988- بیعقلِ بیاعصابِ بیمرادِ بیتعارف و بینظیر!
1: من دندون عقل ندارم. از اولشم نداشتم. ینی کلاً 28 تا دندون دارم. 4 تا از دندونای چپ و راست و بالا و پایینم عصبکشی کردم و اعصاب هم ندارم. تکیهکلام استاد شمارهی یازدهمونم مراده. همهی پاراگرافهای کتابشم با مراد از فلان چیز اینه و مراد از بهمان چیز اونه شروع کرده و مثالاشم با مراد زده. منظورشم از بیمراد منم. (فعلاً بیمرادم. به مرادم که رسیدم میشم بامراد.)
2: سوالای امتحانشم اینجوریه که میپرسه مراد از فلان چیز چیه. عکس سوالای امتحانِ پارسال:
3: یکی از سکانسهایی که هی تو حرم تکرار میشد، سکانس ساعت پرسیدنِ مامان و ساعت دستم نیستِ من بود. هی هر بار میگفت پس اون ساعت به چه دردت میخوره و منم هی هر بار میگفتم میترسم تو این شلوغی بندش باز شه و گم شه و خاطرهی خوبی تو ذهنم نمونه از گم شدن ساعتی که شش ساله باهاش خاطره دارم و چه کلاسایی که چشمم به ساعت بود تا بلکه استاد ما را بهلد (رها کند!)
ساعتمو قبل از سفر گذاشته بودم تو کیفم و اون موقع صحیح و سالم بود. صبحِ اولین امتحان وقتی داشتم میرفتم سر جلسه از کیفم درش آوردم و دیدم بندش درومده! به دلایل امنیتی نمیتونم عکسشو نشون بدم. اگه عکسشو ببینین تو گوگل سرچ میکنین مدلشو پیدا میکنین بعد میرید پستای مخصوص بانوان رو میخونید و بعدش دیگه آبرو حیثیت برای نگارندهی این سطور نمیمونه.
دیشب بردم دادم درستش کردن. کار آقاهه که تموم شد گفتم هزینهی تعمیر چه قدر میشه؟ جایی که رفته بودم ساعتای مارک میفروختن و اساساً دو سه تومن و حتی ده بیست تومن عددی نبود. آقاهه گفت هیچی. گفت فقط با انبر محکمش کردم و کار خاصی نکردم و هیچی نمیشه. منم نیست که آدم بیتعارفیام! نمیدونستم داره تعارف میکنه یا جدی هیچی نشده. یه کم مکث کردم و گفتم ببخشید متوجه نمیشم هیچی ینی چی. ینی من الان ساعتو بردارم برم و هیچ هزینهای در قبال کارتون ندم. درسته؟ آقاهه لبخند زد و گفت درسته. منم تشکر کردم و ساعتمو گرفتم و در قبال کارش هیچی بهش ندادم. ولی اسم مغازهش یادم میمونه که اگه خواستم بعداً برای کسی ساعت بخرم اون مغازه در اولویت باشه.
4: هماتاقیام امتحاناشون تموم شده و رفتن خونه. منم سر صبی (دقیقاً هشتِ صبح!) رفتم از این آبمیوهگیریای دستی گرفتم. لیمو تُرش و نارنج داشتم. سه کیلو نارنگی و پرتقالم گرفتم آوردم آبمیوهی چهارصددرصد طبیعی درست کردم. زدم تو رگ!!! فقط الان احساس میکنم یه کم فشارم افتاده و سرشار از امگا 3 ام. امگا 3؟ اممممم... فکر کنم ویتامین 3 بود منظورم. شایدم ث، یا c! یا حالا هر چی.
5: وقتی این جزوه رو نوشتم به خودم فتبارک الله احسن الخالقین گفتم.
مکالمهی من و استاد شمارهی 12 و 8 و یکی از همکلاسیا
6: اون روز یکی از بچههای کلاس پرسید «مَجاز» و «مُجاز» و «ایجاز» و «اجازه» از یک ریشهان؟
منم اول صبر کردم ملت جواب بدن و دیدم کسی چیزی نمیگه و اینا رو گفتم و از اونجایی که اینا برای خودم جالب بود میذارمش اینجا که شما هم بخونید و البته مطمئنم اصلاً براتون جالب نیست.
