پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

خواب دیشبم یه فیلم سینمایی بود مملو از کاراکترها و سکانس‌های بی‌ربط به هم. دو بخش مهمش یادم موند و از بخش سوم فقط کاراکتراش یادمه. بخش اول، سکانس مهمونی بود! تو خونه‌مون. تعداد مهمونا انقدر زیاد بود که از دم در خونه‌مون صف کشیده بودن نشسته بودن و حتی به یه تعدادشون میز و صندلی و مبل نرسیده بود و رو زمین و وسط خونه و حتی تو اتاق من و توی بالکن نشسته بودن و من چادر سفید گل‌گلی سرم کرده بودم! ظاهراً اومده بودن خواستگاریم، ولی انقدر زیاد بودن که من مرادو تشخیص نمی‌دادم. در عالم واقع، وقتی فک و فامیل از علاقه‌ی مفرط من به قوم و خویش آگاه میشن، میگن ایشالا تو رو میدیم به یه پسری که هفت تا برادر و هفت تا خواهر داره! و این ایشالا، نفرینی بیش نیست. همچنین وقتی مهمون میاد، من مانتو و شال یا روسری می‌پوشم. ولی تو خواب چادرنماز گل گلی سرم بود. فلذا، رفتم تو اتاقم که لباسمو عوض کنم مانتو بپوشم که خب دیدم بابام و یه پسره که حس می‌کردم باهاش رودروایسی دارم و کلاً نگاش نمی‌کردم کنار کمد لباسم نشستن. فکر کنم خودش بود. ینی کارد می‌زدی خونم در نمیومد. به دلیل کثرت مهمونا و سرزده اومدنشون شدیداً عصبانی بودم. خب من چه جوری لباس برمی‌داشتم آخه. هر چی هم برمی‌داشتم از دستم میافتاد و بابا برمی‌داشت می‌داد دستم. یه شال سفید برداشتم و کلی ذوق کردم. چون فکر می‌کردم سال‌هاست گمش کردم اون شالو. رفتم لباسامو تو اتاق امید عوض کنم. وارد یه مغازه شدم. یه مغازه‌ی خالی که هیچی توش نبود، جز گواهی اشتغال به کارِ صاحب مغازه. صاحب مغازه یکی از بلاگران معروف بلاگستان بود. هم‌دانشگاهیم و سال‌پایینی. که من تاکنون نه دیدمش و نه اسم واقعی‌شو می‌دونم. داشتیم راجع به مقوله‌ای به نام فضای مجازی صحبت می‌کردیم که یهو من گفتم "سنین آدی نمنه دی" (ترجمه: اسمت چیه؟) خب ایشون ترک نیستن! و من نمی‌دونم چرا داشتم باهاش ترکی حرف می‌زدم. ایشونم یه خنده‌ی انفجاری تحویلم دادن و براشون جالب بود اسمشونو نمی‌دونم. ولی برای من اصلاً جالب نبود. فلذا یواشکی با گوشه‌ی چشم نگاه کردم به اون گواهی اشتغال روی دیوار و گفتم آهااااااااا! امیرحسین. ایشونم اصن خنده‌ش قطع نمیشد. بریده بریده در حالی که کماکان می‌خندید گفت سید امیرِ حسین زاده!

صبح بلند شدم برای آقای روانی کامنت بذارم و خوابمو تعریف کنم و اسمشو بپرسم که دیدم جولیک که در عالم واقع ایشون رو هم از نزدیک ندیدم، برام همچین کامنتی گذاشته:

سلام! دیشب خوابتو دیدم:دی رفته بودیم یه جا کارگاه طور، ازینا که مثلا «لینوکس در سه روز با جای خواب» یا «چگونه در عرض دو هفته جاوا اسکریپت نویس شویم، نهار با ما». بعد وسطای کارگاه اول آنتراکت دادن. رفتیم بیرون تو حیاط، یه سری تاب و سرسره بود. من داشتم واسه خودم گشت میزدم، بعد تو از وسط جمعیت دویدی طرف من و خیلی هم خوشحال بودی که منو میدیدی و اینا:دی بعد منو نشوندی رو یه تابی که جلوش آینه قدی داشت و خودت وایسادی بغل آینه چلیک چلیک عکس گرفتی از من! بعدم تشکر کردی رفتی. حالا با عکسای من چیکار داشتی وژدانن؟ خیلی هم سبزه بودی. چادر مشکی و شال سفید هم پوشیده بودی. دوربینت هم کنون بود. آستین مانتوت هم رنگ بستنی توت فرنگی کیلویی کاله بود. بیشتر غذا بخور خیلی هم لاغر بودی حتی!



