965- ما یه خانومِ خیلی باهُشیم، با شما نامحرمان ما خامُشیم
0- منظور مولوی از خامُش، خاموش بوده؛ منظور منم از باهُش، باهوش.
1- برای درس سمینار باید یه مقاله بنویسیم. برای درس اصطلاحشناسی هم همین طور. یه ارائهی ده بیست دیقهای هم باید برای درس ساختواژه داشته باشیم. هفتهی پیش قرار بود یه چیزی تو مایههای طرح یا پروپوزال به اساتید تحویل بدیم و من یه موضوع انتخاب کردم و همون یه موضوع رو (که البته موضوعِ پایاننامهام نیست) هم به استاد شمارهی 3 دادم، هم 5 و 8 و 9، هم 11. به نظرم آدم یه مقالهی درست و درمون بنویسه بهتر از صد تا مقالهی به درد نخوره. ولی بچهها معتقدن کمیت مهمه و ما باید تا میتونیم مقاله بنویسم. ولی من ترجیح دادم روی این موضوع و فقط روی این موضوع تمرکز کنم. یه نسخه از نوشته رو هم به بچهها دادم و ازشون خواستم این هفته نظرشونو بگن. [نظرِ یکی از بچهها]، [نظرِ استاد]
1.5- استاد شمارهی 8 که مهندس صدام میکنه گفت یه سر برم حضوری و مفصل صحبت کنم باهاش و استاد شمارهی 3 هم گفت برای پایاننامهات روی موضوع دیگهای فکر نکن و روی همین کار کن. بنده خدا یه کتاب معرفی کرده بود به اسم «البته واضح و مبرهن است» که در مورد نحوهی مقالهنویسیه (بیشتر به درد علوم انسانی میخوره البته). هدف استاد این بود که نوشتههامونو با جملهی کلیشهای «البته واضح و مبرهن است» شروع نکنیم. منم عمداً موقعِ نوشتن طرحم با این جمله شروع کردم و استاد علامت «:)» گذاشته کنار جملهم و نوشته حالا خوبه گفته بودم با این جمله شروع نکنیااااا! گفته بود متنتون 300 کلمه باشه و من وقتی داشتم مینوشتم، نیت کردم با 444 تا کلمه تموم کنم و نقطهی پایان رو که گذاشتم دیدم اون پایین نوشته: [عکس]
2- یادتونه؟ یه استادی داشتم تا میومدم دهنمو باز کنم یه چیزی بپرسم، میگفت شما پیشزمینه و پسزمینه و تحصیلاتِ این رشته و تخصص این موضوع رو نداری و نمیدونی و بلد نیستی! یه موقع یه چیزی میپرسید و صبر میکردم ملت جواب بدن و وقتی میدیدم کسی چیزی نمیگه یه چیزی میگفتم و البته جوابم هم درست بود؛ ولی خب دریغ از اپسیلونی (به اندازهی دانهی خَردَل) تشویق و احسنت و آفرین و باریکلا. خودش تو دل برو بود ولی هیچ جوره نمیتونستی تو دلش بری. ترم قبل چه کوششها که نکردم نگاهی از سر لطف و عطوفت به این بندهی سراپاتقصیر بکنه و نکرد! یه بار به بچهها گفتم بچهها؟ دکتر چرا منو دوست نداره؟!!! بچهها گفتن این خودشم دوست نداره؛ به دل نگیر...
