682- این داستان: روفرشی! اعصاب معصاب دا یوخدی! (ینی نیست)
يكشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۰۰ ق.ظ
تو مترو، ایستگاه شادمان نشسته بودم و منتظر و
داشتم به کسی که صانعی رو ثانهای و اصطلاح رو استلاع و ادوات رو عدبات و صالحات باقیات رو سالیات باقیات و لشکر رو لاشه تایپ کرده بود! فکر میکردم و به اینکه کی به اینا مدرک داده یا اصن کی اینارو وارد پروژه کرده و به حدیثی که روی دیوار مترو نوشته شده بود هم فکر میکردم: "راز دوستی را در زمان دشمنی فاش نمودن دور از شهامت و اخلاق جوانمردی است"
یه پسره داشت با تلفن حرف میزد
وسطای حرفش بود و متوجه نشدم با کی حرف میزنه
سند و ضامن و به حاج آقا نگو و از این صوبتا
یه جا برگشت گفت آقا من صد تومن میدم تو بگو انجام میدی یا نه
صد میلیون
بعد گفت نمیخوام ممنوع الخروج شم میخوام برم خارج
بعدش قطار اومد و رفتم سمت واگن خانوما و من موندم و حس فضولیم که تا سر حد مرگ تحریک شده بود
رسیدم خوابگاه و دیدم هماتاقیا در حال بشور بسابن و
روفرشی (زیر انداز، رو انداز، یا حالا هرچی) رو گذاشته بودن بیرون که شسشته بشه و
وقتی من رسیدم جلسهای تشکیل داده بودن مبنی بر اینکه الان رو چی بشینیم
خیلی شیک و رک و متین! گفتم اگه منظورتون اینه که من روفرشیمو بدم بندازین زمین؛ نمیدم
گفتن نه بابا، یه جوری تخت و کمدو جابهجا میکنیم که با روفرشی قبلی هم کارمون راه بیافته
اومدم نشستم پای لپتاپ و دیدم جلسهشون هنوز ادامه داره
گفتم خب آخه من رو زمین نمیشینم، این موکتم انقدر کثیف و کهنه هست که نخوام روفرشی نازنینمو بندازم روش :(
نسیم گفت اگه من ملافهمو بندازم رو زمین، تو روفرشیتو میندازی روش؟ این جوری با موکتم برخورد نداره دیگه
گفتم دیدین بحث، بحثِ روفرشی منه!!!
یه کم فکر کردم و گفتم نه
خب دلم نمیومد خب!!!
یه کم بعد گفتم باشه، ولی روش غذا نمیخوریناااا، فقط اجازه دارین درس بخونین روش
گفتن باشه، سفره رو اون ور پهن میکنیم
نسیم ملافهشو رو زمین پهن کرد و روفرشیمو انداختم روش و نشستم پای لپتاپ
روفرشی پهن شد و اینا از روش رد میشدن و روش مینشستن و
البته خب طبیعیه که از روی روفرشی رد بشی و روش بشینی
ولی چنان که گویی رو اعصاب من راه برن و روش بشینن
به این فکر میکردم که پاهاشون تمیزه ینی؟
آخرین بار کی شستن پاهاشونو!
بعد هی میخواستم بگم کمتر راه برین روش!
تا اینکه دو تاشون اومدن نشستن روش و
به این فکر میکردم که اینا الان اولین موجوداتی هستن که روی روفرشی من نشستهان!!!
مثل یوری گاگارین که اولین موجود زندهای بود که روی ماه پا گذاشته بود!
دوره کارشناسیم خوابگاه انقدر بزرگ بود که وقتی یه گوشه پهنش میکردم، میگفتم کسی از روش رد نشه!!!
یه همچین اسکولی بودم به واقع!
حتی وقتی میرفتم دانشگاه جمعش میکردم و تا میزدم میذاشتم یه گوشه
کلاً روفرشی رو با سفره اشتباه گرفته بودم انگار
خلاصه الان اینا نشسته بودن روی روفرشی من و
نیم ساعت نگذشته بود که به نسیم گفتم میشه روفرشی رو روی موکت بندازیم و
تو ملافه تو روی روفرشی من بندازی؟
آخه ممکنه پاهامون کثیف باشه و
اگه روی روفرشی یه ملافه باشه خیالم راحتتره
هیچی دیگه!
اینا رسماً به خل وضعی من ایمان آوردن و پا شدم ملافه و روفرشی رو جابهجا کردم و
از خداوند منّان طلب شفای عاجل دارم!
+ یادی از گذشته ها: deathofstars.blogfa.com/post/283 (به شدت عاشق این خاطره ام)