پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۹۶۶- ماجراهای مدرسه (قسمت پنجم)

دوشنبه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۵۹ ب.ظ

۰. یه ناشناس در پیامی خصوصی پرسیده بود که آیا میشه صفحه (پیج) اینستاتو دنبال کرد؟ خواننده‌های قدیمی‌تر می‌دونن جوابم خیره. من دوتا صفحهٔ مجزا در اینستا دارم، یکی برای فامیل، یکی هم برای هم‌کلاسی‌ها و استادان. محتواهایی که باهاشون به اشتراک می‌ذارم رو بعد از ویرایش و حذف اطلاعات شخصی معمولاً تو وبلاگم هم منتشر می‌کنم. پس لزومی نداره اونجا هم دنبالم کنید.


۱. اگر دانش‌آموز یا دانشجو هستید و خوشحال نیستید که از فردا دوباره باید برید سر کلاس، بدانید و آگاه باشید که معلم‌ها و استادانتون به مراتب از شما ناراحت‌ترن زین حیث. کاش تابستون برسه زودتر!


۲. گروه واژه‌گزینی فرهنگستان یه صفحه تو اینستا و یه کانال تو تلگرام داره به اسم چشم‌وچراغ. فیسبوک و توییترم داره. اینکه چرا چشم‌وچراغ و یه اسم دیگه نه نمی‌دونم. اگه دست من بود یه اسم مرتبط می‌ذاشتم. علی‌ ایُ حال، دارم محتواها رو یکی‌یکی منتقل می‌کنم به یه کانال به همین اسم تو ایتا. دوست داشتید دنبال کنید. ادمین یا مدیر کانال تلگرام و اینستا من نیستم و اگه باهاشون ارتباط گرفتید، اونی که پاسختونو می‌ده من نیستم. تو ایتا هم راه ارتباطی نذاشتم که ارتباط نگیرید.

تلگرام: cheshmocheragh

اینستاگرام: _cheshmocheragh_

ایتا: cheshmocheragh2


۳. یه سری از محتواهای زبانی و واژه‌شناسی مرتبط با نوروز و ماه رمضانِ چشم‌وچراغ رو تو گروه‌های درسیم با دانش‌آموزان هم به اشتراک گذاشتم. مدیر شمارهٔ ۲ که تاکنون رفتار مطلوبی باهام نداشت، دیروز یکی از مطالبمو از گروه دانش‌آموزان فوروارد (بازاِرسال) کرد گروه دبیران و در حضور بقیه بابت به اشتراک گذاشتن محتواهای مفید ازم تشکر کرد. منم از تشکرش تشکر کردم و گفتم نظر لطفشه. 

بدیاشو گفته بودم؛ شرط انصاف نبود خوبیاشو از قلم بندازم.


۴. این چندمین باره که بابت تکالیف یا نکاتی که تو گروه دانش‌آموزان می‌ذارم مورد تشویق قرار می‌گیرم. تو مسابقهٔ تجربه‌نگاری هم همینا رو نوشتم. یکی دو هفته دیگه نتیجهٔ مسابقه اعلام میشه و میام به سمع و نظرتون می‌رسونم که برنده شدم یا نه.


۵. شنبهٔ آخر سال مدرسهٔ شمارهٔ ۲ بودم. از هر کلاس سه چهار نفر اومده بودن. برگه‌های امتحانشونو جلوی خودشون تصحیح کردم و سؤالایی که بلد نبودن یا غلط جواب داده بودنو توضیح دادم براشون. بعدشم با معلما اومدیم نشستیم دفتر و منتظر بودیم زنگو بزنن آزاد شیم. من داشتم برگه‌های اونایی که نیومده بودن رو تصحیح می‌کردم که مدیر با عصبانیت نتیجهٔ آزمون جامع بهمن‌ماه رو آورد. میانگین درصد علومشون ۲۵ بود. بقیهٔ درسا هم چهل پنجاه. نتیجه رو نشون معلما داد و شروع کرد به توبیخ معلمایی که درصد درساشون کم بود. می‌گفت چرا رتبه‌مون تو منطقه انقدر بد شده و تو کتش نمی‌رفت که بچه‌ها تنبل و درس‌نخونن و این تقصیر معلما نیست. اگه دنبال رتبهٔ بهتر بود نباید دانش‌آموزان ضعیف یا حداقل بی‌انضباط رو ثبت‌نام می‌کرد. میانگین درس ادبیات یکی از پایه‌ها پنجاه بود که بالاترین درصد بین درساشون بود. پایه‌های دیگه ادبیاتو چهل‌وسه‌چهار درصد زده بودن و علوم بیست‌وپنج. مایهٔ مسرت بود که اوضاع ادبیاتشون بهتره، هر چند که ازم تشکر نکردن و البته جای تشکر نداشت این درصد. ولی درسایی که به اینا دادمو به دیوار می‌دادم نتیجه بهتر از این می‌شد.


