پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت
شواهد و قرائن نشون میده من چه بگم این وبلاگ تعطیله، چه نگم، چه اون بالا بنویسم تا فلان روز آپدیت نمیشه چه ننویسم، چه کامنت‌ها باز باشه چه نباشه، شما وَقَعی نخواهید نهاد و رِفرِش‌ها به قوّت خودشون باقی هستن. تعداد بازدیدها کم هم نمیشن حتی. مرسی که هستید و مرسی که کامنت می‌ذارید و درخواست منبر می‌کنید؛ ولی واقعیت اینه که من خودم رو در موقعیت و جایگاهی نمی‌بینم که بخوام کسی رو هدایت کنم. کَل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی (کَل ینی کچل!). به نظرم لینک‌های پیشنهادی ستون سمت چپ این وبلاگ به ویژه وبلاگ خانم الف، مفیدتر از پست‌های خودِ وبلاگه. علی ایُ حال، برای خالی نبودن عریضه، این پست رو تقدیم همراهان می‌کنم:
1. خواب دیدم سر کلاس الکترومغناطیسِ دکتر ر. (فکر کنم دکتر ر. ترکن. البته لهجه ندارن و ترکی حرف زدنشونو ندیدم تا حالا. ولی نام خانوادگی‌شون، پسوندِ سلماسی داره و سلماس یکی از شهرهای استان آذربایجان غربیه) نشسته بودیم و ایشون داشتن مختصات کارتزین و قطبی و کروی رو به زبانِ ترکی درس می‌دادن. لوکیشن خوابم یکی از تالارهای شریف بود. یهو چند تا گربه پریدن تو کلاس و رفتن زیرِ صندلی من و من جیغ زدم پریدم روی میز. بعدش فرار کردن و یکی از پسرا که یادم نیست کی بود بَتمن‌وارانه یه گونی برداشت رفت گربه‌ها رو گرفت ریخت تو گونی. و تندیسِ کَنه‌ترین و سریش‌ترین درسو تقدیم می‌کنم به همین الکترومغناطیس که هنوز که هنوزه دست از سرِ کچل من برنداشته و اولین خوابِ 96 رو هم به خودش اختصاص داد حتی!
2. خواب دیدم هنوز رامسریم و داریم خرید می‌کنیم و من دارم برای خونه‌مون جعبه‌ی دستمال‌کاغذی انتخاب می‌کنم و 2 تا سفید و 2 تا سبز و 2 تا قهوه‌ای برداشتم (همون طور که ملاحظه می‌کنید خواب‌های من رنگی‌ن). یکی از سفیدا طرح جغد داشت و وقتی دیدمش ذوق کردم و خانواده چپ‌چپ نگام کردن و گذاشتم سر جاش و یکی دیگه برداشتم.
3. خواب دیدم تو یه جلسه‌ی سیاسی که تو یکی از کشورهای اروپایی برگزار شده شرکت کردم و داریم برای نابودی امریکا برنامه‌ریزی می‌کنیم. ظاهراً بین سیاهپوستا و سفیدپوستا دعوا بود و یادم نیست من جزو کدومشون بودم! مثل این سخنرانی‌های تِد، ملت میومدن طرح‌هاشونو ارائه می‌دادن. خوابم هم از اول تا آخر انگلیسی بود و با اینکه خودمم انگلیسی حرف می‌زدم ولی متوجه نمی‌شدم چی می‌گیم. یه بنده خدایی اومد و یه سری اسلاید و نمودار نشون داد و گفت تا 160 سال آینده کلاً آمریکا نابود میشه و من همونجا حساب کتاب کردم دیدم اگه 135 سال دیگه هم عمر کنم می‌تونم اون روزو ببینم. ولی همونجا به این نتیجه رسیدم که فکر نکنم بتونم 135 سالِ دیگه هم دووم بیارم. اون آقاهه گفت زمان دقیق نابودی آمریکا هفته‌ی آخر اسفند ماهه.
4. خواب دیدم تو بوفه‌ی دانشگاه تهران نشستم و نگار هم هست و ناهار، کوکوسبزی سفارش دادم (خوانندگان خیلی قدیمی می‌دونن که من با این کلیدواژه‌ی کوکوسبزی ماجراها داشتم :دی افسوس و دو صد افسوس که بلاگفا پستامو به فنا داده و نمی‌تونم لینک کوکوسبزی رو بدم) از نگار پرسیدم ساعت چنده و گفت یه ربع به یک. و من یه ربع به یک کلاس داشتم و نگران بودم که چه جوری خودمو برسونم فرهنگستان. نگار هم کوکوسبزی سفارش داده بود. دسرِ کنار غذامونم سبزی با تربچه‌ی