پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

1.

هم‌اتاقیام پارچ آب ندارن و بطری هم ندارن و آبو توی کاسه و قابلمه می‌ذارن تو یخچال و موقع خوردن می‌ریزن تو لیوان. هفته‌ای یه بار قاشقاشونو گم می‌کنن و هیچ وقت قاشق ندارن. همیشه دستگیره‌هایی که باهاش ظرف داغ برمی‌دارنو می‌سوزونن یا گم می‌کنن و امشبم لیوان ندارن.

2.

مامان یه سری ظرف که از چشش افتاده بودو گذاشته بود دم در که سر به نیستشون کنه. 
این سری که رفتم خونه دیدم ظرفا هنوز تو راه‌پله است و گفتم پارچ و این قاشقا رو بده ببرم برای هم‌اتاقیام. الان هم‌اتاقیام از شدت ذوق در پوست خودشون گنجیده نمیشن و هر پنج دقیقه یه بار میگن خدا خیرت بده و هی دارن آب می‌خورن. 
یه سری پارچه هم آوردم دادم نسیم بدوزه دستگیره درست کنه.

3.

سال تحصیلی که شروع میشه، ملت میرن کتاب و دفتر و خودکار می‌خرن و من قابلمه و ماهیتابه و کتری و وسایل آشپزخونه برای خوابگاه. و هیچ وقت اینایی که ظرفای درب و داغون خونه رو با این طرز تفکر که اینجا موقتیه میارن خوابگاه درک نکردم. با محاسباتی که انجام دادم، یک چهارم عمرم رو خوابگاه بودم و مگه ما چند سال قراره عمر کنیم که ظرف و لباسای خوب رو از خودمون دریغ کنیم؟

4.

به نظر من دمپایی، کتری، فندک آشپزخونه، دستگیره‌ی قابلمه، اسکاچ ظرفشویی، قابلمه، ماهیتابه، قاشق، کارد، چنگال، بشقاب، لیوان ، اتو و حتی مُهر! وسایل شخصی محسوب میشن. دقیقاً مثل مسواک و حوله! برای همین، هیچ وسیله‌ی مشترکی با هم‌اتاقیام ندارم و هیچ وقتم از کسی چیزی نمی‌گیرم.
من وقتی دارم در مورد خوابگاه می‌نویسم، در مورد خوابگاه می‌نویسم نه در مورد عادات و اخلاقیاتم در زندگی مشترک. در این مورد بیشتر از این نمی‌خوام توضیح بدم؛ چون باعث سوء تعبیر میشه و حمل بر وسواسی بودنِ من میشه. مورد داشتیم، مورد که چه عرض کنم، مواردی داشتیم که طرف اومده گفته خانم فلانی، بر اساس فلان پست که فرمودید خمیردندونمم باید جدا باشه یا فلان پست که فرمودید کسی میوه پوست بکنه نمی‌خورید، آیا فلان و بهمان...

5.

پنجمین واگن، اولین کوپه. از اونجایی که به دلایلی خانواده همرام نیومده بودن، کسی نبود که براش دست تکون بدم و خدافظی کنم و شر شر اشک بریزم و فین فینِ دماغمو پاک کنم و  عین بچه‌ی آدم رفتم کوپه‌‌مو پیدا کردم و نشستم. اولین کوپه، صندلی شماره‌ی 4.

اول مامان زنگ زد و ضمن آرزوی سفری خوش، اذعان کرد: "خدا کنه هم‌کوپه‌ایات خانوم باشن". بعدشم عمه جون طی تماسی تلفنی اظهار داشت: "خدا کنه هم‌کوپه‌ایات آقا نباشن". و من بعد از شش سال قطارسواری، هنوز نتونستم مفهوم کوپه‌ی خواهران رو برای خانواده‌ام تبیین کنم و بندگان خدا همیشه نگران هم‌کوپه‌های من هستن.

تا یکی دو ایستگاه بعدِ تبریز تنها بودم و خوشحال از اینکه هر چهار تا تخت مال خودمه و برای اولین بار می‌تونم روی تخت پایین بخوابم. همیشه هم قطارام یا پیر و از کار افتاده‌ن و درد پا و درد کمر دارن، یا پا به ماهن و نمی‌تونن خودشونو تکون بدن، چه برسه به اینکه برن بالا. ولی این بار بخت با من یار بود و نه تنها یه تخت، بلکه هر دو تخت پایین مال خودم بودن.

البته زهی خیال باطل!

یکی دو ایستگاه بعد سه تا پیرزن با 9 تا ساک سوار قطار شدن و آه از نهادم برخاست و مظلومانه و مذبوحانه داشتم پله‌های نردبونو طی می‌کردم برم بالا که خانم شماره‌ی 1 گفت قربون دستت، این ساکای مارم بذار رو تخت بالایی. خانم شماره‌ی 2 گفت من رو زمین می‌خوابم و ما نمیایم بالا و یه بسته پفک بهم داد و علی‌رغم "نه مرسی" گفتنای من گفت بگیر بخور بابا! منم گرفتم. بعدش یه بسته های‌بای داد و تشکر کردم و از وی اصرار و از من انکار و بالاخره اینم گرفتم. خانم شماره‌ی 3 چند تا چیز! شبیهِ سنجد بهم داد و گفت بیا بخور عناب‌ه و من با شنیدن اسم عناب یاد یه جوکی افتادم که خب در شان این مجلس نیست اینجا تعریف کنم. ظاهراً یه ارتباطی به فرهنگستان و معادل فارسی یه چیزی داره این کلمه... که بگذریم.

خانم شماره‌ی 1 خواهر شوهر خانم شماره‌ی 3 بود و خانم شماره‌ی 2، اسمش نسرین بود. و من چه قدر بدم میاد یکی هم‌اسم من باشه. دوست دارم اسمم فقط مال خودم باشه و خدا رو صد هزار مرتبه شکر نه تو مدرسه‌مون و نه ورودیای برق و نه سال بالایی و نه سال پایینی نسرین نداشتیم. البته توی طالع‌بینیم نوشته قراره یه خواهر شوهر یا جاری به اسم نسرین داشته باشم. شایدم مراد سرم یه هوو بیاره به اسم نسرین.

