پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

فیس‌بوک اینجوری بود که می‌تونستی دوستانی که دنبالشون می‌کنی و دنبالت می‌کنند رو بدون اینکه اون دوستان بدونن تو چه گروهی هستند به گروه‌هایی تقسیم کنی. دوست، معلم، فامیل، مدرسه، خوابگاه، دانشکده، دانشگاه، پسر، دختر، جدید، قدیمی، هم‌زبان، همکار، هم‌سن، و ده‌ها گروه دیگه؛ تا قبل از انتشار پست تصمیم بگیری چه گروه‌هایی اون رو ببینند و بخونند و چه گروه‌هایی نه. دو سه سالی که تو اون فضا فعالیت داشتم و برخی پست‌های وبلاگم رو اونجا می‌ذاشتم خیالم بابت مخاطب راحت بود. اینطور نبود که یک چیزی بنویسی و مدام ذهنت درگیر باشه که فلانی و بهمانی بعد از خوندن این مطلب چه فکری و چه برداشتی خواهند کرد و متنت چه اثری خواهد گذاشت و فلانی راجع به من چه فکری خواهد کرد، که آیا لازمه بیشتر توضیح بدم یا نه؟ من اونجا بارها به دلایل مختلف گزینۀ انتشار پست با همه به جز فلانی و بهمانی رو انتخاب کرده بودم. که هر کسی می‌تونستن باشن. یکی از معلمام، یکی از دوستام، یکی از اقوام، یه دوست جدید، دوستان قدیمی. یک وقتی خاطرۀ لوس و بی‌مزه و به قول بعضی‌ها زرد می‌نوشتم و چون رودروایسی داشتم با معلم‌ها، آقایان و دوستان غیرصمیمی، با همه به جز اون‌ها به اشتراک می‌ذاشتم اون متنو. یه وقتی مناسبت مذهبی بود و مطلبی مرتبط با آن حال و هوا می‌نوشتم و با دوستان مذهبی‌ام و تعدادی از دوستان غیرمذهبی و نه با همه به اشتراک می‌ذاشتم. یه وقتی هم پیش میومد که یه شُبهه و مسألۀ پیچیده توی ذهنم بود و فقط با دوستانی که مطالعه و سواد کافی داشتند به اشتراک می‌ذاشتم که هم از نظراتشون استفاده کنم و هم بقیه رو گمراه نکنم با حرفام. بعضی از پست‌ها هم عمومی و اصطلاحاً پابلیک بود. دوست داشتم این ویژگیِ اونجا رو. 

اما وبلاگ این‌طور نیست. اینجا جز رمز گذاشتن راه‌حل دیگری برای فیلتر کردن افراد نداری. مجبوری اثرت رو به خاطر برخی محدود کنی، سانسور کنی، توضیحات بی‌مورد و بی‌خود به متنت اضافه کنی به خاطر کسانی که تازه‌واردند و بی‌اطلاع. برای هر متنی هر کسی به هر دلیلی باید فیلتر بشه و نمیشه. یکی چون سنش کمه، یکی چون باهاش رودروایسی داری، یکی چون غریبه است، یکی چون آشناست. ولی نمیشه و نمی‌تونی بگی فلانی تو بخون، تو نخون. اینجا حتی نمی‌دونی کی خوند و کی خوشش اومد، یا نیومد. سخته حستو به اشتراک بذاری و ندونی کی چه فکری کرد. بنویسی و ندونی کیا می‌خونن، کیا نمی‌خونن، کیا چند وقته نمی‌خونن و چرا نمی‌خونن. یه عده خاموش دنبالت کنند و تو حتی به اسم و آدرسشون هم دسترسی نداشته باشی و بی‌خبر از احساسی که به متنت دارن باشی.

تو زبان‌شناسی، بخش گفتمان یه مبحثی هست به اسم ساخت اطلاع یا Information structure که اونجا اطلاع نو، کهنه و مفروض رو از منظر شنونده و گوینده بررسی می‌کردیم. مثلاً من اگه تو یه پستی بگم «بالاخره کتاب رو خریدم»، «کتاب» برای مخاطبم اطلاع کهنه هست و قبلاً راجع به کتاب باهاش صحبت کردم. ولی خریدن کتاب براش اطلاع نو هست. این جمله برای مخاطب جدیدی که در جریان دنبال کتاب گشتن من نبوده مناسب نیست. حالا اگه بگم «من یه کتابی خریدم» هم کتاب اطلاع نو هست، هم خریدن. ینی در ادامه لازمه در مورد کتاب بیشتر صحبت کنم. اطلاع کهنه رو میشه از جمله حذف کرد. مثلاً اگه فقط بگم «بالاخره خریدم»، این جمله برای اونایی که احتمالاً در جریان اینکه من مدت‌ها دنبال یه کتابی با فلان مشخصات بودم بودند کافیه، اما برای مخاطب جدید، جملۀ مبهمیه. جایگاه سازه‌ها هم نو یا کهنه بودن اطلاع رو مشخص می‌کنه. جملۀ «چراغ‌ها را من خاموش کردم» رو با «من چراغ‌ها را خاموش کردم» مقایسه کنید. «من» در جملۀ اول، اطلاع نو هست و در جملۀ دوم نه.

چند روز بود که سعی می‌کردم راجع به حسی که جمعه صبح تو نونوایی داشتم بنویسم. یه متن ساده با سه فلاش‌بک به پارسال، به سه چهار سال پیش و به خیلی سال‌ها قبل. ولی هر طور که نوشتم و هر چه تلاش کردم به دلم ننشست. دو خط می‌خواستم حسم رو بنویسم، برای خودم، در حالی که آنچه می‌نوشتم فقط برای خودم نبود و دیگران هم می‌خوندنش. چیزی که می‌نوشتم و نوشتم و منتشر هم کردم برای خواننده مبهم بود؛ جز برای کسی که پیش‌تر اون دو تا لینک انتهای پست رو خونده بود. خواننده‌های اینجا الان از نظر میزان آشنایی و قدمت دوستی‌شون با من، انقدر ناهمگن هستن که یه کلمه یا یه عبارت برای یه عده‌شون اطلاع نوئه و برای یه عده‌شون اطلاع کهنه. از طرفی به احترام مخاطب جدید نمی‌تونم اطلاع کهنه رو از متن حذف کنم و از طرف دیگر حذف نشدن این اطلاعات این حس رو در مخاطب قدیمی ایجاد می‌کنه که انگار دارم با تکرار کردن، چیزی رو تأکید می‌کنم. من حتی برای پست‌های پیش‌پاافتاده و روزمره و حتی موقع جواب دادن به کامنت‌ها هم به این جزئیات دقت می‌کنم؛ تا همون چیزی رو به مخاطب منتقل کنم که می‌خوام. برام مهمه چی رو کجای جمله بذارم که تأثیری که می‌خوام رو روی خواننده بذاره. اینکه یه عبارت رو کجای متن بیارم که اثرگذار باشه. ولی کلافه می‌شم وقتی نمی‌دونم کیا پای منبرم نشستن، وقتی نمی‌دونم برای کیا دارم می‌نویسم.