فراوان بود. نگار ناهارشو خورد و رفت و ناهار من هنوز آماده نشده بود. کلی منتظر موندم و بالاخره کوکوسبزی‌مو آوردن. تندتند داشتم می‌خوردم که به کلاس یه ربع به یک برسم. تو لقمه‌ی آخرم یه مو به درازای موهای راپانزل! پیدا کردم و عصبانی شدم و بلند شدم برم که ارشیا رو دیدم. وقتی دیدمش یادم اومد که چند ساله ندیدمش و گفتم وااااای چه قدر چاق شدی (ایشون در عالم واقع نیِ قلیون هستن! ولی عمرا من در عالم واقع همچین چیزی به همکلاسی پسر بگم) یهو گفتم راستی گرایش ارشدت چیه و گفت مدیریت برنامه‌ریزی!!! (ایشون هم مثل خیلیای دیگه ارشد تغییر رشته دادن MBA؛ ولی خب گرایششو نمی‌دونستم و هیچ وقتم نپرسیدم ازش). بعدش باهم رفتیم آمفی‌تئاتر، فیلمِ جرج (یا شایدم جیمز) رو ببینیم. ولی ندیدیم. چون من یه ربع به یک کلاس داشتم.
هیچی دیگه. بیدار شدم، بعدِ این همه وقت، بدون مقدمه پیام دادم سلام. صبح به خیر. گرایش ارشدت چیه.
گفت Finance ینی همون مدیریت مالی.
5. خواب دیدم رفتم یه جای موزه‌مانند که کلی اسناد و مدارک سیاسی روی در و دیوار چسبوندن. دستخط محمدتقی بهار رو هم دیدم. به زبان ژاپنی و به خط پهلوی ساسانی بود. تو خواب، ایشون رو با مصدق اشتباه گرفته بودم و فکر می‌کردم محمدتقی بهار (همون که شعرِ ای دیوِ سپید پای در بند، ای گنبد گیتی ای دماوند رو گفته)، همونیه که صنعت نفت رو ملی کرده.
6. خواب ندا رو دیدم.
7. من زیاد خواب نمی‌بینم. شاید ماهی یکی دو بار. اینکه امسال تو یه هفته، 6 تا خواب دیدم، ینی ذهنم در آشفته‌ترین حالت ممکنه. و به فال و تعبیر خواب هم اعتقاد ندارم. معتقدم اغلب خواب‌هایی که می‌بینیم از اتفاقات روزمره نشأت می‌گیره و رویای صادقه نیست. پس اگه میام اینجا تعریفشون می‌کنم دلیلش اینه که چون بامزه و مسخره به نظر می‌رسن، فکر می‌کنم می‌تونن بهونه‌ای باشن برای اینکه دورهمی بخندیم بهشون. پس خواهشمندم تعبیرشون نکنید. مرسی، اَه.
8. این روزا هر کی میاد خونه‌مون یا ما خونه‌ی هر کی می‌ریم، تا منو می‌بینن میگن به حداد بگو این چه معادلیه برای فلان واژه و اون چه معادلیه برای بهمان واژه. منم توضیح میدم که این معادل، مصوبه‌ی فرهنگ نیست و اگه هست دلیلش چیه. بعدش فایل صوتی پستِ 1013 رو براشون تلگرام می‌کنم و کامنت‌های پست جولیک رو تبیین می‌کنم براشون. یه وقتایی کار به جاهای باریک می‌کشه و اول باید توجیه‌شون کنم که فرهنگستان به چه دردی می‌خوره و چرا فرهنگستان ترکی نداریم و چرا ترکی زبان معیار کشور نیست و چرا تو مدارس تبریز ترکی درس نمیدن و چرا کتاب درسیاشون ترکی نیست و چرا میوه انقدر گرونه و رأی من کو و چرا برجام شکست خورد. یه جاهایی نفس عمیق می‌کشم و میگم آی آلله گُر ایشیم حارا چاتیپ کی حدادّان دیفاع الیرم!!! (خدایا خداوندا ببین به کجا رسیدم (کارم به کجا رسیده) که دارم از حداد دفاع می‌کنم).
9. تندیس پرپیچ‌وخم‌ترین و پُرپله و شیب‌ناک‌ترین مسیر دید و بازدیدها رو تقدیم می‌کنم به مسیر خونه‌ی خاله. که از یه جایی به بعد ماشین‌رو نبود و بنده با کفش‌هایی به ارتفاع 13 سانتی‌متر، اون مسیرو رفتم و برگشتنی (برگشتنی قیده؛ ینی وقتی داشتیم برمی‌گشتیم سمت ماشین)، از خاله‌م یه جفت دمپایی گرفتم و کفشای خودمو زدم زیر چادر.
