیوست : .. طبق نیمه ی پر لیوان من برای روزه دارای عزیز وبلاگم به مثابه ی آزمون الهی هستم .
پاسخ:
تو به مثابه آزمون الهی، راضیه به مثابه چوب خدا :))))
خدایا خداوندا! چه گناهی به درگاهت کردم که همچین رفقایی دارم
این اشتیاقت واسه ادامه تحصیل همیشه برام ستودنیه :))
پاسخ:
:))) اتفاقاً همین دیشب هویج دقیقاً همین جمله‌ای که گفتی رو بهم گفت
به همون اندازه که من مشتاقم و مدرسه برای من جاذبه داره، برای داداشم دافعه داره 
به نظرم معلمام بی‌تأثیر نبودن تو این علاقه
درس معلم ار بود زمزمه محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پا را
با توجه به پاراگراف آخر؛ من جای آهنگرشون بودم ، اهدای مدرک‌تون رو منوط به این می‌کردم که همه‌ی کلمات اجنبی! رو از سطوح وبلاگتون پاک کرده و معادلش رو جاشون بنویسید :دی :))
پاسخ:
:))) پرکاربردترین کلمه‌ی اجنبی وبلاگم کامنته
ماه رمضونه و تا اطلاع ثانوی عکس خوراکی و نوشیدنی آپلود نمیکنی!
لطفا(راضیه خیلی بی اعصاب)
پاسخ:
به همین خیال باش!!!
ماه رمضون قشنگیش به پستای خوردنیه :دی
راستش منم به هیچ جا اعتماد ندارم 
اونقدرها هم تنها نیستم 
شما دوستان وبلاگ نویس هستید همین کفایت می کنه پس
شاید نباید می پرسیدم اصلا 

پاسخ:
نه خب سوال بدی نپرسیدی...
بحثِ اعتماد نیستاااا. من همه‌ی دوستای وبلاگی‌مو دوست دارم و اعتماد دارم بهشون. ولی خب دلیل نمیشه ایمیل یا شماره موبایلم هم داشته باشن
راست میگی 
منم که بیشتر دقت کردم نکتشو گرفتم 
و بهت حق دادم 
:)
پاسخ:
[بوس]
گویا مهربان گناهی مرتکب شده خودش خبر نداره
داره به عقوبت الهی دچار میشه.شمارت میخاد :| 
پاسخ:
:))) من همون یه باری که شماره‌مو بهت دادم (تازه شماره‌مم ندادم و آی‌دیمو دادم و تلگرامم نامردی نکرد و شماره‌مم نشونت داد)، برای 7 پشت و 77 پشت و بلکه 777 پشتم بسه
بشین همینجا کنج عزلتت کبری
الان بلاک فور اورت میکنم بمیر و بپوس در تنهاییت
دارم احسان می بینم سوس شو 

موهاش رنگ کرده :||
پاسخ:
:))) این احسان دقیقاً چی داره که بقیه‌ی مجریا ندارن؟ جدی برام سواله!
موهای رنگ شده اونم پرکلاغی با هایلایت سرمهههههه اییییییی o_O


پاسخ:
:))) کچل شه ایشالا
کچل بود کاشت

بلاکت کردم

شوهرت کچل شهههههه ایییشششششالله
کبریییییییی
پاسخ:
تو که هر 30 ثانیه یه بار بلاک و آنبلاکم می‌کنی...
دم اذان خجالت نمی‌کشی شوهرمو نفرین می‌کنی؟ شوهر خودت کچل شه
اصن مگه کچلی عیبه!؟!
دیگع آنبلاکت نمیکنم
بمییییییییییییر در کنج عزلت که ۷۷۷ نسل بعدت راحت شن (آیکون دهن کجی)


