پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

1138- نامیرا

پنجشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۱۱ ق.ظ


«نامیرا»؛ داستانی که مخاطب آخرش را می‌داند و نمی‌داند. داستانی شخصیت‌محور و رمانی با خرده‌روایت‌هایی از انتخاب شدن، انتخاب کردن، تغییر روش، تغییر هدف، تغییر آرزو و تغییر عاقبت آدم‌ها. نام کتاب ریشه در مفهوم «کل یوم‌ عاشورا و کل ارض کربلا» دارد. مفهومی که می‌گوید پهنه‌ی سرزمین کربلا به اندازه‌ی کل زمین وسعت پیدا کرده است.

دیدین بعضیا بعدِ یکی دو صفحه از خوندنِ رمان و یکی دو دیقه بعدِ دیدن فیلم می‌زنن جلو و میرن صفحه‌ی آخرشو می‌خونن و دوباره برمی‌گردن اول قصه؟ خب من اینجوری‌ام و فکر کردم چون این دفعه می‌دونم تهش چی میشه، می‌تونم این سری عین آدم! قصه رو بخونم و برم جلو. ولی از اونجایی که شخصیت‌های داستانو نمی‌شناختم، تا فصل آخر نمی‌دونستم بالاخره کی کدوم ور می‌مونه و کی با کیه. 

+ اون یادداشت‌های توی تقویمِ کنار کتاب چیه؟ 
من به سختی می‌تونم اسامی، قیافه‌ها و صدای آدما رو یادم نگه‌دارم. نقطه‌ی ضعف و پاشنه‌ی آشیلم هم تو دوران تحصیل، همین موضوع و حفظ کردن اعلام و انواع و اقسام اسم آدما و اسم آثارشون بود. موقع خوندنِ این کتابم یه همچون گیر و گرفتاری‌ای داشتم. هی شِیث و شَبَث و اَشعَثو قاطی می‌کردم و یادم می‌رفت کی کدومه. همون‌طور که شب امتحان متون کهن علمی با جوزجانی و بوزجانی درگیر بودم و صبح دیدم جرجانی هم داریم حتی! و در همین راستا، هر موقع رمان می‌خونم اسم کاراکترها رو یه گوشه یادداشت می‌کنم و شخصیت‌هایی که به هم مربوطن رو با فلش به هم وصل می‌کنم. همین چند وقت پیش، سر کلاس معنی‌شناسی، یکی از هم‌کلاسیای سال پایینی که ارتباطمون در حد سلام و جزوه بود و حتی نمی‌دونستم رشته‌ی کارشناسی‌ش چیه، چند دیقه بعدِ من اومد و نشست رو صندلی کناریم. از بدوِ ورودش تا جلسه تموم بشه من غرق در بحر مکاشفه بودم و داشتم فکر می‌کردم این اسمش چی بود؟ ضمیر ناخودآگاهم می‌گفت اسمش ف. و د. داره. یه برگه درآوردم و هر چی اسم پسرِ ف. و دال‌دار به ذهنم می‌رسیدو نوشتم. فرزاد؟ فرهاد؟ فرشاد؟ فربد؟ فرنود؟ فرهود؟ فرشید؟ فریدون!؟ فردین!!!؟ فرود؟ فرید؟ فِرِد؟ :| استادمون بنده خدا فکر می‌کرد من به چه موضوع مهمی دارم فکر می‌کنم و چی یادداشت می‌کنم. درسش که تموم شد گفت احساس می‌کنم شما یه سوالی تو ذهنتونه. بپرسید. و من روم نشد بگم چه سوال مهمی از صبح تو ذهنمه و چون روم نشد بگم چه سوال مهمی از صبح تو ذهنمه گفتم میشه در مورد مشخصه‌های نمونه‌ای، Prototypeها، تفاوت قالب‌ها (Stereotype) و کهن‌الگوها (Archetypes) بیشتر توضیح بدید؟ و بیشتر توضیح داد.

+ پیام اخلاقی این پست چی بود و در کل چی می‌خواستم بگم؟ 
- در کوفه‌ای که ۱۸ هزار نامه برای امام حسین علیه‌السلام فرستاده می‌شود چطور یکباره ورق برمی‌‌گردد و آدم‌هایی که تا دیروز مشتاق استقبال از پسر پیامبر و علی بودند، ناگهان با زرق و برق سکه‌های پسر مرجانه پشت او را خالی کردند و سفیرش را ‌کشتند؟ بصیرت یعنی اینکه بدانیم شمری که سر از امام حسین (ع) برید همان جانباز جنگ صفین است که در کنار امام علی (ع) تا مرز شهادت پیش رفت.

+ بالاخره اسم هم‌کلاسیت یادت افتاد؟
- خیر. بعد از کلاس لیست شماره‌هامو چک کردم. زیرا که اسم و شماره‌ی ایشون تو گوشیم بود و فؤاد بود ایشون.

+ کدوم بخش کتابو بیشتر از همه دوست داشتم؟ [این قسمت]

+ از کدوم صفحات کتاب عکس گرفتم؟ [یک] و [دو] و [سه]

+ چه جوری می‌تونیم بخریم این کتابو؟ [دیجی‌کالا]

+ کی خریده بود اینو برام؟ [ایشون]

+ فکر کنیم: [دردِ بی‌دردی]

۹۶/۰۶/۲۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

استاد شماره 3

امید

خانم الف.

کتاب

نظرات (۵۶)

وقتی این کتابو خوندم با خودم فکر کردم واقعا چه سخته روی عقیده ات بمونی
چقدر مسائل دیگه حتی با ظاهر معنوی میان تا مانع تو بشن و اعتقاد به موضوع محکم و اساسی فقط میتونه نجاتت بده
و چقدر خداروشر کردم که اون زمان تو کوفه نبودم...
پاسخ:
اون زمان و این زمان و کوفه و تهران، چه فرقی می‌کنه. کل یوم‌ عاشورا و کل ارض کربلا ینی امروز هم مثل همون روزه و اینجایی که هستیم هم حتی فرقی با کربلا نداره :)
به علاوه‌ی اول دقیقا منم :| سوالاتی که جوابش موردی بود هم اذیتم می‌کرد. همیشه وقتی می‌گفتن چهارمورد بنویسید من سه یا نهایتا سه و نیم مورد یادم می‌اومد با مشقت. به جاش توضیح می‌خواستن سه صفحه می‌نوشتم :| این شیوه‌ی نمودار خیلی خوب بود. امتحانش کنم حتما :)


+ چطور یکباره ورق برمی‌گردد؟
پاسخ:
من این نمودارو اولین بار روی شاهنامه تست کردم. اون موقع طفلی بی‌تجربه بودم و نمی‌دونستم خواهر و برادر هم می‌تونن ازدواج کنن و آخر سر می‌دیدم طرف مامانِ خودشه :))) اسماشون یادم نیست الان :| ولی با بهمن (نمی‌دونم چیِ اسفندیار بود و چه ربطی به هما داشت یا شایدم نداشت) خیلی درگیر بودم :|