گفتم نه اینا همریشه نیستن وَجَزَ، أوْجَزَ، یُوْجِزُ، اِوْجاز (=ایجاز) باب افعال هست؛
جاز، یَجوزُ، ثلاثی مجرد که اسم فاعلش میشه جایز.
مَجاز بر وزن مَفال و از فعل جاز یجوز و مصدر میمی به معنای تجاوز از معناست. مَفال وزن اسم مکان از اجوف هم هست.
مُجاز بر وزن مُفعَل (مُفال = وزن اسم مفعول از فعل اجوف در باب اِفعال)
اجازه: بر وزن افاله، وزن مصدر باب افعال از فعل اجوف هست.
درسم که تموم بشه یه کتاب مینویسم عنوانشم میذارم عربی آسان است. به خوانندگان وبلاگم هم 40 درصد تخفیف میدم. صفحهی اولشم براشون امضا میکنم :)))
همچنین بد نیست بدانید که:
7: دخترِ یکی از همکلاسیای کلاس تدبر.
از حیاط مسجد تا جلوی دانشکده برق تاتیتاتیکنان و بدون کفش داشت برای خودش پیادهروی میکرد. مامانشم خبر نداشت این شیطونبلا! سر از کجاها درآورده. اول میخواستم بذارمش تو کیفم و فرار کنم! اما کیفم جا نداشت و دستشو گرفتم ببرم مسجد. یکی دو تا سلفی هم گرفتم باهاش. ولی وسط راه به دلایلی ولش کردم خودش بیاد. چه دلایلی؟ والا از دور یه آشنای نزدیک دیدم و سریع باید فلنگو میبستم که رو در رو نشم باهاش و سرعت قدمای این بچه هم پایین بود و نمیتونستم بغلش کنم. فلذا رهاش کردم به امان خدا :))) و سوالم اینه که چرا کسی که الان باید اون ور آب باشه رو مدام سمت مسجد میبینم؟
8: یکشبنه یه سر رفتم دانشکدهی سابقم و مریم هم دیدم و کادوی تولد و سوغاتیشم دادم. وقتی گفتم کجا بیام و گفت طبقهی 4 (اتاق دانشجوهای دکترا طبقهی چهار دانشکده است)، تو دلم گفتم آی آلله اُزومو سنه تاپشیردم!!!
طبقهی 4 یه چیزی تو مایههای منطقهی ممنوعهی مینگذاری شده است. بس که آشنا توشه!
9: آقا من هیچ وقت نفهمیدم این چیزایی که این تو میذارن برای چیه! تبلیغاته؟ گم شده؟ نمونهی جنسه؟ نخریم؟ بخریم؟ ببینیم؟ چیه؟ اصن اون جامدادی اونجا چه نقشی داره؟ کمدِ درمانگاه شریف:
10: دو تا از امتحانام مونده هنوز. یکی امتحان همین استاد شمارهی 11 که چهارشنبه است و یکی هم امتحان آهنگر دادگر که گفته امتحانشو شفاهی میگیره. ینی قراره عینهو بچهی ابتدایی بریم پای تخته ازمون سوال بپرسه. وای خدای من. روز اول که دیدمش گفتم: آنکه روزم سیه کند این است. این ینی همین استاد!!!
آخه امتحان شفاهی از دانشجوی ارشد؟ خب کتبی چشه مگه؟ تازه کتبی خوبیش اینه که استاد نمیفهمه وقتی برگه رو گرفتی هیچی بلد نیستی و کمکم داره جوابا بهت الهام میشه. امتحان کتبی مزایای دیگهای هم داره که چون خونواده رد میشه بیخیال.
علی ایُ حال! تا حالا 29 تا از نامههای مولانا رو بررسی کردیم و قراره از همین 29 تا امتحان بگیره. شمارهی درسا رو روی کاغذ مینویسه و ما برمیداریم و متن اون درسو میخونیم و معنی میکنیم و به سوالاش جواب میدیم. من میگم نامهی شمارهی چهارو قراره بخونم. هر کدوم از دوستان هم یه حدسی زدن. شما چی فکر میکنید؟ قرعهی کدوم درس قراره به نام من بیافته؟
و یکی از ویژگیهای این بازی اینه که فقط و فقط در ایام امتحانات جذاب میشه برای آدم.
رکورد جدیدم: