پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

1179- روزمره‌جات

دوشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۰۹ ق.ظ

1. فکر کردم برادرم موبایلشو جا گذاشته. هنوز دم در بود. به نظرم نمی‌تونست زیاد دور شده باشه. زنگ زدم بهش میگم چک کن ببین اگه گوشیت همرات نیست، بیارم برات. (امید یه گوشی بیشتر نداره و من به موبایلش زنگ زده بودم. می‌فهمین؟ به موبایلش. ینی می‌خوام بگم اینا واسه شما جُکه، برای ما خاطره‌ست.)

2. داشتم تو گوشیم دنبال برنامه‌ای می‌گشتم که باهاش کلیپی که دانلود کرده بودمو ببینم. هیچ کدوم از برنامه‌هام پشتیبانی‌ش نکردن. آخرین برنامه رو با هزار امید و آرزو باز کردم و پیام داد: پوزش می‌طلبیم. این برنامه قادر به باز کردن ویدئوی شما نیست. یه جوری این پوزش می‌طلبیمش به دلم نشست که انگار نه انگار تا دقایقی پیش داشتم برنامه‌نویسان و کلیپ‌سازان رو می‌شستم پهن می‌کردم رو بند و به فحش و فضیحت بسته بودمشون. با لبخند، نگاهی از سر مهر و عطوفت انداختم به برنامه‌هه و گفتم بی‌خیال! فدای سرت، عذرخواهی برای چی آخه؟ فیلم مهمی نبود که. اصن پاکش می‌کنم بی‌خودی فضای حافظه رو هم اشغال نکنه. تو هم فراموش کن قضیه رو. (ینی معلومه انقدر ازم پوزش نطلبیدن که عقده‌ش تو دلم مونده و حس پوزش طلبیدگی بهم دست داده یا بیشتر توضیح بدم؟)

3. دوستم لینک برنامه‌ای موسوم به رمزنگارو برام فرستاده و: سلام اینو نصب کن خیلی خوبه. من: سلام. آیا می‌دانی لپ‌تاپ و گوشی و هیچیِ من رمز نداره و تازه پسورد ایمیل و وبلاگ و تمام اکانتام همیشه سیو هست و فقط کلیک می‌کنم و وارد میشم؟! 
برنامه رو معرفی کردم به داداشم که حتی جامدادیشم پسورد داره.

4. چند روزه دارم روزه می‌گیرم. عادت دارم وقتی درس می‌خونم یه چیزی تو دهنم باشه. به هر حال عقل سالم در بدن سالم. هی نگاه به ساعت می‌کنم و از پنج و چهل دقیقه کمش می‌کنم ببینم چقدر مونده تا اذان. ظرف آجیلمو میارم می‌ذارم کنار جزوه‌ها و کتابام و میگم چیزی به افطار نمونده. چند تا شکلاتم می‌ذارم کنارشون و میگم بعد افطار. کشوی کمدم پر هله هوله است. هله هوله‌های خوشمزه و دلنواز و دلفریب و دل‌انگیز و روح‌افزا. باز می‌کنم و چند تا ویفر و بیسکویت شکلاتی برمی‌دارم و می‌ذارم کنار ظرف آجیلم و منتظر می‌مونم. می‌دونم هنوز ظهر هم نشده و خیلی مونده، ولی بطری آبم هم آماده می‌کنم می‌ذارم کنار اینا. نزدیک اذان سفره رو می‌چینم و تا می‌تونم پرش می‌کنم. انقدر ذوق دارم که نمی‌دونم با چی و با کدومشون شروع کنم. هم چای دم می‌کنم، هم شیر می‌ریزم تو لیوان، هم چشمم به آبمیوه است. پنیر، کره، خرما، مربا، بربری، سنگک، لواش، یه بشقاب میوه؛ چشمم به ساعته و گوشم به صدای الله اکبر. همچین که اذانو میگن، چند تا دونه خرما می‌خورم و چند قاشق سوپ. بلند میشم و میرم می‌شینم پشت میزم و خیره میشم به ظرف آجیل و شکلاتام. به این فکر می‌کنم که چقدر بی‌اشتهام و چقدر نمی‌خوامشون دیگه. چایم سرد میشه، یخ می‌کنه و با اکراه لیوانو می‌گیرم دستم و به این فکر می‌کنم که لذتی که در انتظار هست، در رسیدن نیست. ولی خب از سختی‌های انتظار هم نمیشه چشم‌پوشی کرد. کاش تو همه‌ی اون پنج و سی‌ونه دقیقه‌های انتظار کشیدنمون، زمان می‌ایستاد و دنیا متوقف میشد.
(روزه‌های قضای این دو‌ ساله. امتحانای پایان‌ترمم افتاده بود ماه رمضون و منم یه جوری رفت و برگشتم به تهرانو تنظیم کردم که مسافر محسوب بشم و نگیرم. نمی‌تونستم هم بگیرم به واقع. اینجوری شد که نصف بیشتر روزه‌هام قضا شد.)