+ خدا عاقبتمونو به خیر کنه
خواب صحرای کربلا رو دیدی یا نه؟ :)
پاسخ:
نه والا :| دیشب خواب دیدم همین استاد شماره‌ی 3 که استاد معنی‌شناسی‌مون بود داره ازم امتحان آزمایشگاه فیزیک می‌گیره و خب من این درسو سال 89 داشتم و فرمولا یادم نمیومد. صندلی چپ‌دست هم نداشتن و دو تا راستو گذاشتم کنار هم و روی این یکی نشستم و روی دسته‌ی اون یکی نوشتم. بعدشم نتایجو اعلام کردن و نگار و مریم و الهام دکترا قبول شدن و هرسه‌شون رتبه‌شون 2 شد :| بقیه‌ش یادم نیست؛ یادداشت نکردم :| ولی قبلاً خواب دیده بودم تو حیاط دانشگاه شریفم، جلوی دانشکده‌ی ریاضی. یه لیست دست یکی بود که توش 313 تا از یاران امام زمانو نوشته بودن و اسم‌ها رو می‌خوندن و صداشون می‌کردن برن جایی. اسم منم خوندن :دی
ینی یه همچین بنده‌ی برگزیده‌ای هستم و خبر ندارید :))
۲۳ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۴۷ دُچــــ ــــار
الان داشتم یه سخنرانی رحیم پور رو گوش میکردم میگفت پولی که یزید به شیعه ها داد حدود 14 میلیارد تومن! بود که فقط توی جبهه حسین نباشن! :) ما بودیم به نصفشم قانع نمی شدیم؟
پاسخ:
فکر نکنم من با پول و مقام، هر چقدر بزرگ و هر چقدر زیاد، عقیده‌مو بفروشم. ولی بالاخره یه چیزایی پیدا میشه که به دست آوردنش آدمایی مثل منو وسوسه کنه یا از دست دادنش بترسونه.
درسته
همه جا کربلاست و همیشه عاشورا
ولی چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
یجایی دیدم رهبر گفتن اگر میخواین فتنه رو بشناسید کتاب نامیرا رو بخونید
خیلی ها آرمانگرایانه دعا میکنن و حسرت میخورن کاش ماهم کربلا بودیم و همراه اماممون میجنگیدیم
ولی بشخصه جرات این دعا رو ندارم
و ازین بابت خداروشکر میکنم
چون معلوم نیست توی این عقیده ثابت میموندم و پشت حرفم و دعوتم می ایستادم
شاید منم سردار سپاه یزید میشدم و مقابل امام و یا زنی که شوهرش رو ترغیب به خالی کردن میدون میکنه
از بودن در زمان امام حاضر و سقوط مسلم ترسیدم و خدارو برای نبودن توی سختترین دوران انتخاب شکر میکنم
ولی 
پاسخ:
اخراجیای 1 یادته؟ تو یه سکانس مامان و بابای سپند امیرسلیمانی می‌گفتن تو نرو جنگ، این مملکت به دکتر و مهندس هم احتیاج داره.
من اون موقع اون حرفشونو خیلی قبول داشتم و بیشتر از اینکه برای بقیه شهدا غصه بخورم برای خلبان‌های شهید ناراحت بودم که اون همه درس می‌خونن و بعدش میرن می‌میرن. و از اون بیشتر برای گمنام موندن شهدای گمنام ناراحت می‌شدم. فکر می‌کردم اگه قرار باشه بمیرم، باید همه‌ی عالم و آدم بفهمن من چه کار بزرگی کردم و لایکم کنن. تصورم از جنگیدن و مردن و پیروز شدن یه چیز دیگه بود کلاً.
ولی چند وقته که اینجوری فکر نمی‌کنم...
نخوندمش متاسفانه
به نظر روایت و کتاب جالبی میاد.
پاسخ:
اگه می‌خواید بخونید موقع‌اش همین روزاست... قبل محرم
هر کسی را خدا یه جوری امتحان می کنه، حتی یکی ممکنه اهل هوس دنیا نباشه ولی با همون دینی که بهش افتخار میکنه امتحان بشه...و امتحان الهی اون ناخالصی های پنهان آدم را رو میاره...امتحان های کوچک خدا را اگر دریابیم و بر خودمون سخت بگیریم به لطف الهی در زمره اهل حق و بصیرت در امتحانات بزرگ خواهیم بود...

+ و چقدر همه اینها در عمل سخته..

+ آخر پستت... چی؟ مدرسان شریف، کی؟ مدرسان شریف، کجا؟ مدرسان شریف... :دی
پاسخ:
راست میگی :)

+ اتفاقاً اون آخرِ آخرِ حرفام می‌خواستم یه به علاوه‌ی دیگه اضافه کنم و این مدرسان شریفو بنویسم؛ گفتم غلظت معنویت فضا کاهش پیدا می‌کنه و ننوشتم :دی 
مدرسان شریف؛ بیست و نه، دو تا شیش :))))
صد سال تنهایی از بس شخصیت داره و شخصیت ها به هم ربط دارن، خودش اول کتاب نمودار کشیده! 
پاسخ:
جدی؟!
من ذهنم کشش نداره و بیشتر از ده کاراکتر تو قصه باشه ارور میده و هنگ می‌کنه :))))
یه کتابی خوندم با عنوان "قطعه ای از بهشت" خیلی خوووب و تاثیرگذار ،جامع ترین تاریخ واقعه کربلا اگه امکانش بود بخونش.
پاسخ:
ممنونم. کاش اسم نویسنده یا ناشرشم بگی
فعلا دارم کتاب‌های پناهیانو می‌خونم. زاویه دیدش برام جدید و جالبه
کتاب‌های دکترای مدرسان شریفم دارن با زاویه 135 درجه چپ چپ نگام می‌کنن :)))
قطعه ای از بهشت تالیف علی نجاتی (سیرجانی) 
البته جلد اولش رو خوندم و خیلی خوب بود برام 
+بهشون بگو "ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است" :)))
پاسخ:
ممنونم ^-^


به غضب نگاه کردی و دگر نگه نکردی
نگهی دگر خدا را که خرابِ آن نگاهم
من برم فیدیبو رو نگاه کنم،اگه داشته باشه از اونجا می خونمش :)
 

+متاسفانه تجربه بهم ثابت کرده نمودار هم برام فایده ای نداره،این تصویر رو باید ذهنی درست کنم :|
پاسخ:
فکر کنم داشت. لینکشو توی دیجی‌کالا دیدم.

