پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

363- محمدتقی، شیرین‌ترین اتفاق دیشب بود

پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۷ ق.ظ

ساعت 5 کارگاه زبان‌شناسی رایانه‌ای تموم شد و سوار تاکسی شدم و میدون فاطمی و از اونجا وصال و دانشگاه تهران و ساعت 6 وقت دندونپزشکی داشتم و ترافیک و ترافیک و ترافیک!

زنگ زدم دندونپزشکی و به خانومه گفتم من نوابم و هر دو دیقه یه بار یه چراغ قرمز دو دیقه‌ایه و نمی‌رسم متاسفانه؛ گفتم اگه من آخرین مریضشم, منتظر نمونن و  منم از همین‌جا برگردم خوابگاه

خانومه همون‌جا از دکتره پرسید که شباهنگ چی کار کنه؟ الان نوابه, بیاد یا برگرده؟

دکترم گفت اگه تا شش و نیم خودشو برسونه منتظر می‌مونم

(در مورد این وقت دندونپزشکی، لازمه یه نکته‌ای رو بگم و اونم اینه که من پاییز پارسال رفتم دندونپزشکی و گفت اوضاشون خرابه و دندون عقلت که جراحی می‌خواد, دو سه تاش عصب کشی و بقیه رم باید پر کنم! یکیو پر کرد و گفتم بقیه‌اش بذار بمونه بعد از کنکور بهمن ماه, بعد از کنکورم گفتم بذار بمونه بعد از عید و بعدشم گفتم بذار بمونه بعد از کنکور خرداد و تابستونم رفتم دندونپزشک خودم تو ولایت خودمون و گفت مینیمم 4 تومن خرج داره؛ تازه فامیلمون بود!!! و تا این بیاد پروسه درمانو شروع کنه اومدم تهران و گفتم برم دندونپزشک همین شریف؛ یکی دو بار وقت گرفتم؛ ولی هر بار یه مشکلی پیش اومد و نشد که بشه! تا اینکه چند روز پیش وسط کارای فارغ‌التحصیلی رفتم و دو تاشو پر کرد و دو تاشم دیشب پر کرد و دو تاشم موند برای شنبه و یکیشم بعد از محرم!)

خلاصه 6:31 دم در دندونپزشکی دانشگاه بودم!

ینی دیروز یه دور از ولیعصر رفتم بزرگراه کردستان، یه دور از کردستان سمت انقلاب و آزادی و شریف و تازه بعد از دندونپزشکی قرار بود برم پارک بوستان گفتگو اون سر تهران, دور همی دخترای گلِ 89 ای که مطهره و زهرا و مینا و آزاده و مریم اینا رو ببینم

رسیدم و دکتره گفت عکساتو نیاوردی؟

گفتم کیف مشکی‌مو برداشتم و تو کیف سفیدم جا موند و خانومه گفت عکس که نیاوردی, دیرم اومدی, دیگه باید برگردی

گفتم خب پس وقت بعدی کی باشه؟

خانومه گفت بشین بابا شوخی کردم


آقا من چرا فرق شوخی و جدی رو نمی‌فهمم؟!!! اصن چرا با مقوله شوخی مشکل دارم؟ چرا شوخی و دروغ برای من و مغز وامونده‌ام تعریف نشده؟ هوم؟ چرا؟!!!

خلاصه 7 و نیم کارم تموم شد و زنگ زدم به مطهره اینا که نمی‌رسم بیام پارک!

راستش دلم می‌خواست برم مسجد دانشگاه :دی

مطهره گفت بعد از پارک, با زهرا میخواد بیاد مسجد و 

این‌جوری با یه تیر دو نشون می‌زدم! ینی هم مطهره و زهرا رو می‌دیدم هم به مسجد می‌رسیدم

حالا اینا چه ربطی به عنوان داره!

یه دور بابا زنگ زده چه طوری و کجایی و چه خبر, یه دور مامان و یه دور خاله و عمه!

حالا با اون فک بی‌حسم باید براشون توضیحم می‌دادم که کجا بودم و کجام و کجا میخوام برم

به مامانم میگم مسجدم, میگه اومدی درس بخونی؟!

ینی خوشم میاد هیچ جوره ذهنیت قبلیشون نسبت به من عوض نمیشه! آخه مسجد جای درس خوندنه؟!!!

برگشتم می‌گم برای مراسم اومدم

میگه مراسم؟ مراسمِ چی؟!