۹۷/۰۷/۱۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۴۱)

۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۴:۰۲ عباس زاده
سلام
اینجا طبیعتش اینجوریه دیگه
خیلی ها خاموش هستن
اشکال نداره شایدم لطفش به همینه
پاسخ:
سلام
نمی‌دونم... من لطفی نمی‌بینم.
وقتی کتاب بنویسی هم از خواننده شناختی نخواهی داشت.
پاسخ:
آره. به این هم فکر کردم و فکر می‌کنم همیشه. با اینکه چند تا موضوع هست که دوست دارم در موردشون کتاب بنویسم، ولی همیشه به این فکر می‌کنم که کتاب راجع به خواب و تربیت کودک رو میشه عمومی نوشت، ولی کتابی که راجع به وبلاگ‌نویسیه رو چجوری بنویسم وقتی نه دلم می‌خواد همهٔ آشنایان (از جمله دوستان و اساتید و اقوام و...) اون کتاب رو بخونن و بدونن من بلاگرم نه دلم می‌خواد هویتم برای دوستان مجازی آشکار بشه و بدونن کی اون کتابو نوشته
۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۴:۳۵ کروکدیل بانو
شیخ، من پست قیلیتو خوندم و خیلی دوست داشتم. و چقدر غصه خوردم واسه چند خط آخر بند ۱۸ ی پست رفرنس
پاسخ:
چند بار به چندین نوع مختلف نوشتمش و هر بار به هر کدوم از خواننده‌هام که فکر کردم دیدم متنی که نوشتم یه چیزی کم یا زیادی داره و برای فلانی تکراریه و برای فلانیه مبهمه.
۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۴:۴۱ حامد سپهر
در مورد پست قبل میخواستم بگم یا اون بنده خدا رو چشم زدی به اون روز افتاده یا اینکه شما هم بدشانسی ، تا میای عاشق کسی بشی از دستت میپره :)))

این خصوصیت خوبیه که آدم در هر کاری چه کوچیک باشه یا بزرگ اینقدر دقت و حساسیت داشته باشه بقول بابای خدا بیامرزم : سعی کن تو هر وظیفه ایی که بهت محول شده بهترین باشی حتی اگه اون وظیفه پاکبانی باشه
این باعث میشه این خصوصیت به تمام زندگی آدم تصری پیدا میکنه و آدم نکته سنج و منظمی بشه البته بشرطی که افراط نشه تو این کار چون اونوقت به نوعی آدمو دچار یه وسواس فکری میکنه
پاسخ:
عاشقش که نبودم. عکسی که گرفته بودم و پستی که نوشته بودم یه شیطنت دخترانه بود. اونم نه الان. چهار سال پیش. اون موقع من با الانم زمین تا آسمون فرق داشتم. اینکه میگم گاهی موقع نوشتن احساساتم کلافه میشم دلیلش اینه که باید برای دوستانی مثل شما که تازه با اینجا آشنا شدین کلی توضیح بدم که اون موقع چجوری فکر می‌کردم و الان چجوری فکر می‌کنم و چقدر تغییر کردم و چرا تغییر کردم.

آدم یا به مخاطبش اهمیت میده یا نمیده. وقتی یه چیزی می‌نویسه یا به مخاطب فکر می‌کنه یا نمی‌کنه. افراط و تفریط نداریم اینجا
۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۴:۴۲ حامد سپهر
برا سلامتی پسر نونوا هم حتما دعا میکنم
پاسخ:
بیماری نداره که دعا کنیم خوب شه. توی تصادف و چند ماه کما بخش‌های مختلف مغزش آسیب دیده.
می‌تونیم دعا کنیم به آرزوهایی که داشت و دیگه بعیده برسه، برسه :)
آره من این پسره رو کاملا یادم بود، فکر کردم پست قبلی بازنشر بوده. بعد پستای قبلی رو خوندم دیدم توی پست اخیرت اطلاعاتمون رو در موردش تکمیل کردی. واقعا ناراحت شدم برای لنگیدن و دندون های خرد شده اش...
میدونی نسرین؟ تو یک جوری یه مخاطبت اهمیت میدی که فکر کنم هر کدوم از مخاطبینت حس می کنن دوست صمیمی تو ان، خیلی دیدم توی کامنت هات که بچه ها گفتن دوست دارن ببیننت و وقتی گفتی نمیشه، تعجب کردن که چرا! حتی من هم دوست دارم یک روز ببینمت دختر :-))
پاسخ:
پست قبلی رو در واقع می‌خواستم هفتهٔ پیش، جمعه صبح منتشر کنم. تو همون نونوایی. اون روز چند خط نوشتم و دیدم برای خوانندگان جدید که کم هم نیستن نامفهومه متنم. بعد فکر کردم ممکنه خواننده‌های قدیمی هم برداشت اشتباهی کنن و بگن چرا من هی دارم راجع به این آقا می‌نویسم. حال آنکه دو بار بیشتر ندیدمش و سه بار بیشتر ننوشتم ازش.

