پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تی‌ای آز مدار مخ» ثبت شده است

1077- تغییر (3)

شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۵۲ ب.ظ

با تقریب خوبی بعد فارغ‌التحصیلی‌م حداقل هفته‌ای یه روز و اغلب چهارشنبه‌ها شریف بودم. به بهانه‌های مختلف. تولد دوستام و دورهمی با بچه‌ها و کلاسای حوزه و تدبر در قرآن و سخنرانی ایکس و همایش وای و کنفرانس زِد. یه موقع به بهانه‌ی گرفتن کتاب از کتابخونه و یه موقع برای نماز خوندن تو مسجدش و یه موقع به هوس ذرت‌مکزیکی و آب‌هندونه‌هاش. حتی اگه هیچ کار خاصی هم نداشتم، می‌رفتم یه چرخی تو دانشکده می‌زدم و تابلوهای اعلاناتشو می‌خوندم و یه کم تو حیاط دانشگاه پرسه می‌زدم و پنج سال خاطره برام زنده می‌شد و بغض می‌کردم و برمی‌گشتم. از نگهبان دم در و فک و فامیل و هم‌اتاقی و هم‌کلاسی گرفته تا دوست و دشمن و غریبه و آشنا، برای همه عجیب بود که چرا بعد دو سال هنوز نتونستم از اونجا دل بکنم. برادرم هر از گاهی به شوخی می‌پرسید اُردا نه ایتیرمیسن تاپامیسان؟ (اونجا چی گم کردی که پیدا نمی‌کنی؟)، هم‌اتاقیامم که رسماً فکر می‌کردن همیشه با کسی یا کسانی قرار دارم. ولی واقعیت این بود که به جز یکی دو مورد دورهمی دخترانه، بقیه‌ی روزا تنها بودم. حتی با اینکه دلم می‌خواست اتفاقی یکی دو نفر از دوستان سابقم رو ببینم، ولی هیچ وقت ندیدمشون :(

پارسال دقیقاً آخرین روز ثبت نام آزمون ارشد به سرم زد دوباره ارشد بخونم و برگردم شریف. برای دکتری برنامه‌ای نداشتم فعلاً. گشتم دنبال یه رشته‌ای که به درد رشته‌ی الانم هم بخوره. فلسفه‌ی علم. همه‌ی عیدو مشغول خوندن کتابای فلسفه و منطق بودم و وقتی فهمیدم حوزه‌ی امتحانی کنکورم شریفه انگیزه‌م بیشتر شد. من این چند ماهِ آخر، به یه همچین انگیزه‌ای نیاز داشتم. 