خب اولین بارم بود که مراسم عزاداری مسجد دانشگاهو شرکت می‌کردم

ینی دوره کارشناسی‌م حتی یه بارم نیومده بودم

رفتم وضو گرفتم و دیدم رو در نوشته که ورودی خانوما به در شرقی یا شمالی منتقل شده

منم خب درای مسجدو نمی‌شناسم!

ینی فقط همون دریو می‌شناسم که روبه‌روی دانشکده فلسفه است

یه درِ دیگه هم تو حیاطه که خب پرِ پسر بود و فکر کردم لابد ورودی خانوما اونجا نیست

خلاصه درگیر در ورودی بودم و هیچ کسم نبود بپرسم!

تا اینکه کودکی دیدم که پیرامون من پرسه می‌زنه و با خودم فکر کردم لابد مامانش این وراست

اومدم بیرون و دیدم یه خانومه که پشتش به منه وایستاده و گفتم ببخشید خانوم...

همین که برگشت گفتم فلانی؟!!!!!!!!!!!!!!!!

اونم گفت فلانی؟!!!!!!!!!!!!!!!!

و ما همدیگر را در اغوش گرفتیم!

وی هم‌مدرسه‌ای بنده بود و یه سال از بنده بزرگتر!

پرسیدم این فسقلی کیه؟

گفت محمدتقی, پسرمه!!!

ینی قیافه‌ام دیدنی بودااااااااااااا! گفتم محمدتقی بیا با خاله عکس بگیر... تو رو خدااااااااا

بعد این بچه یه دیقه تو بغلم بند نمی‌شد

با مکافات یه همچین عکسی گرفتیم و 

همون‌جا از شدت ذوق! اینجانب اسم پسرمو از طوفان به امیرحسین ارتقا دادم :)))))



پ.ن: منتظر اذان صبم که بخونم بخوابم! از صبم یه جا بند نبودم و اصولاً باید الان خسته می‌بودم ولی نیستم

شباهنگ یه نوع خاصی از جغده که شبا پست می‌ذاره :دی

۹۴/۰۷/۲۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

بابا

خاله

زهرا خ

عمه جون

مامان

محمدتقی پسر پروین

مریم

مطهره

مینا

پروین

نظرات (۲۱)

از عکس مشخصه پسره شیطونی:)
پاسخ:
خییییییییییییییییییییییلی
۲۳ مهر ۹۴ ، ۰۸:۱۹ هولدن کالفیلد
همه ی اینها هیچی! کار خیلی خوبی کردی اسم پسرت رو ارتقا دادی، الان خیلی بیشتر شکل آدمیزاد شده اسم هنوز به دنیا نیومده ماجرا! :))
پاسخ:
:)))) پسری که مامانش خودش طوفانه, خودش کمتر از طوفان نیست
این فصل سوم وبلاگ منه
فصل قبلی نقش طوفان خیلی پر رنگ بود
۲۳ مهر ۹۴ ، ۰۸:۵۹ مـــیـــمـــ ☺☺
:)محمد تقی
طوفان 
امیرحسین
پاسخ:
تو که نمی‌دونی چه قدر با این طوفان خاطره داشتم تو فصل قبلی وبلاگم!
۲۳ مهر ۹۴ ، ۰۹:۲۷ شن های ساحل
چقدر شیطون بود که یه دقیقه نایستاده ازش عکس بگیری !!!!!!
دندونت چطور الان؟زیاد که درد نداری؟
پاسخ:
خییییییییییییییییییییلی شیطون بود
آره خوبه
اصن درد نداره
پس الان باید خواب باشی منم شبکار بودم  والان میخوام بخوابم گشنه هم هستم اما حوصله صبحانه خوردن رو ندارم
پاسخ:
8:50 بیدار شدم
امکان نداره 9 به بعد خواب باشم
من عاشق اسم امیرحسینم
پاسخ:
منم یکی دو ماهه عاشق این اسم شدم
پروسه تغییر اسم پسرم از وقتی کربلا بودم کلید خورد
چه قدر با این طوفان خاطره داشتیم
وااااای من فهمیدم فلانی کیه!!!! منم عکس از محمد تقی می خواااااام لطفننننننننننن :((((
برام عکس کاملشو می فرستی؟ :)
پاسخ:
من هیچ شماره ای ازش ندارم اجازه بگیرم 
شماره یا ایمیل داری؟
من چقد با مامان این پسره هماهنگ کردم برم این فسقلی رو ببینم هی فرصت نشد...الان ببین کجا دیدمش بالاخره!
پاسخ:
:))))) خوشم میاد همه تونم می‌شناسیدش اساسی!!!
جا داشت مامان این فسقلی رو اساسی مورد انایت قرار بدم ولی خب دلم نمیاد