به دل نگرفتم و به تلاشم ادامه دادم و درسشو با 20 پاس کردم. فکر کنم فقط من تونسته بودم 20 بگیرم. حتی برای جواب مازاد بر نیاز هم نمره کم کرده بود از بچهها. اون ترم تموم شد و این ترم یه درس دیگه باهاش داریم. دیروز بعد از ظهر باهاش کلاس داشتیم و برای هر کدوممون یه تکلیف تعیین کرد که موعد تحویلش پایانِ ترم بود. بچهها یه چشمکی به همدیگه زدن و گفتن دو هفته بعد از پایانِ ترم هم تمدید میکنیم موعدشو. قرار بود روی صفاتِ فرهنگ لغت کار کنیم. از نظر تبار (فارسی و عربی و لاتین بودن)، از نظر ساخت و مقوله و غیره. برای اونایی که تغییر مقوله داشتن مثال هم باید میزدیم. هر کی روی یه حرفی از حروف الفبا قرار بود کار کنه. قرعهی حرفِ «ر» به نام من افتاد و دیروز عصر که برگشتم خوابگاه نشستم پای این تکلیف و شب تمومش کردم. امروز صبح بردم تحویل دادم و استاد چشاش از تعجب گرد شده بود که چه جوری تکلیفی که تا آخر ترم وقت داده بودمو چند ساعته تموم کردی.
2.5- دیروز سر کلاس یه سوالی پرسید و گفت هر کی جواب بده خیلی هنر کرده و خیلی آفرین و ایول و باریکلا داره و اینا. وقتی داشتم به سوالش جواب میدادم، هنوز حرفم تموم نشده بود و داشتم توضیح میدادم که با ذوق زایدالوصفی گفت خیییییییلی این خانوم باهوشه و تا نیم ساعت هی احسنت و آفرین و باریکلا میگفت. بالاخره نمردم و تحسین کردنشم دیدم. جا داشت پاشم بگم میدونم عشق تو تاخیر داره، ولی اصرار من تاثیر داره، تو هم دیوونهی من میشی آخر، تب مجنون بدون واگیر داره. البته از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، وقتی جواب سوالو گفتم و گفت خیلی این خانوم باهوشه، اول فکر کردم جوابم انقدر چرت و چرند بوده که داره مسخرهام میکنه :))))
s9.picofile.com/file/8273054384/95_8_10.rar.html
این فایل صوتی بیست سی ثانیه است. برای امنیت بیشتر زیپش کردم و چون صدای خودمم توشه، رمز مخصوص بانوان رو گذاشتم. البته بعد از اینکه استاد سوالو مطرح کرد پنج شش دیقه صبر کردم اول بچهها نظرشونو بگن و بعد من جواب دادم. ولی صدای بچهها رو حذف کردم. کامنتای این پستو استثنائاً باز میذارم که اگه از خانوما کسی رمزو (رمز مخصوص خانوما مدل ساعتمه) فراموش کرده بود یا نداشت بپرسه. به خانومایی که یکی دو ماهه دارن دنبالم میکنن رمز نمیدم و لازمه بیشتر بشناسمشون. ناگفته نماند که من وبلاگ همهی دنبال کنندههامو میخونم. اونایی هم که وبلاگ ندارن، باید 4 تا شاهد و ضامن داشته باشن که مطمئن شم واقعاً خانومن! پیشاپیش از آقایون که تعدادشون کم هم نیست عذرخواهی میکنم. جامعهی آرمانی من جامعهای نبود که تو اون جامعه عکسامو یا صدامو ادیت کنم. من فکر میکردم میشه در کنار هم بدون اینکه جنسمون مطرح باشه زندگی کرد، نوشت، خوند، خندید، گفت، شنید... ولی این ایدئولوژیم هم مثل خیلی ایدئولوژیهای دیگهم شکست خورد. البته بعضی از آقایون هستن که به سلامت عقلی و روحی و روانیشون ایمان دارم و از اونجایی که این فایل صوتی یه سوال و جواب چند ثانیهای و عادیه، اگه بخوان لینک مستقیم رو براشون میفرستم تا اونا هم بدونن وبلاگ چه خانوم باهوشی رو میخونن. و چون کامنتای پستای بعدی هم بسته خواهد بود و چون من کلاً با کامنت بسته نوشتن راحتترم و آرامش بیشتری دارم و کلاً چون این جوری دوست دارم بنویسم، اگه وصیتی چیزی داشتین، از باز بودنِ درِ دیزی استفاده کنید و ذیل همین پست کامنت بذارید چون تا 25 بهمن که تولد وبلاگمه همچین فرصتی گیرتون نمیاد. باشد که این غنیمت را ارج نهید.