احسان کلا با مجریای دیگه فرق داره !!!! یه کشش خاصی داره اصن
پاسخ:
تو بخوای هم نمی‌تونی ازم دل بکنی
داشتم جواب کامنتتو می‌دادم دیدم از بلاکی درم آوردی :)))
ز بلاکی در اوردمت درد و دلم با فاطمه رو برات بفرستم
بلاک شدی باز
پاسخ:
:) میرم سفره افطارو بچین
فاطمه باور نمیکنه تو توی تلگرام آدما رو میخوری.براش توضیح بده که چگونه ای اونور 😂
پاسخ:
من اونجا فقط با تو اینجوری‌ام :))))
این راضیه میخواد منو اغفال کنه نسریننن :(( 
بهش بگو که دوسم داری =))))
پاسخ:
من عاشششششششششقتم!!! [بوس][بوس]
اینجوریاس؟؟؟
به پای هم پیرشید
جفتتون بلاک میکنم

میرم
پاسخ:
روان‌پریشِ نامتعادل  :))
دکترای چه رشته ای میخوای شرکت کنی؟ مگه دکترا داشت رشته تون؟!
یعنی الان ثبت نامشو کردی؟
پاسخ:
زبان‌شناسی دکترا داره، ولی گرایش‌های قدیمی‌ش، نه اون گرایشی که گرایش منه (اصطلاح‌شناسی)
دارم تحقیق می‌کنم
احتمالاً دکترای علوم شناختی، گرایش رایانشی
فردا روز که افتادم مُردم میفهمی هیچکس برای تو راضیه نمیشد :(((
پاسخ:
:))) خدا نکنه
زبونتو گاز بگیر
یاد خودم میفتم که اون موقع ها دکترا نداشت رشته مون، و منم که عشق کنکور بودم و دیگه فقط مونده بود کنکور کاردانی! شرکت کنم؛ قبول میشدم و اکثرش رو ثبت نام نمی کردم....
پاسخ:
تو از من بزرگتری؟ :|
من چرا فکر می‌کردم تو دبیرستانی‌ای...
آیا تو همون سهایی که اسم وبلاگشو من پیشنهاد دادم؟ دالتون وارن؟
۰۶ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۴۱ شن های ساحل
نماز روزه هات قبول باشه عزیزم: *
پاسخ:
متشکرم
امروز فققققققققققققط به درگاه خداوندگار عالم غر زدم :)))
نه، من همونم که گاهی تو وبلاگ مطهره هم بودم، اگه به این اسم دیده باشی اونجا البته....
پاسخ:
چیزی یادم نمیاد... ولی از آشنایی مجدد باهات خوشحال و خوش‌وقت و خوشبختم
بیا
خدا هم از دست تو میکشه ‌.. طفلکی خدا :دی
پاسخ:
تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا؟ 
سود خاصی نداره برام
ساز مخالفو دوج دالم
پاسخ:
دنیا داره برام ساز مخالف می‌زنه
تو یکی موافق بزن... خدا رو خوش نمیاد
شوخی میکنم باهات 
پاسخ:
می‌دونم :)
شغل الانم به واسطه ی رشته ی الکترونیک 
اگه دغدغه ی پول نبود دوست داشتم که ادبیات بخونم اونم تهران
از ما که گذشت 
لیکن آرزوی موفقیت داریم از برای دکترا یا هر کاری که در پیش خواهید گرفت 
:)
پاسخ:
ممنون :)
همچنین شما
باکلاس شدی نسرین :دی
پاسخ:
باکلاس بودم
تو چش نداشتی ببینی
موقع افطار یه ذره سوپ خوردم... میرم بقیه‌ی افطارمو بخورم :)
خدایا ستارالعیوب فقط تویی و بس
اذن بدی آبرشو جلو خواننده هاش ببرم اینقدر سوسه نیاد برامن این بشره ناقص العقلت
پاسخ:
تو خواب نداری احیاناً؟!!! آیا!!!؟
تنم ساز مخالف میزنه نسبت به نظر دکترا که میگن سالمم
فلذا درد دارم جای خواب
پاسخ:
دیوانه کجا خسبد
دیوانه چه شب داند؟