10. هفته‌ی آخر هم‌اتاقیام داشتن برای عید خرید می‌کردن و یکی‌شون یه لباسی خریده بود که تا من اینو دیدم گفتم وای چه لباس خوشگل و خوش‌دوخت و خوش‌فرم و مناسبی. مناسبِ مهمونیای مختلطه. از کجا خریدیش؟ چون من تو مهمونیا چادر سرم نمی‌کنم، همیشه دنبال لباسای بلند و آستین‌دار و نه تنگ و نه گشاد و نه نازک و نه فلان و بهمانم. تا من اینو گفتم، هم‌اتاقیم گفت مگه تو وقتی فک و فامیلتون میان خونه‌تون حجاب داری؟ با چشای متعجب گفتم آره خب عمو و بابابزرگ که ندارم، جز داداشم و بابام بقیه نامحرمن دیگه. با چشای متعجب‌تر گفت تو شهر ما یه عده که بهشون میگیم مکتبی حجاب دارن. بقیه‌ی مردم، جلوی در و همسایه و تعمیرکاری که اومده یه چیزی رو تعمیر کنه هم روسری سر نمی‌کنن، فامیل که جای خود دارد و اصن اگه حجاب کنیم توهین محسوب میشه.
نتیجه‌ی اخلاقی: هر شهری، هر قوم و قبیله‌ای و حتی هر خانواده‌ای دین، یا شایدم فرهنگ خاص خودشو داره.
11. تندیس حساس‌ترین و پراسترس‌ترین و حواسمو جمع کنم ترین لحظات دید و بازدیدها رو هم تقدیم می‌کنم به لحظه‌ی ورود ما به خونه‌ی پسرِ خاله‌ی 80 ساله‌ی بابا و لحظه‌ی ورود اونا به خونه‌ی ما (دقت کردین 9 ساله من تو این وبلاگ، سنّ خاله‌ی بابا رو تغییر ندادم و کماکان 80 ساله‌شه؟ :دی). بله عرض می‌کردم. به ابهت و منبر و ریش و تسبیح ما تو فضای مجازی نگاه نکنید. شیخ تو خونه‌ش برای مصون ماندن از عملِ دست دادن با نامحرم‌جماعت باید تدبیرها بیاندیشد. فی‌المثل، این سری تا اینا وارد شدن، دودستی ظرف آجیلو برداشتم ببرم پرش کنم و تا اینا بشینن، ظرفه دستم بود. همیشه هم قاطی جمعیت سلام و احوالپرسی می‌کنم. چون اگه تنهایی بعد از همه بیام باید تک‌تک با همه احوالپرسی کنم. خونه‌شون بریم حتماً چادر ساده (غیردانشجویی و غیرلبنانی) سرم می‌کنم که دستم بیرون نباشه و اگه مجبور شدم دست بدم از زیر چادر دست بدم (تو رو خدا بدبختی ما رو می‌بینید؟). قبلاً با اون یکی پسرخاله‌ی بابا و پسردایی بابا و پسرعموی مامان‌بزرگم هم همین مشکل رو داشتم. اونا هدایت شدن. ولی این یکی پسرخاله رو نمی‌تونم توجیه کنم و به ظرف آجیل و ببخشید دستام خیسه و سرما خوردم متوسل میشم.
12. هفت هشت ده ساله که از نمایشگاه، کتابای قصه مناسب سنین مختلف می‌خرم و میذارم کتابخونه و هر بچه‌ای به هر دلیلی میاد خونه‌مون، مخصوصاً عیدا، کتاب هدیه میدم. چند وقته داداشم هم یاد گرفته و نه تنها به بچه‌ها، گاهی به بزرگتراشونم کتاب هدیه میده. تف به ریا. فقط خواستم بگم ما خیلی بافرهنگیم و نامحسوس می‌خواستم شما رو هم تشویق کنم به مهموناتون کتاب هدیه بدید :دی
13. من اگه بخوام تندیسی، سیمرغ بلورینی، اُسکاری چیزی به خواننده‌های حقیقی اینجا بدم، اولی رو میدم به الهام، به دلیل دقت فوق‌العاده‌ش. هیچ غلط املایی و نیم‌فاصله و ویرگولی از نگاه تیزبین الهام پنهان نمی‌مونه و از اون مهم‌تر، انقدر با دقت داستان زندگی‌مو به خاطر می‌سپره و می‌چینه کنار هم که اگه اینجا عمداً یه نکته‌ی ظریفی رو پنهان کنم و در فضای حقیقی تو مکالمه‌مون به اون نکته اشاره‌ی غیرمستقیمی بکنم، منظورمو رو هوا می‌زنه. نرگس و نگار هم این ویژگی دوم رو دارن. یه وقتایی اینجا یه چیزایی رو مجهول می‌ذارم و نمیگم و اینا این حفره‌ی اطلاعاتی رو شناسایی می‌کنن و بعداً با یه سری کلیدواژه، نکاتِ نهفته رو از توی حرفای خودم میکشن بیرون و هیچی دیگه؛ لو میرم.
14. ببخشیم و فراموش کنیم و از اشتباهات همدیگه بگذریم. ولی با «ذ»!