هشدار، اخطار، Warning یا حالا هر چی: من به فال و تعبیر خواب اعتقاد ندارم. و معتقدم اغلب خواب‌هایی که می‌بینیم از اتفاقات روزمره نشأت می‌گیره و رویای صادقه نیست. پس اگه میام اینجا تعریفشون می‌کنم دلیلش اینه که چون بامزه و مسخره به نظر می‌رسن، فکر می‌کنم می‌تونن بهونه‌ای باشن برای اینکه دورهمی بخندیم بهشون. پس خواهشمندم تعبیرشون نکنید. با تشکر.

۹۵/۰۶/۲۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

آقای روانی

جولیک

نظرات (۴۴)

من در ایام نوجوانیم یه بار خواب الانورو دیدم ! لامصب از بس باهاش چت میکردم :|
بعد قیافه نداشت توی یه اتاقی بود فقط صدا داشت از اونجا با من حرف میزد !:)))
پاسخ:
:))) از ایام نوجوانی می‌شناسین همو؟!
حالا خوبه تصویرم نداشتی حداقل صداشو داشتی
خیلـــــی باحال بود ؛ مخصوصا کثرت اقوام مراد و سرزده اومدنشون :)
پاسخ:
:)))) این سرزده اومدن به خاطر این بود که ذهنم درگیر مهمونای سرزده وبلاگ 22 فوریه بود. در مورد کثرت هم که همیشه با فک و فامیل کل کل دارم!
نسرین بنظرت خوب میشی؟؟؟ :دی
پاسخ:
دکترا گفتن امیدت به خدا باشه فقط :دی
عجب خوابی واقعا ×__×
اون از محمد رضا شاه و خامنه‌ای اینم از بلاگرها :/
خدا خواب هایِ بعدی رو به خیر کنه .
حالا تو واقیت اونون آدی امیرحسینی‌دی ؟ :دی یا هنوز هم نمیدونید ؟
پاسخ:
اسم آقای روانیو پرسیدم. این نبود.
این بخشِ "امیر حسین زاده" تحت تاثیر اسم رئیس پروژه ام بود که اسم کوچیکشو نمی‌دونم البته!
یعنی میخواستین برید یه اتاق دیگه، وارد مغازه شدید؟ :)) آخه مغازه همکفه ولی خونه ویلایی هم باشه همکف نیست ؛ تغییر لوکیشنتون خیلی پیشرفته ست :دی
خیلی خوابای جذابی میبینید ؛ در حد لالیگا :دی [خیلی وقته از این اصطلاحات مثل "در حد لالیگا" ندیدم استفاده بشه ]
+ آقای روانی ، اسمشون امیر هست ولی فامیلیشون رو نمیدونم!
پاسخ:
آره اسمشون یه چیزی تو همین مایه هاست.
دلیل این مدل خواب‌ها، ذهنِ همیشه درگیرمه. خدایی خیلی از مغزم کار می‌کشم در طول روز.
برم وبلاگ بزنم :دی
لامصب من شبی 30بار از عرش میفتم کف فرش :|
خعلیییی بده !
یهو میپرما (آیکون ضجه)
پاسخ:
انقدر وبلاگ زدی و حذف کردی که من دیگه گولتو نمی‌خورم!
هر وقت باجناق فامیل شد و ژیان، ماشین! اون وقت تو هم بلاگر میشی!
یبار خواب مرادو دیدم 😆
یبارم خواب دیدم مراسم خواستگاریه مراد تو خونه ی پدربزرگ مادری من برگزار شده :| ینی تو خوابم من شانس ندارم در این حد !!!!!! 
عروس من نبودما ! ینی داش تو اون خوابم تا یه هفته من ایت شده بودم😑
پاسخ:
معنیِ "ایت" = سگ
در ضمن
مراد، فقط مراد منه، ینی یه جور بِرنده! فلذا تو به مرادت یه چیز دیگه بگو با مراد من قاطی نشه.
😂😂😂😂
یه وبلاگ دارم 5 سالشه خانووووووووم !
ولی آدرس اونو به کسی نمیدم !
شاید بعدها بهت دادم !!!! 
پاسخ:
وبلاگ مخفی، همون بهتر که مخفی بمونه! تا به سرنوشت وبلاگایی که حذف کردی دچار نشه.
یجور میگه برررررررنده انگار ورساچه 😐
اصن من اسم میزارم حاج .....جان جانه جانان😊
خوب شد؟😡
پاسخ:
حاج سه نقطه جان، جان جانان؟! 
اون وبلاگ برای رونمایی نیازمنده یه شرایط خاصیه !
به وقتش اولین که نه دومین نفری که لینکش میگیره تویی =))
واقعا برم بخوابم.شبت بخیر نازبالام
پاسخ:
شب به خیر :)
خودمو از دست تو خط سالااااااااااااام؟😤
حاج اسدلله جان جانه جانان اصن خوبه؟
حالا اسمش اسدلله نیسدا .. دیس نیم ایز مای برندددددددددد  :دی