حسی که من نسبت به مخاطب‌هام دارم شبیه همین عکس مشکی پسته. همه یه جورایی برام ناشناسن. به جز چند تا بلاگری که وبلاگ دارن و کامنت می‌ذارن بقیه ناشناسن. در حالی که من برای خواننده‌ها اون دختری‌ام که اون گوشهٔ سمت چپ پشت میز نشستم و می‌دونن کجا زندگی می‌کنم، چند سالمه، چی دوست دارم و چی دوست ندارم و چی خوندم و چی کار می‌کنم

خدا رو چه دیدی. شاید یه روزی اومدم ازت خواستم دندون شمارهٔ هفت بالا سمت راستمو برام پر کنی :))) اونی که همهٔ دندونای آسیاش یا پر شده یا عصب‌کشی منم :دی



بعد که من میگفتم خواننده ها چرا خاموشن شماها میگفتید چرا میگی؟:دی
ولی جدی من تا الان فکر میکردم واقعا عادتته که مثلا هر پست رو با کلی توضیحات و مفصل و لینک مطالب گذشته و یادآوری مطالب قبلی و ... بنویسی و الان تازه فهمیدم در واقع برای خواننده های جدید اینهمه توضیح میدی.

پاسخ:
اون روزا آشنا و خوانندهٔ قدیمی دور و برم زیاد بود. الان ولی می‌بینم نمیشه و نمی‌تونم برای کسی که نمی‌دونم کیه خاطرات و روزمره‌هامو بنویسم و جا داره همین جا عذرخواهی کنم و برای خودم تأسف بخورم که درکت نمی‌کردم. ولی خدایی تو هم رو مخ بودی دیگه. پست رمزدار می‌ذاشتی می‌گفتی به اونایی که همیشه روشنن رمز میدم. منم رمز نمی‌گرفتم و حسرت اون پستا رو به دلم گذاشتی :دی :)))

معمولا هفته‌ای دو سه خوانندهٔ جدید به دنبال کننده‌ها اضافه میشه و با اینکه اغلبشون هیچ وقت کامنت نمی‌ذارن و اعلام موجودیت نمی‌کنن ولی من همیشه سعی می‌کنم طوری بنویسم که انگار همه‌تون اولین بارتونه اومدید وبلاگم و تازه باهم آشنا شدیم.
شبیه این سریال‌هام که با آنچه گذشت شروع میشن :دی
این حساسیت هات ممکنه گاهی باعث ازار خودت بشه ولی خوبه که واست مهمه :)
عنوان پست قبل رو ترجمه کن لطفا :دی
من اعتراف کنم میام میخونم وبت رو ولی خب یا کامنتا بسته س یا من نظری واسه نوشتن ندارم۰کلا یکم سختمه کامنت دادن :دی
پاسخ:
من نسبت به دوست و فامیل و در و همسایه هم همین‌قدر حساسم و اهمیت میدم. حالا اگه ده هزار تا خواننده هم داشته باشم، اگه هر ده هزار تا رو بشناسم اذیت نمیشم. چیزی که آزارم میده اینه که واقعا نمی‌دونم دارم برای کی می‌نویسم. انگار چشمامو بستن و میکروفونو دادن دستم میگن حرف بزن.

یالان ینی دروغ، حرف الکی، چیزی که پایه و اساس محکمی نداره و نمیشه بهش تکیه کرد. دنیا یه همچین دنیاییه. بخشی از شعرِ حیدربابای شهریاره. در ادامه میگه هر کیمه هر نه وریب آلیبدی. ینی به هر کی هر چی داده گرفته. اون روز تو نونوایی یاد این شعر افتادم

موافقم. من خودمم عادت ندارم برای هر پستی کامنت بذارم :))
۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۶:۲۲ نیمچه مهندس ...
به نظرم داری خودتو اذیت میکنی.واسه کاری مثل کتاب نوشتن راجع به مثلا وبلاگ نویسی هم میتونی از اسم هنری و نشر دیجیتال استفاده کنی که هم خونده بشی و هم با خواننده های کتابت در ارتباط باشی.
من تا جایی به دیگران اهمیت میدم که خودم اذیت نشم.
ولی جدی منم مثل بیست و دو فکر می کردم طولانی نوشتن و لینک دادن به پست های قدیمی عادتته.تازه من خودمو قدیمی میدونستم و این تصورم بود:)
پاسخ:
من همیشه سعی می‌کردم مطلب و منظورمو برای مخاطب روشن کنم، ولی حالا می‌فهمم که بیهوده بوده این تلاش. کامنت خصوصیت بعد عاشورا یادته؟ در لفافه بخوام بگم، با اینکه نیتت خیر بود ولی اون کامنت از تویی که فکر می‌کنی و فکر می‌کردم قدیمی هستی بعید بود. ینی اگه یه خوانندهٔ جدید همچین سؤالی می‌کرد می‌گفتم جدیده و ناآگاه و بی‌اطلاع، ولی وقتی دیدم توی قدیمی چنین برداشتی داشتی با خودم گفتم وای به حال من!
چه معنی قشنگی ۰۰۰
مرسی عزیزم :)
پاسخ:
:) خواهش می‌کنم
درک می کنم چی میگی. من هم گهگاه تلاش میکنم همه چیز رو از اول توضیح بدم، ولی بعضی وقتا چندان حوصله اش رو ندارم! بی خیال میشم.
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست :-))
پاسخ:
یه چیز دیگه هم می‌خواستم در جواب کامنت قبلیت بگم یادم رفت الان یادم افتاد. اونم اینکه، این اهمیت و احترام گاهی باعث سوء تعبیر و دردسر هم شده.

من از آمپول بی‌حسی هم می‌ترسما. اول از این اسپری‌های بی‌حسی بزن بعد آمپول بزن بعد صبر کن اثر کنه بعد پرش کن :دی دردم هم بیاد جیغ می‌زنم انگشتاتو گاز می‌گیرم :دی
پس زیاد از حد هم به افراد بی جنبه محبت و ارادت نداشته باش :-))
اگه قول بدی برام ازین کیک خوشمزه ها که تو قابلمه درست میکنی ولی از نوع کاکائوییش درست کنی بیاری؛ منم قول میدم دندونپزشک مهربونی باشم واست! :-))
پاسخ:
باید  قول بدی انتقام واژه‌های فرهنگستانو از من نگیری :)))
کلی کیک خوشمزهٔ دیگه هم یاد گرفتم. مثل کیک شکلاتی خیس یا همون کیک مایونز. خییییلی خوشمزه بود
رو مخ بودن از ویژگی های بارز بیست و دو است:دی
من وقتی میدیدم مثلا گلوم رو دارم پاره میکنم خودمو میکشم توو چندتا پست هی میگم دوستان عزیز گرامی ارجمند مهربون بابا اگر خاموشم هستید ولی ابراز وجود کنید آدم حس نکنه داره هرشب قصه براتون مینویسه شمام قبل خواب میخونید میخوابید! ( این حس خیلی زیاد به آدم دست میده خب وقتی میبینه خواننده خاموشه ) و باز بعضیا گوش نمیدادن و براشون مهم نبود( ضمن عرض این نکته که من علیرغم اینکه همه رو مخفی دنبال میکردم ولی بارها برام پیش اومد که رفتم توو وبلاگی واگه نوشته بود مثلا به فرض ۱۰ تا ۲۰ تا خواننده خاموش داره بگید کیا هستید؟! من سریع اعلام میکردم من مخفی دنبال میکنمت ولی خاموش نیستم، یکیش منم. من کسی همچین پستی میذاشت بی جواب نمیذاشتمش) اما خب عده ای معمولا در هر وبلاگ هستند که همچنان نویسنده براشون انگار داره بادمجون واکس میزنه! و من وقتی میدیدم بعد از گلو پاره کردن های زیادم همچنان عده ای به هیچ کجاشون نیست منم میگفتم پس راه مقابله ی درست همینه!:دی خیلی از پستارو اختصاصی برای روشن ها میذاشتم تا درس عبرتی بشه:دی و انصافا هم حرص عده زیادی رو در می اوردم:دی چون واکنش های تند زیادی میدیدم :دی
پاسخ:
:))))) یادش به خیر. چقدر حرص می‌خوردی :دی من انقدر حرص نمی‌خورم.
چون زیاد پست می‌ذاشتی، من رمز اون رمزدارها رو نمی‌گرفتم دیگه‌. می‌گفتم حالا یکی دو پستم نخوندم اشکالی نداره. حالا که پست نمی‌ذاری حال این معتادا رو دارم که مدت‌هاست مواد بهشون نرسیده :)))
ولی اوج نامردی بود که فیدتو غیرفعال کردی و الان آرشیوتو ندارم و نمی‌تونم از اینوریدر مرورت کنم
به نظرم ذکر هربار اطلاعات کهنه چیزیه که توی مقاله نویسی روزنامه‌ها و مجلات باید استفاده بشه. وبلاگ نویسی یه امر پیوسته و زنجیره واره. با چیزایی که توی وبلاگای پیشینمون نوشتیم کاری ندارم اما اگه چیزی رو قبلا در همین وبلاگم توضیحش دادم برام همون یه بار کافیه و یه بلاگر و مخاطب حرفه‌ای وبلاگ باید بدونه که کل این وبلاگ یه ساختار و چارچوب یکپارچه و به هم پیوسته است. نهایتش اگه خیلی از مطلب پیشینی که اطلاع کهنه محسوب میشه، گذشته از لینک یا تگ استفاده می‌کنم. همین کاری که شمام کردی. دلیل این همه تشویش و وسواس رو متوجه نمی‌شم. 
پاسخ:
منظورم از اطلاعات کهنه اطلاعات و اخبار و اتفاقات مهم گذشته نیست. فرض بفرمایید من حالم بده و می‌خوام بیام پست بذارم بگم حالم انقدر بده که از آدما فاصله گرفتم و بیشتر از دو ساله سهیلا رو ندیدم و ماه‌هاست با الهام حرف نزدم و راضیه رو بلاک کردم. این مثلاً پستم باشه و عنوان پستم با هیچکسم میل سخن نیست باشه.
خب شما چی از این پست می‌فهمی؟
همین‌قدر فهمیدی که من حالم بده و از آدما فاصله گرفتم
اطلاع کهنه چیه که شما نمی‌دونی؟ اطلاع کهنه اینه که من قدیما انقدر با سهیلا حرف می‌زدم که باتری گوشیم صفر میشد و خاموش میشد، صبح و ظهر و شب باهم چت می‌کردیم، هی دلمون برای هم تنگ میشد، رازهای مگوی همو می‌دونستیم، هر روز بیست سی تا پیام الهام برام می‌فرستاد و من می‌فرستادم براش، اگه راضیه پای هر پستم ده بیست تا کامنت نمی‌ذاشت ول‌کن نبود، سنگ صبورم بودن اینا و درد و دل‌هامو با اینا می‌کردم. حالا من اگه بخوام بیام بگم حالم انقدر بده که از آدما فاصله گرفتم و بیشتر از دو ساله سهیلا رو ندیدم و ماه‌هاست با الهام حرف نزدم و راضیه رو بلاک کردم، برای شما کافی نیست. یا باید ده بیست خط دیگه الهام و سهیلا و راضیه رو توضیح بدم و از رفاقت گذشته بگم که برای خوانندگان قدیمی تکراریه، یا باید صرف‌نظر کنم که خب حذف این اطلاعات کهنه باعث میشه شما که جدیدی به عمق بدحالی من پی نبرید.
حالا سؤالم اینه که چه اهمیتی داره شما و هر کس دیگه‌ای به این عمق مورد نظر پی ببرید یا نبرید.
۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۸:۰۸ ابوالفضل ...
فیس‌بوک خیلی خوب بود...
پاسخ:
خیلی هم نه، ولی خوب بود :)
اهمیتش اینجاست که ما از درک نشدن و شناخته نشدن گریزانیم. همین حرفایی که در پاسخ من و با قلم قرمز نوشتی از چارچوبای وبلاگه. این‌طوری خیلیای دیگه هم مث من حال این روزات رو بهتر فهمیدند. از اینکه دیگران حال بدت و میزان فاصله‌ات از دیگران رو بفهمند حس درک شدنت رو ارضا میکنه. پس لازم نیست همه چیزو توی پستت بیاری. می‌تونی اجازه بدی مخاطبای تازه با کنجکاویشون شناخت بیشتری ازت پیدا کنند و خود پستم این‌طوری برای بقیه تکراری نمیشه.