من علاوه بر نمودار، موقع خوندن رمان، چند تا بازیگرو برای هر کاراکتر تو ذهنم تجسم می‌کنم که تصورم کامل بشه :دی
بدون شک آزمون بزرگی است.
لیکن خدا صلاح دانسته که ما مردم این زمانه باشیم .والبته که همه ی زمان ها عاشوراست و هر جای ارض کربلاست.
خواستم نظری مشابه خانم مهدوی  بگذارم که ایشان زحمتش را کشیدند.
اصلا آقا :
آشغال تو محیط زیست نریزیم
آب رو الکی هدر ندیم
حق  همسایه‌گی رو رعایت کنیم
درست رانندگی کنیم.....
و هزاران موضوع ساده دیگه .....باورکنید همین ها هم ازمون الهی هست .
وهمین دیگر درپناه خدا باشید.
آها ،گاهی اوقات وسوسه میشم بروم سراغ مدرسان شریف برا دکترا هی به شیطان لعنت میفرستم
باشد که رستگار شوید.:)

پاسخ:
در مصرف برق هم صرفه‌جویی کنیم و در ساعات اوج مصرف از وسایل برقی پرمصرف استفاده نکنیم :دی
یکی از اساتیدمون تخصصش شاهنامه است. هر از گاه می‌خواد یه مبحث رو توضیح بده می‌شینه خاندان‌ها رو می‌نویسه، در واقع نمودار از تو گره می‌خوره انقدر عجیب غریب به هم پیوند می‌خورن :|

اگه یه روزی خواستی کتاب چاپ کنی، خواب‌هات خیلی پتانسیل بیشتری نسبت به همه‌ی پست‌هات دارن. یعنی می‌شه زندگی نامه‌ات، روزمره‌هات و همه چیز رو از تو خواب‌هات پیدا کرد :))

دستت رو سرِ ما... 
پاسخ:
من برای حفظ کردن نمودارها، برای خودم رمز می‌ذاشتم. مثلاً "کسهتج" سرواژه‌ی اسم پادشاه‌های توی شاهنامه است. کیومرث، سیامک، هوشنگ، ت  چی بود؟ آهان. تهمورث، بعدشم جمشید. بعد جمشیدم نیاز به حفظ کردن نداره دیگه. ضحاک و فریدون و پسراش :))

خواب، شگفت‌انگیزترین موضوعیه که هیچ وقت از تحقیق کردن در موردش سیر نمی‌شم. موضوع پایان‌نامه‌ی کارشناسی‌م هم یه جوری به کنترل هشیاری و سیگنال‌های مغزی موقع خواب ربط دادم :دی برای دکترا هم مدام دنبال رشته‌هایی ام که به ذهن و مغز مربوط میشن.
قبل کنکور کارشناسی، دوره‌ی دبیرستان یه دفتر داشتم که توش خوابامو می‌نوشتم. هر شبم خواب می‌دیدم و فقط در حد کلیدواژه یا یکی دو جمله یادداشتش می‌کردم. بعد که رفتم خوابگاه تا چند سال یا اصن خواب ندیدم یا هر از گاهی یه کابوس می‌دیدم.
چند وقت پیش دفترمو از تو گاوصندوق! درآوردم ببینم خوابام یادم میاد یا نه. درون‌مایه‌ی بیشترشون کنکور و شریف بود :))) شگفت‌انگیزتر از همه‌شون خوابی بود که بعد هشت سال تعبیر شد :| هشت سال پیش دوست بابام نوه‌دار شد و اسم نوه‌شو گذاشت محسن. من اون شب خواب دیده بودم نوه‌ش سه قلو هست و محسن دو تا داداش دیگه هم داره. حالا بعد هشت سال دوست بابا، دوباره نوه‌دار شده. اونم دوقلو. به عبارت دیگر! محسن الان دو عدد داداش دوقلو داره :|

چقدر حرف زدم :|
و بصیرت یعنی ابن عوسجه و حبیب ابن مظاهر که به شط زدن ولی جا نزدن...
یعنی عباس علیه السلام که از امان نامه آوردن دشمن هم ناراحت میشه که چی در من دیدن امان نامه آوردن ...

مرسی از برادرتون که باعث معرفی این کتاب شدن :دی
پاسخ:
مرسی از حُسن توجه شما :)
خیلی وقته دوست دارم این کتاب رو بخونم. از اون موقعی که قیمتش هفت تومن - یا نُه تومن - بود :))) الان رفتم دیجی‌کالا دیدم زده هیفده تومن :/ چه تورمی :/ هعی...
نمی‌دونم چرا حاضر نیستم حتی یه تیکه‌ی این کتاب رو بخونم. یعنی زیاد دیدم یه تیکه از کتاب‌هایی رو میذارن و منم میخونم قاعدتاً. ولی این کتاب نه. ذهنم میگه نه. دلم میخواد خودم از اولش بخونم :| 
پاسخ:
کاش بلاگرا همون طور که الان اینجا تو بلاگستان انقدر به هم نزدیکن، تو فضای حقیقی هم نزدیک بودن. مثلاً شما پسرِ همسایه‌ی طبقه‌ی پایینی‌مون بودی و من همین الان می‌دادم داداشم کتابو براتون بیاره

اگه از اول بخونید بیشتر می‌چسبه.
۲۴ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۱۵ نیمچه مهندس ...
یه کتابی خیلی وقت پیش خوندم آفتاب در حجاب نوشته سید مهدی شجاعی.چقدر گریه کردم باهاش.الان که فکر میکنم میگم خیلی معتقد بودم یا چی؟حس میکنم الان اصلا اون طوری نیستم.
کنترل هوشیاری تو خواب یعنی مثلا تو اتوبوس بخوابی ولی حواست به مسیر هم باشه که مقصدت رو رد نکنی؟
چی سرچ میکنی تو نت واسه خواب یا چه کتابی خوندی؟منم به این موضوع علاقه دارم.البته بیشتر نشانه شناسی
پاسخ:
مغز ما تو هر مرحله از خواب، از چرت تا کما، امواجی با فرکانس مشخص ساطع می‌کنه. اگه مثلا یه فیلتر طراحی کنیم که فرکانس چهار هرتز رو شناسایی کنه و این فرکانس، فرکانس چرت باشه، میتونه به راننده هشدار بده و بیدارش کنه
چون نیمچه مهندسی، با نیمچه اصطلاحات مهندسی توضیح دادم.
مساله، طراحی اون فیلتره

و ابن ملجم ، منتخب مردم یمن بود به برتری ایمان و تقوا ... و زبیر منا اهل البیت بود و اولین کسی که در مخالفت با ثقیفه به خانه علی آمد و تحصن کرد. و ...
عاقبت به خیری ، عجب چیزی است ، و چه فیل افکن
پاسخ:
من خودم هم شیخ بلاگستانم :دی
تو باید کتاب صد سال تنهایی رو بخونی. یه میلیون کاراکتر داره، همه شون هم اسماشون مثل هم هست. یعنی کلا سه چهار تا اسم بیشتر استفاده نشده تو این کتاب! خود مارکز اول کتاب یه کروکی کشیده، که سر هر صفحه چند بار باید بهش سر بزنی تا بفهمی چی به چیه!
پاسخ:
خدایی انگیزه‌ی نویسنده چیه آخه؟! خوشش میاد 7 میلیارد آدمو بیاره تو قصه‌ش؟
کاراکتر یه دونه، دو تا، سه تا، والا!
هنوز کسی این کتاب رو بهم هدیه نداده متاسفانه
عوض یک کتاب رو تا حالا ۱۵ بار بهم هدیه دادن*
منم نامردی نکردم ۱۵ بار خوندمش
دوباره دیشب برای بار شانزدهم همونو هدیه دادن!
دلم نمیاد نخونده بذارمش تو کمد!

