پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

خوابگاه دانشگاه فردوسی، دوشنبه ۲۴ بهمن پارسال، شب

اون شب وقتی رسیدم خوابگاه، با این صحنه مواجه شدم. بقایای ناهار دبیرها و کارشناس‌هایی بود که دوشنبه ظهر رسیده بودن. همان ابتدا، ضمن عرض سلام و خوشامد، خودمونو برای هم معرفی کردیم و من قبل از اینکه مانتو و روسریمو دربیارم شروع کردم به جمع کردن این میز آشفته. درسته که قرار بود فقط چند ساعت، همون یه شبو اونجا بمونیم ولی نمی‌تونستم این شرایطو تحمل کنم. بقیۀ برنجا رو تو یه ظرف ریختم که ببرم برای گربه‌ها و پرنده‌های خوابگاه. یه کیسۀ بزرگ آشغال جمع کردم و گذاشتم پشت در. یخچالو باز کردم و حتی توی یخچال هم آشغال بود. اونجا رم تمیز کردم. یه بطری آب معدنی بزرگ تو یخچال بود که خالی بود ولی رد شیرکاکائو توش بود. چپ و راستش کردم ببینم چیه و چرا باید تو یخچال باشه. خواستم اونم بندازم دور که یکی از کارشناس‌ها (کارشناس شمارۀ یک) گفت اونو دور ننداز شاید نمونۀ آزمایشگاهی باشه. گفت به‌جز ما یه دانشجوی دکتری هم اینجاست که اومده از آزمایشگاه دانشگاه فردوسی استفاده کنه. شاید مال اونه. گفتم بعیده این یه نمونۀ ارزشمند باشه ولی گذاشتم تو یخچال که هر موقع دختره رو دیدم بپرسم ازش. وقتی کارم تموم شد و اومدم نشستم روی تخت، یکی از کارشناس‌ها (کارشناس شمارۀ دو) گفت این کارا که کار تو نبود. صبح مستخدما میومدن تمیز می‌کردن. گفتم ینی تا صبح تو آشغالا زندگی کنم که صبح بیان تمیز کنن؟ 

بمانَد که آشغالای من نبود و آشغالای خودشون بود. 


سهم گربه‌ها و پرنده‌ها

اون موقع که من رسیدم سه یا چهارتا کارشناس اونجا بودن و دوتا دبیر. بعداً چند نفرم اومدن و بیشتر شدیم. جای نسبتاً بزرگی بود و هشت‌تا تخت دوطبقه داشت. و یه اتاق خواب جدا و سرویس بهداشتی. اون دانشجوی دکتری که اومده بود از آزمایشگاه استفاده کنه تو اون اتاق خواب جدا بود. یه کم که گذشت دختری که از دم در خوابگاه تا اونجا راهنماییم کرده بود شام آورد برامون. من تو هواپیما یه چیزی خورده بودم و اشتها نداشتم. ولی دیگه به تعداد گرفته بودن و نمی‌شد برگردوند. شام اونایی که هنوز نیومده بودن رو گذشتم روی شوفاژ کنار تختشون. نوشابه‌ها رو هم گذاشتم تو یخچال. بقیه با تعجب نگام می‌کردن. یکیشون گفت حتی فکر اونایی که نیومدن هم هستی که غذاشون گرم بمونه و نوشابه‌شون خنک. گفتم برای من که فرقی نمی‌کنه اینا رو روی میز رها کنم یا بذارمشون جای مناسب. ولی برای اونا فرق می‌کنه. چرا کاری که مفیدتره رو انجام ندم؟ چرا جایی که تحویل گرفتمو بهتر و قشنگ‌تر و آبادتر تحویل بعدیا ندم؟ پریزا رو چک کردم و گوشی و پاورمو گذاشتم شارژ بشه. چراغ‌های الکی‌روشن‌موندۀ سرویس رو هم خاموش کردم و اومدم نشستم. با اینکه خودمو معرفی کرده بودم ولی دوباره پرسیدن اهل کجا بودی؟ گفتم از تبریز اومدم ولی نمایندۀ تهرانم. رشته‌م زبان‌شناسیه ولی برق بوده رشتۀ کارشناسیم. یکی از کارشناسا گفت پس برای همینه که انقدر به تمیزی اهمیت می‌دی. تبریزیا کدبانو هستن. تکذیب کردم و گفتم همه جور آدمی همه جا پیدا میشه. دوران کارشناسی، هم‌اتاقیای تبریزی داشتم که از کثیف بودنشون به ستوه اومده بودم. فک و فامیلامونم اگه اینجا بودن رفتاری مشابه رفتار شما داشتن نه رفتار من. ینی اکثراً می‌خوردن و ظرفشونو رها می‌کردن روی میز که یکی بیاد برداره. خانومه گفت نه، من تا حالا هر تبریزی‌ای که دیدم کدبانو بوده و به تمیزی اهمیت داده و اکثراً این‌جوری‌ان. گفتم اگه منم که سی سال باهاشون زندگی کردم می‌گم ‌ همه جور آدمی همه جا پیدا میشه و نمیشه تعمیم داد. گفت آخه من دلیل دارم. جامعۀ ترک‌ها چون مردسالارن، زن‌هاشون مطیعن و کار خونه رو خوب انجام می‌دن. اینو که گفت دیگه نمی‌دونستم چی بگم. چه ربطی داره آخه. کارشناس دانشگاه تبریز و اردبیل هم اونجا بودن. گفتن اگه جامعۀ ما مردسالار بود و زن‌ها مطیع بودن به‌نظرت ما الان اینجا بودیم؟ تأیید کردم. ولی کارشناسای شمارۀ یک و دو همچنان سر حرفشون بودن که نه، ما تبریزیای زیادی دیدیم و مردسالارن. گفتم باشه ولی تأیید نمی‌کنم و دیگه بحثو ادامه ندادم و موضوع بحث به نحوۀ استخدام در ادارات دولتی و استخدام در دانشگاه و پارتی و اضافه‌کاری و تفاوت حقوق استادها و کارمندها و گرانی و تورّم تغییر پیدا کرد که دیگه اینا چون بحثای تخصصی کارشناس‌ها بود ما دبیرها ساکت بودیم و گوش می‌کردیم فقط.


