پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۵۲۴- خاطرات مجازی، به روایت واتساپ

شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۹، ۰۷:۲۴ ب.ظ

یک. از مصائب تحصیل مجازی:



دو. این گروهِ استادیه که تا حالا ندیده ما رو. اوایل چند بار گفت وبکمامونو روشن کنیم صحبت کنیم ببینیم همو، ولی بچه‌ها هر بار گفتن ایشالا دفعۀ بعد. این ترم هم باز با همین استاد یه درس دیگه داریم و جلسۀ اول بازم این حرفو پیش کشید که آخه من هیچ تصویر و تصوری از شما ندارم. بچه‌ها این بارم گفتن ایشالا جلسۀ بعد. شایان ذکر است که این استادمون یه مرد دهۀ چهلی هست و به‌واقع جای بابامونه. جلسه که تموم شد، عکسمو گذاشتم تو گروه و زیرش نوشتم استاد من این‌شکلی‌ام.



سه. از اونجایی که لبخندی که اینجا زدم رو بسی بسیار دوست می‌دارم، با کیفیت بیشتر می‌ذارم شما هم ببینید :|



چهار. یکی از هم‌کلاسیام با لغو شدن هر چیزی مخصوصاً کلاس موافقه و با تشکیل هر کلاسی قبل از ظهر مخالف. این شما و اینم مکالمۀ دوستانۀ ما تو گروهی که استادها توش نیستن:



پنج. جا داره همین‌جا اعتراف کنم که هر موقع استادها یادشون می‌رفت کلاس داریم و آنلاین نبودن یواشکی بهشون پیامک می‌زدم و آگاهشون می‌کردم.



شش. با اون هم‌کلاسیم که اخلاقش شبیه خودمه و بیشتر از بقیه دوستش دارم راجع به امتحان مهارت پژوهش صحبت می‌کنم:



هفت. ادامۀ حرفام، با همون هم‌کلاسی دوست‌داشتنی:



هشت. این یه هم‌کلاسی دیگه‌مه. از اونجایی که عکس پروفایلم با ماسکه، عکس بی‌ماسکمو خواسته که چشمش به جمالم روشن بشه. یک بار برای همیشه هم بگم که هم‌کلاسیام دخترن. لذا، فکرای ناجور نکنید :دی (ولی جدی چی می‌شد اگه فراجنسیتی (نمی‌دونم همچین کلمه‌ای وجود داره یا نه، منظورم اینه که جنسیت مهم نباشه) زندگی می‌کردیم و همین جمله رو اگه از هم‌کلاسی پسر می‌شنیدیم فکرای بد نمی‌کردیم. البته الان هر جوری این جمله رو می‌خونم، نمی‌تونم بپذیرم که میشه از یه پسر شنید و فکرای ناجور نکرد :|)



نه. استادراهنمام در پاسخ به ممنونمِ من گفت عزیزمی، و من ذوق کردم (خانومه این استادم (چرا این زبان ما تای مؤنث نداره من بذارم آخر اسم‌ها که هی مجبور نشم بگم این هم‌کلاسیم دختره، اون پسره، اون استاد مَرده و این زنه. ای بابا.).).



ده. ترم پیش یه استاد داشتیم که اشکالات و سؤالای خودمونو تبدیل می‌کرد به سؤال امتیازی و هر کی جوابشو پیدا می‌کرد نمرۀ ویژه می‌داد بهش. اینجا من و دوستم یه سؤالی پرسیدیم و تهشم خودمون حلش کردیم. با بدبختی و ساعت‌ها کلنجار رفتن البته.



یازده. همون استادی که یهو می‌گفت 1 بفرستید ببینم هستید یا نه.



دوازده. درسته که بلای جان هم‌کلاسیامم، ولی همیشه به فکرشونم:



سیزده. یه همچین هم‌کلاسی مفیدی‌ام:



چهارده. همچنان یه همچین هم‌کلاسی مفیدی‌ام من:



پانزده. یک دست جام باده و یک دست زلف یار... (البته اینجا درستش اینه بگیم یک گوش جام باده و یک گوش زلف یار)



شانزده. نمی‌رسم به این زودیا به نظرات جواب بدم، ولی حالا شما اگه حرفی داشتید نریزید تو خودتون :))

نظرات (۷)

۰۹ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۰۲ معلوم الحال

سلام

چون نمیرسید حالا حالاها جواب بدین منم بعدا بیام کامنت بذارم. :)) یخورده گیرم. نایس تو سی یو بعد از مدتها

پاسخ:
هنوز نزدیک صدتا کامنت عمومی و خصوصی از پست تولد وبلاگم مونده :|
۱۰ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۴ هلن پراسپرو

من هنوزم فکر میکنم شما باید وارد آموزش و پرورش بشید. ما واقعا به یکی دو تا معلم مثل شما نیاز داریم *-*

 

مثلا مورد ۶، خیلی وقتا رو اعصاب من و همکلاسیام بوده، یا مثلا یه جا گفتید باید از اول زمان زیاد بدن به جای اینکه بعدا با التماس بقیه زمان اضافه بشه، چون ما با اون زمان برنامه ریزی کردیم.... خیلی دلم خواست یکی بفهمه!

وقتی بعضیامون همچین چیزایی رو به معلما یا دانش‌آموزای کمتر حساس میگیم، بیشتر مسخره میشیم و میگن چقدر سخت میگیرید و اینطور چیزا :/ تازه اگه اصلا به اعتراضمون محل بذارن :/

پاسخ:
نه بابا آموزش‌وپرورش جای معلمای صبور و مهربونه. من به درد ارتش می‌خورم بیشتر :))
۱۰ اسفند ۹۹ ، ۰۸:۱۷ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

از این پست به نظر می‌رسه در درس خوندن با نظم و جدی هستین خیلی.

و برای وقت ارزش زیادی قائل هستین.

استاد من این شکلیم 😁😁 کمی طنز آلود بود با لبخندی که همراهشه😅

 

 

پاسخ:
آره گویا سبک درس خوندنم رضاخانیه :))
تازه می‌خواستم بگم این‌ریختی‌ام، دیدم خیلی عامیانه میشه

ولی یادآوری کلاسی که استادش فراموش کرده کار خوبی نیست. :)

پاسخ:
احتمالاً استادها هم ترجیح بدن کسی یادشون نندازه
ولی من انقدر از این کارا کردم :دی
۱۰ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۱۶ نیمچه مهندس ...

مورد نه که بیان کردی با مورد هشت تناقض داره جانم.به نظر من نداشتن فعل ها به صورت مونث و مذکر خوبه.فراجنسیتیه یا شاید هم همه جنسیتی.

+همیشه تو عکسات به این فکر میکنم که لبخند و دندون های قشنگی داری.

پاسخ:
آره ظاهراً باهم در تضادن ولی وقتی می‌بینم هر بار لازمه که توضیح بدم طرف کیه، به اون نشانهٔ مؤنث هم نیاز پیدا می‌کنم که بدون توضیح بفهمین. ایدئالش اینه که مهم نباشه کیه.
+ از بس تو عکسام جدی‌ام، چهارتا لبخندم که می‌زنم ندیدبدیدبازی درمیارم به همه نشون می‌دم.
۱۰ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۰۳ نیمچه مهندس ...

ما که تورو می شناسیم و وقتی حرف میزنی،میدونیم داری از مرد یا زن حرف میزنی،پس نیازی نیست.اونایی هم که نمیشناسن که مهم نیست.

یه چیز کمی مرتبط یادم اومد.قبلاها وقتی کسی داشت چیزی تعریف می کرد و جنسیت طرف رو هم اول داستان می گفت،به انتها که میرسید سوال من این بود که:زن و مرد بودنش که اهمیتی تو چیزی که تعریف کردی نداشت،چرا جنسیت گفتی؟الان خیلی ساله نشنیدم اینطوری چیزی تعریف کنن.