یااااااااات 
پاسخ:
معنی"یات" = بخواب
منم خواب چندتایی از بلاگرا رو دیدم! 
جالبه ولی ها! که ندیده خوابشونو ببینیم
پاسخ:
آره جالبه! و این نشون میده شما حتی اگه وجود نداشته باشین هم وجود دارین!
آره، من نوجوان بودم اون جوان بود :))))

پاسخ:
:))) با این حساب الان پیر شدین حسابی
خدا رحم کرده من خواستگار نبودم :دی جفت پا میومدی تو کلیه هام :)))))

خیلی جالبه بدونی که من همینجوری که توصیف کردی می خندم
پاسخ:
عجب!!!
اتفاقاً منم همون شکلی هستم که جولیک تو خوابش دیده :)))

نه، نه، شما تو بخش اول (مهمونی) نبودی خدا رو شکر!!!
چون من هرگز دلم نمی‌خواد با یه "روانی" که یه سال هم از من کوچیکتره ازدواج کنم.
در مورد خوابت احتمالا تعبیر اشتغال به تحصیل ، قبولی من بوده تو دانشگاه :)))  خیلی هم چپ نبوده خوابت :دی
پاسخ:
:))) یه بار من رفته بودم آرایشگاه و دوست سوم ابتدائیمو دیدم. آخرین بار هم همون موقع دیدمش. وقتی دیدم آشنا بود قیافه‌ش ولی اسمش یادم نمیومد و یواشکی نگاه کردم به اون گواهی روی دیوار. این بخش از خوابم از اونجا نشأت گرفته. ولی خب به شما هم تبریک میگم بابت قبولی.
۲۰ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۴۸ نیمه سیب سقراطی
چقدر خوابات شلوغ پلوغ نسرین ، یه عالمه آدم می ریزن توش :)))

پاسخ:
دقیقاً برعکس عالم واقعیت که من صبح تا شب و شب تا صبح فقط مامان و بابا و امیدو می‌بینم!
من دیشب از بس خسته بودم خوابی که دیدم رو یادم نمیاد.
از اونجایی گفتم که میگن هرشب همه خواب میبینن ولی یادشون میره. 
پاسخ:
پایان‌نامه کارشناسی‌م یه جورایی به خواب مربوط بود (سیگنال مغزی راننده‌ای که خوابه!)، 
اگه یادداشت نکنی که قطعا یادت می‌بره، ولی خب من حافظه‌ام بد نیست و یه کم بهتر یادم می‌مونه و وقتی بیدار میشم ذهنم خیلی خسته به نظر می‌رسه 
خوش به حالت من چند وقتی خواب بی معنی ندیدم دلم میخواد خب..
اکثر شبا فقط خاموش میشم یه صفحه سیاه می بینم تا صبح که بیدار بشم
پاسخ:
:)))) صفحه‌ی سیاه
البته همیشه هم تو خوابا انقدر خوش و خرم نیستم. مثلاً اگه یکی تو خوابم بمیره اون روز حالم بدجوری گرفته است.
چه جالب و با جزعیات :|
پاسخ:
:))) جزئیات با ع؟ نچ نچ نچ نچ :دی 
:)))))))
لپام درد گرفت خو از بس خندیدم:-\ 