5. مامان (در حال اتو کردن البسه، با اتوی من، با اینکه اتوی خودش پیشرفته‌تر و خفن‌تر از مال منه): دکترا تهران قبول شی می‌ری خوابگاه؟
من (یه کم فکر می‌کنم و): آره دیگه. باید برم خوابگاه. حالا شایدم شوهر کردم رفتم خونه‌ی مراد. چه طور؟
مامان: این اتوت خیلی خوبه. اینو نبر با خودت؛ یکی دیگه برای خودت بگیر.
6. یه وقتی پست گذاشته بودم که کیا می‌دونن این صفحه‌ی فلزی کنار اتو چیه. ذهنم درگیر بود. هنوزم درگیره. جایزه‌ی جواب قانع‌کننده، پنجاه تا تگ بود. اصن اینجا کسی تگ یادشه؟ دعوای سر تگ شدن و تگ کردن. چه شور و حالی داشتم اون روزا. لحنمو ببینین. آیکونای تهِ جمله‌ها، کشیدن حروف و علامت‌های تعجب... اون روز ملت کلی برام کامنت گذاشتن و هر کی یه چیزی گفت. یه چند نفر گفتن برای پاک کردن صفحه‌ی اتوئه. که خب پس اون دو تا سوراخش برای چی بود. برای یه بلاگر همه‌ی کامنتا عزیزن؛ ولی یه وقتایی بعضی کامنتا عزیزترن. بلاگفا که پرید، این پست و کامنتاشم پرید... کامنت‌های عزیزم پرید...

۹۶/۱۰/۱۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امید

مامان

نظرات (۳۸)

۱۸ دی ۹۶ ، ۰۹:۱۷ خونه مادری
جوابه کو؟
پاسخ:
گفتم که. تاریخ اون پستو ببین. سه سال پیشه. سرورهای بلاگفا که نابود شد، پست مذکور با کامنتاش به فنا رفت
۱۸ دی ۹۶ ، ۰۹:۳۳ .: مهتاب :.
BS پلیر رو هم امتحان کرده بودی؟ اون معمولا همه چیو باز می کنه..
پاسخ:
نه. ولی دیگه پاکش کردم.
یادم باشه اینی که گفتی. بعداً ممکنه دوباره همچین مشکلی پیش بیاد برام
۱۸ دی ۹۶ ، ۰۹:۳۴ پـــــر ی
تمام زندگی من مثل همون مورد 4 توئه. یعنی کل زندگیم باید رو ساعت شش و سی و نه دقیقه می موند ولی خب نموند برا همین دیدم که چقدر به همه چیزایی که بهش رسیدم بی میلم. 
پاسخ:
واقعا چرا چنین است؟
چند وقته با روزگار و رسم روزگار مشکل دارم :دی
۱۸ دی ۹۶ ، ۰۹:۳۹ پـــــر ی
یکی از ویژگی های آدمای کمال گراست. 
چراشو نمی دونم. اگه می دونستم قطعا خودم رو درمان می کردم.
پاسخ:
مگه آدم می‌تونه به چیزی (دقت کنین نگفتم کسی :دی) جز کمال فکر کنه؟
کمال‌گرایی مگه تو ذات ما نیست؟ پس چرا باید با یه ویژگی فطری درگیر باشیم و این ویژگی به جای کمک، گرفتارترمون کنه؟