*اسم کتاب: ابوعلی کجاست!
پاسخ:
چهار اثر فلورانسو من چهل بار هدیه گرفتم و یه بارم نخوندمش هنوز. دو خط می‌خونم و خسته میشم ازش :دی
میخوای بدونی چرا هیجده هزار نفر با شنیدن خبر سکه های ابن زیاد جا زدن ؟ کوفه شهری چند ملیتی و چند دیانتی و چند مذهب بود طوری که مسلمانان شیعه مرید حضرت علی ( ع ) و سنی مذهبهای مرید سه شیخ به خصوص عمر در کنار تمام مذاهب مسیحی و یهودی ها و حتی بخشی آتشپرست با هم در این شهر زندگی میکردند یعنی در این شهر آدمهایی با ادیان مختلف و اعتقادات مختلف زندگی میردند که طبیعیه گرایشهای سیاسیشون هم متفاوت باشه ولی چیزی که باعث شد خیلی غیر منتظره با هم یک صدا بشن رفتار بد و ظلم نعمان ابن بشیر ( والی کوفه قبل از عبید الله ابن زیاد ) بود که تصمیم گرفتن برای امام حسین نامه بنویسن تا امام حسین بیاد و اونها رو از شر نعمان ابن بشیر راحت کنه( این همون چیزیه که خیلیها اونو به اشتباه از تاریخ نقل میکنند بیشتر مردم به جز تاریخ شناسان این واقعه فکر میکنند که امام حسین به خاطر نامه های مردم کوفه بود که اومد کربلا در صورتی که خیلی قبلتر از این تصمیم کوفیان امام قصد قیام داشت و عزیمت سفر به کربلا رو کرده بود اما چون هجده هزار نفر نامه نوشتند نخواست که اونها رو بی جواب بذاره و مسلم ابن عقیل رو اول فرستاد تا هم به قول ما امروزیها بفهمه واقعا مزه ی دهنشون چیه و هم اگه واقعا مرد راهن اونها رو از نظر نظامی آماده ی جنگ کنه ) امام حسین میدونست که سفر کربلا و شهید شدن جزو سرنوشتت حساب شده و باید اتفاق بیفته چه با هجده هزار نفر چه با نفرات کمتر چه بدون هیچ کس. ولی چیزی که باعث شد یزید نعمان ابن بشیر رو خلع کنه و عبید الله ابن زیاد رو به جاش منصوب کنه ترس از همراهی کردن مردم کوفه ما امام حسین بود که اگه این طور میشد برچیده شدن صد در صد بود. نامه ای به عبید الله ابن زیاد نوشت و بهش گفت نعمان ابن بشیر یا مرد ضعیفیست یا تضاهر به ضعف میکند( اینم بگم که نعمان ابن بشیر اگه اعتراضی به ورود مسلم ابن عقیل نکرد و گذاشت شهر به یه شهر نظامی تبدیل بشه به خاطر این بود که نمیخواست با مردم یعنی همین هجده هزار مقابله کنه تا منصب و ولایت کوفه رو از دست نده و از راه سازش وارد بشه ) عبید الله هم در جواب به یزید گفت من رو از رفتن به این شهر معاف کن که خیلی سخته از پس هجده هزار نفر بربیام و یزید بهش گفت نگران نباش ( لقد قتلنا اخیارهم و ما تبقی الی القلیل ) آدمهای خیرشون رو کشتیم( قبلترها ) و فقط چندتاشون باقی موندن. که این چندتا همون مسلم ابن عوسجه و میثم تمار و هانی ابن عروه و حبیب ابن مظاهر اسدی بودند . مسلم ابن عوسجه و حبیب ابن مظاهر بعد از شهادت حضرت مسلم ابن عقیلبه امام حسین ( ع ) ملحق شدن و هانی ابن عروه که همون اول که عبید الله رسید کوفه دستگیرش کرد و شهیدش کرد و میثم تمار رو هم زندانی کرد و اون هجده هزار نفر منهای این چند نفر آدم خوب و با وفا همه با دیدن سکه های طلا و البته تهدیدهای عبید الله ابن زیاد از تصمیمشون پشیمون شدن و دکباره همه چی سر جای خودش نشست انگار نه انگار. به خاطر اینکه از همون اولش هم نیتشون درست و حسابی نبود . حالا اینکه همیشه برای نقل این داستان میگن امام حسین رو شیعه هاش کشتند درست نیست. درسته که به جز آدمهای خوبی که چند خط قبل اسماشونو گفتم شیعه مذهب هم با اون هجده هزار نفر بودند که با سکه های طلا اغوا شدند ولی این شیعه ها فقط به اسم و عنوان شیعه هستند نه واقعی و حقیقی مگه امام علی ( ع ) نمیگه که شیعه های ما در راحتی با هستند و در سختی هم باما و ما رو تنها نمیذارن . اینها توی حساسترین وضعیت پشت امامشون رو خالی کردن و از همون اولش هم نیت درس حسابی نداشتن پس از نظر امام علی (ع) اینا اصلا شیعه حساب نمیشن. شیعه یعنی وهب مسیحی شیعه یعنی جون سیاه پوست شیعه یعنی حر یعنی همه ی اون هفتادو دو نفر . شیعه هیج وقت پشت امامشو خالی نمیکنه. متاسفانه اکثریت مردم عراق توی تاریخ کارهای از این قبیل زیاد داشتند و عامل اصلیش پول و ترس از ظالم و ترس از مردن بوده و هست . ترسیدن و اغوا شدن وقتی عبید الله ابن زیاد اومد و همین طور وقتی حجاج اومد و گذاشتن همینجوری صد تا صدتا آدم بکشه و همین طور وقتی عباسیان اومد و همین طور وقتی صدام اومد و ... قصه هنوز ادامه داره و خواهد داشت ! همیشه یاران با صلابت کم بودن والا اگه قرار بود آدمهای خوب نسبتشون به آدمهای بد زیاد باشه که دیگه فرج امام زمان( عج ) مفهومی نداشت. امیدوارم حرفهام مفید واقع شده باشه. ببخشید دیگه خیلی طولانی شد من این جوریم ایقدر برای توضیح یه چیزی با حرص و دقت توضیح میدم که طرف توبه کنه دیگه چیزی بپرسه یا بیاد سمتم خخخخخخخ 
پاسخ:
خدا قوت پهلوان!!! همه رو یه نفس تایپ کردی؟ :)))
یادم باشه با احتیاط باهات بحث کنم :دی
از دیشب با گوشی و لپ‌تاپم نمی‌تونم به پنل مدیریت وبلاگم دسترسی داشته باشم. با گوشی و لپ‌تاپ بقیه‌ی اعضای خونه می‌تونم و با سیستم خودم نمی‌تونم. دلیلشو نمی‌دونم :| و این در حالی است که مدل گوشی و لپ‌تاپ من و داداشم عین هم هست و به یه وای‌فای متصلیم و از اون شگفت‌انگیزتر اینکه همه‌ی سایت‌ها برام باز میشه جز بیان :|
بنابراین فعلاً نه می‌تونم به کامنت‌ها پاسخ بدم و نه می‌تونم کامنت‌های خصوصی‌تون رو ببینم. و نه حتی می‌تونم با اکانتم کامنت بذارم :(
پاسخ:
هورااااااااااااااااااااااا درست شد!!! :دی
و دقیقاً نمی‌دونم چی شد درست شد :|
۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۰۳ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
ما الان کجاییم؟!!
پاسخ:
شما رو نمی‌دونم، ولی ما خونه مونیم الان :دی
۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۰۸ نیمچه مهندس ...
فکر کنم بیان داشته آپدیت می کرده که امکانات جدید بیاد بالا که نمیتونستی بیای بالا.
آخه من جواب کامنتی که بهم دادی رو چند ساعت پیش خوندم و الان اومدم تو پنلم و دیدم نوشته n پاسخ جدید!
گیسو کمند خودش یه پست در جوابت نوشته!منم چهار اثر فلورانس رو نتونستم بخونم اصلا.بعد پسرخاله م که این کتاب رو پیشنهاد داده بود بهم میگه چهار بار خونده ش:|
پاسخ:
:)) خب چرا فقط من نمی‌تونستم وارد پنلم شم؟
امکانات جدیدشو دوست دارم. خیلی خوبه علاوه بر کامنت‌هایی که ملت برات گذاشتن، کامنت خودتم داشته باشی.
عاشقتم بیان!!!
۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۱۵ نیمچه مهندس ...
از بقیه پرسیدی که اینو میگی؟
من که حدودا 3-4 ساعت بود باز نکرده بودم پنلم رو و نمیدونم مشکلی داشته یا نه.اگه بقیه مشکلی نداشتن احتمالا گوشی و لپ تاپت خسته بودن و داشتن استراحت می کردن:)
پاسخ:
ببین از دیشب تا امروز ظهر گوشی و لپ‌تاپ من بیان رو باز نمی‌کرد. ولی گوشی و لپ‌تاپ داداشم بیان رو باز می‌کرد. ربطی به وبلاگم نداره. من با گوشی داداشم می‌تونستم بیام پنم، مشکل از گوشی و لپ‌تاپ خودم بود
۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۲۳ نیمچه مهندس ...
واقعا عجیبه.
بذار یه راهنمایی مهندسی کنم بهت.دفعه بعد ریست کن ببین درست نمیشه.اگه نشد ویندوز عوض کن!
خنده م میگیره از این دو تا راهکاری که نود درصد مشکلات موبایلی و کامپیوتری رو حل میکنه:)
پاسخ:
:| چرا باید به خاطر مشکل به این کوچیکی و بی‌اهمیتی که با دستکاری کردن DNS و تنظیمات اینترنت میشه حلش کرد، گوشیمو ریست کنم و ویندوز اورجینالمو عوض کنم و به تبع اون نرم‌افزارهای اورجینالم به فنا بره؟ :)))
۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۳۳ نیمچه مهندس ...
شوخی بود باباجان!
وگرنه میدونم اون همه اس ام اسی که تو گوشیت داری واست مهم تر از مشکلیه که ممکنه چند ساعت دیگه خودش رفع بشه.
بعد این که منظورم از ریست کردن ری استارت بود نه ریست فکتوری.
پاسخ:
:))) آخه خیلیا جدی جدی همین جوری مشکلاشونو حل می‌کنن
من به پست کاری ندارم اومدم کامنت بذارم ببینم این پاسخ جدیدی که نیمچه مهندس تو کامنتش گفته چه جوریاس:دی
پاسخ:
الان که من به کامنتتون جواب دادم، یه پیغام برای شما میاد که شباهنگ به کامنتتون جواب داده
تا وقتی من کامنتتونو ندیده بودم، می‌تونستید کامنتو حذف یا ویرایش بکنید. ولی الان دیگه نمیشه. چون کامنتتونو دیدم.
نیازی نبود به زحمت بیوفتین توضیح بدین همینجوری میخواستم یه کامنت الکی بدم ببینم چه جوریاس
یه چیزی تو مایه های یک دو سه آزمایش میکنیم:دی.
پاسخ:
یه امکان دیگه هم قراره بذارن که کامنت‌ها رو بلاک کنیم :دی
مثلاً یک دو سه امتحان می‌کنیم. بلاک شدید :))
نخوندم کتاب رو متأسفانه ولی الان دیگه واجب شد بخونم و میخونم 
بریم برای سفارشش :)
پاسخ:
:) امیدوارم خوشتون بیاد و مفید باشه براتون
چهار و چهل فلورانس به خاطر مضربشه
یا وافعا آدم .... یافت میشه که یه کتابو چهل بار هدیه بده به یه نفر!
پاسخ:
نه :) مبالغه کردم به خاطر چهار
خود رمزو یادم می‌ره یه وقتایی شباهنگ -_-