من داشتم ساک‌های خانوما رو یکی یکی می‌ذاشتم اون بالا و خانم شماره‌ی 2 که اسمش نسرین بود یهو به صورت خودجوش شروع کرد از کمالات پسرش گفتن! ظاهراً پسر بزرگه متاهل بود و کوچیکه که 18 سالش بود سال اول رشته‌ی نمی‌دونم چی چی بود. چون گوش نمی‌کردم یادم نموند رشته‌ش چی بود. همین تو خاطرم موند که پسرش غذای خوابگاه و دانشگاهو نمی‌خوره و مامانش براش خونه گرفته که نره خوابگاه. کدوم شهر و کدوم دانشگاهم یادم نموند. خانومه داشت از غذاهایی که پسرش دوست داشت می‌گفت و من داشتم به طالع‌بینی‌م فکر می‌کردم. به اینکه علاوه بر خواهرشوهر و جاری و هوو، ممکنه مادرشوهر آدمم اسمش نسرین باشه. پرسید چند سالته و با این سوال رشته‌ی افکارم پاره شد. گفتم ارشدم. خانم شماره‌ی 3 گفت وااااااااااااا، بهت میومد نهم باشی. (نهم ینی اول دبیرستان!) و با تبیین و شفاف‌سازی سنّم، موضوع بحث عوض شد. چون یه دختر 24 ساله به درد پسر 18 ساله نمی‌خوره.

پرسیدن اهل کجام و برای چی دارم میرم تهران و منم گفتم اهل کجام و برای چی دارم میرم تهران. پرسیدن آیا اونجا فامیل هم دارین یا نه و منم گفتم اونجا فامیل هم داریم یا نه. خانم شماره‌ی 3 تلگرامشو باز کرد و پرسید تو هم تلگرام داری یا نه و منم گفتم من هم تلگرام دارم یا نه. خانم شماره‌ی 3 برام لقمه‌ی کتلت درست کرد و خیار و گوجه هم توش گذاشت. منم بدم میاد کسی برام میوه پوست بکنه و میوه خرد کنه. خیار و گوجه هم میوه محسوب میشه و چون تخت بالایی بودم، منو نمی‌دیدن و یواشکی خیار و گوجه‌ها رو ریختم دور و به زور! کتلت رو خوردم. لقمه‌هه تموم نشده، دومی رو دادن و گفتم من تو خونه شام خوردم و پرسیدن چی خوردی و گفتم چی خوردم. ولی بی‌خیالِ کتلت نشدن و گفتن باید بخوری و دومی رو دیگه داشتم بالا می‌آوردم! ولی خوردم.

شب که شد هیچ کدوم نیومدن بالا و هر سه تاشون پایین خوابیدن. خانم شماره‌ی 2 وسط قطار رو زمین خوابیده بود و منی که یه لیوان دوغ خورده بودم و یه بطری آب و یه لیتر شیرکاکائو و در حال انفجار بودم، باید تا خود صبح صبر می‌کردم که اینا بیدار شن که برم دستشویی. چون ما انسان‌ها توانایی پرواز کردن و پرش با بُردِ دو متر نداریم.



صبح داشتن برام لقمه‌ی نون و پنیر درست می‌کردن که گفتم پنیر دوست ندارم. از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون تو کیفم یه ظرف پنیر لیقوان داشتم و سفارش کرده بودم به مامانم که آبِ پنیرم بریزه که خراب نشن. خانم شماره‌ی 1 آجیل تعارف کرد و یه دونه نخود برداشتم و بدون جویدن قورتش دادم! خانم شماره‌ی 3 نخود و کشمش گرفت سمتم و گفتم از کشمش متنفرم. واقعاً از کشمش متنفرم و تو عمرم یه دونه کشمش هم نخوردم.

برخلاف هم‌قطارانِ قبلی، اینا از شوهراشون راضی بودن و حتی می‌گفتن اگه مُهر و خدا نبود، شوهرامونو می‌ذاشتیم جلومون سجده می‌کردیم براشون. بس که خوبن!

خانم شماره‌ی 1 داشت لحظه‌ی فوتِ مادرشو برای خانوما توضیح می‌داد و گریه می‌کرد. مامان خانم شماره‌ی 1 مادرشوهر خانم شماره‌ی 3 بود و همه‌ی خانوما نوه نتیجه داشتن. همون طور که در ابتدای مقاله عرض کردم پیر بودن.

منم داشتم روزنامه می‌خوندم. روزنامه‌ی اعتماد که مامور قطار آورده بود برامون.

نوشته بود:



6.

اون روز که داشتم می‌رفتم خونه هم‌اتاقیام گفتن فندک و دستگیره و کتری‌تو بده این چند روز که نیستی استفاده کنیم. روی دمپاییام حساسم و اجازه دادم فقط یکیشون از دمپاییام استفاده کنه.
حالا برگشتم می‌بینم دمپاییام تو پای یکی از بچه‌های یه اتاق دیگه است، کتری‌م ذوب شده، دستگیره‌ها آتیش گرفته، سوخته و بعدشم گم شده.

7.

در پیِ واکنش به این حادثه، رفتن برام یه کتری بزرگ خریدن که باهم استفاده کنیم. برام!!! و باهم!!! بعدشم آوردن توش آبو جوشوندن و چایی رو ریختن توش. من چایی رو توی قوری دم می‌کنم و آب جوش رو جدا از چایی می‌جوشونم و بدم میاد کتری رنگ چایی بگیره. فلذا نمی‌تونم با اینا باهم از کتری استفاده کنم. چون حالم از کتری‌ای که رنگ چایی بگیره به هم می‌خوره. فلذا فردا باید برم دوباره برای خودم یه سری وسیله بخرم و تصمیم بگیرم دیگه به کسی چیزی امانت ندم. هر چند همین الان که در حال تایپ این سطورم، هم‌اتاقی داره با اتوی من لباساشو اتو می‌کنه.

8.

شیما اینا اومدن برای چایی و موضوع جلسه‌ی امشب کتک‌هاییه که از والدین‌شون خوردن. دارن از شیلنگ و کمربند!!! صحبت می‌کنن... تازه دخترم هستن! تازه قرن 21 ایم.

9.

برای صبونه اگه چایی نخورم لقمه از گلوم پایین نمیره و من فردا بدونِ چایی قراره صبونه بخورم. فی‌الواقع می‌تونم تو قابلمه آب بجوشونم تی‌بگ (چای کیسه‌ای) بخورم تا یه کتری بخرم. عصبانی نیستم، ناراحت نیستم، فقط خسته‌ام... خیلی خسته... خسته از همه چی.

