پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

1.

اون کلاسی که براش سه تا استاد داریم، بحث آرشیو کردن اسناد و مدارک بود و یهو همچین ناغافل داغ دل استاد شماره 5 تازه شد و داشت از اسناد و کتابایی می‌گفت که باید فلان جا باشن و نیستن و هیچ کس مسئولیتِ نبودنشون رو به عهده نمی‌گیره و می‌گفت یه سری فایل صوتی داشتیم از لهجه‌های مختلفِ دانش‌آموزان کل کشور که آموزش پرورش انقدر گفت جا نداریم جا نداریم که یه روز که چشم ما رو دور دید همه رو منهدم کرد :| بعد داشت می‌گفت صورت‌جلسه‌های فلان دوره که اسناد مهم و مفیدی هم بودند و دست فلان استاد بودن و اون فلان استاده داده بوده فلان جا، الان نه دست استاده و نه فلان جا و یاد یکی از خاطراتِ فنلاند افتاد که اونجا چرت‌ترین یادداشت‌ها هم آرشیو میشه و اشاره کرد به تک تک ما و گفت اصن خود شماها، کدومتون کتابای دوران مدرسه‌تونو نگه‌داشتید؟

یکی از بچه‌ها اشاره کرد به من و گفت استاد ایشون از اول ابتدائی تا حالا همه‌ی کتاباشونو نگه داشتن و یکی دیگه از بچه‌ها گفت اینکه چیزی نیست، من شنیدم sms ها و ایمیلاشونم تاکنون پاک نکردن و یکی دیگه از بچه‌ها رو کرد به اون یکی استاد (سه تا استاد سر کلاسه) و گفت حتی بسته‌های چیپس و پفک و شکلات و لیوانای آب‌میوه و ذرت مکزیکیاشم نگه‌میداره و منم برگشتم سمت اون یکی استاد و گفتم البته نه هر لیوانی! بعد برگشتم سمت بچه‌ها و گفتم عصب دندونم هم چسبوندم رو کاغذ و اونم نگه داشتم و اساتیدمون هر سه تَن، دونقطه با چندین خط صاف بودن و بهم قول مساعد دادن اگه برای قسمت آرشیو اسناد دنبال کسی بودن من تو اولویت باشم :دی

2.

استاد شماره 5 [که خانومه؛] داشت حضور و غیاب می‌کرد و مهدیه نیومده بود و گفتیم استاد عروسیشه، غیبتشو لحاظ نکنید و استاد گفت به به! ترم اول عروسی فرزانه بود و این ترم عروسی مهدیه و یکی از بچه‌ها گفت استاد ترم سوم هم عروسی عاطفه است، فعلاً عقد کرده و ایشالا چند ماه دیگه عروسیشه! بعد ملت برگشتن سمت من و گفتن تا ترم چهار هم تو رو شوهر میدیم! :دی

3.

مامانم داره میره خونه‌ی خاله‌ام و بابا هم تا شب نیست و من و اخوی امروز برای ناهار، املت داریم :دی اون وقت مامانم یه ساعته وایستاده دم در و هی میگه گوجه رو این جوری خرد کن، روغنو این جوری بریز، تخم‌مرغارو چه طوری بشکن و نمکو کی اضافه کن و درِ ماهیتابه رو بذار که روی گاز روغنی نشه و فلان ادویه خاصیتش چیه و نونو فلان جا گذاشتم و ینی هر چی آیه و قسم میارم که من تو خوابگاه آش رشته هم درست کردم، باور نمی‌کنه!!!

4. بعداً نوشت:

به همین سوی چراغ مودم قسم همین الان مامانم زنگ زده می‌گه تخم‌مرغا رو جدا جدا، اول تو یه کاسه بریز ببین سالمه بعد بریز توی ماهیتابه!
میگم چشم!!
میگه سبزی خوردن هم هست تو یخچال، اونارم بخورین
من: چشم، مامان؛ چشم!
مامان: طالبی هم هست، عمودی قاچ کن، بعد سه تا خط افقی برش بده
من: O-0
مامان: داداشت بیدار شده؟
من: نه هنوز (ساعت: 14:14)

نظرات (۱۹)

۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۰۲ مستر نیمــا
مامانتم میدونه هنوز نمیتونی یه امت درست کنی.ببین اینم مدرکش :)))))))))
هر وقت یاد گرفتی املت درست کنی بعد شوهرت میدیم.خب بیچاره از گرسنگی تلف میشه=))))
پاسخ:
ینی اووووووووووووووووووون همه عکس از آشپزیام که میذارم وبلاگم فوتوشاپه دیگه!!!
هعی...
:)))
بردار عکسای کیک و کتلت و اشایی ک درست کردی نشون مامان جان بده تا بدونه چ دختر خانمی داره...
پاسخ:
والا هر صبح و ظهر و شب عکس تمام وعده‌ها رو تلگرام می‌کردم براش
ولی مامانم بیشتر از اینکه به آشپزی‌م ایمان داشته باشه، به فوتوشاپم ایمان داره ظاهراً :دی
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۸ سرباز جامانده
عاقا من هردفعه درمورد این کلاس3 استاده میگی واسم سوال پیش میاد که چجوری هر سه باهم درس میدن؟! ترم4میشه قبل از عید سال دیگه؟! مراد اگه تا آخر تابستون پیداش بشه یه 5-6 ماهم عقد باشین عید سال دیگه عروسیت میشه.مبارک باشه. :-D جدی؟!ینی مامانت فکر میکنن آشپزی بلد نیستی؟!پس چجوری تاالان توخوابگاه زندگی کردی اگه بلد نبودی؟!در جهت باور کردنشون امشب شام بپز در جریان بگیرن
پاسخ:
:)))) این جوری: nebula.blog.ir/post/728 عکس سه تا استادمه که به نوبت درس میدن و من یواشکی عکس گرفتم :دی

به نظرم حق با مامانمه؛ من تو خونه‌مون وقتی آشپزی می‌کنم به معنای واقعی کلمه گند می‌زنم
چون یه اندازه یه نفر و حداکثر دو نفر بلدم غذا درست کنم :دی (ینی خودم و مراد)
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۳ ساکن طبقه 40
یعنی عنوان منو کشت :دی
پاسخ:
اصن عنوان پستای من خعلی خاصن!!!
ینی اون قدر که انرژی برای خود پست می‌ذارم، ده برابرش صرف انتخاب عنوان میشه به واقع :دی
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۸ سرباز جامانده
جالبه. . O_oواقعا؟! عاخه فرق نداره که 2 نفر یا4 نفر. عاقا پس بچه هاتون چی؟
پاسخ:
فکر اونجاشو کردم!
دو تا قابلمه و دو تا ماهیتابه غذا درست می‌کنم :دی
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۸ خانم الفــــ
اول یه ایشالای کشــــدار و بلند برای شماره ی 2 :)
دوم، اصلا حق با مادراست :) از کجا معلوم اون همه عکس فتوشاپ نبوده باشه؟! یعنی تا این حد خواننده ی وفاداری هستم من :دی
پاسخ:
هعی... بالاخره دستم رو شد و فهمیدین اون همه غذا فوتوشاپ بوده :دی


ایشالا!!!
هر کی این کامنتو می‌بینه بگه ایشالا
لال از دنیا نری بگو ایشالا :))))
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۸ سرباز جامانده
ظرفاشم بده مراد بشوره.:دی
پاسخ:
این یه مورد تخصص خودمه
یه بار وقتی ظرف شستن امیدو دیدم، قسم خوردم هرگز نذارم مراد دست به ظرفا بزنه :))))))))))))))
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۲۸ زینـب خــآنم
بابا دمــــــــــــــــت گرم !
من سواله واسم این همه ببخشیدا ولی خرت ُ پرت ُ اصن کجا نگه میداری ؟؟؟؟
جایی هم مونده دیگ تو خونتون ؟!؟
مگ اینک از کل خانواده تو فقط وسایل ُ نگه داری ، اگ همه بخوان نگه دارن ک شب باید تو خیابون بخوابین  : |
پاسخ:
همه رو زیپ می‌کنم :دی
کتابای ابتدائی تا دبیرستانم که تو کارتن و توی پارکینگن 
داداشم کلاً همه‌ی کتاباش پارکینگه! البته اون فازش فرق داره و خودش جزوه نمی‌نویسه

کتابای دبیرستانم، 
من از اینایی بودم که بر خلاف داداشم، به جای اینکه چندین کتاب بخونم یه دونه کتاب رو چندین بار می‌خوندم، برای همین زیاد نیستن
تازه کمک درسیامو دادم به این و اون و فقط دفتر و کتاب و جزوه‌هام مونده

کتابای دوره‌ی کارشناسیمم دادم به این و اون و فقط جزوه‌هام مونده و کتابایی که حکم یادگاری برام داشتن :دی
اصن تو مگه عکس اتاقمو تو پروفایلم ندیدی؟
وقتی داشتم می‌رفتم خوابگاه

الان کتابای ارشدم هم اضافه شده و یه چهار طبقه قفسه دیگه هم اضافه کردم کنار تختم
هنوز هم متعجم که چجوری این همه وسایل مکتوب و غیر مکتوب و بدرد بخور و بدرد نخور! جاگیر و جانگیر! رو نگه داشتین =))
یعنی تو آموزش پرورش به این گشادی! یه ذره جا واسه این اسناد و آرشیوا نبود؟! ://

معلوم شد مادرتون وبلاگتون رو خوب نمیخونه D: وگرنه اسناد آشپزیتون که موجوده :)

پاسخ:
استادمون بیشتر به خاطر از دست رفتن صدای دانش‌آموزای بم، ناراحت بود
می‌گفت دیگه اونا نیستن و صداشونو نگه داریم