شامِ دوشنبه و صبحانۀ سه‌شنبه، خوابگاه دانشگاه فردوسی

کارشناس شمارۀ یک که شب قبلش گیر داده بود جامعۀ ترک‌ها مردسالارن، رشته‌مو فراموش کرده بود. دوباره پرسید. گفت برق بودی؟ گفتم نه، زبان‌شناسی. ولی مدرک برق هم دارم اگه خدا قبول کنه. برام جالب بود که موقع معرفیم بدون توضیح و تأکید خاصی گفته بودم زبان‌شناسی و برق و اکثراً برق یادشون مونده بود. کارشناس دانشگاه صنعتی سهند تبریز می‌گفت برای دبیرمون نتونستیم بلیت پیدا کنیم و نیومده. به‌شوخی گفتم منم جای دبیر شما. هم تبریزی‌ام هم صنعتی. هر کاری کمکی بود روی منم می‌تونید حساب کنید.

یه تعداد از دبیرها و کارشناسا شب رفته بودن حرم و صبح نبودن. صبحانه‌شونم مثل شام‌های شب قبل گذاشتم روی شوفاژ کنار تختشون که گرم بمونه. یکی از کارشناس‌ها گفت تو چقدر حواست به بقیه و همه چی هست. یادم افتاد خوابگاه که بودم برای هم‌اتاقیم چای می‌ریختم و چون همیشه دیرش می‌شد و نمی‌تونست صبحانه بخوره لقمه درست می‌کردم که تو سرویس بخوره.

صبح از اون دانشجوی دکتری که اومده بود از آزمایشگاه استفاده کنه راجع به بطری داخل یخچال پرسیدم. گفتم نه بابا نمونه‌ها تو یه جعبه‌ست. یه جعبه تو یخچال بود، اونجا بودن. 

قبل از رفتن بطری رو هم انداختم تو سطل آشغال.

۰۲/۰۱/۱۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۳۰)

سلام 

ای کاش بیست درصد جامعه مسیولیت پذیر بودن مثل شما . 

این فرهنگی که می بینید توی این دانشجوها و قشر فرهیخته .. دیگه توی جامعه این حالت های کلاهدخودمونو نگه داریم بقیه به ما چه صد برابر بدتره .. بخورن و بریزن یه جور کلاس حساب میشه متأسفانه که یکی دیگه بیاد جمع کنه .. 

پاسخ:
سلام
تجربه ثابت کرده میزان تحصیلات و شغل و محل زندگی و ثروت، شعور و فرهنگ و ادب نمیاره. تازه ممکنه نتیجهٔ عکس هم داشته باشه و طرف هر چی بالاتر بره بی‌ادب‌تر و بی‌شعورتر هم بشه.
الان یادم افتاد تو سفر کربلا و پیاده‌روی اربعین هم اوضاع همین بود. آشغالا رو می‌ریختن زمین که یکی میاد جمع می‌کنه. پس دین و مذهب هم عامل اثرگذاری نیست. کلاً نمی‌دونم چه عاملی باعث شده من این‌جوری از آب دربیام. حتی خانواده هم عاملش نیست. چون خانوادهٔ من با اینکه این‌جوری نیستن که کارشونو بندازن روی دوش بقیه، ولی مثل منم نیستن که کاری که بقیه نکردنو می‌کنم و همیشه منو سرزنش می‌کنن که مثل بقیه باشم :|

واقعا خوشحالم که هنوز این اخلاق به فکر بقیه بودن بدون اینکه سودی واسمون داشته باشه تو جامعه هست.

من واسم عجیب بود وقتی تو داشتی آشغالای اونارو جمع میکردی نیومدن کمک یا حتی تعارف بزنن. بله درسته که مستخدم میومد صبح جمع میکرد ولی وقتی یکی اومده داره آشغالای شمارو جمع میکنه ادب حکم میکنه یک تعارف بزنی که جمع نکن خودمون جمع میکنیم یا پاشی بری باهاش اونکارو بکنی.

پاسخ:

نه تعارف کردن نه کمک. هر چند منم ازشون انتظاری نداشتم و برای خودم تمیز می‌کردم.
البته کارشناس شمارهٔ یک که گیر داده بود جامعهٔ ما مردسالاره نیت کمک رو داشت، ولی پاش چون آسیب دیده بود نمی‌تونست بلند شه.

طبعا انتظار نداشتی ولی خب کارشون پسندم نبود.

:))) خب خوبه خداروشکر حداقل یکیشون امیدوارم کرد

پاسخ:
آره در بَدو ورود به دلم ننشستن ولی در ادامه رفتارهای خوبی ازشون مشاهده کردم و با همین جمع دوست‌تر شدم و تا آخر سفر باهم بودیم. البته چند نفرم بودن که کارهایی می‌کردن که مورد پسندم نبود و با اونا دوست نشدم. مثلاً جلسات رو می‌پیچوندن می‌رفتن بازار و جاهای دیدنی مشهد. یه سریا هم جلساتو میومدن ولی چون قبلش به کارهای شخصی پرداخته بودن و استراحت نکرده بودن، تو جلسه می‌خوابیدن :| چون دانشگاه‌ها برای حضور اینا هزینه کرده بود، به‌نظرم درستش این بود که تمرکزشونو بذارن روی این موضوع نه بازار و تفریح و حتی زیارت.

اره میفهمم. آدمها اساسا خاکسترین.

:/ اینا بده

پاسخ:
به‌نظرم چون همه‌مون خاکستری هستیم، پیدا کردن کسی که دلیل خاکستری بودنش با دلیل خاکستری بودن ما یه چیز باشه سخته. الان منم قطعاً ناهنجاری‌هایی دارم :)) ولی تو حوزه‌های دیگه.