من دیشب خواب میدیدم خرس بهم حمله کرده هرجام میرم هعی میاد دنبالم ولی نمیخوره منو:-\ 
تازه با دهنم گردو خرد میکردم میپاچیدم اینور اونور :-\ 
دقیقا نمیدونم چرا همچین غلطیو میکردم :-\ 
حیف اون همه گردو :-\ 
پاسخ:
:))))) ایشالا همیشه گل خنده رو لبات باشه
۲۰ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۳۷ زینـب خــآنم
اسم آقای روانی احیانا امیر نیس ؟ یا از هم خانواده هاش مثلا ؟!  : دی
ینی خوابات مث خوابای من خودش ی پا فیلم سینمائیه  : ))
پاسخ:
:))) آره اسمشون از مشتقاتِ امیره!
خیلی خوبه یکی خواب آدم رو می بینه (:
منم خواب بچه های وبم رو دیدم قبلا الان یادم نیست :)
آقای روانی گله خیلی 
پاسخ:
ولی من دوست ندارم برم تو خواب کسی :(((
شما هم گلی. همه‌مون گلیم ^-^
اسم آقای روانی رو هم فهمیدیم : دی 
پاسخ:
:دی
من فقط خواب میبینم که مادر پدرها و آدم هایی دور برم هستم که بچه شون م ش ک ل داره: از سندرم داون بگیر تا اینکه بچه ای که کاملن حفره گوش و دهانش با هم دیگه یکیه حتی میدیدم که وقتی شیر میخوره از تو گوشش .... :((
پاسخ:
فکر کنم خعلی داری با رشته‌ت ارتباط برقرار می‌کنی :))))
کسیو نزدی؟ :|
پاسخ:
:))) نه، ولی خیلی دلم می‌خواست مهمونای سرزده رو بزنم :دی
۲۰ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۰۹ فاطمه (خودکار بیک)
خوابای من از خواستگاری رد شده داره به جاهای باریک میکشه :دی

پاسخ:
خاک به سرم! تو هنوز 18 سالتم نشده نچ نچ نچ نچ
من اینی که قبل خواب میخوری و میخوام، دفعه قبل مانتو آبی و روسری قهوه ایم رو پوشیدم بیام، ترسیدم... این بار دیگه قول میدم بیام!
خیلی خواب هات باحالن خدایی ؛))
پاسخ:
:)))) حواست باشه این قرصارو باید با آب فراوان بخوریا :دی
۲۰ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۲۷ مستر نیمــا
خواهرم اوصیکم به خوردن شام سبک!

و من الله توفیق
پاسخ:
یه بار گشنه خوابیدم. تا صبح خواب مرغ شکم پر می‌دیدم :(((
الانم مامان و بابا رفتن عروسی و با اخوی قهرم و ناهارمونو جدا جدا خوردیم و شامم نداریم. فلذا، گشنه سر بر بالین نهادم و تا ثانیه هایی دیگر به ملکوت اعلی خواهم پیوست.
از صلات صبح بیدار بودم تا حالا :((((((((((
۲۰ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۰۹ مستر نیمــا
خواب مرغ شکم پر؟
خوشم اومد از خوابش:))))
سوخاریم تو منو هست؟
پاسخ:
:))) پیشنهاد سرآشپز، سیب زمینی سرخ کرده مخصوصه

در راستای پاسخ به کامنت قبل،
الان ساعت ده و بیست دیقه است
والدین از عروسی برگشتن و 
با صدای پاشو یخ کردِ بابا بلند شدم از خواب و دیدم هشت سیخ کوبیده رو میزه
و من به توصیه شما، فقط یکی شو خوردم
و تا ثانیه‌هایی دیگر به ملکوت اعلا خواهم پیوست
مسواکم نزدم دیگه :(
۲۰ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۷ نیمچه مهندس
آآآآآآه!پروردگاراااا
با اون قسمت حرفات که گفتی صبح بیدار که میشی ذهنت خسته س حسابی هم ذات پنداری میکنم:( یعنی لِه لِهم
در مورد پست قبلت و خاص بودن کارت عروسی یه جا یه ایده ای دیدم.به این صورت که جای کارت گلدون کوچیک که توش کاکنوس کاشته بودن و روش یه کاغذ که متن دعوت بود میدادن به مهمونا شون و اون کاکتوس هارو هم زنان کارتن خواب پرورش داده بودن.هیچکی نمیتونه گلدون رو بندازه دور:)
پاسخ:
:) کاتوس!!! چه ایده‌ی خوبی!
۲۱ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۰۱ نیمچه مهندس
راستی یه چیز دیگه.من از وقتی پست خداحافظی رو گذاشته بودی دیگه اصلا نیومده بودم اینجا.یعنی در این حد مطمئن بودم که دیگه نمی نویسی:))
یه اعترافی هم بکنم:دقیقا همون روزی که تو اون پست رو گذاشته بودی منم میخواستم چنین پستی بذارم.حال روحیم بدجور خراب بود.ولی بعدش که پست تورو خوندم گفتم تکراری میشه!و این کارو نکردم و الان خوشحالم که از روی ناراحتی اون کارو نکردم.
پاسخ:
خسته بودم و واقعاً به اون استراحت چهل روزه نیاز داشتم. :)
من سرباز که بودم همش دیر میرسیدم پادگان
سربازیم که تازه تموم شده بود همش خواب میدیدم دیر رسیدم پادگان بعد بیدار میشدم میگفتم خدا رو شکر خواب بود.
:))
پاسخ:
:))) پس تا اینجا، این وبلاگ دو تا خواننده‌ی سرباز و پادگان دیده داشته

