737- چند دیقه پیش داشتم سوپ درست میکردم؛ تا جایی که تونستم گازو کثیف کردم :دی
صبح نسیم برد ظرفای شام و ناهار روز قبل خودش و اون دو تا هماتاقی دیگه رو بشوره و من ظرفامو خودم به موقع شسته بودم به واقع! از این فداکاریام بلد نیستم ظرفای یکی دیگه رو بشورم!
تا این بره آشپزخونه، آرد و شیر و شکر و تخممرغو ریختم تو یه کاسه و همزنان رفتم آشپزخونه (همزنان قید حالته؛ ینی در حالی که داشتم هم میزدم. مثل برگشتنی که قید زمان بود به معنی وقتی داشتم برمیگشتم) رسیدم دیدم نسیم ظرفارو میشوره و خانوم ت.، شایدم ط.!!! غرزنان (اینم قید حالته) داره گازو پاک میکنه. آقا این بنده خدا تا منو دید چنان که گویی داغ دلش تازه شده باشه، شروع کرد به ناله و نفرین اونایی که گازو کثیف کردن که "چه وضعشه و یه کم رعایت حال منم بکنین و اصن ایشالا گیر مادرشوهری بیافتین که هر روز گازو بده پاک کنین به حق پنج تن و صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و دوازده امام!!!"
نسیم: ایشّالا (این شینش رو کشیده و مشدد گفت)
گفتم آقا چرا نفرین میکنین، من کی گازو کثیف کردم آخه؟!
خانومه: تو رو نمیگم که!!! هر کی این گازو کثیف کرده رو میگم! ایشالا به حق پنج تن گیر یه مادرشوهری بیافته که نذاره پاشو از آشپزخونه بذاره بیرون. به حق انبیا اوصیا!!!
نسیم: ایشّالا!!!
من: ایشالا :دی
گلدونه براش کوچیک بود؛ منتقلش کردیم به ظرف قارچ و بعدشم برای محکمکاری، گذاشتیمش تو ظرف ماست.