منم نمیتونم توی همچین محیطی چنددقیقه هم دوام بیارم، اول باید تمیزکاری کنم بعد برم سروقت بقیه کارها، و واقعا فاز اونایی که اینکارو میکنن نمیدونم چیه؟! چون آدم هرچند کوتاه میخواد اونجا زندگی کنه نباید اینکارو بکنه 

ما معمولا هرسال دوسه بار میریم ویلاهای نیروی انتظامی که توی شمال هستن، دقیقا روزی که میخواییم ویلا رو تحویل بدیم یه نظافت کلی میکنیم مثل روز اول تحویل میدیم درحالیکه میدونیم به محض خروج ما، اونجا رو نظافت میکنن 

من یه زندایی تبریزی دارم که دستپختش و کدبانو بودنش زبانزد فامیله، نمیخوام تعمیم بدم به همه ولی حسم اینه که ترکها اینچیزا رو بیشتر رعایت میکنن

 

 

پاسخ:
دیشب تو اینستا یه کلیپ طنز دیدم. پسره زنگ زده بود یکی بیاد خونه رو تمیز کنه. مامانش می‌گفت وای زشته غریبه بیاد خونه رو کثیف ببینه. پا شده بود خودش خونه رو تمیز می‌کرد که اونی که قراره بیاد تمیز کنه کثیف نبیندش :)) یاد اون افتادم 

ولی متأسفانه دارن منقرض میشن. این چیزا به نسل بعدیشون منتقل نشده زیاد. دخترای فامیل اغلب دارن از ماماناشون کمک می‌گیرن تو خانه‌داری و... 
۱۲ فروردين ۰۲ ، ۰۹:۳۷ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

آفرین، آفرین.

دغدغه‌های انسان دوستانه و مسولیت‌پذیری و نظم شما قابل تحسین هست بدون تعارف.

پاسخ:
مرسی. من حس می‌کنم کار من عادی و طبیعیه و بقیه باید بابت کم‌کاری سرزنش بشن. ولی برعکس شده و اونی که معمولاً سرزنش میشه منم :))

سلام و عرض ادب و تبریک سال نو و قبولی طاعات و عبادات .

فقط یه سوالی که ذهن من را درگیر کرده اینه که آیا جناب آقای مراد هم مثل شما این همه تابع قوانین و مقررات و قانون مند هستن یا خیر؟ نظر خودتون در این مورد چیه؟

پاسخ:
سلام و سپاس
مراد که حی و حاضر جلوم ننشسته ببینم تابع قوانین و مقرارت هست یا نه. یه کاراکتر خیالی ایدئاله که اگه این ویژگی رو داشته باشه خوشحال می‌شم.

من مشکلم با زباله ها یه چیز دیگه است . هنوز تفکیک زباله برام سخته یعنی مدیریت کردن این که هر چیزی یه جای مخصوص داره و هر نوع زباله یه روز مخصوص داره برام چالشه . صاحبخونه ام طبقه پایین زندگی میکنه و از اون جایی که جریمه سنگین برای تفکیک نکردن زباله وجود داره چند بار برام قوانین رو توضیح داد. بعد چند ماه گفت تو زباله هات رو چیکار میکنی ؟ چون من میبینم هیچ زباله ای دم در نیست . 

 

داستان این بود که دو تا ایستگاه اتوبوس نزدیک اون خونه بود و من هر روز صبح یه کیسه کوچیک زباله تفکیک نشده با خودم میبردم و میذاشتم توی سطل زباله ایستگاه اتوبوس . چون از یه وکیل ایرانی که به خاطر کارهای دیگه باهاش در ارتباط بودم پرسیده بودم و گفته بود وقتی یه سطل زباله در یه محل عمومی مثل ایستگاه اتوبوس هست اون سطل برای همه چی هست و این کارت نایس نیست ولی از نظر قانونی نمیتونن بهت کاری داشته باشن . ( چون بالاخره همه جا دوربین هست میخواستم از نظر قانونی کارم درست باشه ) 

 

اینا رو به طور خلاصه تر برای صاحبخونه گفتم و برق از سرش پرید و گریبان درید و در افق محو گردید .  

 

به قول امام خداوند ان شا الله همه ما را آدم کند :دی 

پاسخ:
وای من حتی زباله‌های ریز و جزئی رو هم تفکیک می‌کنم که وقتی می‌ذاریم دم در، حداقل کار اونایی که زباله‌ها رو تفکیک می‌کنن راحت بشه.

پس خارج رفتن هم لزوماً آدما رو بافرهنگ و باشعور نمی‌کنه :)) نه فرزند صالحی بودی نه مستأجر و شهروند قانون‌مدار و منضبطی نه بندۀ خوبی. در کل از همۀ جهات متأسفم برات :))

اون چیزی که تو این روایت شما برای من بیشتر جلوه کرد این بود که نهایتا شما با این آدمها تونستین تعامل کنین و خشم احتمالی تون از بی مسیولیتی شب اول، روابط رو تیره و تار نکرد:)

چون معمولا این مدل آدمها از این جهت خلقشون عوض نمیشه یهو!

پاسخ:
نه بابا خشم و نفرت که حتی یه درصدم در وجودم نبود. تنها واکنشم این بود که ماه بعدش تو انتخابات اتحادیه‌ها به اونایی که جلساتو می‌پچوندن رأی ندادم :| وگرنه ارزش نداره آدم خلقشو به‌خاطر رفتار بقیه تلخ کنه.

دستت درد نکنه :))) بابا مستاجر خوبی بودم که هنوز هستم . ضرری که به صاحبخونه نزدم . تو صاحبخونه باشی برات مهمه مستاجرت اشغالش رو با خودش میبره میذاره یه جای دیگه :)) این بنده خدا احتمالا ترسیده که من از اینایی باشم که اشغال رو توی خونه انباشته میکنن چون من توی چند تا مستند تلوزیونی دیدم یه عده مشکل روحی دارند و اینجورین ولی خب من که ضرری بهش نزدم. خونه اش تمیزه . جریمه هم نشده چون انگار اصلا مستاجری نداره که اشغال داشته باشه

 

قانون مدار هم هستم انصافا . گفتم دیگه اولش با وکیل حرف زدم :)) 

 

خب خودشون هم اشغال میریزن توی سطل ولی مثلا فرض کن یکی موز میخوره پوستش رو میندازه (زباله تر ) . یکی نوشابه میخوره قوطی اش رو میندازه (فلز) . یکی آب میخوره بطری اش رو میندازه( پلاستیک) . یکی دستمال کاغذی میندازه(کاغذ) . یکی هم مثل من همه ی اینا رو هر روز با خودش میبره میندازه توی سطل . 