بشنویم: Amir_Tataloo_Be_Man_Che_Han.mp3

نظرات (۶۷)

من فعلا کامنت شماره یکو به نام خودم ثبت میکنم..هرچند پستو خوندم ولی
اصل مطلب و کامنت دادن بمونه واس بعد
پاسخ:
:))) [بوس]
اووو چقدر سخت میگیربد شما زندگی خوابگاهی رو. پسرا کلا صورت مسیله رو پاک میکنن
چای نمیخورن. وقتی سلف غذا نداره هم هیچی نمیخورن. برا همین نه مشکل کتری دارن نه دستگیره هاشون سوخته!
تازه مگه تو دوران دانشجویی اتو هم میکنن؟ به حق چیز های نشنیده!
😂😂😂😂
پاسخ:
:))) خدایی اتو از اوجب واجباته
تازه من چادری‌ام و ملت همیشه میگن چادریا به اتو نیاز ندارن
ولی من جورابامم اتو می‌کنم
والا من میترسم روحانی این ترم نمره نیاره بمونه برا ترم بعد!
اون وقت بدبخت میشیم! بدبخخختتتتت
پاسخ:
:)) چی بگم...
ببین همه پست یه طرف
همه بندهای شماره گذاری م همون طرف
اینقدری م که خندیدم هم همون طرف
ولی وجدانن نگو که تتلی هستی نسرین😭😭😭😭😭😭تتل گوش میدی؟😑😑😑اللن بلاکت میکنم :|
پاسخ:
:))) تو الان باید بشینی زار زار به این پست گریه کنی... می‌خندی؟ وای بر تو!
عناب که خیلی خوبه.اون جوکه مال اناره!!

چه داداش با شخصیتی دارین:)

منم دقیقا مثل شمام!!!یه لیوان دارم که ترم یک از یه جایی بلند کردم!این ترم همون اوایل شستمش و بعد توش انواع نوشیدنی ها رو خوردم.مثلا اب انبه.شکلات داغ.نسکافه و اغلب اوقات چایی ولی یادم نیست شسته باشمش.فقط اول توش یکم اب میچرخونم و میریزم دور:/

پاسخ:
من تا حالا عناب نه دیده بودم و نه خورده بودم.
انارو نشنیدم ولی عناب رو برای اسهال معادل‌سازی کرده بودن (البته جک بود)

:)))) چه تفاهمی. من تو لیوان دهنی خودم که آب خورده باشم دوباره آب نمی‌خورم
۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۲ خانوم لبخند :)
امیر تتلو :|
پاسخ:
:)) به مفهومِ شعرش دقت کن خب
۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۳ آقاگل ‌‌‌‌
آقا من قبلا گفته بودم تو خوابگاه چطوری بودیم دیگه! باور کنین ما هم تو کتری چایی دم نمیکردیم دیگه!
بابا آخه کتری برا چایی دم کردنه؟ :/
فلاسک و قوری رو برا چی ساختن پس؟
.
یادمه کرمان که بودیم کتری مون ترکید. بچه ها هم همه رفتند خونه چون تعطیللات محرم بود. فقط من مونده بودم. منم به شدت چایی خور! سه روز تو قابلمه آب میجوشوندم چایی دم میکردم! 
.
دیگه اینکه اون پسر نسرین خانم رو باید یک هفته بفرستن اتاق تربیت بدنیا آدم بشه! 
همین دیگه حرفی ندارم!

پاسخ:
:))) این پستو بخونید:
۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۷ میرزاده خاتون
من اصلن تاحالا به مسئله ی کوپه ی مختلط فکر نکرده بودم :| یادم باشه دفعه بعد که امیر می خواد بره تبریز ازش بپرسم:b
پاسخ:
:)))) آره کوپه‌ها سه دسته‌ن
آقایون، خانوما، مختلط
یه بار یه زن و شوهر تو کوپه‌ی مختلط بودن و یه زن و شوهر دیگه هم بودن و کلاً معذب بودن و می‌خواستن با یه کوپه‌ی مختلط دیگه جابه‌جا بشن
اوایل پاراگراف یکی مونده به رسیدن به عکسِ اول خیلی جالب بود شیوه‌ی توصیفت .
میخواستم بگم اینکه گفتی خسته‌م رو درک میکنم که خب دیدم امکان نداره خستگی شما رو درک کنم ولی حداقل اینکه اون احساس نه عصبانیته و نه ناراحتیه و فقط خستگیه رو ( جدا از میزانش ) درک می‌کنم ( امیدوارم )  .

هم‌سفر منم که یه خانوم پیر بود همش از ۳تا پسرش که متاهل بودن و در کشورهای مختلف زندگی می‌کردن حرف می‌زد ؛ یجورایی احساس می‌کردم اگه بچه‌هاش دختر بودن نمی‌تونست اونقدر باافتخار و باذوق درباره‌شون صحبت کنه .
پاسخ:
من یه بار با یه خانوم 102 ساله هم‌سفر بودم
این پستو بخون:
۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۹ آقاگل ‌‌‌‌
@فطرس:
ما هم اتو داشتیم هم چایی میخوردیم. هم هیچوقت گشنه نمیموندیم:دی بابا خوابگاه بود درست ولی زندان گوانتانامو نبوده که! خخخخ
تازه یادمه یکبار اتو نبود با کتری داغ لباسمو اتو کردم!
البته خب مثلا ظرفامون رو هیچوقت  نمیشستیم که کسی قرض نگیره ازمون! 
ما حتی چون هفت نفر بودیم هفت روز هفته اتاق رو جارو میکردیم!
ولی خب همیشه کثیف بود! چون بلد نبودیم جارو کنیم:دی
پاسخ:
:)))) من ظرفامو داغ داغ می‌شورم.
ینی لقمه‌ی آخرو قورت نداده، ظرفام شسته شده
راستی من طرفدار زندگی بدونِ اتو هستم کلا ؛)))
پاسخ:
من یه بار جوراب پارزینو خواستم اتو کنم، ذوب شد چسبید به اتو :))))
باورم نمیشه این همه رو خوندم :)) البته من همیشه از اخر پستای تو میخونم :|

خواستم عرض کنم که تو ورودی٩١ برق یه نسرین داشتین که دوست من بود :دی
پاسخ:
هویج یادته؟
یه خط بیشتر پست نمی‌ذاشت
ولی پستای منو می‌خوند :)))


91؟ من ورودی 89 بودم و 90 ایا و 88 ایا رو خوب می‌شناختم ولی 91 ایا رو زیاد نمی‌شناختم. باید برم این نسرینو پیداش کنم سر به نیستش کنم :)))
خوندم ؛ خیــــــــــلی باحال بود ، خیلیا :)))