دیوارِ محله‌ی دخترِ خاله‌ی 80 ساله‌ی بابا اینا

نظرات (۳۲)

۰۷ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۰۰ گمـــــــشده :)

:))

عیدت مبارک شباهنگ

پست خوبی بود مرسی

به خصوص مشکل دست دادن که خودم هم یه دوره ای داشتم

:دی

پاسخ:
عید شما هم مبارک :)
پس این مشکل همه‌گیره :)))
عه. یعنی کامنت بدیم همینجا؟! چه باحال :دی
وبلاگ خانم الف که بحثش از همه‌ی وبلاگ‌ها جداست کلاً :)

اونجا گفت آمریکا تا 160 سال دیگه نابود میشه. خب از همین امسال باید حساب کنین دیگه. نه از تاریخ تولدتون :)) پس باید 160 سال دیگه از خدا عمر بگیرین تا بتونین نابودیشو ببینید نه 135 سال :))

خواب‌های جالبی‌ان. اینجور خواب‌های داستانی رو دوست دارم ولی کم برام پیش میاد :) 
همونطور که الکترومغناطیس دست از سر شما بر نمیداره، فیزیک هم دست از سر من بر نمیداره. چندوقت پیش خواب دیدم امتحان فیزیک داشتم و 12 شدم :|

دیروز هم توی یه‌گروهی داشتن یه‌سری کلماتی که مصوب فرهنگستان نبود رو میگفتن و مسخره میکردن و میخندیدن :/ میخواین آدرس بدم برید دفاع کنید؟ :))) من که حالِ دفاع نداشتم :|
پاسخ:
بله همینجا کامنت بدید :)
- راست میگیداااااااااااااا! چرا تو خواب 160 رو منهای 25 کردم؟!!! عجیبه...
- اینا خواب نیستن که؛ کابوسن آقا! کابوس!!!
- نه خدا خیرتون بده. بذارید در گمراهی بمونن. خسته شدم والا. من اصن به درد پیامبری نمی‌خورم. قومم گمراه باشه، سریع نفرینشون می‌کنم. حوصله‌ی هدایت ندارم به واقع. :)))
:-/ من همواره دوران عید دارم یکسری خوابای چرت و پرت و قاطی پاتی میبینم.یجاهایی دیگ از بس زیاد میخوابم مغزم خواب کم میاره از این و اون خواب میدزده.

من فعلا دارم کتاب داستانای بچگیمو به صورت عیدی عرضه میکنم به بچه های فامیل
پاسخ:
تعداد خواب‌های من ارتباط مستقیمی داره با تعداد فیلم‌ها و آدمایی که می‌بینم و کتاب‌ها و وبلاگ‌هایی که می‌خونم و ارتباطاتی که دارم و افکارم کلاً!
من اونا رو یادگاری نگه‌داشتم. هر سال از نمایشگاه کتابای کودکانه می‌خرم می‌خونم هدیه میدم.
سر دفاع از فرهنگستان باید یک سر بیای سرکلاس فارسی ما این استادمونو توجیح کنی
پاسخ:
شما نماینده‌ی منی دیگه. خودت برو توجیه‌شون کن
البته توجیه با ه، درسته ترجیح با ح
تفاوت آدم ها همین جا معلوم میشه . شما برای این کشور مفید خواهید بود . 

همین که به نابودی آمریکا فکر میکنید و خوابش رو میبینید  و امثال من به خود آمریکا فکر میکنن و خوابش رو میبینن . 

به هر حال به نظر میرسه وفاداری در شما موج میزنه . 

حتی ناخودآگاه وقتی خواب هستید باز هم وفادارید
پاسخ:
بله بله من کلاً وفادارم. وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم. که در طریقت ما کافریست رنجیدن
والا من به نابودی امریکا فکر نمی‌کنم. اونی که باید نابود شه اسرائیله نه امریکا :)))
توجیه نمیشه:|،  هی بهش میگم هی توجیه نمیشه،بعدم میگه شماچرا اینقدراز فرهنگستان دفاع میکنی.
+ویندوزم هنوز کامل بالا نیومده،این غلطای املایی بخاطر اونه.
پاسخ:
:)))) حق دارن توجیه نشن. من تو این چهار ترم، 40 واحد پاس کردم و حداقل 40 تا کتاب و 400 تا مقاله خوندم تا توجیه شدم
میشه به روش نگهداری گوجه سبز برای طولانی مدت هم فکز کنید ؟ :دی

شاید فرجی شد
پاسخ:
حالا چرا گوجه سبز؟
گوجه سبز دوست ندارم زیاد
کلاً با میوه حال نمی‌کنم
بله بله
پاسخ:
^-^
اختیار دارید شیخنا شباهنگ، هر منبری یه بویی داره :)

و دیگر اینکه عیدت مبارک نسرین جان...

+ از طرف یه دیوار نویس دلسوخته :دی (از همشهریتونه :) )
از تو بگزشمت و بگزاشتمت با دگران/رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گزشتیم و گزشت آنچه تو با ما کردی/ تو بمان و دگران وای به حال دگران :دی
پاسخ:
ممنونم. عید شما هم مبارک.
من عاشق این شعر شهریارم به واقع
این آهنگم قشنگه:
شعرش از حمید مصدقه
 مرا با سوز جان بگذار و بگذر
اسیر و ناتوان بگذار و بگذر
 
چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش به جان بگذار و بگذر
 
دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر
 
مرا بایک جهان اندوه جانسوز
تو ای نا مهربان بگذار و بگذر
 
دو چشمی را که مفتوح رخت بود
کنون گوهر فشان بگذار و بگذر
 
در افتادم به گرداب غم عشق
مرا در این میان بگذار و بگذر
 خب هر سال خیلی غریبانه خداحافظی میکنه و تا سال بعد نمیاد . 

با اشک و گریه جدا مشیم ازش اصلا :((

پاسخ:
از گوجه سبز؟ :)))
خب به چیزی که همیشگی نیست دل نبند برادر من. والاع!!!
عجب
خواب های شما سرایت کننده هستن
خواب دیدم دانشگاه شریف هستم ولی آزمون یه درس زبان شناسی دارم البته شما هم آنجا بودین با چادر.من هیچی نخونده بودم
ولی شما کاملا آماده بودین
..... :) :) :)
پاسخ:
:))) خدا همه‌مونو سریعاً شفا بده
سلام شباهنگ بهارت مبارک :)
از اول عید من هی میخوام یه سوالی ازت بپرسم گفتم شمالی وقت نمیشو از این صوبتا 
پستو خوندم دیدم برگشتی 
حالا سوالمو بپرسم:)))
شبا  آسمان نگاه کنی سه تا ستاره در یه راس هستن،اسمشون چیه ؟
رسما چندین ماه ذهنم درگیر این موضوع بود گفتم شاید بالا سر خونه ما این شکلیه:دی تا اینکه در مسافرت و فرسخ هااا دورتر بازم شب اسمانو نگاه کردم همون سه ستاره تو یه راس بودن ؟ 
جدیدا هم دقت نمودم اطرافشم شبیه ذوزنقه س ؟! :|
پاسخ:
سلام. بهار شما هم مبارک ^-^
والا من نجوم و ستاره‌شناسی اینا حالیم نیست، ولی احتمالاً یکیش ستاره‌ی شباهنگه :))))
آخه ویکی پدیا نوشته شباهنگ یا شِعرای یمانی (به انگلیسی: Sirius) درخشانترین ستارهٔ آسمان شب است. شباهنگ کمابیش از همهٔ نقاط مسکونی زمین دیده می‌شود و در نیمکرهٔ شمالی به عنوان یک رأس مثلّث زمستانی شناخته می‌شود. 
چقدر خواب!!
دست‌دادن که هیچی، تا چندسال پیش باید به ترفندهای متفاوت از بوسیده‌شدن در می‌رفتم! پیرمردا موجودات جالبی‌اَن!
پاسخ:
معضلی است به واقع.
ما تو فامیلمون پیرمرد نداریم :(
همه‌شون عمرشونو دادن به ما
آره یاید روی این قضیه کار کنم . فقط گوجه سبز که نیست . آدم برفی مثلا . 