 

ولی قبول دارم که در حد اینا با فرهنگ و نایس نیستم. آره فرهنگ و این چیزا ربطی به داخل و خارج بودن نداره . 

 

فرزند صالح رو میپذیرم که نبودم یعنی ایده آل نبودم . بنده رو هم نمیدونم واقعا . عذاب وجدان ندارم چون در مورد مسائل دینی کم مطالعه نکردم فقط ذهنم جوری نیست که سریع و بدون دلیل قانع بشه . توی هر دینی حتی دین فعلیم هر چیزی که منطقم قبول کنه رو میپذیرم و هر چیزی که برام قابل قبول نباشه رو ازش دفاع نمیکنم .

 

 

پاسخ:
اون خط آخرو که شوخی کردم. ما که از باطن آدما خبر نداریم. از تغییراتشون هم همین‌طور. پس نمیشه قضاوت کرد.
ولی ببین من اگه خونه داشته باشم خونه‌مو می‌دم به مستأجری که زباله‌ها رو تفکیک می‌کنه. 

اخلاقت شبیه اروپایی هاست :))‌ اگه اپلای کنی بیای اروپا فکر نکنم تفاوت فرهنگی و این چیزا برات دغدغه باشه چون همین الان مثل خودشونی . جدی میگم . حداقل تا اینجا چیزایی که گفتی و اون صورتی مایل به سبز بودنت و تفکر سیستمی و این چیزا .

 

تفکیک زباله رو هم که از ایران شروع کردی . در مورد زبان شناسی اطلاعی ندارم ولی با همون برق اگر بیای بازار کار براش زیاده 

پاسخ:
آره اینو ده ساله دوستام می‌گن :)) 
تعارف هم نمی‌کنم تازه. ینی مثل اونا اهل تعارف نیستم.
اتفاقاً زبان‌شناسی از برق بیشتر خواهان داره اونجا. چون با حضور من به منبع عظیمی از پیکره‌های فارسی دست پیدا می‌کنن :)) ولی خب وطنم پارۀ تنم :دی

ببین وقتی برای یه جایی کار می‌کنی، مجبوری تعهد بدی در خدمت منافع اونا باشی. من اینو دوست ندارم. همین دیشب برای یه برنامه‌ای با دبیران زبان‌شناسی چندتا دانشگاه جلسه داشتیم. یهو یکیشون که بیشتر از همه فعال بود و شوق و ذوق داشت گروهو ترک کرد و گفت دانشگاهشون بهش اجازۀ همکاری با ما رو نداده. چرا؟ چون ما برگزارکننده بودیم و اونا همکار بودن و امتیازو قرار بود به ما بدن. نکتۀ جالبش اینجاست که ما خودمون در جریان این امتیازها و در بند این چیزا نیستیم. صبح بهشون پیشنهاد دادم که شما برگزار کن ما همکاری کنیم :| چیزی که برای من مهمه برگزاریه نه امتیازش :|
حالا این در سطح ملی و داخلیه. ببین اگه برم اروپا چی میشه. باید حافظ منافع اونا باشم. البته استفاده از لفظ «ما» و «اونا» با تفکر سیستمیم سازگار نیست و اتفاقاً تو بحث برگزاری این برنامه هم بهشون گفتم ما و شما نداریم و اصلاً همۀ امتیاز برای شما. ولی در سطح بین‌المللی نمی‌تونم این مناعت طبعو نشون بدم.

اره البته من خودم به اون مرحله تعهد نرسیدم . فکر کنم اگه پاسپورت بگیری چنین تعهدی داری ولی به عنوان دانشجو یا شاغل تعهد خاصی نداری چون اصلا مهاجر محسوب میشی و هر چند وقت باید اقامتت رو تمدید کنی و اگر نکنی خودشون میندازنت بیرون یعنی توی چند سال اول و قبل این که پاسپورت بگیری کاملا نقش غریبه ای رو داری که دوست داره یه جایی بمونه و اونا نمیخوان تو بمونی . بعدش که پاسپورت بگیری خب آره دیگه باید منافعشون رو در نظر بگیری . حالا بعضی از وطن پرست های افراطی رو من دیدم که وقتی اقامت دایم میگیرن دیگه برای پاسپورت درخواست نمیدن و با همون اقامت زندگی میکنن . به نظر من که جراتشون خیلی زیاده و نمیترسن از این که قانون عوض بشه یا مشکلی براشون پیش بیاد . من پاسپورت برام خیلی مهمه چون اگر روزی ازدواج کنم و بچه دار بشم اون بچه توی ایران نه حق تحصیل داره نه حق کار نه خیلی چیزای دیگه . برام مهمه که حتما تحت حمایت یه کشور دیگه باشه چون الان خود مادر آینده بچه توی ایران حق خروج نداره و پاسش ضبط شده :| بهش گفتن تعهد میدی که اون طرف هیچ اقدام علیه منافع ملی نکنی ؟‌ گفته نه :)))) منم این طرف نشسته ام به در نگاه میکنم :))‌

 

من نسبت به ایران احساسی ندارم یعنی حسم خیلی به نوع حکومت بستگی داره و در حال حاضر بیشتر دلتنگیم برای افرادیه که توی ایرانن و دوستشون دارم و همچنین خوراکی های ایران مثل لواشک و این چیزا . کلا به ترشیجات مثل گوجه سبز و چغاله بادوم و لواشک و حتی ریواس خیلی علاقه دارم یعنی انقدر که به اینا فکر میکنم به تخت جمشید فکر نمیکنم :))‌ 