جدی معرکه است و مخصوصا در مورد تو واقعا عجیبه خواب دیدن‌هات. من هیچ‌کس رو ندیدم که انقدر برش‌های زندگیش توی خوابش گنجونده شده باشن.


+ گیسوگمند رکوردهای کامنت رو جابه‌جا کردی یه تنه :) 
پاسخ:
من تاکید می‌کنم که مطلقاً هیچ وقت سعی نمی‌کنم خواب خاصی رو ببینم یا نبینم. ولی مغز وامونده‌ام از سکانس‌های روزانه‌ام بک‌آپ برمی‌داره و اعمالشون می‌کنه توی خواب.
مثلاً چند روز پیش مهمون داشتیم و من وقتی داشتم چایی می‌ریختم به این فکر می‌کردم که مبلامون چه جای بدیه که اینا دارن منو می‌بینن :|
یه ردیف از مبل‌ها روبه‌روی آشپزخونه است و یه ردیف هم عمود بر روبه‌روی آشپزخونه. دوتاشتم روبه‌روی اونایی که عمود بر روبه‌رو هستن :)))) و داشتم فکر می‌کردم اگه روزی روزگاری خواستگار اومد برام، باید یه کاری کنم روبه‌روی آشپزخونه نشینن. و خب در این صورت هم باید روبه‌روی اتاقم بشینن و باید یه کاری کنم روی اون دوتایی که روبه‌روی عمود بر روبه‌رو هستن بشینن. خلاصه درگیر بودم با مبل‌ها. چند روز بعدشم دوباره مهمون داشتیم و من حوصله‌ی تیپ زدن نداشتم و چادر سر کردم (من معمولاً مانتو روسری می‌پوشم وقتی مهمون داریم). و داشتم فکر می‌کردم بهتره یه چادر مهمونی بخرم. چون فقط چادر نماز دارم که به درد مهمونی نمی‌خوره.
دیگه نگم برات بعد از این دو تا مهمونی خانوادگی، چه خوابی دیدم :))))
سعی میکنم بخونمش :)
پاسخ:
قدم رنجه فرمودید و کلبه‌ی فقیرانه‌ی ما رو منوّر کردید شاهزاده خانوم :)

امیدوارم اگه خوندیش، خوشت بیاد و برات مفید باشه
شاید اینکه کلا مغز ساماندهی شده‌ای داری که همه چیز رو دسته بندی و منظم می‌کنه باعثش باشه. ذهنت اتفاقاتی که به هم مرتبطن رو پیوند می‌زنه و مثل یه فیلم برات پخشش می‌کنه. 

نه نگو :دی
پاسخ:
چیزی که برام جالب و عجیبه اینکه که خیلی دقیق و واقعی و حساب شده و منطقی خواب می‌بینم. مثلاً امروز روز دفاع الهام بود و خیلی دوست داشتم که تهران بودم و می‌رفتم دفاعش. چند وقت پیشم عروسی نرگس بود و بازم دوست داشتم و نتونستم برم عروسیش. دو سال پیشم عروسیِ خواهر مریم بود و تونستم برم. چون اون موقع تهران بودم. و در همین راستا دیشب خواب دیدم امروز سه شنبه (چهار روز دیگه) است و سه شنبه‌ی این هفته عروسی نرگسه و من رفتم عروسی و خوشحالم که به دفاع الهام هم می‌تونم برم. بعد تو خواب داشتم فکر می‌کردم مگه دفاع الهام شنبه نبود؟ و داشتم فکر می‌کردم مگه نرگس چند ماه پیش ازدواج نکرد؟ و حتی داشتم فکر می‌کردم اینجا چقدر شبیه عروسی خواهر مریمه :| و داشتم فکر می‌کردم خب پس من برای چی خوشحالم دقیقاً :)))

و در ادامه‌ش یه خوابِ اِلکمغی هم دیدم :| کِی این الکترومغناطیس قراره دست از سر کچلم برداره خدا می‌دونه.
چه کتاب خوبی میخونی.
پاسخ:
شمام می‌تونی کتابای خوبو پیدا کنی بخونی برای ما معرفی کنی :)
@شیما
زمان ما اینجوری بود که همون روز ثبت نام (27 شهریور) آدرس خوابگاهو بهمون دادن و رفتیم و پولو واریز کردیم و سُکنی (بخون سکنا) گزیدیم.
مرسی(:
ینی روزی که رفتین برای ثبت نام دیگه موندی همونجا! من میخوام برگردم وسایلامو جمع کنم !!
پاسخ:
همون روز که کلاسامون شروع نشد. قرار بود اول مهر بریم دانشگاه. ولی من چون اردوی ورودیا هم ثبت نام کرده بودم و قرار بود با دانشگاه برم مشهد، دیگه فرصت نبود دوباره بیام خونه و وسیله ببرم. برای همین موقع ثبت نام وسایلمو سپردم به دوستم نگار و رفتیم مشهد و بعدشم برگشتیم و دانشگاه شروع شد.
آقا من اصلا از این سایت خوابگاه سر در نمیارم 🙄 این فرم درخواست کجاست؟ :)))
ببخشیدا آخه من خوابگاهی نبودم ! یه نگاه میندازی اینجا؟https://dorm.sharif.ir/
پاسخ:
زمان ما خوابگاه از این سایتا نداشت
دو ساله فارغ التحصیل شدماااااا. چقدر فرق کرده همه چی
روز ثبت نام هر فرمی لازم بود به ما دادن

راستی اگه خودت قدرت انتخاب داشتی برو طرشت
یه جای دیگه هم بود اسمش یادم نیست اونجا اولویت دومت باشه. آزادی رو هم فکر نکنم بدن، اونجا بیشتر شبیه تبعیدگاهه :))
البته نمیدونم بازم خوابگاه ساختن یا نه
ولی تو برو طرشت
مرسی عزیزم
اطلاعیه زدن برای مشهد، شرایطش چطور بود؟ برم؟:)))
پس اگر من مشهد نرم وقت دارم که برگردم بیام دوباره برم درسته؟:)

