۲۰۴۴- ماجراهای مدرسه (قسمت ۱۹)
امروز رفتم مدرسهٔ جدید. کادرش فوقالعاده خونگرم و مهربون بودن. برعکس کادر مدرسهٔ قبلی که خشک و نسبتاً جدی و نامهربون بودن.
چون آدم منصفی هستم، لازمه همینجا به این نکته اشاره کنم که بین مدیرهایی که باهاشون همکاری داشتم، مدیر قبلیم انصافاً آدم خاکی و مهربونی بود. یادمه پارسال، روز اول وقتی رفتم اتاقش که خودمو معرفی کنم، خودش رفت برام چایی آورد و شکلات تعارف کرد. بعد رفت شیرینی بیاره. دنبال شیرینی میگشت. هر چی میگفتم همین شکلات کافیه میگفت نه باید شیرینی هم بیارم. ولی مدیرهای قبلتر و این مدیر جدید اینطور نبودن. امروز که رفته بودم دیدن مدیر جدید، با اینکه سه چهار ساعتی تو مدرسه بودم، ولی دریغ از یه لیوان آب! البته صبح که رسیدم، معاون یه تعارفی زد که داریم صبحانه میخوریم و تو هم بیا، ولی من تشکر کردم و تو دفتر نشستم تا بیان. بعدش دیگه تا ظهر که برم هیچی.
این همکارم که باهاش جابهجا شدم (منظورم از جابهجایی اینه که من امسال میرم مدرسهٔ سابق اون، اون میره مدرسهٔ سابق من)، چند سال از من بزرگتره و دوتا بچه مدرسهای داره. پیامها رو یه کم با تأخیر جواب میده. دلیلشم اینه که معتقده اول باید مامان خوبی باشم بعد همکار و معلم خوب. هیچ وقتم تایپ نمیکنه و همیشه صوتی جواب میده. وقتی پیامهای نسبتاً مهم همکاراشو اینجوری جواب میده، بعیده بتونه برای پیامهای دانشآموزان وقت بذاره. من هیچ وقت پیام صوتی نمیذاشتم برای بچهها و جوابهام معمولاً طولانی بود. و سریع هم جواب میدادم. هر روز چندین بار شاد (اون پیامرسانی که برای مدرسهست) رو چک میکردم و میکنم و شبا قبل از خواب هیچ پیامی رو بدون پاسخ نمیذارم. ولی این همکارم اینجوری نیست و احتمالاً بچهها متوجه این تفاوت بشن.
نمیدونم اینو گفته بودم یا نه؛ چند وقت پیش، موقع تصحیح اوراق یکی از بچهها نمرهشو پرسید. چنین جوابی دادم:
۱۵ شدی عزیزم
۰.۵ نمره از املا کم داری. راهگذار اینجوریه. قیّم هم درست بود غلط گرفتی.
۰.۲۵ از حذف به قرینهٔ معنایی غلط داری. به نام خدا حذف لفظی نیست که. چندین بار اینو گفته بودم.
۰.۵ نمره از نقش ضمیرها کم شده. تو کتاب بود.
۰.۲۵ از واو میانوند کم شده. تو کتاب بود.
۰.۲۵ بابت نقش خطرآفرین کم شده. مسنده، تو صفت گرفتی.
۰.۲۵ بابت اسم نویسنده که آندره ژید هست کم شده.
۰.۲۵ هم بابت اسم نویسندهٔ گوشوارهٔ عرش که سهراب سپهری نیست و موسوی گرمارودیه.
۰.۵ نمره بابت آرایهٔ تضمین. آیه و حدیث اگه تو شعر بیاد تضمین میشه نه تلمیح!
۰.۲۵ بابت آرایهٔ حسن تعلیل شرمندگی بید مجنون.
۰.۲۵ بابت مَثَل آب روان. دو دلیل خواسته شده یه دلیل نوشتی.
۱ نمره هم بابت ویژگیهای حماسه که تو کتاب بود. درس ۱۳.
۰.۲۵+۰.۲۵+۰.۲۵ بابت معنی و مفهوم جملهها. بسنده یعنی کافی، نکته گفتی یعنی نکته میگفت (باید استمراری معنی کنی)، در حال یعنی سریع.
کدوم معلم اینجوری با جزئیات جواب میده؟ خیلی بخوان لطف کنن عکس برگه رو میفرستن طرف ببینه چیا رو غلط نوشته. ولی چون مدرسه همون سؤالا رو از غایبا امتحان میگرفت نمیخواستم عکس برگه دستشون باشه و اینجوری جواب میدادم.
یه همکارم داشتیم که میگفت پیامهای بچهها رو نخونده پاک میکنم و جواب نمیدم.
معاون مدرسهٔ جدید گفت بچهها درسخون نیستن ولی دوست دارن مچ معلم رو بگیرن. حواست باشه. هر چند وقت یه بارم میان راجع به معلماشون به من بازخورد میدن. گفت بازخوردهاشون منصفانهست ولی بازم حواست باشه. مدیر جدید گفت کلاسا دوربین دارن و صدا و تصویر ضبط میشه که بعداً اگه مشکلی پیش اومد بررسی کنیم. تعجب کردم ولی خوشحال شدم. چون تو مدرسهٔ قبلی از این حواشی پیش میومد که دانشآموز بره بگه فلان معلم چنین چیزی گفته در حالی که نگفته. بهنظرم خوبه که ضبط میشه. با مدیر جدید مفصل راجع به همه چی صحبت کردم. یه دفتر یادداشت جلوش بود و بعضی از حرفامو مینوشت؛ کاری که مدیر قبلی نکرد. همکارام تو مدرسهٔ قبلی میدونستن لیسانس چی خوندم، بهجز مدرسه کجا کار میکنم و کجا با کی زندگی میکنم، ولی مدیر و معاون براشون مهم نبود. گفته بودم، ولی اهمیت نداده بودن که یادشون بمونه. ولی این مدیر جدید میپرسید و مینوشت و به حرفام واکنش نشون میداد. رزومهم براش جالب بود. مدیرهای دو سال پیش هم این شکلی بودن. اونا حتی از طریق من درخواست دادن فرهنگستان براشون کتاب بفرسته یا اگه اونجا با کسی کاری داشتن من واسطه میشدم، ولی مدرسهٔ پارسال حتی سخنرانیم بهمناسبت پاسداشت فردوسی هم براشون مهم نبود و وقتی اجازه خواستم هفتهٔ آخر اردیبهشت که کلاسا هم تعطیل بود نرم مدرسه که به پاسداشت برسم گفتن یکیو جایگزین کن برو. اصلاً نپرسیدن چه سخنرانیای؟ کجا؟ چی؟ چرا؟ حالا این مدیر جدید دلیل جابهجاییمم پرسید. گفتم نمیدونم و هنوز مدرسهٔ قبلی راجع به این موضوع چیزی نگفته. گفتم یهجوری دوتا معلم رو جابهجا کردن که انگار میز و صندلی جابهجا میکنن. انگار نه انگار که انسانیم و روابط انسانی داریم.
دانشآموزانم تا چند وقت پیش هر موقع میپرسیدن سال دیگه هم هستین؟ میگفتم نمیدونم. امشب که به دوتاشون گفتم نیستم ناراحت شدن. قطعاً بقیه هم ناراحت خواهند شد. بهویژه وقتی معلم جدیدشون به اندازهٔ من براشون وقت صرف نخواهد کرد. البته این بنده خدا کمکاری نمیکنه، فقط اون وقتی که من اضافهتر دارم و صرف دانشآموزان میکنم رو صرف بچههای خودش میکنه و کار درستی هم میکنه. منم اگه جای اون بودم همین کارو میکردم.