مولانا
پستت یه طرف ...
چت کردن شما و راضیه بانو ام یه طرف... 
کلی خندیدم : ))
راستی موفق باشی عزیزم :*
پاسخ:
:))) همیشه دلت شاد و لبت خندون
انشاءالله قبول بشی که یه شیرینی تپل به ما بدی:دی
پاسخ:
ایشالا هر چی خیره :)
از همین تربیون اعلام می کنم که همانا در ایام رمضانیه، ساعات بین سحر و زمان ملکوتی افطار، سر زدن به وبلاگ شباهنگ خطاست. بس که عکس چیزای خوشمزه تو پست هاش داره :(
البته این که آدم گرسنه سنگ هم به نظرش خوشمزه میاد بی تاثیر نیست، اما دیگه از ما گفتن بود، باشد که پند گیرند :دی
پاسخ:
:)))) هنوز عکسای خوشمزه‌مو رو نکردم :دی
من اینجا از دست تو کیو کیلو گلوکز آب میکنم زبون روزه بعد خواننده هات جا اینکه بیان منو تسلی خاطر بدن میشینن میخندن :/

میخند محبوب؟؟؟؟ :/
میخند :|
پاسخ:
می‌خندی و من
خنده‌هاتو می‌شمرم
از دست رفتی تو :/
پاسخ:
دارم از دست تو میرم با صدای مرتضی سرمدی
دارم از دست تو میرم نمی‌دونی نمی‌دونی دارم آهسته می‌میرم نمی‌دونی نمی‌دونی
شبا پرپر میشم بی تو نمی‌بینی نمی‌دونی داریم از هم جدا میشیم نمی‌دونی نمی‌دونی
سحری چی خوردی نسرین
پاسخ:
دو سه قاشق ماکارونی
شام هم نخوردم
برای افطارم یه کم سوپ
بح بح راضیه بانو : )
آخه محبوب :/
نه واقعا، آخه محبوب؟ :///

پاسخ:
محبوب از نظر آوایی کوتاه‌تره و از نظر فرهنگستان نسبت به محبوبه تو اولویته برای تصویب
محبوبه ی عزیییییزم ♡_♡
خوبی گلم؟؟؟؟ :)))))))
پاسخ:
جلوی من به محبوبه نگو عزیزم حسودیم میشه :(
همون تاثیراته ماکارانی س رو مخت :'(
پاسخ:
تو چرا به ماکارونی میگی ماکارانی؟!!! هممم؟
عزیزی : ))))
هوم، با این محبوب محبوب گفتنتان خوبم هستُم :| : ))))
پاسخ:
تو هم راضیه رو می‌شناسی؟
رسماً تا شعاع 400 کیلومتری‌م با همه رل زده این بشر
پخخخخخخخخخ....ترکیدم ماماننننننن😂😂😂😂😂😂

همه منو میشششناسن همههههههه۶
محبوبه ی شب محبوب روزهای تنهایی من است :دی
پاسخ:
:|
هوم چی فکر کردی؟ چرا نشناسمشون؟
: )))
پاسخ:
راضیه دوستای منو دزدیده :(
نَدونم :(
از بچگی میگم ماکارانی :دی
مامان بابام و حتی امیر هم خعلی تلاش کرد درستم کنه اما نشد :پی
پاسخ:
:|
خخخخخخ ایول راضیه جان ✋
حالا تا دم افطار نسرین بانو با خودش فکر مکنه ما همدیگه رو از کجا و چجوری میشناسیم؟ :دییییی
پاسخ:
:)) البته اگه تا افطار دووم بیارم و نمیرم
من با همه این رل عستم 
روابط اجتماعیم یچیزی فراتر از عالیه:دی
پاسخ:
خدا بیشترش کنه
مو فرهنگستان مرفنگستان حالیم نمشه... اسمم محبوبه ست محبوبه :/
خدایی نسرین، عزیزم گفتن راضیه بانو به من حسودی داره؟ بزرگ شدی بالام جان :دی
پاسخ:
حسادت که سن و سال نمی‌شناسه
حتی سعدی میگه: 
رشکم آید
که کسی
سیر، 
نگه در تو کند...
میدونی محبوب این نسرین کلا حسوده
میبینه من همه رو و همه منو دوج دالن میترکه از حسودی
عزییییییزم :دی
پاسخ:
:(
عی محبوب و .....😠
هوم مخصوصا با ای محبوب گفتنت خیلیم دوستداشتنی هستی :دی