پاسخ:
درسی برام نمونده که بخونم :)) اگه برم برای کار می‌رم خب :| کار هم تعهد میاره به هر حال. به یه پروژۀ کوچیک صدتا تعهد می‌گیرن با رقبا در ارتباط نباشی، اون وقت اونا به حال خودت رها می‌کنن؟

لواشک رو آرشیو پستام جست‌وجو کردم رسیدم به این عکسا که برای هشت سال پیشه. تو دانشگاه، همیشه تو کیفم لواشک خونگی داشتم. به هم‌کلاسیامم ازشون می‌دادم 
همیشه


نمیدونم من تعهدی ندادم . اگه کاری خیلی خفن و امنیتی باشه اصولا ایرانی ها رو استخدام نمیکنن . حتی در بعضی موارد به جز کشور خودشون استخدام نمیکنن . من خیلی حساسیتی ندیدم البته کارم مخابراتیه ولی توی یه شرکت خصوصی و خب هر موقع بخوام برم ایران اگر تعطیلی باشه بلیط میگیرم میرم البته من الان خیلی وقته نرفتم و نمیرم ولی کلا من چیز خاصی ندیدم . 

 

معمولا انقدر کارهاشون بخش به بخشه که من مثلا وقتی روی یه کدی کار میکنم دسترسی هام تا جاییه که لازمه یعنی به طور ساده فرض کن یه سری ورودی دارم و یه سری خروجی باید تحویل بدم ولی نمیدونم اون ورودی ها چطور تولید شدن و اون خروجی ها کجا میرن یعنی اطلاعات انقدر باز نیست که من چیز به درد بخوری ازشون داشته باشم و بخوام بدمش به یکی دیگه . 

 

پاسخ:
قراردادتو یه دور دیگه بادقت بخون. امکان نداره توش به این موضوع اشاره نشده باشه. از نظر اخلاقی هم البته منطقیه که وقتی برای یه جایی کار می‌کنی حافظ منافعش باشی.

کم کم دارم میترسم که نکنه درست نخوندم :)‌)))‌ میرم میخونمش سر فرصت ولی تا جایی که یادمه کلا به منافع کشور واین چیزا اشاره نشده بود . بحث های مرخصی و مالیات و حقوق و ساعات کاری و اینا و این چیزا بود ولی کلا منظورم این بود از نظر اخلاقی بهشون میخوری . حالا دیگه اگه ایران رو خیلی دوست داری خب یه بحث جداست چون کشور بدون حکومت توی ذهن من تعریف نشده و هر کشوری بالاخره در هر زمانی یه حکومتی داره بنابراین ملی گرایی غیر سیاسی برای من قابل درک نیست ولی دیدم کسانی رو که به فرهنگ و زبان و تاریخ و این چیزای یه کشور علاقه دارند ولی من بیشتر وضعیت فعلی کشورها و حال حاضر برام مهمه . 

 

 

 

 

پاسخ:
نمی‌دونم. به دوست داشتن و نداشتن نیست. هر چی قسمت باشه همون میشه. مهم عاقبت‌به‌خیری و رضایت موقع مردنه.

:)))))))))))‌ الان دارم توی تلگرامم عکس قرار داد رو نگاه میکنم چون خودش توی چمدونه احتمالا یعنی اطمینان ندارم ولی امیدوارم که توی چمدون باشه . دو صفحه با عنوان حریم خصوصی وجود داره ولی من تا حالا فکر میکردم اون بخش تعهدیه که اونا دارن که اطلاعات ما رو حفظ کنن ولی انگار این ماییم که باید اطلاعات اونا رو حفظ کنیم :|‌ تقریبا دو صفحه و نیم رو اصلا نخوندم . 

 

تبدیل کننده متن به صوت هم اون موقع نداشتم که برام بخونه . خوشم میاد شما از اونجا از اینجا بیشتر از من خبر داری :)))‌ 

 

من سکوت میکنم :))‌)‌ 

پاسخ:
:))) حالا درسته ما نخوردیم نون گندم، ولی دیدیم دست مردم

افرادی که قبل از  شما رسیده بودن چه رنج سنی داشتن؟

 

درسته خودم خوابگاه بودم دیدم همه جا همه جور آدمی هست ولی...

قبلا نظرم این بود افرادی که فعال‌تر هستن در بعضی زمینه‌ها از بقیه افراد بهتر هستن(جامعه دانشجویی منظورم هست) ولی بعدتر که گذشت وقتی خوابگاهی شدم بعد اون افرادی که فعال‌تر بودن رو از نزدیک‌تر دیدم فهمید زهی خیال باطل خیلی وضعمون از لحاظ پرورش افراد خرابه چه مسئولیت فردی چه چه اجتماعی

و با خوندن پست اول عصبی شدم و وبلاگ رو بستم که سریع نظر تندی رو نذارم:))) 

الان هم که نظر می‌ذارم بازم دارم حرص می‌خورم ولی کمتر

 

و واقعیت اینه یه سری افراد برای این جامعه ساخته نشدن(در وضعیت حال) شاید نظرشون اینه میمونیم و افرادی مثل خودمون تربیت می‌کنیم ولی متاسفانه هرچی جلوتر داریم می‌ریم دارم به چشم می‌بینم به این افراد داره ظلم میشه و خیلی وقت‌ها بهشون انگ ساده بودن و..... زده میشه

:/

پاسخ:
کظم غیظ کردید پس :))
دبیرها ارشد بودن و دو سه سال کوچیکتر، کارشناس‌ها کارمند بودن و ده پونزده سال بزرگتر.
چیزی که برای من عجیبه و نمی‌فهمم اینه که چرا اینایی که زمان دانشجوییشون اینجا تقلب می‌کردن و تو پروژه‌ها کم‌کاری می‌کردن، وقتی می‌رن اون‌ور، شهروند قانون‌مند و منضبطی میشن؟ با اونایی که ذاتشون همینه کاری ندارم ولی یه تعداد هم هستن می‌تونن یه جور دیگه باشن و خوب باشن ولی اون یه جور دیگه رو نگه‌می‌دارن برای اون ور :| انگار که جامعۀ اینجا لیاقتشونو نداره. شاید دلیلشون اینه که اینجا قدرشونو نمی‌دونن ولی من موافق نیستم. اولاً بدون تحسین و قدرشناسی هم حال خود آدم خوب میشه با این سبک زندگی، ثانیاً این‌طور هم نیست که کلاً کسی نبینه و کسی قدر آدمو ندونه. همین‌که الان پای این پست چهار نفر پیدا می‌شن که بگن آفرین کارت درسته، این اگه قدرشناسی نیست پس چیه؟ یا لازمه شماره کارت هم بدیم پاداش کارمونو کارت به کارت کنین که اسمشو بذاریم قدردانی؟ :))

خب البته نفرت نه دیگه....

