پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

957- ایدئولوژی‌های شکست‌خورده‌ی من (1)

جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۱۶ ب.ظ

ایدئولوژی به مجموعه‌ای از باورها و ایده‌ها گفته می‌شود که به عنوان مرجعِ توجیهِ اعمال، رفتار و انتظاراتِ افراد عمل می‌کند.

یه تفکری هست موسوم به همه یا هیچ (All or Nothing) که خوب یا بد، درست یا نادرست، از کمال‌طلبی‌م نشئت می‌گیره و من همیشه بهش پایبند بودم. مثال ملموس‌ش اینه که همه‌ی موجودی‌مو منتقل می‌کنم به یکی از حسابام و همه‌ی کارتای شناسایی و پول نقدمو می‌ذارم تو یه کیف. ملت همیشه میگن پولاتو تقسیم کن که اگه دستگاه، کارتتو خورد، اگه جیبتو زدن یا اگه این کیفت گم شد، تو "اون یکی" کیفت، تو "اون یکی" جیبت، تو "اون یکی" کارتت یه چیزی داشته باشی، ولی گوشم به این حرف‌ها بدهکار نیست؛ چون "اون یکی" برای من یه مفهوم تعریف نشده است. همه‌ی کتابای من باید یه جا باشه، همه‌ی لباسای من باید یه جا باشه، همه‌ی پولای من باید یه جا باشه و همه‌ی پستای من باید تو یه وبلاگ باشه و سیم‌کارت باید یه دونه باشه و ایمیل باید یه دونه باشه و اصن خدا یکی، عشق هم یکی! تعدّد تمرکزمو به هم می‌ریزه!!!

نتیجه‌ی این طرز تفکر این بود که من یه اکانت فیس‌بوک داشتم که هم معلمام فرندم بودن، هم هم‌کلاسیام، هم هم‌دانشگاهیام، هم دوستای وبلاگی و هم فامیل و اقوام. هم حتی کسی که فقط چند ساعت باهم تو یه کوپه بودیم. یه شماره موبایل داشتم که هم هم‌دانشگاهیام داشتنش، هم اساتید، هم دوستای وبلاگی، هم خانواده و هم پیک موتوری و آژانس سر کوچه. من یه وبلاگ داشتم که آدرسشو هم خانواده داشتن، هم معلما، هم هم‌کلاسیا، هم در و همسایه، هم حتی نوه‌ی پسرعمه‌ی پدربزرگ و هم شماها.

با این توجیه که آدمِ دو رو و هزارچهره‌ای نیستم، به راحتی با این موضوع کنار اومده بودم که همه‌ی افرادی که باهاشون در ارتباطم یه جا باشن؛ در کنار هم. مثلِ موجودی حساب بانکیم، مثل کارتای شناساییم و مثل کتابام. همه باید یه جا بودن. به عنوان مثال، توجه شما رو جلب می‌کنم به یکی از پستای فیس بوکم با این ملاحظه که من هیچ دغدغه‌ای نداشتم که اساتید، فوامیل (جمعِ مکسر فامیل!) و حتی خوانندگان وبلاگم، اون پست و کامنت‌ها رو بخونن (پست، کامنتِ 1، کامنتِ 2)

پایه‌های این ایدئولوژی دو سال پیش لرزید و با دی‌اکتیو کردن فیس‌بوکم سست شد و دیشب با دیلیت کردنِ اکانت اینستاگرامم این ایدئولوژی شکست خورد. دیشب اکانتمو حذف کردم که یه مشت اسم رو حذف کرده باشم. یک مشت آدم در حدِ یه اسم و نه بیشتر. حذفشون کردم؛ همون طور که پیش از این از ذهنم و قلبم دور ریخته بودم. آدمایی که مدت‌هاست قلباً دیگه دوستم نیستن، دوستشون ندارم و اسمشون تو لیست فرندها! داشت سنگینی می‌کرد.

هزینه‌ی "همه یه جا باشن" این بود که برخی پاشونو از گلیم‌شون درازتر کردن و از کانال ارتباطی‌شون سوء استفاده کردن. مثلاً غریبه‌ای، به خانواده‌ام پیام می‌داد، فامیل، روابط دوستانه‌ی منو تحلیل می‌کرد، یه غریبه روابطِ خانوادگی‌مو و یه دوست وبلاگی، شخصیتمو! هر کسی به خودش اجازه می‌داد هر جوری که داره می‌بینه، منو قضاوت کنه و من کم‌کم دچار خودسانسوری می‌شدم. 

باید برای هر گروهی (دوست، فامیل، غریبه و...) حریمی مشخص می‌کردم و نکرده بودم. هیچ کس سر جای خودش نبود. باید برای یه عده خطوط قرمزی می‌کشیدم که آقا! جای تو اینجا نیست؛ ولی نکشیده بودم. حالا نشستم و دارم فکر می‌کنم که اصن وجهی نداره آدم هر کیو که می‌شناسه ادد کنه تو لیست دوستاش.

اکانت جدیدی برای اینستا ساختم مخصوص اقوام و فامیل. این وبلاگ هم برای دوستان وبلاگی و تعداد معدودی دوست حقیقی که ازشون دورم و لابد هنوز براشون مهم‌م که اینجا رو می‌خونن. اینکه چرا اینجا رو می‌خونن، دلیلش به خودشون مربوطه. اینکه چرا شماها هم دارید می‌خونید بازم دلیلش به خودتون مربوطه.


What doesn't kill you makes you stronger؛ میگن زخمی که نکشتت قوی‌ترت می‌کنه. 

منکرِ دردی که کشیدم و می‌کشم نیستم؛ ولی احساس می‌کنم دارم قوی‌تر میشم.

۹۵/۰۷/۳۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

ارشیا

الهام

امینه

فرزاد

مه:دی