پاسخ:
والا همه چی رو روز ثبت نام میگن. هیچ کاری رو ما اینترنتی انجام ندادیم.
هر سال اردوی مشهد هست. سه چهار روزه، با قطار
آها، مرسی عزیزم:*
دغدغه بسیار دارم ولی دیگه مزاحمت نمیشم:))))ببخشید دیگه اگه سوالام خنده دار بود؛)
 باز هم سپاس🌷🌷
پاسخ:
مزاحم نیستی :)
بازم سوال داشتی بپرس
ببین من یه سری کتاب و نمونه سوال دارم که دیگه به دردم نمیخوره
اگه اومدم تهران، حتما میام شریف و حتما یه سر میرم مسجد. میارمشون میذارمشون تو جاکفشی مسجد، کمد شماره 44 :))) برشون دار. شاید به دردت بخوره :دی
فعلا تهران نمیام، ولی خب تو پستامو بخون ببین کی میام، فرداش برو مسجد، جاکفشی شماره 44 :دی
:)))) قربونت همه متوجه شدن که
دغدغه زبان دارم بیش از هر چیز :( اصلا نمیتونم رو چیز دیگه تمرکز کنم! همش حس میکنم شریف خارجه !! :))
پاسخ:
:)) کتابای من ریاضی و فیزیکن؛ برای زبان استادتون خودش کتاب معرفی می‌کنه. من توی دو تا کلاس تنها دختر کلاس بودم و 40 نفر پسر تو کلاس بودن. یکیش اخلاق مهندسی یکیشم زبان تخصصی :| خاطراتی که از این دو کلاس دارم به کابوس نزدیک‌ترن تا خاطره :(
از زبان نترس. من برای ارشد، هیچی زبان نخوندم. هیچی!!! 
می‌خواستم سفید بدم زبانو. سر جلسه وقت اضافی آوردم و نشستم تستاشو زدم. نخونده، زبان تخصصی رو 40 زدم. خلاصه اینکه نترس از زبان.
واقعا مرسی عزیزم:) مثل همیشه قدر نسرین رو باید دونست:*
انشالله در تمام مراحل زندگیت موفق و شاد باشی، اجرکم عندالله
باز هم مزاحمت میشم:) برم مدارکمو آماده کنم ؛)
پاسخ:
:) به شکوفه‌ها به باران، برسان سلام ما را
از طرف من یه سر برو دانشکده برق، درِ اتاق دکتر صاد رو بزن فرار کن :))))
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
مرده شور پیام اخلاقیت رو ببرن ******* **** ******* ** ** ** **** ** *** **** *** *** ** ***
خب یه خورده فکر کردم دیدم حقت نبود. مخت خوب کار میکنه ولی فقط از یه طرف. از طرفی معذرت خواهی برام سخته
سلام نسرین جان، خوبی؟
من دلم خواست این اردو را برم :(
چادر اجباریه؟
وسایل چیزی لازمه مگه؟ (جز ضروریات !)
پاسخ:
نهههههههههههههههههههههه. تو شریف هیچی اجباری نیست
لباس گرم بردار. من اون سال سردم بود تو مشهد
ئه؟ فدات شما ^_^
خیلی دوست دارم برم منتهی اصلا وسایلمو آماده نکردم، فردا هم باید برم ثبت نام! اگه جایی برای اسکان باشه و امام رضا بطلبه حتما میرم
مرسی :****
پاسخ:
ایشالا که طلبیده بشی و بری حسسسسسسسسسسسابی ما رو هم دعا کنی
راستی ببخشید اتاق ها چند نفره س؟ هم اتاقی ها را خودشون انتخاب میکنن یا خودمون؟ :(
یه کلیپی تو کانال ستاد اوج گذاشته بودن که بچه ها از تجربه اردو گفته بودن! از جمله انتخاب درست هم اتاقی!
پاسخ:
اتاق نیست. سوئیته. یه خونه‌ی 60، 70 متری یه خوابه رو تصور کن.
از 4 تا 6 نفره بودن زمان ما
حتما عزیزدلم :*
من ندیده اینقدر عاشقت شدم!
کاش هم اتاقی م بودی :(
نمیشه دوباره بیای شریف ؛)
پاسخ:
ندیده عاشق نشو هیچ وقت :دی
من ید طولایی در زمینه‌ی تعویض هم‌اتاقی داشتم
ترم اول یه جا بودم
ترم دوم یه جا
سال دوم یه جا
سال سوم یه جا
سال چهارم یه جا
ترم 9 یه جا
و ترم 10 یه جا
ده ترمه تموم کردم من.
دیگه عاشق شدم رفت :)) کار از کار گذشت
مرسی عزیزدلم
دعا کن هم خونه ای هام خوب باشن من اصلا اعصاب ندارم ؛))
پاسخ:
ما ترم اول همه مون هم مدرسه ای بودیم و خواستیم باهم باشیم
اگه بری مشهد کلی دوست پیدا می‌کنی و کلی گزینه برای هم اتاقی
خوشبحالتون ؛)
ممنونم:*
پاسخ:
البته سال بعد، ما پنج تا تو پنج تا اتاق مختلف بودیم :))) منهدم شد واحدمون
ولی تو سعی کن بسازی با دوستات
و جالبه ترم آخر، من با همونی هم اتاقی بودم که ترم اول بودم
و پشیمون بودم که سال اول ازشون جدا شدم

مژدهههههههههههههههه، دلم برات تنگ شده، کجایی؟! :((
خوابتو خوندم و بسی لبخند مهربانِ "آخی :)" طوری زدم :) منم دوست داشتم تو دفاعم باشی. حالا إن‌شاءالله موقع دفاع دکتری ام باشی :))
پاسخ:
پس دکترا رو آروم آروم بخون که تا اون موقع منم دکترا قبول شم بیام تهران :)
سلام
ثبت نام نمودیم(:
جالب بود جوّش! فقط نمیدونم چرا هیجان نداشتم اصلا!! انگار یه صد سالی دانشجوی شریف بودم!
در بدو ورود حراست یا نگهبان؟ یطوری نگاه کرد گفتم الان نمیذاره تو آ!! بنظرم لباسم مناسب بوداااا ولی خب عاقل اندر سفیه طور نگریست
امیدوارم جو راحتی داشته باشه و خوب بشه درس خوند :( نه اینکه بری ببینی همه همکلاسی هات تا ترم 8 را بلدن خخخ انشالله
بجز دانشکده مون هیجا را دیگه نرفتم بیابم! جایی را لازمه بلد باشم؟:))
فقط یه سوالی بچه هایی! که چمدون به دست داخل دانشگاه میرفتن ورودی بودن؟؟ یا خوابگاهی؟ خوابگاه داخل دانشگاس؟ به من طرشت 2 را دادن نرفتم ببینم کجاس! همچین آدمی ام من!
نسرین جان هر توصیه ای داری بهم بگو لطفا، با گوش جان میشنوم

پاسخ:
سلام
نگاهباناش خیلی گیر میدن
منم طرشت 2 بودم. طرشت 3 پسراست. طرشت 1 هم وجود نداره. 
بیرون دانشگاهه. ده دیقه پیاده بیا سمت آزادی و متروی معین.
اون چمدون به دستا ورودیای خوابگاهی بودن
پستای خوابگاهی من به فنا رفته، ولی تو آرشیو بهار 94، یه چند تا خاطره از خوابگاهم هست.

آیدا، هایدا، سلف، ابنس، مسجد و استراحتگاهو شناسایی کن
ساختمان شهید رضایی (مطمئن نیستم شهید رضایی بود یا چی) کنار بانک تجارته و کارای هنری و فرهنگی توش انجام میدن
تعاونی هم توی مسجده
کتابخونه هم که میشناسی لابد
جکوز هم یه جایی برای سیگاریاس. اونجا نرو :)) اون ور سلفه
صبح که رو صندلی کنار ساختمان ابن سینا؟؟ نشسته بودم داشتن میکشیدن :)))
و اینکه کتابخونه هم فکر کنم جنب دانشکده مواد بود اونم جنب شیمی!