(یه چیزی رو داخل پرانتز بگم، من با اینکه اینجا خیلی شریف شریف میگم، ولی در فضای حقیقی یه جورِ دیگه‌م. اون روز که برای کنکور داشتم می‌رفتم دانشگاه، تو نمازخونه‌ی مترو یه دختره پرسید ببخشید شما می‌دونی دانشگاه شریف کجاست؟ هر دومون داشتیم نماز می‌خوندیم. کنکورمون ظهر تا عصر بود. گفتم آره منم دارم میرم شریف و بیا باهم بریم. همین جوری که می‌رفتیم سمت دانشگاه به تعداد دخترایی که می‌پرسیدن ببخشید دانشگاه شریف کجاست اضافه میشد و بنده از نفر به گردان تبدیل شده بودم به واقع. مسئولین دانشگاهم نامردی نکرده بودن و همه‌ی درای دانشگاهو بسته بودن، الّا درِ اصلی که نیم ساعت با متروی شریف فاصله داشت. از سه تا ایستگاه مترو میشه به شریف رسید. استاد معین، دکتر حبیب اله و ایستگاه شریف. این بندگان خدا هم فکر می‌کردن چون ایستگاه شریف اسمش شریفه، لابد نزدیکِ دره و نزدیک‌تره. من خودمم خبر نداشتم درِ نزدیک این ایستگاه مترو بسته است. تازه در اصلی‌شم در حال مرمّت و بنّایی بود و باید از درِ مسجد می‌رفتیم تو. واقعاً من اگه اونجا نبودم یه گردان آدم گم میشدن تو کوچه پس کوچه‌ها :دی نکته‌ی قابل تأمل اینجاست که مدام توی مسیر می‌پرسیدن حالا مطمئنی درست میریم؟ منم انگار می‌مردم بگم خودم 5 سال اینجا درس خوندم و هی می‌گفتم آره نگران نباشین می‌شناسم. گم نمی‌شیم. یهو یکیشون برگشت گفت آخه حوزه‌ی امتحانی من ساختمان ابن‌سیناست. مطمئنی درست داریم میریم؟ برای اینکه طفلک از دلشوره دراد گفتم آره عزیز دلم. این ساختمان ابن سینا همون اِبنِسه :دی کارشناسی همین جا بودم من. بعدش دیگه همه‌شون یه نفس راحت کشیدن و رنگ به چهره‌شون برگشت. وقتی رسیدیم ازم خواستن تا ابن سینا باهاشون برم، حوزه‌ی امتحانی خودمم ابن سینا بود. ولی دوست داشتم قبل امتحان برم یه چرخی تو دانشکده‌ی سابقم بزنم. راهو نشون‌شون دادم و رفتم دانشکده. چون همیشه تعداد پسرای دانشگاهمون خییییلی بیشتر از دخترا بود، اولین بارم بود این همه دختر و فقط دختر، تو دانشگاه می‌دیدم. البته یکی دو تا از دانشجوهای پسر دکترا هنوز دانشگاه بودن. از جمله تی‌ایِ آزِ مدار مُخ. با اینکه این پنجمین آزمون ارشدی بود که شرکت می‌کردم (هم‌زمان با زبان‌شناسی، کنکور برق هم شرکت کردم و سه چهار ماه بعد از اینا، مهندسی پزشکی و انفورماتیک پزشکی از وزارت بهداشت)، تا حالا به این موضوع دقت نکرده بودم که حوزه‌ی امتحان دخترا و پسرا جداست.)

بعد از عید و بعد از تموم شدن کلاس‌های تدبّر، این رفت و آمدا کم شد. اگه دقیق‌تر بگم، بعد از عید دو سه بار بیشتر نرفتم شریف. چند روز پیش منیره گفت تو دانشگاه نمایشگاه هست و غرفه دارن و اگه فرصت کردم برم. رفتم و تا رسیدم گفت بیا وایستا الکی اینو توضیح بدم یکی عکس بگیره بذارم تو سایت :))) الکی وایستادم و داشت توضیح می‌داد که یه نرم‌افزارو بومی‌سازی کردن و فلان و بهمان. یه کم صحبت کردیم و یه سر رفتم کتابخونه که به پایان‌نامه‌های بچه‌های زبان‌شناسی شریف سر بزنم و بعدشم رفتیم یه نوشیدنی زدیم بر بدن و دوباره یه کم صحبت کردیم و بلند شدیم بریم که دم در یادم افتاد عه! نرفتم دانشکده... هیچی دیگه... نرفتم دانشکده. الانم دارم خودمو برای کنکور دکتری آماده می‌کنم. اون ارشد دوم هم اگه قبول شدم، میام پزشو می‌دم، اگرم قبول نشدم، حداقل فایده‌ش این بود که چهار تا کتاب فلسفه و منطق خوندم و روز امتحان به یه گردان آدم آدرسِ دانشگاهو نشون دادم.



https://t.me/InnoWareS این کانالشونه. هنوز سایتشون content نداره. Portar شد می‌گم. منیره میگه اگه از دوستات دِوِلوپر اندروید و ios پیدا کردی بهمون معرفی کن. اگه از این کارا بلدید بهم بگید که بهشون بگم. این پاراگراف آخر اگه برسه دست حداد، اخراجم :))))

۶۶ نظر ۰۶ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۵۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

من فوبیا یا ترسِ توی جمع خوابیدن دارم. اگه وقتی خوابم یه آدمِ بیدار کنارم باشه، حس عدم امنیت بهم دست میده. انگار دست و پا و چشم و گوش و دهنمو بسته باشن و انداخته باشنم تو یه جای تنگ و تاریک و سرد و مخوف. تو این هفت سالی که خوابگاه بودم، همیشه سعی کردم بعد از همه بخوابم و قبل از همه بیدار شم. و در همین راستا، تا حالا هیچ وقت تو هیچ کلاسی نخوابیدم. شده دو سه روز بی‌وقفه بیدار بوده باشم و سر کلاس از شدت بی‌خوابی در حال مرگ بوده باشم؛ ولی هرگز نمی‌تونم توی جمع بخوابم.