پاسخ:
جواب کامنت قبلی رو رنگی کردم که بقیه هم بخونن و تکرار نکنم.
+ به حرفاتون فکر می‌کنم. منطقی به نظر می‌رسه
اصلا کار بدی نمی‌کنی به مخاطب اهمیت می‌دی. حتی منم که تقریبا دو و نیم بار وبلاگتو خوندم و خیلی از جزئیات یادمه بازم ممکنه خیلی چیزا یادم رفته باشه. چون تعداد پست‌های وبلاگت خیلی زیاده کاملا طبیعیه که شرایط تو به عنوان نویسنده «شباهنگ» با خیلی از وبلاگا فرق داشته باشه و لینک دادن به نوشته‌های قبلی، حتی برای خواننده‌های قدیمی و مطلع هم مفیده و این طور نیست که براشون تکراری باشه.
مثلا با پست قبلی دو تا لینک گذاشته بودی. یکی رو یادم نبود و خوب شد لینکش بود. اون یکی رو یادم بود و بازش کردم یادم اومد ولی بازم به دیدن عکس اون نونه می‌ارزید باز کردنش:)
پس به همین شیوه ادامه بده. حتی منم که می‌دونستم مدت‌ها دنبال اون کتابه می‌گشتی برام مفیده پست یا پست‌های مربوط به گشتن دنبال کتاب لینک بشن:)
پاسخ:
دو و نیم بار! 
خدا قوت :)))
البته یه وقتایی عمداً به گذشته لینک نمی‌دم، کسیو تگ نمی‌کنم و کامنتارم می‌بندم که مخاطب در ابهام و ایهام غرق بشه :دی خیلی هم حال می‌کنم با این سبک‌ از مرد‌م‌آزاری :دی
بعدم خودت بارها گفتی وبلاگ‌های زیادی هستن که می‌خونی‌شون ولی خودشون خبر ندارن و براشون کامنت نمی‌ذاری! پس چیزی که عوض داره گله نداره دیگه:)
پاسخ:
من هیچ وبلاگی رو مخفی دنبال نمی‌کنم. موردی پیش بیاد کامنت هم می‌ذارم براشون. من مشکلی با خاموش‌ها ندارم. مشکلم مدیریت خواننده‌هاست. برآورده کردن انتظاراتشون گاهی در تقابل با هم قرار می‌گیره
سلام.

راجع به تیتر باید بگم یکی از ویژگی های بارز تو که من خیلی دوسش دارم دقیقا همینه که به مخاطب اهمیت میدی و واسش ارزش زیادی قائل هستی.(اصن این یکی از چیزهایی هست که تورو از بقیه متفاوت کرده) بقیه نه میتونن نه حوصلشون میشه که به اندازه ی تو این حساسیت ها و این تفکیکارو انجام بدن.
 هر کلمه ای که به کار میبری تو پستات حساب شده است که چرا اینو گفتی چرا فلان هم معنیشو به کار نبردی به خاطر مخاطب و...
از نظر من که خیلی ویژگی خوبیه درحالی که خیلیا نمیتونن انقدر ملاحظه گر دقیق و ریز و نکته بین باشن.

پاسخ:
سلام :)
نظر لطفته و ممنونم از این توصیف قشنگت. ولی احساس می‌کنم دیگه اون انرژی سابقو برای تعامل با آدما ندارم. دلیلشم گذشت زمان و تجربه‌هام و اوناییه که یهو یا کم‌کم از اینجا رفتن. کاش میشد خواننده‌های ثابت و موقت رو هم تفکیک کرد.
۱۰ مهر ۹۷ ، ۲۰:۳۹ بانوچـ ـه
وضعیت واتساپ و اون قابلیت "همه مخاطبین"، "مخاطبین من به جز..."، "اشتراک فقط با..." هم تقریبا همچین چیزیه هر چند من دوست داشتم میشد به صورت جزیی تر و به تعداد بیشتر دسته بندی کرد.

پاسخ:
نمی‌دونستم همچین قابلیتی داره
فکر می‌کنم در آینده علم انقدر پیشرفت می‌کنه که ما از مغزمون امواجی می‌فرستیم که در آن واحد افرادی که نمی‌خوایم رو از دیدن و خوندن مطالبمون محروم می‌کنه.
خیلی ویژگی خوبیه به نظرم. اینکه دغدغه داری برام ارزشمنده، شاید دلیل اینکه دوست دارم دنبالت کنم همینه. توضیح کافی راجع به هر اتفاقی.
ولی به نظرم خیلی نباید درگیر واکنش ها باشی. چون مخاطب های تو طیف گسترده ای دارن و این گاهی اذیت کننده میشه. طبیعی هست که گاهی کامنت بی ربط بگیری، ناراحت بشی و درک نشی حتی. دیگه باید بعد اینهمه مدت عادی شده باشه. ولی تو لطفا همچنان بهمون اهمیت بده :)

پاسخ:
اوهوم موافقم. قبلا این طیف انقدر گسترده نبود. جدید و قدیم هم معنی چندانی نداشت اون اوایل. اغلب خواننده‌ها دوستا و هم‌کلاسیام بودن و می‌شناختمشون و اخلاقشون دستم بود. انقدر ناشناس ساکت و موقتی دور و برم نبود. چند وقته حس می‌کنم وبلاگم شده ترمینال. یه عده میان، یه عده میرن، اصن نمی‌دونم کی‌ می‌خونه کی نمی‌خونه، کی هست کی نیست.
به نظرم خیلی اهمیت دادن خوب نیست.
آدم برا خودش می‌نویسه که مثلا اگه حالش بده خوب شه، یا اگه خوبه بهتر بشه.
چه اهمیتی دارد وقتی به قول شما ارتباط مجازی به یک کلیک بند است.
بنده خدا پسر نونوا هم هر چه که خدا صلاح بدونه ان‌شاءالله براش پیش بیاد. کسی از کار خدا خبر نداره.
پاسخ:
من اگه بخوام برای خودم بنویسم نمیام تو وبلاگی که این همه خواننده داره بنویسم. میرم یه جای خلوت‌تر. پس الان نمی‌تونم مخاطب رو در نظر نگیرم. اما اینکه کدوم گروه از خواننده‌ها در اولویت توجه و اهمیت باشن قابل بحثه.