بابام چون از inoreader می‌خونه یه پستم از زیر دستش در نمیره :دی
ولی اگه به مامانم لینک ندم خودش نمی‌خونه
داداشم هم که هفته‌ای یه بار میاد همه‌ی پستارو شخم میزنه میره

خدا رو شکر سایر فک و فامیلانِ گرامی و ارجمند دیگه نمی‌خونن :))))
آخه فصل دوم رو نوه‌ی پسرعمه‌ی بابابزرگم هم می‌خوند!!!
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۴ خانم الفــــ
:)) وای خدا..خدا حفظشون کنه که اینقدر نگرانن :)

ما همین بساط رو با مامانم داریم، بعضی وقتها وقتی میخوان بگن،غذاتو گرم کن بخور میگن : گاز رو روشن کن،یه کتری بذار روش،جوش که اومد،غذاتو بذار روش،داغ بشه! بعد بریز تو بشقاب بخور، اگر هم خواستی زودتر گرم بشه،بذارش روی شلعه ی کم گاز،خودتم پاش وایسا که ته نگیره و نسوزه،بعدم بریز تو بشقاب بخور.دوغ هم توی یخچال هست(یعنی فکر کن که یه درصد ندونم کجاست)،و الی اخر... 
:)
پاسخ:
:))))))))))))))))))))))))))) وای خدا مردم از خنده
فکر کنم مامان‌ها همه‌شون شبیه همن تو این زمینه :دی

داداشم الان بیدار شد :دی
اون جغدتر از منه! صبا می‌خوابه تا لنگ ظهر
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۵ زینـب خــآنم
ظاهرا مامانت دیگ خیـــــــــــــلی ازت قطع امید کردن   : ))))))
هیـچ جوره باورشون نمیشه تو زن زندگی بشی با این همه اصرار ُ تلفن !!!!
بنظرم باید ی حرکتی بزنی ، ی حرکت خفن ُ چشم پُر کن  ; )
پاسخ:
:)))) یه چیزی فراتر از قطع امیده!!!
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۴ سرباز جامانده
O_o:-D :-D من بچه سرراهی ام فکرکنم
پاسخ:
:))))) بعید نیست
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۸ مستر نیمــا
شک داشتم ولی الان برام محرز شد همشششششششش فتو شاپه
فتوشاپه آقا فتوشاپههه =)))))))
پاسخ:
:دی :))))
اعتراف می‌کنم املای محرز رو بلد نبودم، سرچ کردم ببینم درست نوشتی یا نه، که خب درست بود
همین بایگانی کردن اینجا به درد میخوره دیگه که نشون مامانِتون بدین بگین بلدم بلدم :|
فِک کنم چون از بس سرتون تو وبلاگ ُ درس ُ دانشگاه هس ، فِک میکنن آشپزی بلد نیستین :)
پاسخ:
آره والا!
البته حق دارن
چون تا همین چند سال پیش، آب هم بلد نبودم بجوشونم :دی
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۱۱ خانم الفــــ
:))
نکته ی جالبش،تکرار عبارت "فهمیدی؟" انتهای هر کدوم از این جملاته.

+به اخوی بفرمایید،طرح اذان تا اذان رو اجرا کنن،دو روز دیگه هم که ماه مبارکه،اینطوری به صرفته تره.بعد اذان صبح بخوابن تا قبل از اذان مغرب :))
پاسخ:
اصن ما جد اندر جد جغد بودیم
من دیر می‌خوابم شبا و صبا به موقع بیدار میشم و عصرم نمی‌خوابم
ولی ایشون شبا اصن نمی‌خوابه و ظهرا حسسسسسسسسسابی جبران می‌کنه


درسته آشپزی بلدی ولی اگر تونستی یه املت خوب درست کنی اونوقت میتونی بگی آشپز ماهری هستی :دی


پاسخ:
:دی


می بینم که مستر نیما دخترای مردم رو شوهر میده :))))))))))))

مستر نیما اول خودتون زن بگیرین بعد دخترای مردم شوهر بدین :))))))))))))))


پاسخ:
:) مسترنیما، شیخِ محله است خب :دی
وظیفه‌اش همینه :دی

ای شیخ نیما لطف کن بیزحمت اول شباهنگ رو شوهر بده بلکه به وظیفه ت عمل کردین :دی

بعد برای خودت آستین بالا بزن ای شیخ :)))))))))))))




پاسخ:
:)
اون عصب دندون جدی بود؟ o_O(هنوز کامنتارو نخوندم پس عذر میخوام اگه یه وقت تکراری بود سوالم)
مامانا همینن مامان وقتی زنگ میزنه نحوه شستن دستها رو هم بهم میگه هر دفعه :)
وهم چنان در انتظار مرادیم ما D:
پاسخ:
:))) بله جدی بود
بلاگفا پستامو خورده! وگرنه لینکِ خاطره‌ی کلاس OR رو که سر همین کلاس عصب دندونمو نشون دوستام دادم، بهت می‌دادم