391- الان دنبال یه جاییَم که چند ساعتی اختفا کنم تا آبا از آسیاب بیافته
آقایون همهشون رفتن خونه مامان بزرگم اینا، به جز پسرا!
خانوما هم نمازشونو خوندن و در جای جای خونه خوابیدن
و وظیفه خطیر تزئین شله زردارو به من و زهرا (دخترعمهی پریسا) سپردن
مامانم هم کمکمون کرد! ولی خب در نیمه راه، رهامون کرد و رفت خوابید :(
منم تا جایی که تونستم هنرنمایی کردم و
فقط موندم با چه رویی میخوایم اینارو بین در و همسایه پخش کنیم
امیرحسینم طوفانِ سابقه
ولی من هلاک اون مدارک LRC ام :دی
چند دیقه پیش محمدرضا بیدار شده برای نماز؛
منم حواسم نبود و داشتم شله زردارو مینوشتم :)))))
جیغ و داد که چشاتو ببند که اسلام به خطر افتاد
دِ خب برادر من از خواب بیدار میشی یه یالاهی، اِهمی، اُهومی!
ای بابا!
شاعر در همین راستا میفرماید:
هم روسری َت به پشــت ِ ســر اُفتــادهـ
هم موی ِ تــو تا قـــوس ِ کمـــر افتــادهـ
لا حـــول و لاقـــُوه الّا باللـــه
اسلامـــ دوبارهـ در خطـــر افتـــاده