پاسخ:
:دی
یوخ آرتیک یااااااااا
من بلاکت میکنم ! تو یک تتلیتی عستی😐😑😑
پاسخ:
استغفرالله
۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۱:۱۲ خانم فـــــ
چرا اینقدر طویله عاخه؟
ما خسته ایم، خسته دخترم!
تا 4 رو خوندم
ولی یه چیزی ، منم سال اول دانشگاه همینطوری بودم همه چیزم جدا ولی بعدا دیگه این روالو کنار گذاشتم چون به نظر بقیه عادت بدیه!
ضمن اینکه مثلا یه شب میومدم خوابگاه میدیدم تو ظرف من شام خوردن با قاشق ماشقای من انداختن رومیز رفتن خوابیدن!
مهمون هم داشتن تو لیوان من براش چایی میریختن!
وقتی توضیح دادن براشون بی فایده هست دیگه تصمیم گرفتم بیخیال بشم چون نمیفهمن/نمیفهمیدن واقعا!
پاسخ:
:))) خسته نباشی
کم‌کم بخونش خب.... ده دیقه بیشتر وقتتو نمی‌گیره :دی

یه جوری رفتار کردم که هم‌اتاقیام مطلقاً بدون اجازه‌ی من به وسایلم دست نمی‌زنن خدا رو شکر
دیگه بهت نمیگم وحشی ! فهمیدم که مشکل از جای دیگه س !!! 😂 متاسفانه تو یک تتلیتی هستی و این درمان نداره😑
پاسخ:
:))) تتلیتی اسم یه گروهه؟ من از امیر مقصودلو! فقط همین یکی دو تا آهنگو شنیدم و زیاد نمی‌شناسمش. فقط می‌دونم کاراش شبیهِ الهام چرخنده بوده
نیه آغلیام عاخه؟:دی
من روی وسایلم و امانت داری خیلی حساسم و خون بپا میکردم اگر این بلاهارو سر وسایلم میاوردن ولی خب امروز 3 نفر از یه ظرف ناهار خوردیم ! از بطری آب دوستمم نوشیدم ! و قس علی هذا :دی
پاسخ:
از نظرِ روحی تو فاز خون به پا کردن نیستم این روزا
آفرین قس علی هذا رو درست نوشتی :)))
۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۱:۲۱ فیلو سوفیا
یه لحظه فکر کردم اگه منم مثل تو این حساسیت ها رو داشتم چقد زندگی سخت میشد برام...واقعا هم متفاوت بودن و اینکه ببینی دیگران فک میکنن باید یه جور دیگه باشی یا از وسایل مشترک استفاده کنید خسته کننده میشه و همین که تا همین جا دووم آوردی دست مریزاد و احتمالا ادمه ش رو هم میتونی.
من ته اعصاب خوردیم و چیزی که خیلی روش حساس بودم این بود که گاهی از خونه میرفتم خوابگاه و میدیدم یکی رو تختم خوابیده...این واقعا برام عذاب آور بود و حتی اگه ملحفه هم روش پهن کرده بود تا یا مدت با اکراه رو تخت می خوابیدم:||
پاسخ:
خب من نسبت به تختم این حساسیت رو ندارم.
خوشبختانه تا حالا بدون اجازه‌ام به هیچیم دست نزدن و اگه لازم هم داشته باشن زنگ می‌زنن و میگن و اگه بگم نه استفاده نمی‌کنن
به من میگی استغفرلله؟
من باید از این به بعد تورو دیدم دیگه بگم بسم الله !
دور شو ... دور شو تو یک تتلی هستی 😂😂😂نزد من نیا دوووووور شو😐✋
دووووتر تر😆
پاسخ:
:))) تتلو را آزاد کنید.
خب ببین این وسواسه دیگه. اگه میوه رو با دست پوست میکَنَن خب کتلتو هم با دست درست کردن
پاسخ:
آیا برداشت شما از مقاله این بوده که کتلت رو دوست داشتم و با آرامشِ خاطر خوردم؟!

ببین من وسواس ندارم. مثلاً یه دختره هست تو خوابگاه که قند و نبات رو با تاید می‌شوره!!!
اصن معروفه به میمِ وسواسی

ولی من مطلقاً این جوری نیستم. مثلاً وقتی نگار اینجا بود ازش ظرف می‌گرفتم و باهم می‌رفتیم پارک برای افطاری و صبونه و از ظرفام باهم استفاده می‌کردیم. یا وقتی می‌رفتیم واحدِ نرگس اینا تو ظرفای نرگس غذا می‌خوردم.
بنده عرض کردم با آدم بی‌مسئولیت چیزیو شریک نمی‌شم.
بعد اینکه من عاااشق آدماییم که به این چیزا اهمیتی نمیدن :))) یعنی از معیارام برای شوعرمه. مثلا داییم ناهار میاد خونمون من نوشابه اضافه میارم میگم سعید دیگه جا ندارم قشنگ لیوانشو میاره جلو از لیوان به لیوان میریزم میخوره :)))
پاسخ:
تنها معیار من برای شوعر اینه که مراد باشه :دی
چقدر سختی کشیدی!!!
منم بدون چایی نمیتونم صبحونه بخورم
پاسخ:
مشقت‌ها کشیده‌ام که مپرس
الان صبه و من صبونه نخوردم هنوز...
در کوپه ب سر میبرم 
فردا کلا بعد رسیدن به خوابگاه ۳ ساعت وقت دارم تا شبم دانشگاهم=(
اتو دارم اونم جدا .ی قوری دارم و ی فلاسک از قوری ب عنوان کتری استفاده میکنمم .هر روز اتاق جارو میکنم .دو عدد قاشق دو عدد چنگال دارم دومی رو آگه کسی از اتاق دیگه بیاد میذارم بخوره باهاش غذا رو. اولی نننن 
تازه ما گشنه نمیمونیم چندتا کدبانو داریم =))))) انواع غذا ها رو روزای تعطیل درست میکنن

کلا هر ذهنیتی درباره خوابگاه و اتاق پسرونه هرکسی داره وقتی ما رو میبینه یک مثال نقض خوب دستش میاد 
انشاءالله روحانی درسو پاس کنه مردود نشه =))))) فوقش از قوانین مدرسه استفاده میکنه تک ماده میزنه 