اما خشم چرا....

من قطعا خشمگین میشم و احتمالا مبالغی از غر بلند هم خواهم داشت... اگه تا هفت هشت سال پیش بود احتمالا یه بیانیه در ارتباط با مسیولیت پذیری هم میدادم:)....اما خب از یه جایی به بعد سعی کردم تم مدارا رو تقویت کنم....تم مدارا به معنای چشم پوشی یا صحه گذاشتن بر بی مسیولیتی آدمها نیست....بیشتر تربیتیه...یعنی همین که دلسوزانه رفتار درست رو انجام بدم و آدمها رو شیفته اخلاق خوبم بکنم:)) و کم کم خودشون مشتری بشن ... این مواجهه شرح صدر زیادی میخواد و واسه یکی مثل من که مزاجا زود جوش میارم یه مبارزه با نفس عجیبه...

در مورد اینا که اینور بی مسیولیتن اون ور مسیولیت پذیر باید بگم ناشی از دو سیستم متفاوتیه که توش قرار میگیرن؛ سیستم اون ور به شدت مبتنی بر جریمه و به قول استادم که آکسفورد خونده بود رویکرد بیگ برادرزه... خب هر کی باشه دست از پا خطا نمیکنه....

پاسخ:
نه واقعاً خشمگین هم نبودم. موقع جمع و جور کردن اونجا خیلی عادی و آروم صحبت می‌کردیم. راجع به مسیر و بلیت و دانشگاه و برنامه‌های فردا. نه درونم متشنج بود نه بیرونم.

وقتی می‌رن اون‌ور، شهروند قانون‌مند و منضبطی میشن؟

سوال خیلی‌هاست به نتیجه رسیدید به ما هم بگید

فکر کنم 

 بعضی از ترس اینکه به هر دلیلی اونجا پذیرفته نشن و مجبور باشن جایی که به نظرشون همه به حقشون جفا کردن و حقشون خورده شده برگردن اینجوری میشن 

در حالی که بعضی از این افراد (به شخصه دیدم) در ایران  هرکاری که منفعت بهشون برسه می‌کنند حتی در صورت اینکه به بقیه اجحاف بشه 

 

بعضی‌ها خسته شدن از خوب بودن و وقتی میرسن اونور و نتیجه کارهای خوبشون رو می‌بینند خب بر می‌گردن به واقعیتشون

 

شاید دلایلش قوانین سخت‌گیرانه هم باشه 

 

ولی خب مشکل آموزش خیلی مسئله مهمی است

و خب شاید وقتی مشکلات که دلیلش عملکرد شما نیست و مقصرش شاید جامعه و ح ک و م ت باشه زیاد میشه از یه جایی میزنه بیرون مثل رعایت نکردن قوانین از زیر کار در رفتن و..... 

پاسخ:
آموزش رو کی باید بده؟ معلما و استادها. وقتی معلما و استادامونم یه مشت آدم دورو و ریاکارن که برای استخدام شدن نقش بازی می‌کنن و بعد از اینکه استخدام شدن خیالشون راحت شد، نقش بازی کردن رو یاد بچه‌ها می‌دن چه انتظاری داشته باشیم که بچه درست تربیت بشه؟

قبول دارم و حرفی براش نمیشه زد شاید اگر حقوق معلم بالاتر بود شاید اگر وضعیت کشور به نحوی بود که میشد برای معلم‌ها به صورت دوره‌ای توسط افراد واجد شرایط دوره برگزار بشه و.... وضعیت بهتر از این می‌بود ولی نیست در حال حاضر نیست

 

در رابطه به افرادی که گفتم خودم دیدم 

آدم بود در ایران زمان ارشد با معدل بالای 19 تموم کرد ولی به عنوان مثال اینکه اگر فلان متغیر در معادله بالا بره چه اتفاقی برای متغیر طرف دیگر معادله میوفته رو نمی‌دونست و الان یه جای خوب سرکار

یا فرد دیگری که الان کانادا  یه جای خیلی خوب کار میکنه و معدل اون هم بالای 19 بود و اگر 2 نمره رو خودش نوشته باشه در تمام امتحانات دوره ارشد برای جای تعجب داره 

ببینید این واقعیت که به وجود اومده جامعه دانشگاهی از زمان لیسانس ما تا الان بسیار کثیف‌تر شده همینطور که در زمان ما هم شاید نسبت به زمان قبلتر وضعیت بدتری داشت

با استادی که به اون فردی که دوست اقوامش بود سه نمره می‌داد و در جلسه امتحانش هم هیچ واکنشی به تقلب افراد نداشت

ولی جواب سوال فرد دیگه‌ای رو که شاید حقش یه نمره بیشتر بود رو نمی‌داد

 

چه از لحاظ اساتید چه دانشجو وضعیت داره به قهقرا میره  دلایلش هم زیاده

 

شما بیرون محیط علمی رو هم دیدید و من هم دیدم میدونیم که خیلی جاها انچنان تفاوتی وجود نداره 

 

شما باید محیط نظامی رو ببینید که بفهمی خانه از پای بست ویران است

 

 

(اینها نظر شخصی منه و قطعا اشتباه در تفکر من وجود داره )

 

 

 

پاسخ:
از فساد محیط نظامی خبر ندارم، ولی در سطوح پایین‌تر، بین هم‌کلاسیام کسایی بودن که پدرشون یا همسرشون نظامی (سپاهی و اطلاعاتی و...) بود. ظاهرشون یه جور بود باطنشون یه جور دیگه. نمونهٔ اعلای آدمای دورو و منافق. از اینا از هر قشر دیگه‌ای بیشتر بدم میاد.
۱۲ فروردين ۰۲ ، ۱۶:۴۳ آن عابری که روزگاری این حوالی پرسه می‌زد و اکنون نیز هم!