بعد از اینکه با مدیر جدید صحبت کردم، گفت کپی شناسنامه و عکستم باید بدی به معاون پرونده تشکیل بده. گفتم الان همرامه. گویا بقیهٔ همکاران این مدارک رو دیر تحویل میدن و یه کم تعحب کرد که من همون جلسهٔ اول آوردمشون. مدارکمو به معاون تحویل دادم و اجازه گرفتم که کتابهای کمد دبیر قبلی رو هم بررسی کنم. قبلاً از خودش اجازه گرفته بودم و گفته بود کتابها مال مدرسهست و قرار نیست بیاد ببره. حالا دیگه مال من بودن. هم کتابها، هم کمد. یه سری کتاب هم تو کتابخونه بود. اجازه گرفتم اونا رم چک کنم و چاپهای جدید رو برداشتم و قدیمیها رو گذاشتم کتابخونه. بعد دیدم کتاب دوازدهم ندارن و ازشون پرسیدم باید خودم سفارش بدم یا اونا. امسال برای پایهٔ دوازدهم هم باید تدریس کنم و کتاب ندارم. شمارهمم بهشون دادم که تو گروهشون اضافهم کنن. کد ورود به سامانه رو هم دادم حکم و ابلاغ و بقیهٔ مدارکم هم بردارن. برنامهم رو هم گرفتم و قرار شد تا یکشنبهٔ هفتهٔ آینده طرح درسمم آماده کنم براشون بفرستم. بعد رفتم از معاون برچسب خواستم که اسممو بزنم روی کمدم. گفت با این کارات داری دل ما رو میبریا. گفتم چطور؟ گفت آخه نیومده این همه کار کردی. گفتم هنوز کاری نکردم که. یه وقتایی عادیترین کارهامم برای بقیه عجیبه.
یه تفاوت دیگهٔ این مدرسه با مدرسهٔ قبلی اینه که بعد از اینکه معاون به گروهشون اضافهم کرد، مدیر تصویر یه گل رو تو گروه گذاشت و زیرش ورودمو به گروه مدرسه تبریک و خیر مقدم گفت.
هنوز گروههای کلاسی مدرسهٔ قبلو ترک نکردم. گروه همکاران رو ترک کردم ولی گروه دانشآموزان رو نه. آخر شهریور این گروهها خودشون حذف میشن. امروز نمایندهٔ یکی از کلاسها اطلاعیهٔ آزمون غایبین شهریور رو گذاشته بود تو گروه. بعد از جنگ تا حالا پنج بار امتحان گرفتن و این ششمین باره. یکی از بچهها پرسید سر جلسهٔ امتحان شما مراقبمون هستید؟ گفتم احتمالاً نیام. نمیدونم. دوست دارم برای آخرین بار حداقل چند نفرشونو ببینم ولی اینا رو ببینم کادر مدرسه رو هم میبینم و دلم نمیخواد ببینمشون. علاوه بر تصحیح اوراقِ این چند نفر، برای تحویل گواهیهای خودم و گرفتن ارزشیابی سالانه به هر حال مجبورم یه بار برم اون مدرسه. کتابایی که پارسال تدریس میکردم هم خونهست، اونا رم باید ببرم تحویل دبیر جدید بدم. شاید دلیل این جابهجایی رو هم از مدیر بپرسم. شایدم نپرسم و بیسروصدا کتابا رو بذارم تو کمدم و ارزشیابیمو بگیرم و تمام.
ارزشیابی دو سال پیشم هم که گم شده بود، پیدا شد. معان مدرسهٔ اسبق! پیام داد گفت پیدا کردیم. حالا کی حال داره پاشه بره اونجا این برگه رو بگیره. دوره، خیلی دور!
یه مورد دیگه هم اینکه آموزشوپرورش چند ماهه مبلغ بیمه رو از حقوقا کم میکنه ولی بیمه رو پرداخت نمیکنه. امروز تو یه کانالی نوشته بودن تو این مدت هر کی رفته دکتر، هزینهشو آزاد حساب کردن چون بیمه نداشتن.

اون اخلاق جواب دادن به همهٔ پیامها به صورت تمام و کمال رو خیلی میپسندم. البته پسندیدنی که نیست. همه باید همین باشن که متاسفانه خیلیا نیستن.