امروز یه جایی خوندم که نوشته بود الخیر فی ما وقع. ینی خیر در همان چیزی است که رخ داده است. اینو که خوندم یاد این آیه افتادم که چه بسیار خیرهایی که شما آن را شر می‌دانید و چه بسیار شرهایی که خیرتان در آن است. گیجم الان‌.
۱۰ مهر ۹۷ ، ۲۱:۴۸ 🔹🔹نیلگون 🔹🔹
ایا این پست رو تند تند نوشته بودی یا من انقدر سریع خوندم؟😁
پاسخ:
والا پاراگراف اول و دوم رو دو ماه پیش نوشته بودم
پاراگراف آخرشو دیشب نوشتم
پاراگراف سوم رو دیروز ظهر :)))

۱۰ مهر ۹۷ ، ۲۱:۵۴ صبا مهدوی
تصویری که انتخاب کردی :)
پاسخ:
به خدا که حس واقعیمو نشون میده :))
۱۰ مهر ۹۷ ، ۲۲:۴۵ شهاب الدین ..
سلام
این دغدغه تون رو کاملا درک میکنم. حتی خودم هم اوایل خیلی درگیرش بودم. به همین دلیل هم هر بار که به دلایلی مجبور میشدم اسباب کشی کنم، تمام مطالب رو با حفظ تاریخ و ساعت و پیامها کپی میکردم! 
اما بالاخره دیدم نمیشه. خیلی کم پیش میاد، حرفی رو بزنی که دقیقا منظورت رو برسونه و کسی برداشت اشتباه نکنه ازش. 
تنها مخاطبی که هرچی بهش بگی، با هر زبون و لهجه ای، با مقدمه و بی مقدمه ، ته ته حست رو میفهمه و حتی بهتر از خودت میدونه که چی تو سرت میگذره، خداست. 
رو این حساب دیگه درگیر تفهیم حرفام به خواننده ها نیستم. حتی مدت هاست دیگه آمار رو چک نمیکنم. منی که حتی آمار خواننده های دوره ای خاموشم رو هم داشتم و مثلا میدونستم فلان آی پی با فلان دستگاه، عادتشه پنجشنبه ها به وبم سر بزنه. و اگه یه هفته نمیدیدم آی پی اش رو نگرانش میشدم! 
تنها مشکل اخیرم این بود که اقوام نه چندان نزدیکم آدرس داشتن و خب حرفای خصوصی ام رو نمیتونستم به خاطر حضورشون بنویسم. که این اسباب کشی آخر، دقیقا به این علت بود. 
در هر حال، هر کسی بسته به شرایط خودش باید تصمیم بگیره و من نوعی فقط میتونم بگم تا الان از این شیوه تون خوشم اومده. که سر کار نمیذارید آدم رو و اگه مطلبی به اتفاقات قبل ربط داره، آدرسش رو میدین. و اگه نمیدین، یعنی فضولی ممنوع! 
اما اگه تصمیم به تغییر رویه هم بدین، من باز مطالبتون رو دنبال میکنم. 
+ انتخاب عکستون عالیه!! 
پاسخ:
سلام
:)) چه حوصله‌ای داشتین. من تا پیارسال آی‌پی‌های دانشگاه شریف رو پیگیری می‌کردم. بعد که تقریبا همه فارغ‌التحصیل شدیم این عادتو کنار گذاشتم

من یه وقتایی یه مطلبی رو فوروارد می‌کنم تو گروه برقیا، همون مطلب رو به گروه مدرسه نمی‌فرستم. یه وقتایی هم یه مطلب رو هم به گروه برقیا می‌فرستم هم گروه ارشد هم مدرسه هم فامیل. اینکه وبلاگ رو نمیشه اینجوری مدیریت کرد یه کم دست و بالمو می‌بنده

+ نتیجهٔ ساعت‌ها جست‌وجو از گوگله
فقط در جواب به عنوان پستت! 
نمیدونم :)))
پاسخ:
منم نمی‌دونم :))
۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۰:۰۱ آسـوکـآ آآ
من وقتی متنت رو میخوندم یاد یکی از بستگانمون افتادم که ایشون هم تو تصادف تکلمشون دچار مشکل شده بود. با اینکه من فقط یکبار دیدمش اما تو خط به خط نوشته هات چهره اون جلو چشم بود...
و درباره چیزیکه نوشتی باید بگم که واقعا اتفاق منحصر به فردیه این اندازه از اهمیت به مخاطب و واقعا برام جذابه فلاش بکات. چون شاید من پیوستگی اتفاقات و یا حرفهای چند ماه پیشت رو یادم بره اما تو با یادآوریت باعث میشی داستان وبلاگت واسه من همیشه سیال باشه.
پاسخ:
:(

یه وقتایی حتی به این هم فکر کردم که برای شما چه فرقی می‌کنه من چی بنویسم یا ننویسم وقتی یکی دو سال بیشتر قرار نیست بمونید. این یکی دو سالی که می‌گم اغراق نیستاااا. هر خواننده‌ای معمولا یکی دو سال می‌مونه. بعد غیبش می‌زنه و جاشو میده به خواننده‌های جدید.
منم فقط عنوان رو خوندم و سرسری پاراگراف آخر. اگر جوابی که میدم بی‌ربطه یا قبلا گفته‌شده یا تو کامنتا بحث‌شده معذرت میخوام.
از نظر سئو و بحثای اون مدلی، شما داری برا مخاطبات می‌نویسی. حرف حرف اونه. سایتا کلی پول میدن که بگن ما داریم به مخاطبمون اهمیت می‌دیم. چمیدونم رنگ فونت عوض می‌کنن، منو رو می‌برن یه ور دیگه که مخاطب توی سایت راحت باشه و... . اما.... اما (برا تاکیده این!) شما وب سایت نداری وبلاگ داری. مخاطب برای شما اون مدلی که مخاطب برای مدیر وب سایت مهمه، مهم نیست چون مدیر وب سایت از مخاطبش سود می‌کنه؛ پول درمیاره مثلاً یا محصول می‌فروشه. یه جور اجباره که مخاطب باااید راضی باشه از سایتش. به همین خاطر توی اکثر اوقات مجبوره به مخاطبش اهمیت بده. وبلاگ شما وبلاگ شخصیه (البته گاهی علمی میشه گاهی آموزشی) ولی بیشتر شخصیه. این که شما اهمیت میدی به مخاطب یه نکته خیلی مثبته که اگر یادت باشه من اولین بارهایی که کامنت گذاشتم اینو گفتم که چه خوب که لینک مربوط به قضایای گذشته پستات رو میذاری که ما جدیدا گیج نشیم و بفهمیم چه خبره.
کامنتم رو یافتم: واقعا طولانی بود اما من دوست دارم و تا تهش رو خوندم!
این طویله نویسی و لینک دادن رو خیلی دوست دارم!! خیلی!
واقعا با این کار برای خواننده ارزش قائل میشی. هم جدیدا هم قدیمیا!
با تشکر!
چخ ممنون(؟) (تنها نوع تشکر ترکی که بلدم همینه! تازه نمیدونم به ترکی شما هم همین میشه یا نه!)
 برای پست 782- antidisestablishmentarianism