# افسردگی دم کنکوری :))
والا در مورد عینکمون ما گاهی این اشتباه را می‌کنیم.
 آفرین  آفرین ،قبول باشه، خوش به حالتون ، اون وقت صبحا زود بیدار می شین ، از خانواده کسی بیدار  نمیشه ، این معضل همیشه  گی ماس 😐والا من اگه نتونم بگیرم ، نمی‌گیرم و به سفر و این جور مسائل منوطش نمی کنم خوب .
مادر چشم طمع دارد به اتو 😂
ها والو دو سه تا اتو داریم لیکن آن قطعه را ندارن....
پاسخ:
یه حس غریبی بهم میگه شما وبلاگ بیان دارید و دنبالم می‌کنید. وگرنه چگونه چنین سریع از پست گذاشتن من آگاه می‌شوید؟!

من پنج شش ماهه شور سحرخیزی رو درآوردم :)) چند شب پیش سه بیدار شدم. ندای درونی گفت الان؟ نه آخه خدایی الان؟ 
ینی جغدا و خروسا هم این موقع خوابن

هم‌اتاقیام می‌گفتن هر جا می‌ری برو، اتو رو با خودت نبر
۱۸ دی ۹۶ ، ۰۹:۴۹ پـــــر ی
اساسا با مقوله ای به نام «ذات» موافق نیستم. یعنی چنین واژه ای برام قابل تعریف نیست. بیشتر واژه ایه که در اندیشه فلسفه اسلامی مورد بررسی قرار میگیره. 
از نظر روانشناسی آدم کمال گرا تعریف خاصی داره. منظورم من اون تعریف بود.

پاسخ:
همممم... من زیاد از فلسفه و روان‌شناسی سردرنمیارم. پارسال یه چیزایی خوندم جهت افزایش آگاهی، ولی خب جذبم نکردن و تصمیم گرفتم خودم صاحب‌نظر باشم :دی
الان اندر خم یک کوچه گیرم به واقع
۱۸ دی ۹۶ ، ۱۰:۰۴ پـــــر ی
حالا فعلا کنکورت رو بده بعدا از خم کوچه هم میای بیرون :)))))))))))))
پاسخ:
بد وضعیته
هر بیست دیقه یه بار از خودم می‌پرسم خب که چی؟
نه والو کاکو به این سوی چراغ مودم قسم.
لیک وبلاگ های که دنبال می کنم خیلی کم هستن( تازه گی ها بانوچه را قصد دارم دنبال کنم). و از آنجا که که صبح ها مثل خروس زود از خواب پا میشم ،همیشه لینک وبلاگ های لینکدونی رو یه نظر نگاه  می کنم و آنان که به روز شدن٬ رو کامنتی می‌گذارم و صد البته در خانه اینگونه است، و در محل کار چنین نیست و وابسته به در دسترس بودن نت دارد  من الله توفیق.😐😐
😯😯😯
پاسخ:
:)) بانوچه چند وقته دانشجو شده و زیاد نمی‌نویسه
از وبلاگ‌های خوبی که می‌تونم بهتون پیشنهاد کنم وبلاگ لافکادیو، هولدن، قناری معدن، ویار تکلم، میرزاده خاتون، آقاگل، هوپ، پلاکت و فوریه است. فقط اگه فوریه رو خواستید بخونید، کامنت بذارید و خاموش نخونید. وگرنه نخونید :))
۱۸ دی ۹۶ ، ۱۰:۳۱ پـــــر ی
خیلی بهش فکر نکن جان دل
پاسخ:
خودمم فکر نکنم یه عده مأمور عذاب الهی هستن که هر موقع آدمو می‌بینن این سوالو می‌کنن از آدم :دی
:)) من یه بار داشت گوشیم زنگ میزد هرچی‌تو کیفم میگشتم پیداش نمیکردم به مامان میگم نوچ باز گوشیمو تو خونه جا گذاشتم:-/
۲.:))