دیگه همینا فعلا
پاسخ:
منم تا دقایقی دیگر کلاس دارم تاااااااااااااااااا عصر

من به عنوانِ دانشجویی که چهار سال پیش بلیت قطارش 4 تومن بود و الان 50 تومن، بهش نمره‌ی 10 میدم.
اون چیزایی رو که گفتی شخصی ان، اینجا واسه ما هم صدق میکنه. یعنی هر کسی لیوان و اسکاچ و تشت و کتری و ... مخصوص خودش داره
البته که واسه زندگی خوابگاهی اینا جداس
پاسخ:
اینا برای هم‌اتاقیای من هرگز جدا نبودن
ینی اون سه تا باهم یه دونه از اینا داشتن و من جدا
منم گاهی با قطار میرم دانشگاه مسیرم ی ساعتس در کنج عزلتم فرو میرم و ب طبیعت شمال می نگرم.گهگاه هم بچه های دبیرستانو میبینم :) تجدید خاطرات میشه.
خوابگاه هم داشتم ولی چون سه چهار روز در هفته بود وسایل زیادی نمیبردم مثلا ی هفته فقط با ی لیوان رفتم.چای هم یا تو بوفه ی خوابگاه یا هم اتاقیا :) الان ک رفت و امد میکنم قدر خوابگاهو بیشتر میدونم خخ
البته کتری های ترکیده هم زیاد دیدیم . 
ماشالا ب داداشت :)) من اوایل شیطون بودم تجربه کتک و حبس دارم :))
خسته هم نباشی :) 
+
تتلو ؟ :|

پاسخ:
کتک و حبس؟! :)))
اصن درک نمی‌کنم تنبیهو

+ آقااااااااااا! به متنِ آهنگه توجه کنید نه خواننده‌ش خب
۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۸:۴۷ صبا مهدوی
ارتباط عنوان با متن پست نشون میده حرف هایی که در مورد وسایل شخصی زدی اصلا ارتباطی با شرایط زندگی مشترک نداره و کاملا مربوط به شرایط خوابگاه دانشجوییه!!

و اینکه شیما اینا اومدن اتاقت در مورد کتک خوردن با شیلنگ صحبت کردن و پست قبلی در مورد شیما اینا و نابود کردن اون وسایلی که امانت دادی به هم اتاقیات هم نشون میده که اگر امیر تتلو آزاد نشه حالا حالا ها باید خسته گی هات را با آهنگ های قدیمیش سر کنی!

و آخر سر هم اینکه تتلو اگر بشنوه شیخنا شباهنگ آهنگشو به یکی از پست های وبلاگش پیوست کرده کلی به خودش افتخار خواهد کرد ;)


پاسخ:
اصن زندگی مشترک پارامترایی داره به اسمِ عشق و از خودگذشتگی که خب تو خوابگاه نیست همچین چیزایی
تَتَلو آزاد کنید :(
۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۹:۵۷ شن های ساحل
از شماره یک شروع کنم
۱.هم اتاقی هات خیلی تعطیل هستن یا شایدم بی نظم!!!!
۲.منم یه سری لیوان و کاسه دارم نمی خوام اگه بدردتون میخوره بدم به شما
اگه چیزی احتیاج داشتی بگو شاید من اضافه داشته باشم البته همشون تمیز و سالمه
۳.حق با تو
۴.من خمیر دندونم هم جدا :)))))اخه لثه هام تحمل خمیر دندونی که شوهرم استفاده میکن نداره اگه از اون خمیر دندون بزنم خونریزی میکن
۵.خیلی تحمل داشتی من یه جوری رد میشدم البته قبلش بهشون میگفتم که احتمالا ممکن وسط شب 
از اونجا رد بشم معمولا ناراحت نمیشن
۶.جنگ می شد انقدر تلفات نداشت!!!!
۷.منم بدم می اد 
۸.فقط می تونم بگم برادرت حساسه
۹.:((...انشالله امروز روز بهتی برات باشه
پاسخ:
1. هم تعطیلن هم بی‌نظم
2. قربون دستت :))))
اگه ظرفاتو بیاری بدی به هم‌اتاقیام، بهت قول میدم تا هفته‌ی دیگه یا گم میشن یا می‌شکنن
۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۱:۵۷ مهندس خانوم
وااااای چقدر خوب زندگب خوابگاهیتو میتونم درک کنم. در مورد بند آخر مخصوصا
پاسخ:
هعی...
شخصیت برادر یعنی:)))))
پاسخ:
:))) 
نمره ی قبولی نگرفت و افتاده . به همین دلیل باید دوباره تلاش کنه تا پاس بشه . 4 سال بعد شاید پاس شد 
پاسخ:
خدا آخر و عاقبتمونو به خیر کنه
اه تتلو !!!!! 

نمیدونم چرا حس میکنم شباهنگی که تتلو دوست داشته باشه شباهنگ نیست . 

بیشتر فکر میکنم مثلا آهنگ های سنتی یا آبرومندانه و سنگین گوش میده
پاسخ:
مگه شباهنگ دل نداره؟ :))))
الان که فکر میکنم بهتره بهش 10 بدیم که دیگه دوباره تلاش نکنه و از دستش راحت شیم . 

«جَکو» با لوبیای سحرآمیز، کاشتن توی خاکِ ناباور
پیچکِ سبزشون به ابرا رسید، تا چه غولی پایین بیاد آخر

شعبده‌بازی تو لباسِ سفید، دلقکی با کلاهِ شیپوری،
یه رابین‌هودِ سر به راه شده، یا گوریلِ بنفشِ انگوری...


من هیچ وقت از روحانی خوشم نیومد . از اولش هم اصلاح طلب نبود . من عارف رو دوست داشتم . وقتی کشید کنار . مردم مجبور شدن به بنفش انگوری رای بدن
پاسخ:
من یه بار تو آسانسور دانشکده عارفو دیدم هی فکر می‌کردم چه قدر قیافه‌ش آشناست :)))
اون شعر هم مال یغما گلروبی هست در ادامه میفرماید

شادی‌مون قدِ توپِ فوتبال و پرچمِ سرزمینمون چینی
من هنوزم یه پونزم روی صندلیِ معلم دینی!
پاسخ:
شادی‌های من قد همون توپ فوتبالم نیست
اقا من هنوزم باورم نمیشه . همه ی معادلات ذهنی بهم ریخته 