دوره‌ی کارشناسی، یکی از تفریحات ناسالمم این بود که از ملت که این ملتی که میگم یه نفر بیشتر نبود، سر کلاس وقتی چرت می‌زدن یا به جای کد زدن کومبات بازی می‌کردن، عکس بگیرم و شب بذارم وبلاگم تا عبرتی باشد برای سایرین. جذابیت کارم هم به همین بی‌خبریِ سوژه از سوژه شدنش بود. بلاگفا پستای سال‌های آخر کارشناسی‌مو پودر کرده و به فنا داده. فلذا نمی‌تونم لینک بدم و یادی از گذشته‌ها بکنیم. علی‌الحساب روی [این لینک] کلیک کنید چند تا از نمونه کارامو ببینید.

چهارشنبه شریف بودم. رفته بودم سخنرانی دکتر گلشنی (از اساتید دانشکده‌ی فیزیک و فلسفه‌ی شریف). موضوع سخنرانی‌شون "ضرورت عنایت دانشکده‌های مهندسی و علوم پایه به فلسفه و فلسفه‌ی علم" بود. دویست سیصد نفری اومده بودن. تقریباً سالن جابر پر شده بود. از اونجایی که دوشنبه‌ها و سه‌شنبه‌ها صبح تا عصر کلاس دارم و خوب نمی‌خوابم، خیلی خسته بودم. از طرف دیگه، درسته به مباحث علوم انسانی علاقه دارم، ولی خب به هر حال فلسفه کجا و مهندسی کجا. ساعتِ اول سخنرانی رو با حوصله گوش دادم و حدودای سه بود که کم‌کم داشتم حس می‌کردم خواب داره بر من مستولی میشه. یکی نبود بهم بگه مگه کسی دعوتت کرده؟ پاشو برو بخواب خب. اولین صندلیِ ردیف هفتم، هشتم نشسته بودم و حرکات و سکناتم تو چشم نبود. دوربین فیلم‌برداری هم باهام کلی فاصله داشت. سعی کردم با خوردنِ هله هوله خودمو بیدار نگه دارم. ولی افاقه نکرد. کسی رو هم نمی‌شناختم باهاش صحبت کنم سرم گرم بشه! دروغ چرا؟ یه آشنا دیدم. تی‌ایِ مدار مخابراتِ ترم آخرمو. وقتی دیدمش تو دلم گفتم این دیگه اینجا چی کار می‌کنه؟ بعدش یه نگاه به خودم کردم و گفتم مجمع دیوانگان که میگن همینجاست. ینی شکرِ خدا یه آدم سالم از این دانشکده فارغ‌التحصیل نشد. برو مدارهای مخابراتی‌تو ببند خب. سلام ندادم. چون دو سال زمانِ کافی‌ایه برای فراموش کردنِ دوست، هم‌کلاسی، هم‌گروهی و کلاً هر کسی. پس عمراً منو یادش بیاد. چشام داشتن سنگین و سنگین‌تر می‌شدن. با ماکسیمم صدای ممکن هندزفریو گذاشتم گوشم و دوپس دوپس‌ترین آهنگمو پلی کردم. اما نتیجه‌ای حاصل نشد. نگاه به ساعتم کردم دیدم ده دیقه به سه مونده و کو تا بشه سه و نیم و جلسه تموم بشه. یه جوری نشسته بودم و موضوع رو پیگیری می‌کردم که انگار من اگه نباشم جلسه پیش نمیره.

تو همون حالتی که داشتم روبه‌رو رو نگاه می‌کردم، چشامو گذاشتم روی هم و سرمو تکیه دادم به پشتیِ صندلی. یهو چشامو باز کردم دیدم دوربین تو فاصله‌ی یه متری‌م به سمت منه و فیلم‌بردار و لنز دوربین دقیقاً دارن منو نگاه می‌کنن. حالی که اون لحظه داشتم، شبیه حس سربازی بود که خوابش ببره و وقتی بیدار میشه لوله‌ی تفنگ دشمن روی شقیقه‌ش باشه. از ضربانِ قلبم که بگذریم، نگاه به ساعتم کردم دیدم 9 دقیقه به سه مونده. فقط یه دیقه چشم رو هم گذاشتم و به تاریخ پیوستم. آه مظلوم و چوب خدا را جدی بگیرید. نسرین که عکس می‌گرفتی همه عمر، دیدی که چگونه عکس، نسرین گرفت؟ می‌گم نکنه بعداً فیلسوف بزرگی بشم و این فیلمو پخش کنن بگن این همونیه که هندزفری به گوش، تو جلسه‌ی سخنرانی دکتر گلشنی خوابش برده بود؟