سلام

اجر شما با خدا، آفرین که الگوی متحرک هستید.

پاسخ:
سلام
مرسی عابر

من تجربه شخصیم از این که چرا اونطرف قانون مند تر میشیم اینه که اولا بحث جریمه مطرحه و ثانیا قبل گرفتن پاسپورت در موضع ضعف قرار داریم یعنی حس میکنیم مهمونیم و حق دارن بهمون بگن هر کی ناراحته جمع کنه بره و حق اعتراض به قانون رو نداریم . 

 

توی ایران صاحبخونه ایم در مقابل یه سری قوانین عمدا می ایستیم چون میخوایم تغییرش بدیم و کسی حق نداره به صاحبخونه بگه اگه ناراحتی جمع کن برو . 

 

هر چند درکش برای شما و دیگر دوستان ساده است ولی باور کنید حدود پنج شیش ماه پیش توی توییتر خیلی ها میگفتن چرا فلان خارجی وقتی میاد ایران به قانون احترام میذاره و شماها به قانون بی احترامی میکنید و هر چقدر براشون سعی میکردیم بگیم اونا مهمونن و نه صاحبخونه باز هم حرف خودشون رو تکرار میکردن . 

پاسخ:
کاش از اول دنیا رو یه جور دیگه می‌ساختیم. بدون مرز و جنگ و حتی بدون حاکم. نمی‌دونم ایدهٔ کی بود این مرزهای جغرافیایی :))

همکارای بیمارستان من وقتی تو سلف صبحونه می‌خورن بعدش صندلی‌شون رو برنمی‌گردونن سر جاش و مرتب نمی‌کنن کنار میز 😑 از عالم و آدم هم بابت همه‌چی طلبکاران.

پاسخ:
به‌نظر می‌رسه ربطی به دولت و حکومت و آموزش و تحصیلات و دین و سواد و هیچی نداره. یه ویژگی کاملاً فردی و شخصیه.

من تو سلف و رستوران نه‌تنها میزو جمع می‌کنم، بلکه گاهی می‌برم تحویل هم می‌دم :)) یه مرحله دیگه هم برم جلو اسکاچ درمیارم می‌شورم ظرفامو :|

سینی‌هاشون رو تحویل می‌دن چون میزا پر و خالی می‌شه و لازمه روی میز چیزی نباشه. مسلما اگر تعداد میزا بیش‌تر بود این کار رو هم نمی‌کردن. از میزان رعایت اصول ابتدایی تمیزی تو محیط کار هم صرف‌نظر می‌کنم. آدم فقط می‌مونه کسی که ایییین همه برای ظاهر و سر و وضعش خرج می‌کنه و وقت می‌ذاره و ادعای تمیزی و وسواس تو خونه زندگیش داره چطور می‌تونه انقدر تو محل کار بی‌مبالات باشه. ایضا همین گرفتاری رو تو خوابگاه هم داشتیم. هرچی قر و فر بیرون بیش‌تر، تمیزی اتاق کم‌تر بود!

پاسخ:
یکی از ملاک‌های من موقع دوست پیدا کردن همین‌چیزاست. نامحسوس دقت می‌کنم ببینم کیا رعایت می‌کنن، بهشون نزدیک می‌شم. ببینم بی‌مبالاتن فاصله می‌گیرم ازشون.

جدای این حرفا نامجو یه اهنگ جدید خونده . به نظرم قشنگه 

 

https://bandmusic.ir/post/4377

پاسخ:
مرسی. من از نامجو، شِکوه و نامه‌شو دوست دارم. بقیهٔ آثارش به دلم نمی‌شینه زیاد.
قبلاً بیرون که می‌رفتم همیشه هندزفری تو گوشم بود و پای لپ‌تاپ هم هر روز هفت هشت ساعت آهنگ گوش می‌دادم. حتی بیشتر. نمی‌دونم از کی این عادت از سرم افتاد که الان میانگین، هر ماه یه ساعتم چیزی گوش نمی‌دم در مجموع. انگار لذت نمی‌برم دیگه. غمگینم می‌کنه هر چی گوش میدم.

اره منم بیشتر سنتی های نامجو رو دوست دارم . اینی هم که جدید خونده توی همون فضاست . من تا حالا نشنیده بودم ولی ظاهرا اهنگش قدیمیه و نامجو بازخوانیش کرده.

 

موسیقی بی کلام رو امتحان کن شاید خوشت اومد . 

 

من وقتایی که دلم نمیخواد حرفی بشنوم میرم سراغ بی کلام یا اهنگایی که چیزی ازش نمیفهمم مثلا یونانی گوش میدم . البته بازم بعضی وقتا میرم سراغ ترجمه شون ولی سعی میکنم نرم که موقع گوش دادن به موزیک به چیزی فکر نکنم . چند سال پیش یه اهنگ یونانی اتفاقی توی یوتیوب دیدم که میگفت من میخواستم ازت دور بشم ولی وقتی به بندر رفتم فهمیدم همه کشتی ها پرچم تو رو دارند و به سوی تو حرکت میکنن :| ادبیاتشون مثل ادبیات خودمون غمگینه

پاسخ:
قشنگ بود. ولی من سکوت مطلق رو ترجیح می‌دم. سکوت مطلق ینی حتی صدای گنجشک و بارونم نباشه. بی‌کلام هم نه.
چند وقته سعی می‌کنم در معرض محتوایی که احساسم رو تحت تأثیر قراره بده نگیرم. در مقایسه با گذشته هم پستای احساسیم خیلی کم شده.
۱۳ فروردين ۰۲ ، ۰۱:۰۸ ماه توت‌فرنگی

من خیلی از این حرکت خوشم اومد. واقعا افرادی مثل تو که انقدر خوش قلبن دلم رو به قول امروزیا، اکلیلی می‌کنن. :)) منم می‌خوام اگه چنین موقعیتی پیش اومد اینکار رو بکنم. 

