961- دل بیدل بیصدا تو مقتلش جون میکنه
1. دیروز 3 تا 5 اولین جلسهی کلاس تدبّر تشکیل شد. کلاسش مثل بقیهی کلاسا میز و صندلی داشت، ولی موکتم داشت و باید کفشاتو درمیآوردی میرفتی تو. برادرا و خواهرا دو تا کلاس جدا بودن. برای اونایی که حوزه قبول شده بودن دومین جلسه بود و برای من و یه چند نفر مصاحبهردّیِ دیگه جلسهی اول بود. تمام مدتی که استاد داشت سورهی مُزمّل و صف رو تحلیل میکرد، بنده پاستیل و رنگارنگ میخوردم و ساعتو نگاه میکردم و پس کی تموم میشهی خاصی تو نگاهم بود. نماز ظهرمو نخونده بودم و استاد بنا داشت ما رو تا پنج و نیم نگه داره. وقت غروب، پنج و ربع بود و خب خیلی زشته آدم تو مسجد باشه و نمازش قضا شه. پنج و پنج دیقه بلند شدم رفتم بیرون یه گوشه گیر آوردم خوندم و برگشتم.
کلاس که تموم شد، موقع حضور و غیاب اسم من اون آخرای لیست بود و وقتی حضور و غیابکننده دید پس کی به اسم من میرسهی خاصی تو نگاهمه جلوی اسمم تیک زد و گفت برو. و من به واقع داشتم شاخ درمیآوردم که این منو از کجا شناخت وقتی لام تا کام تو کلاس حرف نزده بودم؟! دم در که داشتم کفشامو میپوشیدم یکیشون اومد سمت من و گفت نسرین جان برگهی تعهد و ثبت نام رو امضا کردی؟ و اینجا بود که یه شاخ دیگه کنار اون شاخ قبلی درومد که "نسرین جان؟" چرا تو انقدر معروفی آخه؟!
2. تنهایی ینی تو ایستگاه مترو یه آشنا ببینی و با اینکه عجله داری وایستی و صبر کنی دور شه
3. چند وقته دارم سیگنال low battery میدم... سه شنبه صبح تو مترو، میدون ولیعصر، حس کردم دارم خاموش میشم. نه دلم میخواست سوار شم و نه به این فکر میکردم که کلاسم داره دیر میشه و نه دلم میخواست برگردم خوابگاه و نه هیچی... هیچی دلم نمیخواست... واقعاً داشتم خاموش میشدم.
5. سرما خوردم. از این سرماخوردگیا که فیلو از پا درمیاره. شبا هفت هشت نهایتاً 9 میخوابم و سه شنبه صبح به زور رفتم نشستم سر کلاس. یه کم هم دیر رسیدم. اتفاقاً آهنگر هم سرما خورده بود و هی براش آبلیمو عسل میآوردن. ولی برای من نمیآوردن. تبعیض تا به کی؟!!!
6. دیشب زیارت عاشورا نخوندم و از وقتی خوابیدم تا صبح خوابِ زیارت عاشورا میدیدم. یه خواب دیگه هم دیدم. خواب دیدم برای هولدن کامنت گذاشتم (محتوای کامنت یادم نیست) ولی دعوامون شد و پشیمون بودم از اینکه کامنت گذاشتم. چند وقت پیش یه درگیری لفظی پیش اومد و از اون موقع نه میخونمش نه کامنت میذارم :|
7. چند وقته تو جاهای مختلف و بیربط به هم، این آیه به پستم میخوره: فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِین پس دعاى او را برآورده کردیم و او را از اندوه رهانیدیم و مؤمنان را نیز چنین نجات مىدهیم...
4. دیروز وقتی داشتیم روی آیهی بیستم تدبر میکردیم فهمیدم قرض و مقراض از یه ریشهن. مقراض به زبان عربی ینی قیچی؛ ینی چیزی که میبره. قرض دادن ینی از یه چیزی ببری و دل بکنی و بدیش به کسی. وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا... استاد گفت این قرض، همیشه قرض مادی نیست...
تا حالا کسی یا چیزی رو به خدا قرض دادین؟
صبحانهی امروز: (طرز تهیهشو قبلاً تو پست 341 گفته بودم)