۶. روز آزمون جامع، من مدرسهٔ شمارهٔ ۲ بودم. ندیدم کسی تقلب کنه. ولی به مدرسهٔ شمارهٔ ۳ شک دارم. میانگین درصدای یکی از درسای مدرسهٔ شمارهٔ ۳ نزدیک صده و از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون مشکوکم. مگه میشه میانگین درصد همهٔ دانش‌آموزان بالای ۹۵ بشه؟ با عقلم جور درنمیاد.


۷. یکی از مشاهدات جالبم در روز آزمون جامع این بود که بعضی از دانش‌آموزان تو برگهٔ پاسخنامه، اونجا که نوشته بود نام و نام خانوادگی... فرزندِ... جلوی فرزندِ، هم اسم پدرشونو نوشته بودن هم مادر. بعضیا هم فقط اسم مادرشونو نوشته بودن.


۸. یکی از معلما دوتا گوشی از کلاسش گرفته بود. می‌خواست تحویل دفتر بده. گفتم به روی خودت نمی‌آوردی خب. گفت بچه‌ها اون ساعت استوری بذارن و لو برن پای خودم گیره که چرا حواسم جمع نبوده سر کلاس.


۹. مشغول گذاشتن نمره‌های تکالیفشون تو دفتر نمره بودم که اومد نشست پیشم و پرسید خانوم شما هم وقتی سن ما بودین دوست‌پسر داشتین؟ گفتم نه. الانم ندارم. جلوی خنده‌مو گرفتم و گفتم اینی که می‌گی به چه دردی می‌خوره؟ با ذوق گفت خیلی خوبه. باهاش می‌ری بیرون، پارک، خرید. گفتم پدر و مادرت اجازه می‌دن؟ گفت هر موقع مادرم اجازه نده از پدرم اجازه می‌گیرم. پدر و مادرش جدا شده بودن و با مادرش زندگی می‌کرد، ولی اجازهٔ این کارها رو از پدرش می‌گرفت. یه بار مادرش اومده بود مدرسه. وقتی از نمره‌های پایین دخترش گله کردم گفت وقتی بچه بوده سرش ضربه دیده و عملکردش کند شده. همهٔ درساش ضعیف بود و اغلب غایب بود.


۱۰. اخیراً فهمیدم یکی از دانش‌آموزانم مبتلا به اُتیسمه. اینکه من هیچی راجع به این پدیده نمی‌دونم و بلد نیستم چجوری باهاشون برخورد کنم یه طرف، اینکه مدرسه به منِ معلم اطلاع نمی‌ده کی چه مشکلی داره هم یه طرف. سؤال اینجاست که چرا بعضی از خانواده‌ها مشکلات فرزندانشون رو نمی‌پذیرن و نمی‌برنشون مدارس مناسب؟ یه دانش‌آموز دیگه هم دارم که اسم بیماریشو نمی‌دونم ولی یا مشکل شنوایی داره یا مشکل درک و پردازش. مثلاً موقع املا، چیزایی که می‌نویسه بی‌معنی و پرت‌وپلاست و با چیزی که می‌گم متفاوته. نمره‌هاشم تقریباً صفره. یکی هم هست که کلاس من نیست و آتروفی داره. هر موقع می‌بینمش غمگین میشم.


۱۱. داشتم می‌رفتم که یکی از بچه‌ها تو حیاط مدرسه، درست تو همون نقطه‌ای که روز اول مدیر بهم گفته بود راستی اگه به‌خاطر گزینش چادر پوشیدی می‌تونی نپوشی منو دید و با تعجب گفت إ خانم شما چادری هستین؟ گفتم اگه خدا قبول کنه!

نمی‌دونستم باید خوشحال باشم که چادرم تو تدریسم نمود نداشته و خبر نداشتن چادری‌ام یا ناراحت!


۱۲. نمره‌هاشون پایین بود. گفتن چجوری جبران کنیم؟ این سه‌تا کارو پیشنهاد دادم:

حفظ کردن شعرِ علی ای همای رحمت از شهریار. برای دسترسی به متن شعر و فایل صوتی به این لینک مراجعه فرمایید.

تمام اشخاص و آثار بخش اعلام را به‌ترتیب قرن به‌صورت جدول، بدون توضیح، روی کاغذ آچهار بنویسید. به‌ترتیب قرن یعنی مثلاً اول فردوسی بعد سعدی بعد حافظ.

نوشتن واژه‌نامهٔ پشت کتاب، با مداد. چون برای نوبت اول با خودکار نوشته بودید، این بار با مداد بنویسید که مطمئن شوم دوباره نوشته‌اید و همان‌ها را نشان نمی‌دهید. برای حفظ محیط‌زیست، اگر روی کاغذ باطله بنویسید نیم نمره هم اضافه می‌کنم و ۱ نمره می‌شود. واژه‌ها را کنار هم بنویسید و سعی کنید بیشتر از سه چهار صفحه کاغذ مصرف نکنید. این کار برای تقویت املا و تمرین معنی کلمات است. لطفاً هنگام نوشتن از بزرگترها کمک نگیرید و خودتان انجام دهید.


۱۳. روزای آخر اسفند از بچه‌ها پرسیدم چرا انقدر کسل و بی‌حالین؟ گفتن ما بی‌حال نیستیم خانم، شما زیادی پرانرژی‌این.


۱۴. با یادآوری این نکته که چند وقتی هست که من و برادرم تهران زندگی می‌کنیم، امسال تعطیلات عیدو نرفتیم تبریز. مامان و بابا اومدن تهران و بعدش بابا برگشت و مامان موند پیشمون که ماه رمضون برای درست کردن سحری و افطار کمکمون کنه. ما صبح می‌رفتیم سر کار و شب برمی‌گشتم. من یه ساعت بعد از اذان می‌رسیدم خونه و نمی‌تونستم افطاری درست کنم. بعدشم از خستگی بیهوش می‌شدم و نمی‌تونستم سحری درست کنم.


۱۵. چند روز پیش خونهٔ خالهٔ مامان دعوت بودیم. نوه‌ش یه چیز فنی پرسید و من به ساده‌ترین شکل ممکن جوابشو دادم و فهمید. بعد خودم از شدت سادگی جوابم خنده‌م گفت. به برادرم گفتم تأثیر تعامل با دانش‌آموزانه که انقدر سطح کلامم اومده پایین وگرنه یکی از ویژگی‌های صحبت‌های من پیچیده بودن و جمله‌های طولانی و کلمات قلنبه سلنبه بود. تأیید کرد.


۱۶. یکی از درسای کتاب فارسی اسمش درس آزاده و محتواشو دانش‌آموزان خودشون باید بنویسن. بهشون گفته بودم اینو نگه‌دارین برای فروردین. روزای آخر اسفند نشستم کتاب علومشونو خوندم و واژه‌های انگلیسی و معادل‌های فارسی رو جدا کردم. یه بخش کوچیکی از مقدمهٔ پایان‌نامهٔ ارشدمو به زبان ساده بازنویسی کردم و راجع به این واژه‌ها و قرض‌گیری واژه‌ها از زبان‌های مختلف توضیح دادم. از بچه‌ها خواستم نظرشونو دربارۀ این واژه‌ها بگن و اجزای سازنده‌شونو بنویسن. مثل این: دارینه = دار (به‌معنی درخت) + ـینه (پسوند شباهت)،

دارینه (دندریت) چیزی شبیه درخت است.

کُریچه (واکوئل) = کُره + ـیچه به معنی کرۀ کوچک است.

دیدم یه سریا رفتن راجع به واکوئل تحقیق نوشتن. مجدداً پیام گذاشتم تو گروهشون که عزیزان، قرار نیست راجع به این‌ها تحقیق کنید. تحقیق نمی‌خوام. همان‌طور که مثال زدم، برای هر کدام فقط یک سطر توضیح بنویسید. مثلاً کُریچه (واکوئل) یعنی کُره + ـیچه، به معنی کرۀ کوچک. مثل تربچه و پیازچه و بازارچه و آلوچه. برای خنک‌کن (کولر) بنویسید چیزی که خنک می‌کند. خنک‌کن مثل بازیکن است. بازیکن کسی است که بازی می‌کند. خنک‌کن هم چیزی است که خنک می‌کند.

دو نفر از مادرها که به قول خودشون نمایندهٔ اولیا بودن پیام داده بودن که وای سخته و آیا اجباریه و چرا انقدر تکلیف می‌دید و چرا تندتند درس دادید که کتاب تموم بشه و یه مشت حرف‌های بی‌سروته. اوایل بحث نمی‌کردم ولی این دفعه تک‌تکشونو شستم پهن کردم رو بند که اولاً اینا تکالیف شما نیست و برای دانش‌آموزانه. و اجباریه. ثانیاً تکلیف عید نیست و تا آخر فروردین فرصت دارن. پس لطمه‌ای به تفریح و سفرتون نمی‌زنه. ثالثاً بچه‌ها اطلاعات اشتباه به خانواده‌هاشون منتقل می‌کنن. یا اینکه نمی‌دونن ما کتاب رو تموم نکردیم هنوز. از همکاران دیگه اطلاعی ندارم اما من هر درس رو توی یک یا دو جلسه تدریس می‌کنم. این‌طور نیست که تو یه جلسه دوتا درس بدم. اگر تندتند درس می‌دادم کتابشون تموم می‌شد. در حالی که تموم نشده. پس تندتند درس ندادم. املا و انشاشون هم با من نیست و اگر برای این درس‌ها تکلیف دادن با معلمشون صحبت کنید. رابعاً تلاش من این بوده که یه تکلیف مفید براشون طراحی کنم. چند روز وقت گذاشتم که کتاب علومشونو بررسی کنم و این واژه‌ها رو انتخاب کنم. می‌تونستم یه موضوع ساده و الکی بدم و هم خودمو راحت کنم هم شما رو. ولی برام مهمه که دانش و سواد بچه‌ها بیشتر بشه و واژه‌های درس علومشونو بفهمن. نتایج آزمون تستی بهمن‌ماه رو که بررسی می‌کردم متوجه شدم وضعیت علومشون زیاد خوب نیست. دلیلش اینه که بچه‌ها یاد نمی‌گیرن با این مفاهیم ارتباط برقرار کنن و معلم‌های علوم با توجه به کمبود وقت فرصت نمی‌کنن بیشتر بهش بپردازن. تلاش من اینه که تو این مدتی که باهمیم، روی این واژه‌ها و مفاهیمش بیشتر کار کنم با بچه‌ها. نگران نمره‌شونم نباشید. نگرانی من بیشتر بابت سواد و دانششونه تا نمره.

۰۳/۰۱/۱۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۴)

شلام 

احسنت..روح معلمی و عاشقی .. ❤

اون دانش‌آموزی که گفتی تو خوندن و نوشتن مشکل داره dyslexia نداره احیاناً؟

معمولا برای کسایی که چنین مشکلاتی یا اوتیسم دارن توصیه میشه که مدرسه‌ی عادی برن تا حد امکان. مثل این که براشون بهتره. ولی معلم‌ها باید بلد باشن چه جوری باهاشون برخورد کنن.

سلام خانوم دکتر؛

خوشحال می‌شم هروقت پست (؟) جدید می‌نویسید. شما خوش انرژی و متعهد به کارتون هستید و این بسیار تحسین برانگیزه، مانا باشید و سرفراز. 

در پناه حق

یادش بخیر یه زمانی توی وبلاگم در مورد واژه‌های جدید زیست شناسی غر زده بودم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">