من وقتی به آب شدنش نگاه میکنم انقدر ناراحت میشم که از دیدن سوختن پروانه اصلا ناراحت نمیشم

هوشنگ جان میفرماد

شاعر: هوشنگ ابتهاج

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
 پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی… ما را به خیالی خوش کرد
 خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
 آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
 که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
 چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
 آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
 عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت


پاسخ:
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه‌ها رفت
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
از پای فتادیم چو آمد غم هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاست
در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید
هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت
۰۷ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۰۵ قاسم صفایی نژاد
سلام
درود بر بهار انسان‌ها و خرمی دوران‌ها
امید داریم نوروز بعدی را با حضرت موعود جشن بگیریم.
اللهم عجل لولیک الفرج
سال نو مبارک
پاسخ:
سلام
ان‌شاء‌الله
درمورد عنوان فقط بگم که اگه کارِ دیگه ای هم از دستمون برمیاد بگو ، تعارف نکن ، والا.. 😊
پاسخ:
:) چون من اهل تعارف نیستم، بی‌زحمت این رختایی که تو دلم می‌شورنو ببر پهن کن رو بند خشک شن
راستی اسم ستاره‌ی های نظر بالا بادبادکی‌ـه! البته الآن که سرچ کردم ظاهرا اسم علمی‌ترش شکارچیه و هرکدوم از ستاره‌هاش هم اسم‌های عجیب و غریبی داشتن که حالِ حفظ‌کردن‌شون رو نداشتم! :)
پاسخ:
والا من از اجرام آسمانی فقط ماه و خورشیدو می‌شناسم :)
هر ستاره‌ای هم پرنورتر از بقیه باشه میگم شباهنگه :)))
چرا کوکوسبزی من زودتر آماده شده بود؟ مهم‌تر، چرا من نهارمو خوردم و رفتم تو موندی؟
دقت نرگس خیلی بیشتره
من در اون حد نیستم اصلا
پاسخ:
تو هم کلاس داشتی و عجله داشتی. ظاهراً چند تا چند تا می‌ذاشتن توی تنور و تو آخری رو گرفتی و کوکوی من موند برای پخت بعدی
فکر کنم ذهنم تحت تأثیر رستوران دانشگاهتون بود. یادته اون روز رفتیم جوجه گرفتی؟ اون صحنه تو ناخودآگاهم مونده بود.
در مورد دانشگاه تهرانم، یه بار با الهام رفتیم سلف و ماکارونی خوردیم و اون لوکیشن تو ذهنم مونده بود.

اون روز داشتم به زهرا می‌گفتم سه تا فندک خریدم به ده برابر قیمتی که فکر می‌کردم. نرگس سریع گفت آهان، همون پستی که اسم چیزایی که خریده بودیو ویرایش کرده بودی
عیدت مبارک نسرین جان 
انشاالله امسال سال خوبی باشه
یه سوال؛ وقتی داری ترکی رو مینویسی از کجا میفهمی الان باید ح استفاده کنی یا ه؟
پاسخ:
عید شما هم مبارک
تو اول بگو ببینم کدوم بهاری؟
من چند تا بهار می‌شناسم که در به در دنبال یکی‌شونم که وبلاگ نداره و وبلاگ یکی از همسایه‌ها رو هم می‌خوند. تو اونی؟