واقعا تتلو ؟

دوربین مخفی نیست ؟

شاید میخواید واکنش مخاطبین رو بدونید درسته ؟


تتلو :||||||||||||||||||||||||
پاسخ:
شما خواننده‌ی باهوشی هستید

هدفم چیزی بود که تو متن آهنگ میگه
خسته از اونکه تو میخوای بشیو من خودشم
خسته ام از این الگوریتم زندگی
هر کی اومد یه دل سیر خورد
چقدر این پست عطر زندگی می داد جای خستگی :)
موفق باشی گل دختر 

پاسخ:
والا عطر مطر نزده بودم :))))
ولی ممنون ^-^
۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۳:۱۵ زینـب خــآنم
من در حد تو حساس نیستم اصلا ، ولی وقتی امانت داری خودم ُ در مقایسه با بقیه میبینم ! اصن میمونم واقعااااا ! ک چرا بقیه در رابطه با مسائل و اموال مربوط ب بقیه اینقدددددر کم توجه و بیخیالن !!؟؟
مگ غیر از اینه ک امانت داری ی خصیصه خییییییییلی مهم و مورد تاکید اخلاقیه ؟!
چرا اینجورین ؟ و تعداد این افراد بی ملاحظه کم هم نیست !
پاسخ:
اوهوم... کم نیست تعدادشون
ولی حس می‌کنم دست خودشون نیست و واقعاً نمی‌تونن کاراشونو مدیریت کنن
۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۴:۴۵ 1 بنده ی خدا
بابا سخت میگیریا.
خداروشکر من هم اتاقیام خوبن.باهم کنار میایم.غیر از لیوان و قاشق چنگال بقیه چیزایی که ذکر کردی رو ممکنه از هم دیگه برداریم و البته بعدش تمیز تحویل بدیم.

اون قسمت اتوی کامنتارو من خیلی موافقم.من لباسام حتما باید اتو کشیده باشن.درسته زیر چادر معلوم نیست ولی دلیل نمیشه اتو نکنم.
پاسخ:
سخت نمی‌گیرم
من این جوری راحت‌ترم و اصن سخت نیست این سبک زندگی
۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۴:۴۹ مداد رنگی
دیروز داشتم وبلاگتُ میخوندم که داداشم سررسید.منم واسه اینکه کنجکاو نشه،همینجورى ادامه دادم.داداشمم پرسید چى میخونى و شروع کرد به خوندن.به اون پستت که واسه تاسوعا عاشورا نوشتى و عکس گذاشتى رسیدیم که داداشم یه دعایى در حقتون فرمودن،گفتم به سمعت برسونم.گفت الهى خدا از ردیف اول سمت چپ شفا بده بیاد پایین:)))))خلاصه اینکه تو رو تو اولویت قرار داد:))))))
پاسخ:
:)))))))))))) خاک به سرم. آبروم رفت رسماً پیش داداشت :دی
خدایا خداونداقبل از اینکه شفام بدی اول مرادو بده

بفرما نسرین خانم

میبینی چقدر سخته وقتی یکی وسیله شخصی ات را ازت بگیره؟

چه برسه به اینکه به خاطرش جایت هم تنگ بشه و مجبور باشی حتی مهر و محبت خانوادتو باهاش قسمت کنی

خیلی سخته به خدا

به خصوص واسه چپ دست ها این مسایل خیلی جدیه

گریه آدمو درمیارن ولی عین خیالشونم نیست

پاسخ:
به خصوص برای چپ‌دستا؟!!!! :))))
نه که برام مهم نباشه هااااااااااا، ولی اهمیت نمیدم و خودمو ناراحت یا عصبانی نمی‌کنم
۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۶:۵۸ منِ مجازی
من تاحالا عناب نخوردم ، فقط عناب رو از دور دیدم و رنگِ عنابی شنیدم :/ طعمِش هم مثِ سنجد خاص بود یا چی ؟ =)

مگه تو قطار غذا و اینا نمیدن ؟ :| آخه من یادمه یه بار که بچه بودم از تهران که میومدیم تبریز یادمه حتی آوردن جوجه دادن :) حتی یادمه قطار تلویزیون هم داشت :) بلیط هاش تا چند سالِ قبل موجود بود ولی الان خبری از بلیط ها ندارم :/

شما که خوبین ! من حتی میخوام حموم و سرویس رو هم جدا کنم از خانواده چه برسه برم دانشگاه و خوابگاه و اینا :| فقط نمیدونم چجوری سربازی رو بگذرونم :/

نمیدونم چرا من کلا از روحانی خیلی خوشم میاد :| اصن خیلی خوبه ^__^
پاسخ:
منم اولین بارم بود می‌خوردم
البته تو قطار نخوردم و آوردم تو خوابگاه شستم و بعد خوردم

غذا بیست تومنه و بلیت جدا از غذا 50 تومنه. اتفاقاً غذاشون جوجه بود. ولی من جوجه دوست ندارم
ایشالا میرید سربازی خوب میشید
نسریییین ینی دلم برات کباب شد ، این شرایط که کسی بهت چیزی میده هی اصرار میکنه هی اصرار میکنه بخوری رو تجربه کردم و شدیدا رو مخه 
طرف هم به حالتی بوده که به بهداشتش اطمینان نداشتم ، از اول هم حس بالا آوردن (اسمایلی گلاب به روتون) داشتم 
همش در اون لحظات هم صحنه های بدی به ذهن آدم میاد 
در مورد خوابگاه انصافا من حالم بد میشه از وسیله های دیگران هر چقدر بهداشتی باشه استفاده کنم ،انتظار دارم هم خوابگاهی هام همینطور باشن و از وسیله های من استفاده نکنن
هنوز نرفتم البته دانشگاه 
مرسی اه 
:|
پاسخ:
:))) ینی کامنتت یه طرف اون مرسی اه یه طرف دیگه
بچه‌ها من از صبح سر کلاس بودم تا الان
این همه کامنتو چه جوری جواب بدم خدایی؟ :(((
دارم بی‌هوش میشم از خستگی
پاسخ:
پیشنهاد من اینه که یه کم بگیری بخوابی و شب بیدار شی هم تکلیفای فردا رو انجام بدی هم کامنتا رو جواب بدی.
الهی بمیرم برات فردا 8 صبح باز کلاس داری :(
کامنت منو مرد 
پاسخ:
:دی
فکر کردم یه پست سیاسی در انتظارمونه :)) 
حالا چرا روزنامه اعتماد آوردن؟ :/ مثلا نمیشد کیهان بدن؟ :دی
این اخلاقتون خیلی جالبه برام ... اینکه همه‌‌ی وسایلتون از هم‌خوابگاهیا و هم‌اتاقیاتون جداست واقعا خوبه و مطمئناً خیلی هم سخته!! آخه مگه میشه اصلا تو خوابگاه؟! :/ ولی اینکه مثلا میوه‌ی پوست‌کنده‌شده توسط بقیه رو نمیخورین برام هضم نمیشه :)
عناب خیلی خوشمزه‌ست، البته فقط یکی دوبار خوردم... دم‌کرده عناب هم خیلی خوبه :) 