+نگهبان گیر بده که آدم ستاره دار نمیشه که؟:؟ (سوال ترمک گونه)
آیدا؟ هایدا؟  اگه حوصله داشتی یه آدرس تقریبی بده لطفا:))
الان من ساختمان تالارها و ابن سینا را بلدم :))
پاسخ:
ابن سینا رو زین پس اِبنس خواهی گفت!
ستاره‌دار نشدم تا حالا و نمی‌دونم فرایندش چه جوریه. اوایل به خاطر ترور دانشمندان هسته‌ای، یه مدت اینجوری گیر دادن که هر کسی رو داخل راه نمی‌دادن. مثلاً من دوستمو مهمان آورده بودم. گفتن دوستت باید چادری باشه. من چون خودم چادری بودم، همون جا جلوی نگهبان چادرمو دادم به دوستم :| اومد تو و دوباره چادرمو پس داد.
موقع گیر دادن هم به پسرا گیر می‌دادن هم دخترا. که خب حق داشتن. دانشگاه که مهمونی نیست. 
والا!!!
سال آخر ما، گیرشون بیشتر شد و حتی به منم گیر دادن یکی دو بار :|
به لاک و پاشنه‌ی کفشم!
بعد از ما (تو این دو سال) گیرشون کمتر شد و ملت با شال هم می‌رفتن دانشگاه.

آیدا و هایدا، بوفه‌های کنار سلف هستن. روبه‌روی ساختمان ابن سینا
یه تعاونی تو حیاط مسجده، یه تعاونی بزرگ‌تر هم هست، پشت سلف پسرا، و از طرفی روبه‌روی ابنس

اینا رو از دوستم پرسیدم:
le loop یا لوپ سیگار، که یه فضایی جلوی ساختمان ابوریحان (دانشکده ریاضی و علوم کامپیوتر و مهندسی صنایع) هست. لوپ صنایع که لوپ سالم‌تریه نسبت به لوپ قبلی. و لوپ مکانیک، که بین این سه لوپ، لوپ صنایع بهترینه، لوپ مکانیک یه کم فاز اختلاط نامناسب دختر و پسر توش دیده شده.
رمپ (جلوی ابن سینا)
سالن جباری (سالن تربیت بدنی داخل دانشگاه)
مرکز مشاوره
درمانگاه دانشگاه و داروخانه‌ش
خود ابن سینا که یه اونم مثل شهید رضایی یه سری تشکل توش هستن ولی فاز مذهبی، سیاسی، یا مذهبی-سیاسی دارن (مثل انجمن اسلامی، انجمن اسلامی مستقل، کانون قرآن)
"تنگه" هم جای خوبی نیست به نظرم، محل گردهمایی به اصطلاح کفتران عاشق (خیر، از نظر من دوست دختر/پسر) می‌باشد و گردهماییشم اختلاط جالبی نیست این جور که دیدم... (تنگه نزدیک جکوز هست)
باغ دلگشا که یه فضای سبز روبه‌روی هوافضا و نزدیک دفتر ریاسته، فضاش آرومه و زیباست ولی اونجا هم بعضاً دو تا کفتر هستن که اونا اختلاطشون ظاهر مناسب‌تری نسبت به بقیه جاهای دانشگاه داره (اینا رو من گذری دیدما، فکر نکنی خودمم جزو اون کفترا بوده‌ام :)) )
و یه سری آزمایشگاه و پژوهشکده
دوستم گفت اگه اهل اردوی یک روزه قم-جمکران باشه، ساختمون مرکز معارف رو هم پیشنهاد می‌کنم، گروه میثاق اگر اشتباه نکنم.
کانون شهدای نیستان هم هست، فضایی بین شهید رضایی و ATM کنارش.
ساختمون مربوط به گروه فردای سبز، که یه دفترش تو ساختمون شهید رضاییه و یه بخشش هم همراستا با آموزش و اینا، به سمت در آزادی (یعنی از آموزش و امور خوابگاه‌ها فاصله داره)
استخر شریف
آمفی تئاتر مرکزی، نزدیک در آزادی، نزدیک مسجد
سالن جابرابن حیان در دانشکده شیمی


+ من تقریباً هیچ کدوم از فضاهای فرهنگی و مذهبی و ورزشی دانشگاهو زیاد نمی‌شناسم. مثلاً تو عمرم حتی از جلوی استخرش رد هم نشدم. ینی پیش نیومده برم و بشناسم و فکر هم نکنم سر و کارت اونجاها بیافته. جز موقع فارغ‌التحصیلی که از عالم و آدم باید امضا بگیری :|
بسی مرسیییی :**
فقط یه سوال مهمی که داشتم اینکه
در شریف چگونه درس بخوانیم؟ (:
منظورم اینه که آیا اساتید برای هر درس هر چند منبع معرفی کنند باید بخونیم که با نمره خیلی خوبی اون واحد را بگذرانیم؟ از اینا نیست که سوالا رو بدن ببریم خونه اونجا هم نتونیم بجوابیم:/
اف بر من که از همون اول نرفتم ریاضی! الان بین اونهمه ریاضی خدا به داد من تجربی برسه :)))
موقع ثبت نام یه اخطاراتی راجع به زیر 12 گرفتن و مشروط این چیزا بود
کلا بی زحمت قربون انگشتات یه توضیحی هم راجع به درس خوندن بدهید:*
باز هم سپاسمندم
پاسخ:
بستگی به هدفت داره.
اینکه بخوای معدل الف شی و بدون کنکور ارشد اونجا بمونی، یا با معدل بالا از ایران بری یا معدل مهم نباشه و بخوای کار کنی یا کلاً هیچی برات مهم نباشه
معدل زیر 12 هم مشروطه دیگه.
مرسی عزیزم
جواب هاتم برداشتم؛)
موفق باشی
در زیر سایه امام زمان همیشه شاد باشی الهی:*
پاسخ:
خواهش می‌کنم :)

بازم هر سوالی داشتی ازم بپرس.
در مورد خوابگاه یادم رفت بگم. بلوک 13، نمازخونه و سلف (جایی که غذا می‌دن) و بوفه و اتاق لباسشویی و مطالعه و سایت و ایناست. وارد خوابگاه که میشی، بلوک 13 همون بلوک تکیِ سمت راسته.
نسرین جان شرمنده مرامت
تا حالا با اتوبوس رفتی؟(:
میتونی بگی اگه بریم ترمینال آزادی از اونجا چطور باید بریم طرشت 2؟
پاسخ:
من بیشتر با قطار می‌رفتم و میومدم.
ولی از ترمینال آزادی تا خوابگاه مترو هست. ایستگاه ترمینال تا ایستگاه استاد معین.
البته خیلی فاصله ندارن و از دم اتوبوسا تا دم در خوابگاه نیم ساعت پیاده است.
از ته دل با خالصانه ترین حس ممنونم:*
پاسخ:
:) خواهش می‌کنم
موفق باشی