یه جورایی شبیه تفنگ چخوفه که اگه اول داستان تفنگی از دیوار آویزونه،طی داستان باید حتما شلیک بشه.

پاسخ:
آخ قربون آدم فهمیده
ولی خب همه که نمی‌شناسن منو. چرا بقیه مهم نباشن؟ من اینا رو برای همه می‌نویسم. همه هم که از اول نمی‌شناختنم. شما هم کم‌کم با همین توضیح‌ها شناختین دیگه.
ببین قبلاً که زبان‌شناسی بلد نبودم نه دقت می‌کردم به این چیزا، نه تو متنم رعایت می‌کردم. ولی حالا که تحلیل گفتمان و کاربردشناسی و اینا یاد گرفتم حساس شدم. مثلاً اونجا که دارم راجع به درس و امتحان و مشورت با استاد حرف می‌زنم مهم نیست کیه، ولی اگه وسط حرفام بگم وای من عاشق این استادم یا بگم چقدر این احوالپرسیای وقت و بی‌وقت استادم رو اعصابمه، شاخک‌های مخاطب حساس میشه که بدونه استاد مرده یا زن. اینجاست که باید یه جوری مخاطب رو متوجه کنی داری راجع به کی حرف می‌زنی. مثلاً اون استادی که من عاشق سیگارش بودم مرد بود، ولی هر بار یه جوری باید به مخاطب حالی می‌کردم پیره و عشقم بهش عشق استاد شاگردیه. یا مثلاً اگه منظورم هم‌کلاسی پسر باشه از واژهٔ دوست استفاده نمی‌کنم. حالا اینکه میگم کاش جنسیت مهم نباشه، غیرممکنه. تو هیچ زبانی شدنی نیست.
۱۱ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۲۸ معلوم الحال

سلام

چون زود جواب دادین تو ما بین در وایسادن (رودروایسی) گیر کردم و اومدم کامنت بذارم تا حرفام یادم نرفته.

دو و سه: درود بر این اقدام صف شکنانه تون. نمیدونم چرا حس میکنم قیافتون برام آشناست. مخصوصا اون قسمت لبخندتون. همکلاسی نبودیم؟ :))

چهار: واقعا متنفرم از این قشرِ مثلا دانشجو! شما که نمیخواستی کلاس شرکت کنی و امتحان بدی و مقاله بنویسی چرا اومدی ارشد و دکترا؟ نه واقعا چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟

پنج: ایول :)))))

 شش: ایول. چه خوب میشد منم یکی رو پیدا میکردم که اینقدر پایه بود. من که همه جام مو در آورد بس گفت بیاید کار کنیم و هیشکی نیومد. الانشم دارم تنها تنها مقاله مینویسم.

هفت: حالا اینقدر سخت نگیرید.

هشت: راست میگه. یه عکس بدون ستاره و دیالوگ باکسم برای ما بذارید. د: پررو هم خودتونید :))

ده: خیلی نامردید

یازده: این شیوه عدد دهی رو من اولین بار تو یه دانشگاه بخصوص دیدم. اونم خیلی سال پیش از اینکه کرونا بیاد و هممون رو بچپونه پشت گوشی و لپ تاپ.

دوازده و سیزده و چهارده: دیگه شور مفید بودن رو درآورید.

پانزده: ازتون راضیم. ایشالا چند سال دیگه استادیار شعبه دیگه همون دانشگاهتون بشید :)

شانزده: ریختیم دیگه!!! رسیدگی نمیکنید که ...

پاسخ:
سلام
لبخنده دیگه اثر انگشت که نیست. نصف مردم این‌جوری لبخند می‌زنن :))
انگشتام نای جواب دادن ندارن :|