پاسخ:
بیایید این کارا رو تکرار کنیم بلکه فرهنگ‌سازی کردیم و درست شد اوضاع

من یه کافه‌ای میرفتم یه مدت. خلوت و دنج بود.چون بخاطر بی‌مکانی برای جلسه‌هام میرفتم زمان زیادی میموندم بخاطر همین سعی میکردم مشتری کم زحمتی باشم. دیگه موقع حساب کردن میزم جمع میکردم میبردم. هربار میگفت نه لازم نیست و فلان. هربار من میگفتم والا من اگه میشد میومدم میشستمشون.

پاسخ:
گفتی کافی‌شاپ یه چیزی یادم افتاد. دورهٔ ارشد چند بار پیش اومده بود که برای یه موضوع درسی یا کاری بچه‌ها بگن با لپ‌تاپ بریم کافی‌شاپ. این‌جور مواقع همیشه این سؤال برام پیش میومد که ما حداکثر چقدر می‌تونیم اونجا بشینیم؟ آیا به‌اندازه‌ای که نشستیم باید چیزمیز سفارش بدیم؟ ینی هر چی بیشتر، سفارش سنگین‌تر؟ هنوز برام سؤاله :))

سلام

زیارت قبول🌸

سال نو مبارک

طاعات و عبادات در ماه مبارک مقبول😁

 

یه بار یچیزی خوندم که مضمونش این بود برای پیدا کردن آدم برای کارهای بزرگ و مسئولیت‌مدارانه نگاه کنید ببینید از خواب که پا میشه رختخوابش رو جمع/مرتب میکنه یا نه، اگه نکرد خیری توش نیست

حالا شاید یکم سخت‌گیرانه باشه ولی آدمها می‌تونن دانشجوی خوب، کارمند خوب و ... باشن ولی اگه قرار باشه کار تو مقیاس بزرگتری انجام بدن حتما نیاز به داشتن نظم درونی، بریدن از تشویق و تعریف بیرونی، و یه مدل شاید ایثارگری باشه که کاری انجام بدی ولی لزوما با ندادنش فرقی نداشته باشه

برای اون کار بزرگتر حتما آدم باید بزرگتر بشه

وقتی این جمعی که گفتی چکیده علمی و ... دانشگاه‌ها باشن اصلا خیری توشون نیست چون نهایتا کسی که ظرف غذای خودش رو اینطوری رها میکنه به امید خدمتکار کار بزرگتری رو نمیتونه رقم بزنه...

 

چیزی که من می‌بینم اطرافم، توی تربیت تا نسل ماها، خیلی جامعه اولویت نداشته، یعنی فامیل و اینا مهم بوده ولی عموم جامعه بیرونی نه، توی تربیت نسل جدید این داره بیشتر میشه

مثلا می‌گفتن مهمونی میریم آشغال نریز ولی همین آدمها تو خیابون، کلاس، سلف و... راحت همچین زباله‌ای تولید می‌کنن که توی خونه فامیل‌شون نمی‌کنن

یکمم تنبلی، یعنی تا وقتی بدونیم کس دیگه‌ای یکاری رو انجام میده، به خودمون زحمت انجامش رو نمیدیم، یا اگه قراره همه اینها نهایتا بشه زباله و بره توی سطل آشغال، چرا تفکیک بکنم؟

 

منم تا حدی اینطوری هستم که جمع و جور و تمیزکاری بکنم یکیش بخاطر ocd که فضای نامرتب و شلوغ اطراف اذیت میکنه، یکی هم اینکه جایی که عمومیه و میخوای تحویل بدی حداقل بهتر از چیزی که تحویل گرفتی باشه، واقعا هم زمان زیادی نمیبره

 

تو سلف ما مشخصا چند جا برگه زدن که لطفا سینی رو ببرید تحویل بدید، با اینکه سلف کوچیکه، جمعیت کمه و از دانشجو توقع میره تذکر فارسی رو بتونه از روش بخونه و لازم نباشه حتما یه آدم هم بیاد دنبالش تا رعایت بکنه ولی همچنان یه عده میذارن و میرن! من حتی کافه و فست‌فودی و... میرم تا جایی که بشه خودم جمع میکنم چون آدم زنده سالم که خدمتکار نمیخواد! انقدر رو این موضوع کثیف‌کاری خودت رو خودت تمیز کن پافشاری کردم که به‌عنوان یه فرهنگ بالاخره بین همکارام جا افتاد که منتظر کسی نمونن و خودشون جمع بکنن!

ولی همین سرزنشه که ولششش کن میان جمع می‌کنن، دست نزن و... همیشه و همه جا هست

 

*کافه‌ها معمولا هر سفارش یک‌ساعته، بیشتر که میشینی یه سفارش دوم میدی، بعضی کافه‌ها حساس نیستن و اگه کوچیک نباشن یا مشتری نداشته باشن با یه سفارش بیشتر هم بشینی کاری ندارن

 

پاسخ:
سلام و عرض ادب و احترام
ضمن تقدیر و تشکر بابت به اشتراک گذاشتن تجربیات مفید و نکات ارزنده، سیمرغ و تندیس طویل‌ترین کامنت رو هم می‌خوام تقدیمت کنم :))) چجوری تونستی این همه رو تایپ کنی؟ اونم با رعایت نیم‌فاصله! اونم ماه رمضون :))

:))) سوال خوبی بود. منم تا یه مدت سوال بود برام متتها بعد دیدم کافه به کافه فرق داره. یعنی یسریا اوکی‌ن ولی یسریا زمان پذیرایی دارن چون خیلی شلوغ میشن گاهی

پاسخ:
بهترین کار اینه بری بشینی کتابخونه، سفارشتم بگی اسنپ بیاره اونجا 

:)) نه نکته اینه کتابخونه یک زمانایی بسته‌س ولی کافه بازه و تو کافه میشه حرف زد

پاسخ:
کافی‌شاپو ممکنه شبا ببندن ولی پارک‌ها همیشه بازن