پاسخ:
اتفاقاً بخش آخرِ پستم خیلی سیاسی بود، حذفش کردم :دی
کامنت خودتو نبه خودتون و جواب خودتون به خودتون :))) 
جواب دادن به کامنتا واجب نیست که! مستحبه! حتی اگه واجب هم بود، تا نیمه شب شرعی وقت داشتین، به این زودیا قضا نمیشد :)) 
پاسخ:
هنوز تکلیفامو انجام ندادم :(
پارتی بازی همینه دیگه . اگه خسته بودید کامنت شباهنگ هم جواب نمیدادید . تبعیض تا کجا آخه ؟ 
پاسخ:
:))) واقعاً تا به کی؟
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

پاسخ:
:دی
والا هنوز ی صحنه یادمه حبس شدم و خواهرم سعی در آزاد کردنم داشت :))
منم . البته تا آدم تو موقعیتش نباشه معلوم نیس چ میکنه و چ تصمیمی میگیره.
+
باشه حالا گوش دادم . متنش خوب بود منم الان خسته و کوفته از دانشگاه اومدم فردا 5 صبح هم باس برم دوباره تا10 شب.
تتلو هم مث همیشه...
سال اول خوابگاه ی هم اتاقی تهرانی داشتم صداش شبیه تتلو بود و هر چند وقت ی دهن برامون میخوند :)) یادمه ی آهنگ هم ضبط کرد و خیلی شبیه صدای تتلو بود .قیافشم یخرده شبیهه ولی فک نکنم فامیل باشن.
پاسخ:
من کلهم اجمعین از تتلو این آهنگو شنیدم و اون آهنگِ بذار تو حال خودم باشم و حالا که جیبام خالیه.
همین.
اینستا مینستاشم فالو نمی‌کنم
عناب :))))))
پاسخ:
:دی
۲۶ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۰ خواننده مثلا خاموش!
منم توی چند تا مورد مثل شما حساسم و همیشه برادرم بم میگه اگه خوابگاهی بودی میمردی و مامان بابام بم میگن اگه ازدواج کنی میمیری!
و خب برام جالب بود که میشه از این دست حساسیت ها داشت و زنده موند توی خوابگاه! 
و مثلا من کلا هیچ چیز دهنی رو نمیخورم و همه اینو میدونن ولی هنوزم که هنوزه همش دارم مسخره میشم!

و کاش هم اتاقی هاتون یه کم مسیولیت پذیری رو یاد بگیرن و امانت داری همچنین.
پاسخ:
امان از دست این خوانندگان مثلاً خاموش

والا من که تا حالا با این کارا نمردم، فکر نکنم بعد از اینم بمیرم. شمام مقاومت کن که نسلمون منقرض نشه.
۲۶ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۷ شن های ساحل
:)))))))))))) کامنتت خیلی خوب بود هه هه هه
ای جونم منم بمیرم برات فردا ۸ صبح کلاس داری :)))))))
دوپینگ لازمی که تو :)))
پاسخ:
خواب لازمم
نتونستم بخوابم...
۲۶ مهر ۹۵ ، ۲۲:۲۵ محمد عباسی
وااااااای هم اتاقی بودن با شما کابوسیه.خدا بخیر کنه
پاسخ:
خیلی هم دلشون بخواد. من اگه نباشم کی براشون کیک بدون فر درست می‌کنه؟
والا!
ما توی حیاطمون درخت عناب داریم ، ماشاا...خیلی هم پرباره.
من از چایی بدم میاد. سالی شاید یکی دو بار بخورم.
پاسخ:
چه جوری می‌تونی چایی نخوری؟؟؟؟؟؟؟؟
من و دوست صمیمیم همیشه از وسایل هم دیگه استفاده میکنیم ، یه دونه بستنی میخریم باهم میخوریم ، آبمیوه و اینا رو دهنی میخوریم خخخ ...
بیشتر وقتا دو مدل بستنی میخریم و یه کم ازش میخوریم و جابه جا میکنیم. اینجوری ما دوتا بستنی خوردیم. یا آبمیوه میگیریم با دو تا نی و باهم میخوریم یا از همون نی .خخخخ بازم مثال بزنم؟!
پاسخ:
خب اون دوستته و فرق داره.
هم‌اتاقی، لزوماً دوست آدم نیست.
۲۶ مهر ۹۵ ، ۲۳:۲۵ گمـــــــشده :)
قشنگ خستگی نگارنده از لابلای سطور پیداست
خسته نباشی
تو کف اون مکالمات خانم های شماره 1 و 2 و 3 با هم و با شما هستم
راستی خب چایی رو باید تو قوری دم کرد دیگه
دوستاتون چه کارایی می کنن
:|
حالا روحانی از دانشگاهیان نمره قبولی گرفت؟
اگه هم گرفته جون من ردش کنین
اومده شهر ما
خبرنگار ازش پرسید: برای بیکاران شهر چه برنامه ای دارین
تو دوربین نگاه کرده: به استادار می گم در این مورد برنامه ریزی کنه
بعد از 4 سال
این حرف یعنی برو بمیر
:|
پاسخ:
نگارنده انقدر خسته است که نمی‌دونه در پاسخ به کامنتا چی تایپ کنه حتی
روحانی از دانشگاه ما یه همچین نمره‌ای گرفت:
من پاره وقت خوابگاهم و خدا رو شکر تونستم از اول به بچه ها بفهمونم که حریم شخصیم برام از هر چیزی مهم تره اما ...
یکی دو ماه که گذشته بود از شروع دانشگاه، یه دختره تو راهرو ازم پرسید که کدوم اتاقم و هم اتاقیام کیا هستن و چرا تو این مدت منُ ندیده اصلن، تا توضیح دادم گفت آها همون دختره که پاره وقته و خیلی خودشُ میگیره؟
یعنی میخوام بگم اینکه من ازشون خواسته بودم از ملافه من استفاده نکنن چون بدنم خارش میگیره و بعد ازین که از ماهیتابه استفاده کردن بشورنش و وقتی از بیرون میان لباسای بارونی و خیسشونُ رو وسایل من نذارن مصداق بارز غرور بیش از حد من بوده ، جوری که به بقیه اتاق ها هم ناله هاشون رسیده :))
تو وسواسی نیستی، خب؟ تو وسواسی نیستی :دی
پاسخ:
:)))) من وسواسی نیستم. تکرار کن با خودت نسرین. تو وسواسی نیستی.
عاشق اعصاب نداشته ت هستم ینی :))))
البته حق داری. همیشه آدمایی که به یه چیزی اهمیت میدن خیلیییی از آدمایی که به اون چیز اهمیت نمی دن و به این هم اهمیت نمیدن که آدم به اون چیز اهمیت میده اعصابشون خورد میشه. چی گفتم :)))
پاسخ:
:))) چیزی که برام عجیبه اینه که آستانه‌ی تحملم انقدر زیاد شده که به معنای واقعی کلمه واکنش نشون ندادم
"من چه قدر بدم میاد یکی هم‌اسم من باشه. دوست دارم اسمم فقط مال خودم باشه و خدا رو صد هزار مرتبه شکر نه تو مدرسه‌مون و نه دانشگاه نداشتیم."
دقیقا چند روز پیش داشتم به خواهرم که فامیل اسمشو دزدیدن میگفتم من متنفرم از اینکه کسی اسم منو بذاره روی بچش اسم من مال خودمه
وا؟مگه چای رو تو کتری هم میریزن؟!چای رو تو قوری میریزن دم میکنن
جل الخالق