عزیززززم
پاسخ:
آیا عنایت با عین درست تر نیست عزیزم؟! :پی
آیا بهتر نیست جمله رو که مینویسیم یه بار برا خودمون بخونیم قبل از سند کردن عزیزم؟! :پی
پاسخ:
آره! پیشنهاد خوبیه

سلام 
اسم بچه ی منم امیرحسین هستش ؛ )
اولش میخواستم اسمشو بزارم محمد حسین ولی خونواده ام بهش رای ندادند برای همین اسمشو گذاشتم امیر حسین ؛ )
اسم امیر حسین خیلی قشنگه :)
بعدا میام بقبه صوحبتای این پست رو میگم.
باید برم غذام رو گازه :))
فعلا خداحافظی 
پاسخ:
سلام
:)))))))))
برو برو تا نسوخته
چ مشتاق عکس گرفتن بوده :)))

بچه ها عالی ان توی این سن !
پاسخ:
و شیرین!!!
سلام
انتظار داشتم بگی اسمش شده محمد تقی :دی از شدت ذوق نه یه اسم دیگه :))) 

+ یه کارگاه دیگه م هست همونجا هفته ی دیگه پنج شنبه...چرا نمیتونم بلیتشو بخرم؟! :| اصلا صفحه ش برام باز نمیشه لعنتی :(
پاسخ:
من شماره مسئولین و شرکت کنندگان هفته بعدو دارم ولی هفته بعد میرم خونه و نیستم میتونم هماهنگ کنم و بپرسم اگه بخوای
۲۳ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۱ دختر حــَوا :)
منم نظرم رو امیرعلی و محمدصادقه :دی
پاسخ:
:) اینا هم قشنگن ولی نه با نون شروع میشن نه با نون تموم میشن
آقا برا منم سواله! شما محمدتقی رو دیدی ذوق کردی، اسم پسرتو گذاشتی امیر حسین؟ :دی
ولی به هر حال خیلی اسم قشنگیه :)
اسم دختراتو ارتقا ندادی؟
پاسخ:
به دلیل علاقه وافر بنده به حرف نون, از اونجایی که خودم با نون شروع و ختم میشم, فرزندانم هم باید یا با نون شروع شن یا با نون تموم شن
بنابراین نسیم به دلیل شباهت اسمی به نسرین, ابقا میشه و طوفان به امیرحسین ارتقا پیدا می‌کنه
فاز اول پروژه امیر حسین کربلا, کلید خورد :دی
و من الله توفیق 
۲۴ مهر ۹۴ ، ۰۰:۵۳ اسی بولیده

من موندم بابا و مامان و عمه و خاله دور دور زنگ میزنن؟؟؟

اصلا دوری یعنی چه جوری؟؟؟!!! :)))

 

میبینم که بالآخره هویتت و علنی کردی !! ;)

پاسخ:
من یه روز باهاشون حرف نزنم نگران میشن

:)
۲۴ مهر ۹۴ ، ۰۱:۰۵ اسی بولیده

تکیه ی کلام من روی کلمه ی (دور) بود !!! :)))

 

مشکل برطرف شده؟؟

پاسخ:
خداروشکر حل شده :)
۲۴ مهر ۹۴ ، ۰۱:۱۰ اسی بولیده

اوه اوه مثل این که خیلی توپت پره !!

چقدر عصبانی؟! :(

پاسخ:
:| خیلی!
یه هفته هر شب گریه برام بس بود!

۲۴ مهر ۹۴ ، ۰۱:۱۷ اسی بولیده

عزیزم :(

کسی هم نبوده حداقل آرومت کنه ....

پاسخ:
:(
طبق شمارشات من 7دنددونت حداقل داغون هستن
پاسخ:
درست شمردی!
۲۸ مهر ۹۴ ، ۰۰:۴۳ اسی بولیده

براساس جدیدترین آمار ، تعداد دندان های پر کرده و در حال پرشدن شما به 9 عدد رسیده است !

تا کنون دندان دیگری گزارش نشده است .

به محض به دست آمدن اخبار بیشتر ، اطلاع رسانی میکنیم .

تمام :دی

پاسخ:
آفرین  :)))))
آمارمو داریاااااااااا :دی