یادداشت برای خودم:

وقتی داشتم عکسو آپلود می‌کردم یه جور حس بیگانگی داشتم نسبت بهش. عکسه برام غریبه بود. غریبی می‌کرد. خبری از اون تعلق خاطر و صمیمیت سابق نبود. برای همین فقط لینکشو گذاشتم. عکسه خیلی دور بود و خیلی نزدیک. آنچنان نزدیک که انگار همین دیروز بود که تا استاد برگشت سمت تخته فلاش گوشیمو خاموش کردم، کسی متوجه نشه دارم عکس می‌گیرم و شب آپلودش کردم برای خاطرات تورنادو. همین قدر نزدیک. و آنچنان دور که گویی عکاس و آدمای توی اون عکس زیر خروارها خاک باشن و به یاد نیارمشون. بعضی خاطره‌ها مثل لیموشیرینن. یه کم که بگذره تلخ میشن. این عکس هم تلخ شده بود انگار.


جلسه‌ی سخنرانی دکتر گلشنی:

۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۰۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

اسفند ماه پارسال, چهارشنبه دقیقاً اولین جلسه آزمایشگاه مدار مخ* با بچه ها رفته بودم کویر

کلی بابت غیبت آزمایشگاهم عذاب وجدان داشتم!

هر چند جلسه اول قرار نبود کار خاصی انجام بدیم و فقط گروه بندی می‌کنیم و برمی‌گردیم!

ولی من با استاد و تی ای و مسئول آزمایشگاه حرف زده بودم و هماهنگ کرده بودم

با اینکه گفته بودن اوکی مشکلی نیست,

با این همه به جای چهارشنبه, سه شنبه با یه گروه دیگه رفتم آزمایشگاه

که به هر حال جلسه اول آزمایشگاه رو از دست نداده باشم!!!

حتی لیست بچه هارو گرفتم که هم گروهم رو هم مشخص کنم!


از کویر که برگشتم, اولین کاری که کردم این بود که از بچه ها پرسیدم جلسه اول چه اتفاقی افتاد!

همه گفتن هیچی فقط گروه‌بندی کردیم!

از یه نفر شنیدم باید اسم و مشخصاتمون رو برای تی ای میل کنیم

اسم و ایمیل تی ای رو نمی‌دونستم، از هم‌گروهیم گرفتم و اطلاعاتی که خواسته بود رو میل کردم

و جلسه دوم! فقط من و یکی دیگه از پسرا مشخصاتمونو برای تی ای ایمیل کرده بودیم

ینی اونایی که سر آز حاضر بودن و از خود تی ای شنیده بودن که باید مشخصات رو میل کنن,

نفرستاده بودن!!!

یادمه تی ای گفت یا باید به این دو نفر یه نمره اضافی بدیم

یا از شما ها یه نمره کم کنیم


اینارو گفتم که برسم به اینجا که یه ماه پیش که نمره‌ها وارد کارنامه شد, من 20 بودم و هم‌گروهیم 19

نمره ها بین 15 تا 20 بود که خوب بود

ولی خیلیا اعتراض کرده بودن

یکی از اعتراض کننده ها هم‌گروهی خودم بود 

که چرا نمره هم‌گروهیم بیشتر از منه :|


پ.ن: اتفاقاً آز پالس هم, نمره رومینا, نیم نمره بیشتر از من و بهنوش شد

ینی لزومی نداره وقتی چند نفر هم‌گروهی ان نمره هاشون یکی بشه

والا


* مدار مخ = مدارهای مخابراتی

۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۱۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