نسرین جوراب رو اتو میکنی؟آخه برای چی؟

"یه جوری رفتار کردم که هم‌اتاقیام مطلقاً بدون اجازه‌ی من به وسایلم دست نمی‌زنن"
دقیقا میخواستم ازت بپرسم چطوری هم در کارشناسی و هم در ارشد همون ابتدای کار این نکات رو بهشون گفتی که ناراحت نشن و از طرفی آویزه گوششون هم بشه
من یک دوست تو دوران دانشگاه داشتم که خیلی تمیز بود و باهاش آرامش روانی داشتم و همیشه به همدیگه میگفتیم ما اگه قرار بود یک خونه ای اجاره کنیم یا مثلا شهرستانی جایی بریم با همدیگه راحت راحتیم

متاسفانه امانت نداری بیشتر از امانت داریه خاطرات بد از این مورد زیاد دارم هم خودم و هم خانوادم مثلا مامانم از اینکه وسایل برقی و آشپزی رو به همسایه ها قرض داده بود یک چیزایی تعریف میکنه که الان بعد از گذشت این همه سال وقتی میشنوم اعصابم داغون میشه کاش میشد به مردم یک چیزهایی رو تزریق کرد
پاسخ:
همیشه که اتو نمی‌کنم
مثال زدم که به عمق شخصیتم پی ببرید :دی

هر سال، روز اول یه جلسه توجیهی می‌ذارم و تو نیم ساعت خودمو براشون تشریح و تبیین می‌کنم :)))
حال ندارم از حرفم دفاع کنم
فقط منظورم اینی که میگی نبود و حق با منه :دی
پاسخ:
:دی حق با توئه. ولی وسواسی نیستم

به خصوص چپ دست ها چون حساس تر هستند

منم دلم نمی خواهد از چیز دست دیگرا بخورم

چون معلوم نیست به اندازه من به تمیزی دستشون قبل از خوردن توجه داشته باشن

ضمنا وسایل تو میشه جایگزین کرد و ناراحت نشد ولی مال من جایگزین نشده و مگه اینکه برم خونه شوهر یادم بره که عروس چی به سر کاشونه اتاقم انداخت

باور کن خودت هم بودی جای من ناراحت میشدی

راستی تو دیگه منو نمی خونی؟

کامنت خصوصی ندارم ازت واسه این گفتم :)))

 

پاسخ:
می‌خونم
ولی کامنت نمیذارم
حتی اون پسته که عکستو گذاشتی و بعدش حذف کردی رو هم خوندم
این همه می خونی چرا نظر نمیزاری پس خسیس؟!!!
پاسخ:
جواب سوالت اینجاست
این کامنتی که برای جولیک خطاب به Avonlea گذاشتمو بخون:

۲۷ مهر ۹۵ ، ۲۱:۳۲ ر. کازیمودو
بهتون تبریک میگم خانم. رکورد طولانی‌ترین پست تاریخ وبلاگ‌نویسی به شما تعلق گرفت. برای شرکت در قرعه‌کشی و دریافت هدیه عدد یک را به سی‌هزار و خورده‌ای پیامک بزنید. هزینه پیامک: شونصد هزار تا
پاسخ:
:))) من پستای طولانی‌تر از اینم داشتماااااااااااا
لینک بدمممممممممممممممممممممم؟ :دی
لینک نده.پست بزار
پاسخ:
:( می‌خوام کامنتا رو چند ماه ببندم...
۲۷ مهر ۹۵ ، ۲۲:۰۳ آرزوهای نجیب (:
کی فکرشو می کرد من یه پست به این طولانی رو بخونم ؟؟؟؟؟ دو نخطه افتخار کردن به خودم:D
پاسخ:
آفرین ^-^
پس به به خانم منظورت اینه شما که این همه کامنت برات میزاریم 
داریم عامدانه تو زندگیت دخالت می کنیم؟! 
این کلمه عامدانه را از کجا آوردی لفظ قلم؟!
خب شاید دیگرانم مثل شما دوست داشته باشن تو زندگیشون نظر بدن و ضعف و کاستی های زندگیشون را تشخیص بدن و یا بابت نقاط قوتشون تقویت  بشن دیگه:)
پاسخ:
من کسی رو مجبور نکردم کامنت بذاره یا نذاره
دوست ندارم و نمی‌تونم تو زندگی کسی دخالت کنم و کسیو که نمی‌شناسم راهنمایی و مشاوره کنم
باشه حق با توست 
دیگه اصرار نمی کنم

پاسخ:
:)
راستی من زیاد اهل اتو نیستم، ولی تنها چیزی که حساسیت دارم صاف باشه جیبام هستن! تنها قسمتی از لباس که اصلا به چشم نمیاد :))) دستمو که می کنم تو جیبم خیلی بدم میاد اگه احساس چروکی کنم :))))
پاسخ:
:)))))) تا حالا به اتوی جیب به صورت مستقل فکر نکرده بودم