حالا اون چه کاربردی داشت؟! فهمیدی از آخر؟!
پاسخ:
:)) 

نه. بعد این همه سال، نفهمیدم هنوز
لافکادیو رو می‌خونم، لیک کامنت دونیش بسته اس.وجولیک و گاهی ویار تکلمو گاهی هوپ (حیف دکتره😁 )گاهی آقا گل..فوریه رو نخودنم تا الان 

....
ممنون هر کدوم به دلم نشست میخونم ، کامنت می ذارم و شاید افتخار بدم لینکشون کنم😁
پاسخ:
اگه برای هر کدوم از پستای لافکادیو بیست تا کامنتم بذارید، با حوصله همه رو جواب میده. فقط باید وبلاگ بیان داشته باشید. چون کامنتای خصوصیش بازه فقط.

همه‌ی اینا خوبن، ولی به پای وبلاگ من نمی‌رسن :)))
آری ، آری
خوب وبلاگ شما مدت هاست که لینک شده😊
هر وبلاگی یه حسی داره 
وبلاگ شما نظم و راسخ بودن در راه هدف رو القا میکنه....
لافکادیو یه عاشق وفادار....
و.......
برم زبان بخونم  
من الله توفیق.😀
پاسخ:
:) همه‌مون تو وجودمون نظم، استقامت، عشق، وفاداری، امید و خیلی چیزای دیگه رو داریم. یکی مهربونی‌شو نشون میده و بولد و هایلایت می‌کنه برای خواننده‌هاش، یکی هوش و یکی نظم و یکی هم عشق و وفا
۱۸ دی ۹۶ ، ۱۲:۱۰ آقاگل ‌‌
این آهنیه که می‌گی رو من می‌دونم به چه کاری میاد! :D از مزایای مادر خیاط داشتن.
اینو پیچش می‌کنن به دیوار. بعد یه لبه داره اتو وقتایی که بخوای توی دست و پا نباشه. یا داغه می‌ترسی بیفته روی پارچه‌ای چیزی بسوزه. یا دم دست بچه مچه نباشه. آویزونش می‌کنن به این آهنیه. :) 
.
تو مورد چهار اینقدر اسم خوراکی اومد الان احساس دل ضعفه بهم دست داد. باز خوبه لازم نیست تا اذان وایسم. همینکه تا اذان ظهر وایسم کافیه. بعدش میشه نهار خورد. :)
.
یبار یکی خیلی خیلی جدی زنگ زده بود به من که ببخشید من قبلاً به شماره شما زنگ زدم. می‌خواستم ببینم چرا! :/
پاسخ:
احسنت!!! راست میگین!!! همینه!!!
ولی... خب... اتو رو هوا باید بمونه؟ آویزون باشه؟
عمودی روش میذارن؟ افقی؟
آخه عرضش کمه

ولی من گشنمهههههههههه :( سه ساعتم تا اذان مونده 

:))))
۱۸ دی ۹۶ ، ۱۳:۲۴ محبوبه شب
۱- تو خوب میشی 😂 اصن یه دونه ای نمونه ای :دی

۴- آخ آخ این انتظاره چقدددر سخته :/ منم مثل تو ام همین که چندتا دونه خرما می خورم دیگه میلم نمی کشه حتی افطارمو کامل بخورم!
پاسخ:
ولی دکترا میگن امیدی نیست :دی

گشنمههههه
۱۸ دی ۹۶ ، ۱۶:۲۰ آقای دیوار نویس
از قبل ظهر ویفر و بیسکویت میذارید جلوتون؟! :|
پاسخ:
آره. به امید اینکه یادم بره روزه‌ام، بخورمشون :)))
ولی یادم نمیره
۱۸ دی ۹۶ ، ۱۶:۲۶ آقاگل ‌‌
آره دیگه. آخر صفحه اتو قلابشه. بعد قلابش گیر می‌کنه به این آهنیه. و توی همون وضعیت و رو به دیوار باقی می‌مونه تا استفاده بعدی. نگران اینم نیستی که الان اتو داغه کجا بذارمش؟ :)  50 تا تگم رو بده می‌خوام برم:d

پاسخ:
بعد از ایییییییین همه سال به جواب سوالم رسیدم بالاخره :))
۵۰ تا تگو بریزم به حسابتون یا نقد می‌خواین!؟ :دی
۱۸ دی ۹۶ ، ۱۷:۲۶ محبوبه شب
خخخخخخخخ الهی
الان اذان شد؟ نشد؟ برم یه بیست دقه دیگه بیام؟ چطوریاس؟
پاسخ:
آره. تازه افطار کردم :)
۱۸ دی ۹۶ ، ۱۸:۱۷ محبوبه شب
قبول باشه عزیزم : )
التماس دعا
پاسخ:
:) محتاجیم به دعا
قبول باشه:)

منم عشق شکلاتم البت الان چن وقته کم کردم :(
پاسخ:
:) هوا را از من بگیر، شکلات را هرگز
آقا نمیدونم کنجکاوی حساب میشه یا نه، بیشتر واسه سوال ذهنی خودم میپرسم.
اینکه تهران وطن دومت محسوب میشده( با توجه به اینکه روزهای زیادی اونجا بودی) دلیل میشه وقتی کمتر از ده روز اونجایی، روزه ازت ساقط بشه؟ 
مثلا من اینجا همیشه کمتر از ده روز می مونم ولی نمازهام رو کامل میخونم. تو حکم کثیرالسفر نداشتی؟!
پاسخ:
کثیرالسفر که نه. راننده که نیستم.
تهران وطن دوممه، ولی چون بعد از تموم شدن ترم یه ماه برگشتم خونه، فاصله افتاد تا سفر بعدیم به تهران. تازه این سفر بعدی ۹ روزه بود. چون سختم بود روزه بگیرم (شرایط سحری خوردن و افطاری درست کردن نداشتم. تابستونم بود و ایام امتحانات) گشتم دنبال مرجعی که بگه مسافرم و نگیرم و بعدا بگیرم (رهبر). و به ایشون اقتدا! کردم.
۱۸ دی ۹۶ ، ۱۸:۲۷ شهاب الدین ..
سلام
سوال بی ربطی که میشه مطرح کرد اینه که شما سختتون نیست ساعتتون یک ساعت از ساعت رسمی کشور جلوتره؟! 
در ضمن موقع افطار ما رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نذارید. 
پاسخ:
سلام. ساعت ما جلوتره؟
منظورتون موقع اذان که نیست؟
یا زمان خواب و بیداری خودمو میگین؟

محتاجیم به دعا :)
زنگ زدنه عالللی بود :D ایضاً اتـو :))
یعنی انقدر پیگیرم که داشتم میرفتم گوگل کنم ببینم این قطعه یِ فلزی به چه درد میخوره که دیدم تو یکی از کامنتا اشاره کردن :D

داشتم آرشیو ُ واسه سومین بار :| میخوندم ، یکی از پُستایِ خرداد 94 ، عنوانش " حمل بر خود ستایی نباشه ولی خط کُره ای رو هم میشناسم " عه :)))) یادِ این پسر بچه یِ نابغه یِ  10 ساله که مهمون برنامه رشیدپور افتادم که تو توئیتر حسابی سوژه شده ، خلاصه که کُللللی خندیدم :))
پاسخ:
البته هنوزم درگیرم. به صورت آزمایشی زدم به دیوار. ولی اتو رو نمی‌دونم چه جوری بهش آویزون کنم.

برای سومین بار؟! چرا خب آخه؟ برو چار تا کتاب بخون به جای مهملات من :))
خدایا خداوندا!!! خودت این طفل معصومو شفا بده :دی
۱۸ دی ۹۶ ، ۱۹:۵۲ الهام شمسی
نماز و روزه‌هات قبول باشه :)
پاسخ:
ایشالا :)
ممنونم
۱۸ دی ۹۶ ، ۲۰:۱۰ آسـوکـآ آآ
همه اینا یه طرف
روزه هات قبول باشه نازبانو جان :)
پاسخ:
سپاس :)
تا حالا کسی نازبانو صدام نکرده بود
ذوق کردم :دی
۱۸ دی ۹۶ ، ۲۰:۲۷ صبا مهدوی
نه ما هم از این خاطرات داریم خواهر :-)
روزه تابستون را  زمستون بگیری اونم اینطوری  عالیه:-)
پاسخ:
خب بیاین تعریف کنین دور هم بخندیم :دی
البته حس می‌کنم ثوابش کمتره
ولی خب امسال نصف ماه رمضونو تهران بودم و گرفتم
عکس سفره‌ی سحریا و افطاریام که یادتونه :دی
۱۸ دی ۹۶ ، ۲۱:۲۳ شهاب الدین ..
نه، منظورم دقیقا ساعت خودتون بود:
"هی نگاه به ساعت می‌کنم و از شش و چهل دقیقه کمش می‌کنم ببینم چقدر مونده تا اذان."
تهران اذان 5 و نیمه، تبریز احتمالا 5 و 40.

پاسخ:
این به خاطر تفاوت طول و عرض جغرافیایی شهرمونه
هر چی غرب‌تر باشیم، اذان دیرتره
یادم نیست هر چی شمال‌تر باشیم چه جوری تره، ولی خب جبر جغرافیایی که میگن همینه
۱۸ دی ۹۶ ، ۲۱:۳۳ شهاب الدین ..
بله، طول و عرض جغرافیایی رو بلدم! 
هر چی به سمت شمال بریم، تو تابستون باعث بلندتر شدن روز و در زمستون باعث کوتاه تر شدن روز میشه.
با همه اینا،  فاصله افق تهران تبریز حدود 10 دقیقه است الان. حتی با نرم افزار باد صبا هم اذان مغرب تبریز رو 17:43 نشون میده.
..
واقعش اصل موضوع اصلا مهم نیست، این مغز بد پیله من ول کن نیست! 
دوست نداشتید، کلش رو حذف کنید..
پاسخ:
آخ آخ الان فهمیدم چی میگین
من اشتباه نوشتم
اذان پنج و چهل دقیقه هست
چه اشتباهی :))))
۱۸ دی ۹۶ ، ۲۱:۳۴ شهاب الدین ..
واقعش اصل موضوع اصلا مهم نیست، این مغز بد پیله من ول کن نیست! 
دوست نداشتید، کلش رو حذف کنید.. 
پاسخ:
حق با شما بود :)
ممنون
و احسنت به دقتتون
حدیثی خونده بودم از پیامبر، دقیق یادم نیست ولی مضمونش این بود:
زمستان، بهار مومن است چرا که از روزهای کوتاهش برای روزه و از شب های بلندش برای شب زنده داری (و عبادت) استفاده میکند.
همینطوری به ذهنم رسید گفتم که گفته باشم. :)

+
ولی خدایی در «ساچ اِ لونلی دِی» مسائل مربوط به اتوشناسی آخرین چیزیه که ممکنه برام پیش بیاد. :))
پاسخ:
:) حدیث امیدوارکننده‌ایه