به بستن و غیر فعال کردن کامنتا اکتفا می‌کنم و درسته که دیشب موقع خوردن سحری انقدر با سالاد و چنگال بازی کردم که اذانو گفتن و درسته که مامان یهو برگشت گفت کاش می‌دونستم چی تو سرته و درسته که کسی نمیدونه چی تو سرمه ولی خب یه عده شعور و ظرفیت و استحقاق داشتن شماره آدمو ندارن دیگه! همین جوری دوست دارن برای آدم شعر بفرستن... دست خودشونم نیست... بی شعور آفریده شدن!!! البته به نظرم از اول این جوری نبودنااااااااااااااا آدما بعداً بی شعور میشن... ینی انقدر از خودت شعور نشون میدی که نمیدونم چرا یهو بی‌شعور میشن و درسته که هیچ کدوم از نرم افزارهای بلاکم به درد لای جرز دیوار هم نمی‌خورن؛ ولی خب خوشحالم که امروز ایمیل نمره ها اومد و آز مدار مخو با 20 پاس کردم! نمره آز پالس 20 نشد ولی خب 19 هم برادر بیسته به نظرم!!! هر چند آقای TA پدرمونو درآورد با شبیه سازیاش, هر چند 1 واحد بیشتر نبودن ولی لازم می‌دونم از پشت همین تریبون یادی از هر دو TA بکنم... حتی اینم درسته که پالسو افتاده بودم  ولی خب امروز خبر رسید که پاس شدم ینی می‌دونستم پاس میشمااااااااااااااا ینی از من داغون تراش پاس شده بودن ولی خب به هر حال شنیدن کی بود مانند دیدن!!! حتی مدار مخ هم پاس شدم ولی خب اون ادوات لعنتی رو پاس نشدم... ینی کافی بود برم باهاش ینی با استاده حرف بزنمااااااااااااا ولی خب لزومی ندیدم با کسی که همه‌جوره رو اعصاب و روانمه حرف بزنم, درس اصلیم که نبود... اختیاری از ارشد و دکترا برداشته بودم که واحد مازاد محسوب میشه و باید باباجون هزینه شو تقبل کنه ولی خب خیلی زور داره یه درسیو اختیاری برداری و بابتش هزینه بدی و انرژی بذاری و پاس هم نشی و در واقع گند بزنه به معدلت در واقع 

چند روز پیش, آقای میم زنگ زده که خانم فلانی؟ نمره ها اومده! این نمره 17 شمایی؟

گفتم نه خیر!!! ندیدم نمره هارو ولی اون کمترین نمره هر چی هست, من اونم

برگشته میگه خب کمترین نمره که زیر دهه,

گفتم خب من اونم دیگه! من اون زیر دهم!!!

و خب تمام تلاشمو کردم به اعصابم مسلط باشم و 

اونم تمام تلاشش رو کرد که دلداری بده و 20 اش نره تو چش و چالم

حالا اگه فکر کردین میرم التماس میکنم یا نندازه یا با 9.75 بندازه زهی خیال باطل!!!

من همون 8 خودمو با هیچ نمره ی دیگه ای عوض نمی‌کنم

بله!!! یه همچین اسکولی هستم من که اگه میانترم 0 نمی‌گرفتم با 18 پاس می‌کردم درسو

همه‌ی اینا درسته... اینم درسته که استاد پروژه میل زده که:

Dear Project II students
Ba salaam
Due to many incoming questions from you regarding the format of the report, the following guide lines are given for Project 2 course in general

Regarding your grade, you should give the filled grade form (obtained from "Amoozesh") to your project supervisor and your supervisor's grades can be handed in to your course instructor anyway at his convenience, or otherwise stated by your course instructorBest wishes and regards
M.F

با اینکه دکتر میم. ف برایمان بهترین ها را آرزو کرده, ولی خب زمان تحویل پایان نامه به صورت صحافی شده 10 روز پس از پایان امتحانات پایان ترم مقرر گردیده بود و مهلت مقرر به پایان رسیده و من هنوز هیچی تایپ نکردم؛ چرا؟ چون استاد درس پروژه ام گفته بودم تا 31 تیر وقت داری! پس لازم بود به دکتر میم. ف می‌گفتم که آقااااااااااااااااااااااا؛ به ما گفتن تا 31 ام! که خب گفتم و همچین جوابی دریافت کردم:

Hi dear

While I gave you the guidelines, the final decision and say is your your course instructor and you should follow him
Best wishes
M.F

   ...و این ینی عزیزم شما تا همون 31 ام وقت داری و خیالت راحت! بشین با آرامش, پایان نامه تو تایپ کن
(اینم منم: (همین الان یهویی



۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۳:۳۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)