جواب سوالت: ح جیمی که مخصوص عربیه و کلمات فارسی این ح رو ندارن. اگه جمله‌ی ترکیم کلمه‌هایی مثل حسرت و احترام و... داشته باشه که حتماً با ح می‌نویسم. در غیر این صورت شیر یا خط می‌کنم ببینم ه بهش میاد یا ح :))) زبان ترکی، خط نداره. بنابراین فرقی نمی‌کنه با چی بنویسی. مثل تهران و طهران. مثلاً تو این پست حارا (=کجا) عربی نیست و ترکیه. هم میشه با ه نوشت هم با ح. بهتر بود با ه می‌نوشتم... هر چند فرقی نمی‌کنه.
برای اون دسته از دوستانی که گفته بودن ترکی یادشون بدم:
۰۷ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۳۴ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
چرا خیلی از خوابایی که می بینم یادم نمی مونه؟؟؟!!!!
منو از الکترومغناطیس نترسون، قراره به امیدخدا بگذرونمش!!!!
پاسخ:
منم اگه ننویسم یادم نمی‌مونه. همین که بیدار میشم تندتند یادداشت می‌کنم که یادم نره
خدا رو شکر بلاگفا این پستمو نگه داشته :))))
سلام نسرین جان
عید شما مبارک باشه امیدوارم سال پربرکتی داشته باشی و تو هم به مراد دلت برسی
پاسخ:
سلام ماسک!
مچکرم
سال نوی تو هم مبارک
راستی... مرسی که هستی
[بوس]
کلی بوس و عشق و قلب تقدیم به تو دختر مهربون و خوش قلب میکنم
اتفقا آخر کامنتم میخواستم برات بوس بذارم ولی اینجا شکلک نداره چرا ؟!
من همیشه آرزو به دل شکلکهای بی نظیر یاهو مسنجر خدا بیامرز میمونم به خصوص اون شکلکه که رو زمین غلت میزد میخندید همین دیروز ذکر خبرش بود....
من باید بگم ممنون که هستی و مینویسی نسرین جان والا من که کاری نمیکنم
پاسخ:
یادش به خیر... عاشق اون شکلک بودم. اونی که 32 تا دندونش تا بناگوش باز بودم خوب بود
گاهی به تورنادو حسودیم میشه
 چه قدر شاد بود..
خواستم در زمینه لباس شستن باهات همدردی کنم  چون من هم فکر میکنم لباس شستن یکی از سخت ترین کارهای دنیاست به خصوص بخش چلاندنش و به خصوص اگر لباس لعنتی نجس باشد بخوای بچلونیش و بدتر از همه اگه شلوار لی باشه دستت هم ریزه میزه باشه  با مچ باریک و ظریف قطر مال من چند بود؟!!! مال تو یادمه 13 بود مال من 13.5 بود یا 14 ؟نمیدونم خلاصه واقعا جونم در میره البته من چندوقت پیش داشتم فکر میکردم  آیا حاضرم از ماشین لباسشویی عمومی(منظور غیر از خودمون و فامیلی که میشناسم هست ) استفاده کنم؟پاسخ منفی بود آیا توان دارم و انرژی که لباس بشورم؟؟قطعاخیر  هنوز راه حل مطلوبی یافت نشده!!!
پاسخ:
قطر نه، محیط
دور مچم 13 سانته
والا من که جون ندارم خودم بشورم
این سری که اومدم خونه بیست کیلو لباس آورده بودم بشورم
عیدت مبارک بانو :**
آقا من خستم حسش نیست بخونم ولی میام میخونمت :)
البته اینم بگم که اینترنتم بسته اس :|
برای همین حوصله ام نمیکشه الان  بخونمت ولی میام میخونمت ایشالا :)

پاسخ:
:) عید شمام مبارک
کتاب عیدی دادن که به خودی خود خیلیم خوبه!
من خودمم دوست دارم کتاب عیدی بگیرم ولی خب ممکنه اگه کتاب عیدی بدیم بعدش بگن برای اینکه از زیر پول دادن در بره کتاب داده :|
پاسخ:
بابا پول میده من کتاب
دوسویه عمل می‌کنیم که حرفی برای گفتن نداشته باشن به واقع
هوای تبریز خواب خیز شده منم اخیرا زیاد خواب میبینم آخریشم این بود که تو یکی از این قسمتای فرعی بازار سرپوشیده که فقط خوردنی میفروختن یه لیوان لوبیا آب پز با یه لیوان آب هویج گرفتن نشستم خوردم  به غایت هم باحالو پر از جزئیاتو اچ دی بود...
پاسخ:
بهار کلاً اینجوریه
آدم دوست داره فقط بخوابه
یه سری هام هستن وقتی میفهمن به دلیل رعایت محرم و نامحرمی باهاشون دست نمیدی بدتر میان دست میدن بهت :|
اینا شت و پت کردنشون ثواب داره