شما مجبور نیستی. میتونی برا دل خودت بنویسی. میتونی مبهم بنویسی. میتونی کسی پرسید جواب ندی چون از نظر سوددهی، مخاطب برای شما فایده‌ای نداره (البته تا سوددهی رو چه بگیم ها. مثلا یادمه برا کتابت بود فک کنم کلمه پرسیده بودی از مخاطبا. این خودش یه سود بزرگه به نظرم. جامعه‌ای داری که خیلی وقتا می‌تونن به کمکت بیان. این خودش خیلی ارزشمنده) به نظرم این بیشتر برمی‌گرده به خودت. دوست داری چطوری با مخاطبا برخورد کنی و البته نتیجه‌اش رو تو ذهنت بررسی کن. دوست داری خودت که مخاطب کلی وبلاگ هستی چطوری باهات برخورد بشه بهت اهمیت بدن یا نه. کلا هر چه برای خود می‌پسندی برای دیگران بپسند و بالعکس!

+ببخشید اگر متن آشفته‌اس. همزمان ذهنم چندجاس.

پاسخ:
حرفات خیلی خوب و منسجم و مفید بود. من سود رو فقط در پول و مادیات نمی‌بینم. همون‌طور که خودت گفتی بارها پیش اومده که جامعهٔ آماری من برای پژوهش‌های درسیم خوانندگان وبلاگم بودن و بارها تو تحقیقات و کارها کمکم کردن. اینا یه طرف، حضور مجازیشون وقتایی که من تهران دور از خانواده بودم یه طرف. من اون هفت هشت سال اگه وبلاگ نداشتم و اگه این خواننده‌ها رو نداشتم شاید از تنهایی دق می‌کردم :دی و این خوانندگان وبلاگم بودن که همراهم بودن و تو شادی‌ها و غصه‌هام شریک. هر چند خیلیاشون رفیق نیمه‌راه بودن، ولی چند ماهی هم که بودن غنیمت بود و قدردانم.
مشکل من طیف گسترده و ناهمگونی یا ناهمگنیشونه و اینکه نمی‌تونم همزمان هم انتظارات این سر طیف رو برآورده کنم هم انتظارات اون سر طیف. برخی از پست‌ها مناسب یه گروهه برخی مناسب گروه دیگه. احساس می‌کنم تبدیل شدم به یه بلاگر سطحی‌نویس تا همهٔ گروه‌ها رو حفظ کنم.
چقد این پست حرف دل منم هست...
پاسخ:
هر جا دیدی حرفام حرف دلته کپیش کن بردار برای خودت :دی
۱۱ مهر ۹۷ ، ۱۱:۲۷ نیمچه مهندس ...
اون کامنت خصوصی رو واقعا نیت خوب بگیر.جایی هست که من خودم هم دارم چندین ساله مقالات رایگانش رو میخونم و برام مفید بوده.
یه جورایی تو الان یه دولتی.کلی شهروند داری با سلایق و انتظارات و اولویت های مختلف،این که ناراضی داشته باشی عادیه.تفاوتت با دولت اینه که دولت مسئوله ولی تو نیستی.البته اونم به خودت بستگی داره که خودتو مسئول بدونی یا نه.ولی با این حال من بازم میگم چون من خودم انتخاب کردم تورو بخونم شبیه دولت نیستی که ما انتخابش می کنیم و ازش انتظار داریم.
پاسخ:
این مثال دولتت خیلی خوب بود. میشه حسابی روش فکر کرد و تا حدودی باهات موافقم :)

+ می‌دونم قصدت خیر بود، قصد زری خانوم و پری خانوم و اقدس خانوم و صغری و کبری خانوم‌ها هم خیره. ولی وقتایی که اونا این چیزا رو می‌پرسن می‌گم اینا منو خوب نمی‌شناسن، اینا پستای منو نمی‌خونن و اینا غریبه‌ان. ولی از خوانندگان وبلاگم انتظار دیگه‌ای دارم و اون روزم گذاشتم به حساب اینکه این پستمو یا نخوندی، یا دقیق نخوندی:
خب در راستای حرفات باید بگم که من از اون دسته ادمایی هستم که خاموش دنبالت نکردم و از موقعی هم که دنبالت کردم پستات رو خوندم ولی واسه همش اعلام حضور نکردم ( یعنی کامنت نذاشتم ) ولی خوندم. هرجا هم برام سوالی پیش میومد لینک و ادرس دهی ها اونقدر کامل بود که با یه کم زمان گذاشتن جوابمو بگیرم. به نظر من توضیحات خوبه که باشه ولی خیلی هم سخت نگیر. اگه کسی سوال داشته باشه می تونه بپرسه. از اون ادمایی هستی که اجازه سوال کردن به مخاطب بده؟ اگه اره که دیگه جای نگرانی نیست. خواننده ای که اهمیت بده، در مواجهه با پستی که براش نامفهومه سوال می پرسه و اگه به هر دلیلی نپرسید مشکل خودشه. تو نباید به خاطرش خودتو اذیت کنی ( اگه میکنی )
پاسخ:
بله شما رو یادمه :)
راستش یه کم روی سؤال حساسم و هر سؤالی رو جواب نمی‌دم، ولی خب مهربون و بااحترام می‌پیچونم که طرف ناراحت نشه :دی
مشکلم همون‌طور که گفتم گسترده بودن طیف مخاطبه. یه عده یه چیزیو می‌دونن یه عده نمی‌دونن. مطلب نوشتن همزمان برای هر دو گروه سخته
۱۱ مهر ۹۷ ، ۱۳:۴۰ نیمچه مهندس ...
البته من مثل دختردایی شوهر فلانی نمیخواستم اون کارو کنم ولی معذرت میخوام که خوب نشناختمت و ناراحتت کردم.منم تو چنین موقعیت هایی دلم میخواد نماز دوم زودتر شروع بشه:)
یکمی هم رک هستم اندازه ی تو اذیت نمیشم.
پاسخ:
اشکالی نداره :) پیش میاد :)
منم رکم، ولی صبرم هم زیاده و زود جوش نمیارم
چه دست و دل فراخ!:-دی
پاسخ:
شوخی نمی‌کنماااا. من اصن روی کپی مطالبم حساس نیستم :)
بدون اسمم بازنشر کردی، کردی :)
۱۱ مهر ۹۷ ، ۱۵:۰۱ مصطفی فتاحی اردکانی
حرف دارم، وقت تایپ ندارم.
از اینکه وقت میذارید برای ما جدیدا سپاسگزارم. والا راضی به زحمتتون نیستیم