همیشه سعی می‌کنم عنوانم در عین بی‌ارتباطی، یه ربطی به پست داشته باشه. عنوان پست اون روزم بخشی از آهنگی بود که اون روز از هم‌کلاسیم گرفته بودم.
اون روز خیلی تنها بودم تو خوابگاه. اون عکسم خوابگاه گرفتم...
Like
در کل همیشه میخونمت الان به خاطر امتحانا یکم هنگم جز لایک چیزی به ذهن خستم نمیرسه :)
میدوستم مطالبتو (گل)
پاسخ:
:) موفق باشید و امتحاناتونو عالی بدید
ای شیطون این دفعه با دست راستت عکس گرفتی .خخ
پاسخ:
چه تعصبی داری رو دست چپت
من اینجوری نیستم اصلا
دسته دیگه
چپ و راست نداره که :)))
۱۹ دی ۹۶ ، ۰۲:۳۱ نیمچه مهندس ...
اخطار:خطر کامنت بی ربط
ده روزه یه کتاب جدید خریدم و همون روز اول که هشتاد صفحه ش رو خوندم یاد تو افتادم.حالا امشب دوباره برداشتم ادامه ش رو خوندم و تموم کردم.کل داستان تو شهر توئه،با اسم تو.اگه دوس داشتی بخونش.بعد از پایان،فریبا وفی.من از نشر مرکز خوندمش.
پاسخ:
من بودم اسم کتابو می‌ذاشتم قبل از آغاز :)))
می‌دونی من چقدررررررررررررررررر به اینکه اسم یکی نسرین باشه آلرژی دارم؟ ینی حسی که تو مدرسه و دانشگاه به اینایی که اسمشون با من یکی بود داشتم از حسی که دو هوو نسبت به هم دارن قوی‌تر بود.
بعد فکر کن همیشه یه هم‌اتاقی داشتم که اسم مادرش یا خواهرش یا یا خاله یا عمه‌ش نسرین بود. اگرم نبود می‌گشت یه نسرین پیدا می‌کرد و در اولین لحظه‌ی آشنایی که اسممو پرسید می‌گفت عههههههههههه نسرین! اسم عروسِ داییِ جاری مامان‌بزرگ منم نسرینه :|
۱۹ دی ۹۶ ، ۰۸:۲۹ مصطفی فتاحی اردکانی
لافکادیو، هولدن، قناری معدن، ویار تکلم، میرزاده خاتون، آقاگل، هوپ، پلاکت و فوریه

لینک اینا هم بذار خب. شاید ما هم خواستیم بخونیم

پوزش می طلبم خواهشا نگید فلان جا لینکشون هست.
آقا یه سوال فنی از همه‌ی عزیزانی که کامنتا رو هم دنبال می‌کنن :دی
من اتو رو از کجای صفحه آویزون کنم؟ واینمیسته آخه
پاسخ:
خب... منم نمی‌دونم دیشب کلی تلاش کردم و نتونستم
عکس هم گرفتم. ببین:

۱۹ دی ۹۶ ، ۱۱:۲۷ نیمچه مهندس ...
منم همین حس رو نسبت به اسمم دارم:)
همین طور تاریخ تولدم.
حالا شخصیت نسرین رو بی‌خیال ولی شاید کتاب رو دوست داشتی.
پاسخ:
:)) ممنون بابت معرفی. انقدر کارِ نکرده و کتاب نخونده دارم که همه رو گذاشتم بعدِ سر و سامون دادن بچه‌هام و بازنشستگی :)))
عکس ناقصه، فکر کنم همون آقا گل جواب بده:)
پاسخ:
عکس من ناقصه یا اتو؟
یه چیزیش کمه به نظرم
سلام 
فکر کنم باید صفحه فلزی رو برعکس حالتی که تو عکس گذاشتین باید بذارین،یعنی با چرخش صدوهشتاد درجه
پاسخ:
سلام
نه آخه به هر حال سطحی که باید تکیه‌گاه اتو باشه کافی نیست
هر جوری می‌چرخونم کافی نیست
خخ نه اتفاقا تعصبی نیستم 
ولی خب دیگه توجه ام جلب شد 
چپ دست هم آدمه مثل بقیه خب .
پاسخ:
:))) بله بله ما هم آدمیم
فقط سر جلسه‌ی امتحان مظلوم واقع میشیم یه وقتایی