835- خدا رو شکر من تو قبیلهی تاکانو به دنیا نیومدم
موقع امتحانا و ارائههام یکی تو سر خودم میزنم یکی تو سر کتابام.
بدخلق میشم و دنبال بهونه میگردم برای گریه کردن و دوست دارم همه چیو رها کنم و
فرار کنم و سر به کوه و بیابون بذارم رسماً.
به جای یبوست فکری، استفراغ ذهنی میگیرم و بیشتر پست میذارم
و البته کمتر حرف میزنم.
امروز از صبح نشستم پای ترجمهی مقالههایی که باید ارائه بدم
این appeare شدن فلان کتاب رو هر جا میدیدم نمیدونستم چی ترجمه کنم
به نظر رسیدن و ظاهر شدنه معنیش ولی منتشر شدن معنی کردم
مثلاً فلان کتاب فلان سال منتشر شد
الان یه جا دیدم نوشته فلان کتاب publish و appeare شد و دیگه اینجا هر دوشون معنی انتشار نمیدن
یهو برای appeare رونمایی شدن به ذهنم رسید
دیشب پای لپ تاپِ روشن خوابم برد و دیگه نای خاموش کردنشو نداشتم
هماتاقیام خاموشش کردن و صبح بهشون گفتم این چند روز بیش از پیش هوامو داشته باشن و
حواسشون به غذاهایی که میذارم رو گاز و کتری آب و اینا باشه
خودم حواسِ درست و درمونی ندارم
امشبم پام خورد زدم قندونِ نسیمو شکستم
آخه جای قندون رو زمینه؟!!!
دیروز حاجآقای نمازخونه در مورد انجام کارای مستحب میگفت
میگفت لازم نیست هر مستحبی رو هر کسی و همیشه انجام بده
مثلاً یه ذره نمک خوردن قبل غذا مستحبه؛ ولی نه برای کسی که فشارش بالاس
امشبم داشت در مورد خواستگاری کردنِ دختر از پسر صحبت میکرد
والا به خدا کسی چیزی نپرسید!
یهویی خودش گفت
میگفت نه تنها اشکالی نداره، بلکه روال اسلامیش همینه
ولی اصول خاص خودشو داره این کار
فردا قراره اصولشو بگه و یاد که گرفتم میام تو یه پست مخصوص بانوان یادتون میدم :دی
امشب یه کم دیر اومد و بچهها گفتن فردا شب باید به تلافی تاخیر امشب، با بستنی بیاید
این همه سوژه تو اون نمازخونه بود و من خبر نداشتم؟
افسوس...
کاش زودتر هدایت میشدم
استادمون میگه یه قبیله هست، یادم نیست قاره امریکا بود یا افریقا
اینا با همزبانشون ازدواج نمیکنن،
ینی حرامه!
ینی همزباناشونو محرم میدونن و
مثل ما که با برادرامون ازدواج نمیکنیم، اینام همزباناشونو مثل برادرشون میدونن و
موقع ازدواج میرن از یه قبیلهی دیگه دختر میگیرن میارن
حالا نمیدونم بچههاشون زبون مادرو یاد میگیرن یا پدر
ولی بچههاشونم وقتی بزرگ شدن نمیتونن برن با قبیلهی پدر و مادرشون وصلت کنن
میتونه توطئهی آقایون اون قبیله باشه واسه اینکه از پر حرفی خانوماشون در امان باشن
داشتم فکر میکردم اینا وقتی ازدواج میکنن و زبون همدیگه حالیشون نیست،
اون اوایل زندگی چه جوری زندگی میکنن؟
خب من یه کم استعداد یادگیری زبانیم ضعیفه؛
خب اگه منم از این قبیله بودم، خب چه جوری با مراد حرف میزدم؟
خب من کلی حرف دارم برای گفتن خب...
بعد مثلاً اگه غذا رو حاضر کردم چه جوری بگم بیاد غذا بخوریم؟
بکوبم رو میز؟ برم دستشو بگیرم بیارم سر میز؟ داد بزنم؟ شکلک درارم؟ خب چی کار کنم؟
میگماااااااا
خرقه پوشیّ من از غایت دینداری نیست
پردهای بر سر صد عیب نهان میپوشم