امان از این خواب های عجیب غریب :((
پاسخ:
سنشون اندازه سن بابامه
چون از بچگی دست دادیم، نمیتونن قبول کنن که بزرگ شدیم
1017.1 الک مغ رو از بقیه درسا تو ترم 3 بیشتر دوس داشتم. یه دلیلش این بود که تو همون ترم با یه استادی که هیچی حالیش نبود، هشت واحد داشتم.
1017.7 این مورد رو زیاد تجربه کردم. خواب راحت خیلی خوبه. خواب پراسترس کل دهن زندگی رو آسفالت میکنه.
1017.8 اینا از جنس سواله:
اینکه چرا فرهنگستان ترکی نداریم، دلیل داره؟
یا اینکه چرا کتابای تبریز به ترکی نوشته نمیشه؟ کل کتاباش که نه اما بعضیاشون باید ترکی باشن.
من با قضیه زبان و اینا زیاد مشکلی ندارم(یعنی سعی میکنم زیاد گیر ندم)، اما خب فک میکنم که حداقل باید تو یه درس، زبان ترکی آموزش داده بشه. 
1017.1396 عیدتون مبارک
پاسخ:
1017.1 دوستداران الکمغ رو اصصصصصلاً درک نمی‌کنم
1017.7 من کماکان دارم به خواب دیدنم ادامه می‌دم. ولی دیگه حوصله‌ی یادداشت کردن و نوشتن نداشتم و یادم رفته. فکر کنم خواب پریشبم کشت و کشتار به سبک مکزیکی بود.
1017.8 نداریم. چون ترکی زبان رسمی و معیار کشور ما نیست. ولی ترکیه و جمهوری آذربایجان دارن.
جواب سوال بعدی: چون زبان فارسی زبان رسمی کشور ماست.
اگه اینا (ینی ما) کتاباشون ترکی باشه، کردها و هزار تا قوم دیگه هم میگن ما هم میخوایم کتابامون به زبان خودمون باشه. اون وقت اتحاد دیگه بی‌معنی میشه و همون اتفاقی می‌افته که صد سال پیش رضاخان می‌خواست بیافته. ینی تجزیه‌ی ایران!!!
جواب سوال بعدی: الان تو دانشگاه‌های کردستان و طرفای ما کردی و ترکی آموزش داده میشه. ولی دلیلی نداره کتابای درسی‌مون ترکی باشه.
عید شمام مبارک.
مورد شیش رو دیگه بیش از حد شرح دادید
پاسخ:
والا اگه میخواستم شرح بدم باید ندا رو معرفی می‌کردم و کلی توضیح دیگه می‌دادم که حس کردم واقعا ربطی به خواننده نداره و حوصله ش سر میره
سال نو مبارک:دی
من اگه یه درسیو تا سه سال بعد هی در عالم خواب و معنا میدیدم یه بلایی سر خودم میاوردم:| چه طاقتی داری!
پاسخ:
یه روز نارنجک به خودم می‌بندم و تمام اساتید الکترومغناطیس سراسر کشور رو به یه همایشی چیزی دعوت می‌کنم و همونجا خودمو منفجر می‌کنم. ببین کی گفتم. این خط | اینم نشون -
اولا بگم چینزی از زبان شناسی اینا نمیدونم. این پایینی ها فقط دغدغه هامه.
وجود چیزی به نام زبان رسمی رو قبول دارم، اما تا اونجایی که شنیدم، زبان حاصل فرهنگ یه ملته. وجود اصطلاحاتی که تو زبونای دیگه معنایی ندارن، شاید نشون دهنده همین باشه.
وقتی از طریق شفاهی این زبان کمتر منتقل نشه(به دلایل گوناگون)، به نظرم باید حکومت سعی در حفظ فرهنگ بکنه.
به خاطر همین وجود درسایی مثل ادبیات هر قوم، یا مثلا درس آموزش مدرسه ای زبونشون به نظرم مهمه.
پاسخ:
حرف شما درسته. اتفاقا توی فرهنگستان، گویش شناسی داریم و دارن برای حفظ همه ی گویش ها تلاش میکنن و کسی سعی نداره نابودشون کنه.
من نگفتم کسی سعی داره نابودشون کنه، اما شاید جمله "بین ظالم و مظلوم اگه کسی رو حمایت نکنید، در واقع دارید از ظالم حمایت میکنید" رو شنیده باشید.
نمیگم ظالم یا مظلومی وجود داره ها، اما وقتی حمایتی نشه و بعضی چیزا هم در خلاف اونا باشه حتی، کم کم زبان مورد نظر از بین میره. به همین سادگی و به همین خوشمزگی
پاسخ:
من دو سال با هم اتاقیای کرد و متعصبی که یه ذره روحیه وطن پرستی ندارن زندگی کردم و 25 سال با فک و فامیلی که خودشونو از ترکیه و آذربایجان میدونن
فلذا! فرق تعصب بی جا و مظلوم نمایی رو می‌دونم
ایران، بیشتر از 100 تا زبان داره
این 100 تایی که ما حتی اسمشونم نمی‌دونیم مظلومن نه زبان کردی و ترکی
این کلیپ رو ببینید: