چهارشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۴ ب.ظ
دیشب وقتی داشتم لباسامو میذاشتم تو چمدون و بار سفر میبستم، یاد اون کاغذی افتادم که پارسال نه، پیارسالم نه، پسپیارسال یا شایدم پسانپیارسال و حتی پسانپسپیارسال (به عبارت دیگر سال ۹۴ :|) اسم دوستان و آشنایانو توش نوشته بودم و عید سال بعدش که میشه پیارسال با خودم برده بودم کربلا، تا کنار ضریح اسما رو بخونم و حاجتشونو بخوام و براشون دعا کنم. یه لیست ششصد هفتصد نفری که بخشیش رو دوستان وبلاگیم تشکیل داده بودن. نمیدونستم دورش انداختم یا نگهش داشتم. چند ساعتی گشتم و کمد و کتابخونه و جعبهها و پوشههای اسناد به درد نخور و به درد بخور و بیارزش و باارزش و یادداشتهای یادگاریمو زیر و رو کردم تا پیداش کردم. وقتی دستم گرفتم و مثل وقتایی که معلما حضور و غیاب میکردن شروع کردم به خوندن اسامی دوستان مجازیم، دیدم خیلیا غایبن، خیلیا نیستن، خیلیا رفتن. بعضیا جوری از خاطرم رفته بودن که انگار اولین بارم بود اسمشونو به زبون میاوردم.
عازم مشهدیم. قطار تازه راه افتاده. یه سفر چهارنفره، تو یه کوپهٔ چهارتخته، تو واگن شمارهٔ چهار. چهار، این عدد دوستداشتنی.
اون برگه رو با خودم نیاوردم. شاید بهتره که از نو یه لیست جدید بنویسم. خب یکییکی اسماتونو بگین یادداشت کنم :دی
+ در طول مسیر خودم هم برای این پست کامنت خواهم گذاشت :دی
[عکسی که وقتی کربلا بودم از اون کاغذ گرفتم]
[قبل از التماس دعا این پستو بخونید :دی]
۹۷/۰۷/۱۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)
پاسخ:
بارون...
بعیده بارون بیاد این موقع سال
ولی چشم، به یادتم :)
پاسخ:
ممنونم. ایشالا قسمت شما هم بشه.
در و دیوارا که پر نوشته است :))) اینجوری هی یادت میافتم
پاسخ:
سلام :)
ممنونم. چشم. برای ایشون و خانومشونم دعا میکنم. ولی من تو مشاعرهها دوست داشتم دوم باشم. نه که عاشق عدد دو باشما. مسترنیما خودش همیشه یک بود، من دوست داشتم دو باشم. یه وقتایی که الانور دوم بود و من سوم قهر میکردم :))) از بعدِ مشاعرهها عاشق عدد چهار شدم. اون موقع چهار برام یه عدد معمولی بود.
تو لیست کربلا بودی، به مشهد هم اضافه کردم اسمتو :)
+ شاید این جمعه بیاید... شاید!
پاسخ:
ممنونم. تو که تازه اومدی و خودت هر چی میخواستی و گفتی دیگه. من چی بگم؟ :)))
پاسخ:
با بازی آمیرزا و منچ کیفش بیشترم میشه :دی
ایشالا که آرامش تو زندگیت همیشگی باشه :)
التماس از خدا انقدرام منفی نیستا. شیرینه.
پاسخ:
جک بامزهای بود :))
من اسکرین گوشیمو معمولا هر یه ربع نیم ساعت یه بار میبینم
آخه ساعت نمیبندم وقتی میرم حرم و گوشیم ساعتمه :)
پاسخ:
ممنونم. ایشالا قسمت شما هم بشه.
والا اینجور عددا خودشون میان سراغ من
علاوه بر قطار و واگن و کوپه، اسم خیابونی هستیمم چهار داره :))
حیف که طبقهٔ چهار هتل نیستیم
پاسخ:
سلام :)
باورت نمیشه امروز هر خادمی دیدم چه خانوم چه آقا زیر سی سال و جوون بود :))) مسنترینشون چهل اینا بود
پاسخ:
ممنونم :)
ایشالا به زودی قسمت شما هم بشه عزیزم
پاسخ:
همهمون محتاجیم به دعای هم :)
پاسخ:
برای شما باید سس و پیازداغ دعاهامو بیشتر کنم :))
پاسخ:
یادم میمونه :)
منم اگه یه موقع یادمه بره، امام رضا خودش حواسش هست و از دلتون خبر داره
پاسخ:
چشم چشم :) ایشالا که حسابی به حاجتاتون برسین :)
پاسخ:
اتفاقا امروز از بابالرضا رفتیم :)
ایشالا قسمت خودتم بشه
پاسخ:
انصافا همهٔ مردم (به جز مسئولین :|) تحت فشارن و جز دعا کار دیگهای نمیشه کرد. دعا کنیم مسئولین یه کم به فکر باشن
+ ایشالا قسمت خودتم بشه
پاسخ:
دعا میکنم که... :)))
پاسخ:
همین تو نبودی که تا پارسال آه و ناله میکردی و از غم غریبی و غربت میگفتی؟ :)))
پاسخ:
الان قیمتا ( قیمت هر چیزی) یه جوری گزاف و عجیب و تخیلیه که نمیدونی اون عددی که روی اجناس زدن به ریاله، تومنه، چیه؟! همینجوری صفر بیزبونو ردیف کردن کنار هم :(
پاسخ:
انصافاً تو هم زیادی کمخوابی :|
پاسخ:
چقدرم غذا خوردی
اون همه داد و بیدار کردی نصف ساندویچم به زور خوردی
پاسخ:
من خودمم وقتی میخوابم راحت میخوابم. اصن مهم نیست کی باشه و کجا باشم. خسته باشم بیهوش میشم
پاسخ:
آری. دارم میام مشهد. الان اونجام ولی تو اینجا نیستی :دی
محتاجیم به دعا
من و دیدار وبلاگی؟! بسم الله :))) به حق چیزای ندیده و نشنیده
پاسخ:
ممنونم
آره آره میشناسم لهجهٔ یزدیو. اطفاقا (آخه با این ط؟ :|) اتفاقا مینا، یکی از همکلاسیای سابقم که یزدیه استوری گذاشته بود مشهده
پاسخ:
همه اینجوریان والا
من تا به حال چون خودی ندیدم.
پاسخ:
فکر کنم صبح موقع طلوع وقتش باشه
الان داریم میریم برای نماز صبح.حواسمو جمع میکنم ببینم میشنوم یا نه
پاسخ:
باشه باشه :دی
دیروز آقایی که دعای کمیل میخوند یه شعر خوند که میگفت فاصلهٔ حرم امام رضا و حضرت معصومه بینالحرمین ایرانه
پاسخ:
البته از من بعید نیست دور انداختن عمدی چنین چیزهایی :)))
رفتید تو لیست دعا، بخش اعضای رادیو :دی
پاسخ:
انقدر خوب بود این فیلم که بیش از پیش عاشق حضرت محمد شدم ^-^
پاسخ:
اینجا که نشستم خبری از کولر نیست و گرمم هست تازه. بعد نماز صبح میرم سمت حرم و ضریح. اونجا شاید کولر داشته باشه
پاسخ:
مراد مشهدی بیارم با خودم؟ :)))
من وقتی شش سالم بود با مامانبزرگم اینا اومده بودم مشهد. تو اتوبوس به ملت و راننده گفته بودم میرم شوهر پیدا کنم. برگشتنی (ینی وقتی داشتیم برمیگشتیم) پرسیده بودن پس چی شد؟ گفته بودم همهشون سیاه بودن. خوشم نیومد.
گویا دنبال مراد بور و چشمآبی بودم :))))
پاسخ:
سلام :)
محتاجیم به دعا
ایشالا قسمت شما
پاسخ:
سلام :)
زیارت شما هم قبول باشه.
بله کار خودمه. ولی من خیلی هم حرفهای نیستم و یکی از قالبهای بیانو یه کم تغییرش دادم و شده این. هدر وبلاگ کار خودمه و عکس پسزمینه رو از وبلاگ یکی از دوستان برداشتم. از اینجا:
ببخشید که نمیتونم ایمیل کنم. از این لینک دانلودش کن :)
پاسخ:
هنوز ندیدم. بعد نماز صبح میرم سمت گنبد و حرم و
گنبدو که ببینم یاد شما و دکتر یونس قراره بیفتم
پاسخ:
سلام
یه جوری نفرین کردی که جرئت نمیکنم دمی را بی یاد تو سپری کنم :دی
اسمال طلا کیه؟ چیه؟ کجاست؟
پاسخ:
عاشق این اخلاقتم :دی
پاسخ:
بنویسم ملکه، شاه و شاهزادهها :))))
پاسخ:
زیاد نمیریم :))) زیاد طلبیده میشیم :دی
ولی جدی زیاد نیومدیم مشهد. آخرین باری که مشهد اومدیم خانوادگی، ده سال پیش بود. بعد یه بار با اردوی ورودیای شریف تنهایی اومدم و یه بارم پارسال با مامانم اومدم
جاهای دیگه هم میریم. مثلا شهرکرد رفتیم یه بار، اصفهان، همدان، رامسر، سرعین. ینی هر بار که رفتیم مقصدمون این شهرا بودو رد نشدیم و یه هفته ده روز موندیم. ولی خب من اونا رو نمینویسم و زیارتیا رو مینویسم معمولا :دی
همین الان فاصلهٔ دهمتری ضریحم. سلام رسوندم :دی گفتم ب سلام میرسونه :)))
پاسخ:
دیشب چند تا بچهٔ شیطون دیدم که هر چی بهشون تذکر میدادن برن بشینن پیش مامانشون، میرفتن کنار آبسردکن و هی آب میخوردن و لیوانا رو الکی دور میریختن. حتی دیدم لیوانای سالم و تمیزو برمیداشتن مینداختن سطل آشغال
میخواستم برم بزنمشون :دی گفتم استغفرلله و نزدمشون :))) و یاد تو افتادم :دی
آره حتما ببین :)
پاسخ:
سلام. ایشالا زودی قسمتتون بشه :)
پارسال یه جایی بود که کبوتر زیاد بود و بچهها دنبالشون میکردن. ندیدم اونجا رو هنوز
ایشالا اربعین و هر موقعی که صلاحه قسمتتون بشه و ما رو هم دعا کنید هر جای زیارتی که رفتید
پاسخ:
سلام به روی ماهت :)
چشم، حتما
چه خوب که هنوز میخونی. اصن به عشق تو بیشتر مینویسم :دی
پاسخ:
آره منم دلم تنگه، ولی نه تا این حد :))
پاسخ:
مگه میشه یادم بره :)
ایشالا قسمت خودتم بشه
پاسخ:
نشنیدم
باید دانلودش کنم سر فرصت :)
آهنگ خوبی به نظر میرسه و منم عاشق این تیپ آهنگا
من تو عمرم دستم به ضریح نخورده چجوری کاغذو بندازم اون تو؟ البته به جز وقتی که شش سالم بود و روی شونههای بابابزرگم رفتم دست به ضریح زدم.
+ خودمم عاشق گزارشام شدم :دی
پاسخ:
:))) اینجا هر دو قدم یه دره که یه در دیگه توشه
پاسخ:
میشه به کامنتایی که خودت برای خودم گذاشتی جواب ندم؟
چی بگم آخه؟! :))
پاسخ:
تا ظهر صداش رو مخم بود :|
پاسخ:
یه چیزی بگم؟
من فکر میکردم شنبه تا چهارشنبه پخش میشه و هیچ وقت پنجشنبه و جمعه ننشستم پای تلویزیون و متوجه هم نشدم هر هفته دو قسمتشو نمیبینم :)))
امروز (جمعه) که پخش شد فهمیدم اینو
پاسخ:
علیک سلام :)
کاکو مگه برادر نیست؟ منم میتونم کاکو باشم؟
پاسخ:
ممنونم. ایشالا قسمت خودتم بشه
امروز دو بار دیدم و یادت افتادم
کبوترا بیشتر سقانهخونن :)
پاسخ:
من فصل سه رو هم مثل یکش دوست ندارم. میشه نبینی؟ :))) جذاب نیست برام خب
پاسخ:
باورت میشه من هنوز نمیدونم این سریال چه روز و چه ساعتایی پخش میشه؟ :)) امروز شانسی دیدم. نمیدونستم جمعه هم پخش داره
و بازم خوشم نیومد از این فصل. نمیشه کلا فصل دو رو نشون بده؟ :دی
سورهٔ جمعه نمیدونم کدومه ولی تو قنوتا برات دعا میکنم طلبیده بشی :دی
پاسخ:
امروز کلللللللی خادم آقای مهربون دیدم. عکسم گرفتم ازشون :دی
هنوز نخریدم. فردا برم بازار ببینم چی چشمو میگیره
گرون باشه میام همون تبریز. ولی تبریزم گرونه :|
پاسخ:
اگه دقیقتر بگم چهار تا خیابون بعد از ۴۴ :دی
پاسخ:
:) تو دوران ابتدائی و راهنمایی زیاد راجع به اینا مطالعه و تحقیق کردم :دی
اینا معانیشون نیستنا. اغلب فرشتههای موکل هستن که اون روز مراقب آدمن. من چون ۲۶ ام به دنیا اومدم اشتاد رو بلدم فقط
پاسخ:
لینکت از کامنت قبلی حذف شده
لینکو فقط به صورت آدرس میشه کپی کرد برای کامنت
پاسخ:
آره زیاد میبینم. قبلا رنگشون رنگینکمانی بود. حالا ولی زرد یا آبی یا تکرنگه
پاسخ:
واااای غذاهاشو بگو. ینی هر چی از منو سفارش میدم، سری بعدی اون غذا رو میفرستم لیست سیاه و حاضر نیستم حتی بهش فکر کنم :|
پاسخ:
و اینا:
نوشتهای چیزی روی در و دیوار دیدم: مهرناز
بارون اومد: زد عچ آر
هر وقت اسکرین گوشیمو دیدم: نلیسا
هر وقت یکی از اون خادمای حرم که سن و سالی ازشون گذشته، از اون پیرغلامای امام رضا که لباس فرم بلند مشکی میپوشن دیدم: شهرزاد
گنبد طلا رو دیدم: دکتر یونس
بابالرضا و گوهرشاد رفتم: مهتاب
ساعت چهار تو حرم باشم: دیوانه
و
اگه تو حرم، لهجه یزدی شنیدم: ezefa
پاسخ:
کشتی ما رو با این چهار!
کشتی ما رو با این چهار!
کشتی ما رو با این چهار!
کشتی ما رو با این چهار!
چهار بار گفتم بری خوش باشی :)))
پاسخ:
نه نه یادم نمیره :)
پاسخ:
دختر دزدیده شدهٔ مالکه. هنوز قسمت آخر فصل دو رو ندیدم و فکر نکنم ببینم. اصولا قصه که لو بره دیگه وقت نمیذارم برای دیدنش. ولی بذار خلاصهشو بگم کلا در جریان قرار بگیر. فصل اولو نمیدونم، ولی ۲ اینجوری شروع شد که مالک و فرزانه میخواستن باهم ازدواج کنن که آقای شیرینیفروش (نادر) از فرزانه خوشش میاد و مالک رو به ساواکیا لو میده و کاری میکنه تبعید بشه و فکر کنن مرده. بعد با دختره ازدواج میکنه. فرزانه یه دوستی به اسم مرضیه داشته که مالک وقتی برمیگرده با اون ازدواج میکنه. این آقای نادر آدم بدی بوده و تو کار مواد و اینا بوده و داداش مالک که اسمش عادل بوده رو هم معتاد میکنه. عادل قرار بوده با افسانه خواهر فرزانه ازدواج کنه. ولی عادل میمیره، مامان مالک و عادل هم میمیره، بابای افسانه و فرزانه هم میمیره و افسانه با برادر نادر ازدواج میکنه
چند سال بعد که انقلاب میشه، کمیته میاد نادرو دستگیر کنه و حین فرار خونهش آتیش میگیره و بچهشون و خواهر فرزانه و برادر نادر جزغاله میشن. فرزانه و نادر فرار میکنن و ملت فکر میکنن جزغالهشدگان اینان. ولی در واقع خواهر و برادر اینا میسوزن. فرزانه بعداً با هویت افسانه به زندگی ادامه میده و نادر هم تصادف میکنه حین فرار و میمیره
افسانه یا همون فرزانه هم بچهٔ مالکو میدزده که ازش انتقام بگیره. در حالی که اصن تقصیر مالک نبوده
ارغوان همون بهار، بچهٔ مالک و مرضیه است
من همینقدر میدونم
ولی انگار انتقامهای افسانه ادامه داره و داره تلاش میکنه بقیهٔ بچههای مالکم بدبخت کنه
پاسخ:
ممنونم :)
ایشالا قسمت شما هم بشه
پاسخ:
چیزی که من اصولاً زیاد ازش دارم حوصله است :))
سلامت باشی. چشم. ایشالا قسمت خودت و خانواده هم بشه به زودی
پاسخ:
:دی چشم. یه وقت مرادامون قاطی نشه :))))
پاسخ:
چشم، شما خودتم باید همت کنیا. با دعای خالی نمیشه
پاسخ:
اسمشو نشنیدم. میپرسم امروز :)
وای کنکور دکتری میگی داغ دلم تازه میشه :(
چی کشیدی این دو سال :|
پاسخ:
امروز چهاردهمه و جواب نصف کامنتا مونده هنوز :)))
پاسخ:
سلام :)))) گفتم مطهره۲ :دی که با اون یکی مطهره اشتباه نشه. گفتم دلش تنگه و بطلبش لطفا که بیاد و از نزدیک زیارتتون کنه
پاسخ:
این تفکر، با تفکر شیعی یه کم در تضاده و شبههایه که سایر فرقهها و مذاهب ایجادش کردن. توسل ینی همین چیزی که میگی برات جذاب نیست. خدا میگه با خودم حرف بزنین و از خودم بخواین و نیازمند بندگانم که خودشون محتاجن نباشین، ولی خدا یه سری دوستان و نزدیکان و بندههای خوب داره که اگه خواستهمونو به اونا بگیم اونا هم به گوش خدا میرسونن. این برای وقتایی که کار بدی کردیم و خدا باهامون قهره هم روش خوبیه. دیدی وقتی بچه بودیم میخواستیم بریم اردو بابا اجازه نمیداد و به مامان میگفتیم که با بابا صحبت منه و اجازه بگیره؟ یه همچین چیزیه
پاسخ:
به خدا روز اول اصن گنبدو ندیدیم. از بابالرضا تا گوهرشاد رفتیم و نماز خوندیم و برگشتیم برای دعای کمیل و دیگه نرفتیم زیارت. ولی روز بعدش که گنبدو دیدم یادت افتادم :)
پاسخ:
ایشالا قسمت خودتم بشه :)
پاسخ:
سلام
دعا میکنم اگه قبول شدن به صلاحته امسال قبول شی و یه سفر مشهدم ایشالا زودی قسمتت بشه
پاسخ:
هم باید خودمون برای خودمون دعا کنیم. هم از دیگران بخوایم
به قول شاعر
از هر کرایه تیر دعا کردهام روان
باشد کزان میانه یکی کارگر شود
پاسخ:
مراد دل من همون مراد زندگیه دیگه :دی یه آرزو بیشتر نداریم ما :)))
من با بازی ارغوان ارتباط برقرار نمیکنم. و در کل از فیلمایی که چند تا آدم خیلی پولدار دارن ایفای نقش میکنن خوشم نمیاد. این فیلما مردمی نیستن. ناملموسن.
اون پسره انگار پسر مالک و مرضیه نیست و اونا بزرگش کردن فقط. دقیقا نمیدونم چرا و چجوری. تو هتل که تلویزیون نمیبینم. یه سکانسشو اتفاقی دیدم که پسره میگفت من تفاوتی بین خودم و حامد احساس نمیکنم و یه همچین چیزی.
پاسخ:
من هر جا دفترچه یادداشتمو ببینم یاد شما میافتم :)))
فکر کنم اسمتون دفترچه بود قبلا
پاسخ:
چقدرم به موقع اومد این سرویس
کلاً تو این سه روز یه بار با سرویس رفتیم حرم :| کلاً یه بار :|
پاسخ:
فکر کنم صحن انقلابو میگی
پاسخ:
خدایی من خیلی کم میخوابم. ولی اون کمو حتما باید بخوابم :|
مثلا الان که دارم کامنتا رو جواب میدم خانواده خوابن. ولی برای من همون چند ساعت خواب دیشب کافی بود.
پاسخ:
ایشالا میای و اگه قسمتت باشه دعا میکنم برای غذای امام رضا هم دعوت بشی
ما از بلوار امام رضا رد میشیم و کلا تو هر خیابونی که منتهی بشه حرم سعی میکنم یادت باشم
پاسخ:
وای اون بچهٔ گوگولی تو بیآرتی یادته؟
پاسخ:
در همین راستا یه انیمیشن هست که خرگوش و لاکپشت همکاری میکنن باهم و به هم کمک میکنن که به هدفشون برسن
پاسخ:
دیروزم بابا داشت عکسایی که خودم موقع وضو گرفتنش یواشکی ازش گرفته بودمو نشونم میداد میگفت امید گرفته :|
پاسخ:
روی دیوار پل عابر پیاده هم یکی نوشته بود مرادلو. اونو دیدم یاد تو افتادم. عکسم گرفتم ازش :دی
پاسخ:
خطبه رو مگه نباید کسی که نماز میخونه بخونه؟ پس چرا صدای خطبهخوان و نمازخوان (امام جمعه میگن؟) فرق داشت؟
شایدم اون حرفا خطبه نبودن کلا.
پاسخ:
یادته وسط خطبه یه شعر از باباطاهر خوند که دل و دیده داشت؟ ز دست دیده و دل هر دو فریاد نه ها. یه شعر دیگه. هر چی فکر میکنم یادم نمیاد
پاسخ:
تو به چشم زدن اعتقاد داری؟ من یه کم اعتقاد دارم. یه کماااا.
پاسخ:
روز آخر یه جایی رو کشف کردم سخنرانی عربی داشت.
یه پسر و دخترم یادته صحن غدیر انگلیسی حرف میزدن؟ به چیزی به هم گفتن بعد گفتن انشاءالله اِگِین.
ولی خدایی سخته یه جایی باشی زبونشو نفهمی.
پاسخ:
کار خوبی میکنی :دی
بیشتر بنویس
پاسخ:
من فقط خوابگاهِ اگه اشتباه نکنم باقری رو دیدم. تو همون کوچهای بود که بیمارستانم بود. خوابگاه ما هم کوچهٔ بعدی بود. چند بار لابهلای پستام از این خوابگاه اسم برده بودم. ولی نمیدونستم شما هم اون اطرافین.
پاسخ:
یه موقع تو مصاحبهای جایی ازت پرسیدن نماز جمعه میری یا نه، بگو من پشت سر آقای علمالهدی نماز خوندم. چی فکر کردین؟ :)))
پاسخ:
سرم تو گوشی بود، ولی چشم و گوشم پی خطبه بود. انقدر دقیق گوش میدادم که سؤال هم برام پیش اومد. یه جا یه شعری خوند از باباطاهر و گفت چشمه که دل رو عاشق میکنه.
ولی بهنظر من میشه کسی و چیزی رو ندید و عاشقش شد. البته داشت در مورد شیطان صحبت میکرد و اینکه با چشم، ما رو منحرف میکنه. در کل مثال و شعرش قابل بررسی بیشتریه
پاسخ:
آره میدونم :)))
تازه از هر کدومتون پنج تومن بگیرم خرج سفرم هم درمیاد
ندیدم این دیوارو. فکر خوبیه. امشب میپرسم از خادما.
پاسخ:
باشه. میگم اسم نگارتو بذار نگار۲ که با دوستم نگار اشتباه نگیرم :)))
پاسخ:
لحاظی از روز اول :دی
پاسخ:
خدا رو شکر که هستی. تو اسمت یه جوریه که یاد دوستم نگار بیفتم ناخودآگاه یاد تو هم میافتم :)))
پاسخ:
:))) زرنگیاااا. یه وقتی تو یه زاویهٔ دید، چهار پنج تا در میبینم یادت میافتم خندهم میگیره
پاسخ:
پارسال تو این پست راجع بهش نوشته بودم:
پاسخ:
ارجاعت میدم به کامنت بعدی، کامنت نیایش خانوم
پاسخ:
آره منم نمیدونستم. پارسال راضیه گفت. اولین بار تصورم یه شاخه گل رز تازه بود. ولی خشک شده شو میدن. گلهای بالای ضریحه.
+ ممنون.گ بابت اطلاعات و احکام. من خیلیا رو میشناسم ناخن کاشتن. بعضیاشون نمازشونم میخونن. اگه یه روز مراجع تقلید مجوزشو بدن بدم نمیاد منم امتحان کنم این ناخنا رو. دوست دارم نخن بلندو. سه سال پیش تو یکی از پستای مخصوص بانوان دیده بودی که ناخنامو؟
پاسخ:
در مورد دلایل گرونی، ارجاعت میدم به پست آخر آشنا:
شرافت میرود
پاسخ:
مگه میشه کسی گلشو نخواد؟ :))) مخصوصا بعد از اون همه زحمت. فکر کن از سه باید بری روضه و مداحی و خطبه و موعظه بشنوی و نماز و قرآن بخونی. بعد تازه چند تا گلبرگ گل بدن بهت. کی دلش میاد گلشو بده به یکی دیگه؟ :دی
ما دیشب شام مهمون امام رضا بودیم. ظهری اپ رضوان بهم پیام داد دعوت شدی و چهار نفرم میتونی با خودت بیاری. چهار تایی رفتیم و پنجمی رو دادم به یه خانم اصفهانی که همسرش داشت روش عضویت و استفاده از اپ رو ازم میپرسید. منم گفتم ما یه وعده غذای اضافی داریم و کارت خانومشو گرفتم و اسم خانومشو ثبت کردیم تو سیستم :) کلی خوشحال شد
پاسخ:
اگه فرصت کردی و دوست داشتی این مطلب رو هم بخون. در مورد توسل و شفاعته.
پاسخ:
از اینجا میتونید دانلود کنید اون اپو:
پاسخ:
ممنونم. تا حالا نمیدونستم اینو.
پاسخ:
خدایا خداوندا خودت به داد این بندهٔ بینوای بیچارهٔ سرگردانت برس :))) خدایا یه سر هم به وبلاگش بزن خودت میفهمی اوضاش خرابه :دی
پاسخ:
هیچ کدوم اینایی که گفتی رو نمیشناسم و ندیدم قبرشونو. فردا ایشالا میرم همه رو کشف میکنم
البته پیرپالاندوزو پارسال با خالهم رفتم دیدم.
اینجا روز اول خاطرهشو نوشتم:
پاسخ:
چقدر خوش گذشت مهمانسرا. حتماً بنویس موقع برگشتن چی شد و چجوری یه عده تو بارون حمله کردن غذاتو بگیرن :|
پاسخ:
وای الان که کامنتمو خوندم باز یادش افتادم دلم ضعف رفت برای کیکا :)))
اینم بگم که بعد از قنادی نسبت به قصابیا این عشقو دارم. از جلوشون که رد میشم میخوام بمونم فقط بوی گوشتا رو استشمام کنم :)))
پاسخ:
:))) الان باز یادش افتادم خندهم گرفت
پاسخ:
بابام یه دوستی داره که خودش و خانومش همسن بابان. بیچارهها سی ساله که برای بچهدار شدن دعا و نذر و نیاز و دوا درمون کرد و چند سال پیش خدا بهشون یه دختر و یه پسر ناز و خوشگل داد. این دوست شما هم ناامید نشه. اگه به صلاحشون باشه، خدا حتما به وقتش دعاشونو مستجاب میکنه
پاسخ:
جدیداً از خوابهایی که لوکیشنشون تهرانه بدم میاد :|
پاسخ:
سلام :)
ممنونم. ایشالا قسمت خودتم بشه :)
این کامنت از اونا کامنتاست که باید پارتیبازی کنم و خارج از نوبت بهش جواب بدم :دی
اون تسبیح صورتی و جانمازی که برام سوغاتی آورده بودی یادته؟ با خودم آوردم مشهد و تو حرم موقع نماز هی یادت میافتم و میدونستم میدونی مشهدم، ولی شرمندهٔ اخلاق گندمم که حالتو نمیپرسم و نمیذارم بپرسی :|
آره دقیقا تو خوابم تو رو دیدم و فرزانه و معصومه همکلاسی ارشدم و مسئول آموزش و چند نفر دیگه که گویا دوستم بودن ولی صبح هر چی فکر کردم یادم نیومد. خواب دیدم نمیذارن فرزانه دفاع کنه و منم گفتم آقا این بنده خدا الزهرا دکتری قبول شده بذارید دفاع کنه. مسئول آموزشم گفت دانشگاه فردوسی مشهد قبول شده و الزهرا بعدا انگار رد کرده فرزانه رو. ولی احتمالا نخواد بره فردوسی مشهد. بعد نمیدونم تو از کجا اومدی و با خودت چند تا تخممرغ آورده بودی برای آبپز کردن و خوردن. یکیش شکسته بود. بهت گفتم اینو نگهدار برای نیمرو کردن. بعد چند تای دیگه از دوستامم بودن که یادم نمیاد چی کار داشتن تو خوابم.
احیاناً آیا و آیا احیاناً هر دو درسته فکر کنم.
پاسخ:
اینجور موقعها میرم فولدر آهنگهای مورد علاقهم و اینا رو انتخاب میکنم و هندزفری رو میکنم تو گوشم و بارونو تماشا میکنم:
بارونِ امین رستمی
من و بارونِ بابک جهانبخش و رضا صادقی
بزن بارونِ حمید عسکری
بودنت هنوز مثل بارونه
ببار ای بارونِ شجریان
بارونِ مهدی شکوهی
بزن بارانِ ایهام
بزن بارانِ حبیب
بوی بارانِ محمد اصفهانی
باران که میباردِ خواجهامیری و
یاغیش آلتیندا (زیر باران) علی پرمهر
پاسخ:
:) کار خوبی کردی پرسیدی. نمیپرسیدی نمیگفتم :| چند وقت پیشم تو چند تا از خوابام حضور داشتی. یادم نیست الان چی بودن ولی نوشتم و تو فایل ورد خوابام هست.
تعبیر نداره. همهش از افکار و اتفاقات روز قبل نشئت گرفته. روز قبلش از فرزانه و معصومه پرسیدم ببینم دفاعشون کیه که اگه به این زودیا باشه نرم تبریز و از اینجا برم (بیام) تهران. صبح روز قبلم وقتی رسیدیم رستوران تخممرغای آبپز تموم شده بود و نیمرو درست کردن برامون. تو راه حرم به دوستایی که دانشجوی مشهد بودن فکر میکردم و اینکه لابد زود زود میومدن زیارت. برای یه تعداد از دوستامم میخوام سوغاتی بیارم ولی نمیدونم چجوری بگم بیاید ببینمتون یا بیام ببینمتون، در حالی که نمیدونم اگه ببینمشون چی بگم بهشون و راجع به چی حرف بزنیم. ینی حتی یه چه خبر ساده هم به هم میریزه منو :| ترکیب اینا شد خواب دیشبم.
پاسخ:
آره موافقم. تو لاکلازمی :)))
پاسخ:
نه تنها دیگه رغبتی به تهران ندارم بلکه با تقریب خوبی از خوابهای تهران هم متنفرم و کابوس حسابشون میکنم
پاسخ:
ولی از دختره زیاد خوشم نیومد. از این بچههای لجباز بود که حرف مامانشم گوش نمیکرد. مؤدب نبود. یه خانومه گفت یه کم برو اونورتر که منم بشینم. نمیرفت. ولی وقتی دید خانومه مهر نداره مهرشو داد به خانومه. تنها حرکت مثبتش همین بود
پاسخ:
اونم یه بار از جلوی رستورانی که اسمش تورنادو بود رد شده بود و یاد من افتاده بود و عکس گرفته بود برام
پاسخ:
رستورانش آره عالیه ولی آسانسور اون یکی هتل بزرگتر و بیشتر بود. مال این یه دونه است و کوچیکه. به هر حال هر خوشگلی یه عیبی داره.
پاسخ:
آره. دو رکعت نمازم به نیت همهمون خوندم. خیییییلی شلوغ بود.
پاسخ:
ایشالا دفعهٔ بعد قسمتتون میشه
ما دیگه تا سه سال نمیتونیم تو قرعهکشی غذای حرم شرکت کنیم
پاسخ:
:))
نه، دقت کردم ببینم چجوری دعوت میکنن به عکس. اینو نمیگفتن. یه بار شنیدم عکاس از یه آقایی میپرسید کاغذ عکس براق باشه یا مات یا نمیدونم چی چی.
پاسخ:
من خودمم خیلی ذوق کردم. ولی تا سه سال از قرعهکشی حذف شدم :(
پاسخ:
بحث پیچیده و مفصلیه. فقط امامها و پیامبرا نیستن که میشه بهشون متوسل شد. اصحابشون، امامزادهها، عالمان دینی، شهدا، آدمای خوب، حتی مامانبزرگ و بابابزرگ و مامان و بابا و دوستامونو میتونیم واسطه کنیم. هر کدوم اینا یه مقامی دارن. اماما و پیامبران پلهٔ آخرن. اگه گامبهگام بخوایم تقاضامونو برسونیم به گوش خدا، از آدمای معمولیِ باصفا هم میتونیم شروع کنیم.
از حرفات حس میکنم هیچ وقت از ته دلت چیز خاصی مد نظرت نبوده که برای رسیدن بهش دعا کنی و معنی التماس و به هر دری زدن رو بفهمی.
پاسخ:
سوپهاشونم خوشمزه است. سوپهای اون یکی هتل جو بهعلاوهٔ رب بهعلاوهٔ آب بود :))) حالا انقدر غیبت اون هتلو میکنم که پرسنلش شب میان به خوابم :)))
پاسخ:
الکی ذوق نکن. صبح پا میشی میبینی اینجا پر کامنت جدیده
پاسخ:
خدا رو شکر که اشتباه میکنم
و از ته دلم آرزو میکنم و دعا میکنم به اون خواستهت برسی
پاسخ:
از خدا براتون قلبی آرام و مطمئن مسئلت میکنم :)
پاسخ:
:))) درگیر بودم انگار از اول با این عدد
پاسخ:
نقطهٔ اوجش دوران راهنمایی بود که همه رو یک و نیم دو سانت بلند میکردم :| دورهٔ لیسانسم فقط کوچیکا و گاهی همه رو بلند میکردم. ولی دورهٔ راهنمایی چه منفیهایی که از معلم ورزشم نگرفتم بابت بلندی ناخنام. به خاطر همین همیشه زنگای ورزش جیم میشدم که توپ ناخنامو نشکنه :دی
تو دانشگاهم ژیمناستیک برداشتم و چند بار سر تمرین شکست. اینو بخون:
پاسخ:
چه خوشموقع کامنت گذاشتی
الان دقیقا بابالجوادم دارم میرم حرم برای زیارت :)
پاسخ:
یک عدد فارغالتحصیل هستم که هنوز که هنوزه وسایل مدرسه میخره :دی
پاسخ:
اینجایی که میگم نوشتافزار و اسباببازی و کتاب کودک هم داره.
پاسخ:
دو سه سال پیشم کلی راهو کوبیدم رفتم از شریف لاک غلطگیر بگیرم. اونو دادم به داداشم چند وقت پیش.
پاسخ:
شهید شدی شفاعت یاد نره. شفاعتمون کن که کولهباری از گناه داریم و رو دوشمون سنگینی میکنه :دی
پاسخ:
اینجا یه وقتایی هم به مترجمی مشغولیم :دی
پاسخ:
خیلی خوبه. تنهایی آرامش عجیبی داره
پاسخ:
چهارشنبه شب برمیگردیم. ولی بهشون میسپرم کادوتو بفرستن برات :)
پاسخ:
حرم امام علی (ع) هم شبیه کربلا بود از این نظر
پاسخ:
تربیت بدنی هر جلسهاش برام خاطره بود :))
یه بارم هشت صبح، قبل تمرین آب انار خوردم و حدودای ده موقع دویدن فشارم افتاد و آب انارو بالا آوردم و ملت فکر کردن دارم خون بالا میارم :))))
پاسخ:
کاش همینجوری به حواسپرتیت ادامه بدی و یه کم از اموال به درد نخورتو بدی بره :))
پاسخ:
دعا میکنم برای آپارتمانهای مبلهتون مشتری پیدا بشه :)))
پاسخ:
اولاً آل یاسین نه و امین الله
ثانیاً انگار فقط برای امام رضا نیست و برای تمام امامان میشه خوند این دعا رو
پاسخ:
آره :)
گفتم آل یاسین؟! :))))
پاسخ:
منظورم از آل یاسین، همون امین الله هست. خیلی شبیهه اسماشون :))) :|
پاسخ:
سردمه هنوز. سلول به سلول تنم یخ زده
پاسخ:
آره تبریز خیلی سردتره. ولی از مشهد همچین انتظاری نداشتم. تصورم یه منطقهٔ گرم و خشک بود. هر چند پارسالم زمستون اومده بودیم و تا مغز استخوانم یخ زده بود
پاسخ:
سلام. تصمیم داشتیم یکشنبه برگردیم. ولی سیر نشده بودیم. گفتیم سه چهار روز دیگه هم بمونیم.
آره یه تفاوت دیگۀ اینجا و اونجا همین موضوع خوابه. اینجا نمیشه خوابید و برای خواب یه استراحتگاه در نظر گرفتن. ولی اونجا خیلی راحتن مردم.
امروز بعد از نماز صبح این دو تا عکسو برای شما گرفتم:
یه دختر
یه پسر
پسره اسمش امیره. باباش هی صداش میکرد امیر، امیر، بیا بریم دیر شد
پاسخ:
چقدرم که گوش کردی تو :))
پاسخ:
ولی حاج آقای روز اول که جوون هم بود بهتر و مفیدتر بود حرفاش. به قول بابا این یکی حاج آقا شبیه حاج آقاهای مسجدای محله بود و انگار داشت برای عوام حرف میزد. اون یکی یه کم سطح بالا بود.
پاسخ:
فردا دیگه روز آخره. اگه میخوای بخونی، فرصتو از دست نده :)
پاسخ:
قسمت نبوده دیگه. ایشالا سری بعد :)
پاسخ:
تو اصن مارکوپولو. ولی حین راه رفتن، وسط خیابون جای کامنت گذاشتن و جواب دادن نیست. حتی اونا هم یه جا ساکن میشدن بعد مینوشتن
پاسخ:
اگه خوب دقت کنین هردوشون «ین» دارن :))
پاسخ:
خیلی گوگولی مگولی بود دختره ^-^
پاسخ:
به یادت بودم :)
از نزدیکیای شهرتونم که رد شدیم باز یادت افتادم :)
هر جا قرص و شربت و آمپولم ببینم یاد تو میافتم :)))
پاسخ:
ازشون پرسیدم از کجا اومدین؟ صایما گفت تهران و مامانش همزمان گفت شمال. شمالی بودن و ساکن تهران
پاسخ:
خدا حفظشون کنه
+ نبودین ببینین وقتی یه خانومی ازم دعای اول صفر خواست اول صفرو چی شنیدم :)) انسفر، انفر، انفار، انفال :)))
اصن نمیدونم اسم این آل یاسینو کجا شنیدم که با امین الله اشتباه میگیرم
پاسخ:
از این سوتیا زیاد دادم در طول تحصیلم. که معروفترینشون فرهنگ لغت زانسو بود که فکر میکردم زانسو اسم نویسندهشه و بعد دو سال فهمیدم ینی فرهنگی که از آن سو نوشته شده باشه
+ مشخصه :)))
پاسخ:
قشنگ معلومه با مفاتیح الجنان انس و الفتی دیرین داری
هنوز فکر اون خانومم و اینستاش :|
پاسخ:
و هنووووز تو کف سنسورهای بین در و سیفون این اماکنم. چجوری وصلن به هم آخه؟!
پاسخ:
دیگه بعد یه هفته آمار تمام نقاطی که گوشیم آنتن میده و نمیده دستم اومده بود :))
پاسخ:
کاش میتونستم تا آخر عمرم همینجا بمونم و دیگه برنگردم به زندگی ملالآور و پوچ بیرون
پاسخ:
بعد زیارت و دعای وداع یه نماز دورکعتی مثل نماز صبح هم از دو تا خانوم دیگه یاد گرفتم. میگفتن هدیه به امام جواده. اونم خوندم.
پاسخ:
من اصن شیفتهٔ این مرام و کارهای بشردوستانهتم :))
پاسخ:
حتی از بازارها و مغازهها و آدما هم این بویی که میگم به بینیم نمیرسید :|
پاسخ:
اون یکی خانومم شال سرش بود و مثل اغلب خانومای عرب شالو انقدر دور سرش پیچیده بود که شبیه گنبد بود. همیشه برام سواله که چی زیر شاله؟ کلیپس؟ خیلی حجیمه آخه
پاسخ:
دو تا شعبه داره. یه شعبهشم وکیلآباده. حدودای چهار خلوتتره و موقع ناهار و شام خیلی خیلی شلوغه و بهتره دیرتر یا زودتر از موقع ناهار و شام برید
پاسخ:
دلم تنگ میشه برای این یه هفته
پاسخ:
:) نوش جونت. سر فرصت چند تا عکسم آپلود میکنم بیشتر بچسبه
پاسخ:
ایشالا :)
سوریه هم نرفتم تا حالا :دی
پاسخ:
نمیدونم چرا وقتی کامل ندیدم و نمیتونم ببینم اصرار دارم بدونم تهش چی میشه :|
خوبه خودشونم این بازیو رو گوشیاشون دارناااا. زورشون به گوشی من میرسه :(
پاسخ:
کشتارگاه مرغ هم داشت و اسنپ شغل دومش بود
پاسخ:
کشتی ما رو با این چهار :|
پاسخ:
آره :))) ولی چون دوست ندارم دنبالکنندهها رو به زحمت بندازم اینجا مینویسم که ستارهٔ وبلاگم دم به دیقه روشن نشه
پاسخ:
خوانندههای اینجا اغلب سنپایینن. بعیده قلمراد یادشون بیاد :|
پاسخ:
یاد دخترخالهٔ بابا افتادم که وقتایی که خوابگاه نداشتم میرفتم خونهشون و پیش میومد که تا یه هفته هم خونهشون میموندم
پاسخ:
:) ایشالا قسمت شما
بسته بودن کامنتا دو دلیل بیشتر نداره. یه دلیلش اینه عمومی کامنت نذارید و کامنتای همدیگه رو نبینید. اگرم کنار شمارهٔ پست ستاره بذارم ینی کلاً کامنت نذارید. که مورد دوم به ندرت پیش میاد.
یه تعداد از این ۱۸۷ تا رو خودم کامنت گذاشتم در طول سفر. نمیخواستم مدام ستارهٔ پست جدید برای دنبالکنندگان روشن بشه. برای همین کامنت میذاشتم خاطرات سفرو
پاسخ:
یه ساعت که چیزی نیست، ما اگه پاش بیفته یه سال، دو سال، سه سال، چهار سال حتی! صبر میکنیم. ولی خب میترسم تهش بگن تموم شد :))
پاسخ:
اینو بامشاد میخوند نه قلمراد :))
پاسخ:
آره قلمراد تو سریال باغ مظفر و مربا بده بابا بود :))
تو سریال برره هم کیوان بود. پول وده پول زور وده
پاسخ:
چهار تا بچه کمه برات :)) به نظرم یه مهد کودک تأسیس کن :دی
پاسخ:
با تقریب خوبی این ژانر و موضوع تو فیلم و سریال، ژانر و موضوع مورد علاقهٔ منه
پاسخ:
اینجا جلوی نمازخونه با یه فسقلی آشنا شدم که اصرار داشت کلاهشو دربیاره و مامانش نمیذاشت :))
پاسخ:
سعدی میگه: به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل، و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
پاسخ:
بله که یادمه. مگه میشه یادم بره :)
سعی کن وقتای استراحتت وبگردی کنی که به درست لطمه نزنه این کار
آفرین دختر خوب :)))
پاسخ:
دارم به اون آقا و خانوم مسنی فکر میکنم که اون روز غذا قسمتشون شد و به اون بیست سی نفری که هر بار وایمیستن دم در خروجی و نمیفهمم هدفشون از این کار چیه
پاسخ:
بعد از بچهها، عاشق پیرمردا و پیرزنام. انقدر که با غیرهمسنم حال میکنم با همسنم نه
پاسخ:
اون شمارهٔ ایرانسلم هم که کسی نداردش یه ۷۱ توشه یه ۶۸
شغل دوم این اسنپم تولیدی کفشه
پاسخ:
:)) چه خوب که حسنا رو یادته ^-^
پاسخ:
شاید باورتون نشه ولی یکی از کارهای مورد علاقهم ریختن لباسهای کثیف داخل ماشین و اتو کردنشونه :))
پاسخ:
تاریخ تولید لاکمو اشتباه گفتم. تولیدش ۲۰۰۴ هست انقضا ۲۰۰۸ و هنوز سالمه
چند بار توش استون ریختما. ولی برای بقیهٔ لاکهام هم همین کارو میکنم و خشک میشن باز بعد یه مدت. این یادش رفته خشک بشه.
پاسخ:
اینکه من تو خوابهام دارم در مقطع دکتری به تحصیلم ادامه میدم خیلی برام جالبه :)))
پاسخ:
ببین تو اونجا نبودی رفتارشونو ببینی. کسی که مریض داره یا تبرک میخواد با آب سقاخونه هم میتونه شفا بگیره. اگه غذا میخواد، چون درخواستکننده زیاده سه سال یه بار میتونه درخواست بده. یا خیلی محترمانه میتونه با خودش ظرف بیاره بگه یه قاشق از اون غذا رو بدین ببرم برای مریضم. یا میتونه بره نماز صبح گل بگیره. ولی اینا حمله میکردن. واقعا حمله کردن و کیسهای که دستم بودو پاره کردن. نه آدم گشنه همچین کاری میکنه نه آدمِ ارادتمند به اهل بیت. کارشون به هیچ وجه برام قابل هضم و توجیه و درک نیست اصن.
پاسخ:
سلام :)
از اونجایی که وبلاگتو میخونم و این چند روز چند تا پست جدید داشتی، به یادت بودم و چند بار یادت افتادم تو حرم.
همه رو کلی دعا کردم.
آره نصفشون کامنتهای خودمه. نمیخواستم برای گزارشهای لحظه به لحظهم ستارهم برای دنبالکنندگان روشن بشه، همینجا پای پستم خاطراتو نوشتم.
ببین اگه دنبال تبرکن، آب خالی حرم هم تبرکه. اگه گرسنهن و اعتقادی به تبرک ندارن و صرفا میخوان شکمشونو سیر کنن، رستورانها پر غذاست و هر شب کلی غذای سالم دور میریزن
پاسخ:
واااای عزیزم. من چه خوشبختم که خوانندهای مثل تو دارم. خوانندهٔ ۱۲ سالهای که با گوشی مامانش میاد وبلاگمو میخونه :)
پاسخ:
چی بگم... اعداد روح دارن به نظرم.
پاسخ:
سلام :)
ممنونم. انشاءالله قسمت شما هم بشه
خب وبلاگ ساختن که کاری نداره. بسازید و بنویسید خاطراتتونو. ما هم میایم مستفیض میشیم
ممنون به خاطر لینک :)