پاسخ:
زحمتی نیستا، بیشتر سردرگم میشم وقتی مخاطبم خاص نیست و عموم مردم می‌خونه
۱۱ مهر ۹۷ ، ۱۵:۰۲ مهندس خانوم
جهت اطلاعت بگم که من پای منبرت نشستم. هر چند این وبلاگ و بعضی وبلاگای خوب دیگه رو خاموش میخونم اما دلیل نمیشه روزی چند بار به وبلاگ تو و بقیه سر نزنم. ذاتا هم آدم پر حرفی نیستم و عادت به کامنت گذاشتن ندارم. خلاصه که من یکی از خواننده های خاموشتم که پای منبرت می شینم! 
پاسخ:
می‌دونی که من به خواننده‌های بی‌وبلاگ ارادت ویژه و خاص دارم :)
برای من اینطوره. اگه میخوام توضیح بدم و برام خسته کننده نیست، توضیح میدم. اگه نمی‌خوام توضیح بدم یا حالشو ندارم، توضیح نمیدم. توی حالت دوم ممکنه مخاطب با جزئیات نفهمه چه خبر بوده! ولی می‌تونه بفهمه من چه حسی داشتم. البته این در صورتیه که برات انتقال احساس کافی باشه :)
پاسخ:
توضیح دادن انقدرام خسته‌م نمی‌کنه. بیشتر به این فکر می‌کنم که این توضیح لازمه یا نه و چقدر توضیح لازمه در کل
ببین [به نظر من] یه آدم می‌تونه هرررچیزی تو وبلاگ شخصی‌ش بنویسه. مبهم و رمزی بنویسه، غر بزنه، بره فردا بیاد اصلا. می‌دونی. اون فضا مال اونه که این‌کارا رو بکنه. 
اون آدمایی هم که اون شخص رو می‌خونن یعنی که با مدلش و روشش حال می‌کنن دیگه. اما وقتی  مخاطبا زیاد می‌شن آدم ناخودآگاه در برابر این سوال قرار می‌گیره که نکنه باید روشمو عوض کنم؟ نکنه مطالبم اونقدری که باید، اطلاعات نده به مخاطب؟ و تمام این نکنه ها که مغز آدمو محاصره می‌کنن و نوبتی سیخونک می‌زنن بهش
خب شاید تا یه حدی باید به این سوالا بها داد، اما نه اونقدر که آدمو کلافه کنن یا تغییر بدن. و نهایتا آدم حس کنه تو وبلاگ خودش غریبه‌س و جمع کنه بره. مخاطب تو این شکلی باهات حال می‌کنه. و اینکه واقعا وظیفه‌ی تو نیست که بابت همه چیز مخاطب رو توجیه کنی؛ همین‌که گاهی به پست‌هات لینک می‌دی هم به نظر من واقعا ته مسئولانگی!ه.
فکر می‌کنم بهترین کاری که می‌شه در این مورد انجام داد، همون هشتگ گذاشتنه. اگه برای مخاطبت این سوال پیش بیاد که مثلا نگار یا امید کی‌ن، می‌زنه روی همون هشتگ و می‌بینه کی‌ن.

چیزی که می‌خوام بگم اینه که، نوشتن و کلا وبلاگ تسلی صاحابشه. میاد توش می‌نویسه که آروم شه. اگر بخواد بدتر براش درگیری فکری ایجاد کنه و اذیتش کنه، به نظرم خیلی جالب نیست
پاسخ:
ولی من نسبت به وبلاگم این حسو ندارم. درسته خونهٔ خودم می‌دونمش ولی برای مخاطب هم حق و حقوقی قائلم. مثلا غر زدن و دم به دیقه شرح حال دادنو در شأن وبلاگ نمی‌دونم و هر موقع بخوام چیزی رو تو وبلاگم ثبت کنم اما نخوام مخاطب رو با روشن شدن ستارهٔ پست جدید بکشونم پای وبلاگم، یادداشتمو برای خودم کامنت می‌ذارم
ولی مخاطب اگه بگه فلان‌طور ننویس بهمان‌طور بنویس، نمی‌پذیرم. مثلا چند وقت پیش کامنتی داشتم مبنی بر اینکه به جای روزانه‌نویسی مطالب ارزشمند و فاخر بنویسم که گفتم سبک من از اول همین روزانه‌نویسی بوده و اینو حق خودم می‌دونم که چه سبکی بنویسم
(:
پاسخ:
:|
من حساسم.
چه‌ برای خودم.
چه‌ برای دیگران.
بنظرم دزدی اندیشه ست.
:(
پاسخ:
خب اگه بری باهاش یه سود مادی و معنوی کنی آره اسمش میشه دزدی
ولی در کل من راضی‌ام راحت باش
فقط یه وقت نبری کل وبلاگمو به اسم خاطرات جودی چاپ کنی. یه موقع می‌بینی پرفروش‌ترین کتاب میشه :)))
خاطرات جودی!:دی
+نه بابا من از این کارا نمیکنم!:-لبخند
++چه اعتماد به سقفی!:))))))
پاسخ:
حالا که بحث کپی کردنه، من یه پستی داشتم که تهش یه جمله‌ای گفته بودم؛ اون جمله بعد از اطلاعات پروفایلم که واقعاً نمی‌دونم ملت برای چی کپیش می‌کنن، بیشتر آمار کپی رو داره.
چ تغییراتی در پروف ت حاصل شده!
پاسخ:
نمی‌دونم. خیلی وقته دربارۀ وبلاگ همینه.