خخخخ کم کم داره بحثمون میشه... اول با خوش و بش آخرشم با چک و لگد خخخخخ
پاسخ:
:)
عهههههههههه ....😱
باز گفتم محبوب؟ببخشید دیگه نمیگم محبوب 😆

تو محبوبه ی منی :دی
پاسخ:
:)
عخی نسرینم یعنی الان با زبان بی زبانی گفتی دوست نداری کسی غیر خودت منو نگاه کنه و دوست داشته باشه؟ : ))))))
البته با زبان سعدی :|
پاسخ:
یه چیزی تو مایه‌های دادن هندونه زیر بغل و باز کردن نوشابه و اینا بود
من یا کسیو دوست ندارم... یا اگه دوست داشته باشم ترجیح میدم فقط خودم دوست داشته باشم
محبوبه :|
افطار یه چند تا کوکا کولا و پپسی بزن بر بدن عشقم :/
اووووووففففف یعنی چه زودمـ پند میگیریااااا ^_-
نه راضیه جان نوشابه دوست ندارم 😛
مثلا الان خیلی منو دوست داره و هلاک میشه برام
در حدی که وقتی دلش تنگ میشه برام نمیگه دلم برات تنگ شده میاد میگه حس کردم دلت برام تنگ شده :/
یه همچین موجود مغرور و خودشیفته ایه این کبری :|

پاسخ:
:))))
راضیه جان از آشنایی باهاتون خوشبختم : )
التماس دعای فراوووون : )
+نسرین بانو
ببخشید سرتون درد آوردیم :دی‌
پاسخ:
محتاجیم به دعا :)
عزیزمممممم :))))
منم خیلی خوشحال شدم از آشنایی باهات گلم 

عهههه..چه حرفیعههه..وبلاگ خودته راحت باش :دی

نسرین میتونی مثلا برا اینکه عشق خودتو نسبت بمن ثابت کنی الان برام بنویسی که :

راضیه مالهههههه منههههه
نبینم هچیکسی دورش بیاددد
اخه دوسش دارم اونو خیلیییی زیییاد :دی
پاسخ:
:))) عمراً
همون بمیر پس :/
پاسخ:
:دی
منم میرم به ادامه ی رل زدنم بپردازم 
پاسخ:
:))
دیگه بمن نگی جلو من فلانی و فیلانی رو عجیجم خطاب نکن من حسودیم میشه هاااااااا
فهمیدییییییی کبری؟؟؟؟
پاسخ:
P:
پست چالشی بزار بیام انتقاد کنم :دی
منکه امتحان ندارم!
پاسخ:
راضیهههههههههههههههههههههه فردا گزارش‌های کاراموزی‌مو باید تحویل بدم و هیچ غلطی نکردم!!!
خو برو بنوییییییس

یجوری میگه راضیهههههههههه انگار من دستاشو گرفتم !!!!!!!
پاسخ:
منظورم اینه که برو سر به سرم نذار اعصاب معصاب یوخ!
یعنی میشه منم این دانشگاه رفتن رو تجربه کنم از جنس پزشکی تهران ؟:|||
موفق باشید((:
خواننده خاموشی که به سرش زده همه جا روشن شه :دی

پاسخ:
ایشالا هر چی خیر و صلاحته همون بشه