یکی از خواننده‌های وبلاگم سرباز بود
چون اون موقع کامنتام بسته بود، همه خاموش بودن یه بار روشن شد و برام کامنت خصوصی گذاشت که تو متن پستم تعریف کردم کامنتشو:

نمی‌دونم هنوزم اینجا رو می‌خونه یا نه.
مگه نمیدونستید من سربازی رفتم؟
تا حالا چند تا پست راجع به سربازیم نوشتم.
خوندمش جالب بود:)
تو این مدتی که وبلاگتون غیر فعال بود یه دو سه بار رفتم وبلاگ قبلیتون یه سری پستاتون رو خوندم.
یکی از پستاتون برام خیلی عجیب بود
اونی که نوشته بودید دو تا درس هم نیاز رو برداشته بودید بعد براتون شرط گذاشته بودن که نیم ترم باید بالای 14 بشید.خیلی عجیبه،یعنی قانون از خودشون در می آوردن تو دانشگاهتون:)))

+ولی قشنگ الان پخته تر بودنتون نسبت به اون دوران از پستاتون مشخصه،اونموقی خودم ع جوونی تو نوشته هاتون موج میزده:)
دیشبم به یکی از دوستام گفتم از رو پستات حس میکنم نسبت به قبل تغییر کردی
ولی حسم نسبت به پستای خودم کمه:)
من برم دیگه وقتتون رو الکی گرفتم


پاسخ:
:))) آره، فکر کنم سر صبی حافظه‌ام از دسترس خارج شده بود. فکر کردم شما خواننده جدیدی و اون کامنتم کامنتِ آقای دفترچه است!!! 
همه‌ی پستاتونو خوندم و مستحضرم که نصف پستاتون خاطرات سربازی بود!

قانون جدید نبود. ولی رضایت استاد راهنما لازم بود و اونم این شرطو گذاشته بود. و اجازه داشت هر شرط منطقی و غیرمنطقی‌ای بذاره و من قبول کنم یا نکنم.

به خاطر این کامنتِ شما، پست بعدی از نوشته‌های 15 سالگی‌م رونمایی می‌کنم که ببینید چه قدر پخته شدم. با ما همراه باشید :دی
اونموقع جوونی تو نوشته هاتون موج میزده:)
اصلاحش کردم
اون خودم ع نفهمیدم چه جوری نوشته شده:)))
پاسخ:
از تبعاتِ کامنت‌های زودهنگام با چشمِ نیمه بازه لابد.
 فکر کردم شما خواننده جدیدی و اون کامنتم کامنتِ آقای دفترچه است!!!
بعد تو کامنت قبل گفتید نمیدونم هنوز اینجا رو میخونه یا نه؟
یعنی واقعا نمیدونید به قول شما آقای دفترچه اینجا رو میخونه هنوز:))))
من توصیه میکنم حتما یه استراحت داشته باشید:دی.
پاسخ:
نه واقعاً فکر می‌کردم دیگه نمی‌خونید 
آخه قبلاً هر نیم ساعت یه بار کامنت می‌ذاشتید :))) چند وقتی بود ازتون خبری نبود (از 14 شهریور تا حالا کامنت نذاشته بودید :دی)
خب شما پست نمیذاشتید من چه جوری کامنت میذاشتم:))
من جدا دارم نگران حالتون میشم:))
پاسخ:
:))) هممم از این منظر که به قضیه نگاه می‌کنم می‌بینم حق با شماست.
سوالی که ذهنمو درگیر کرده اینه که اون سربازه کی بوده
کامنتشو پیدا نمی‌کنم :(

سرباز! اگه هنوز اینجا رو می‌خونی اعلام حیات کن.
من اون 14 شهریور رو ندیدم،آره از یه خرده قبلش نبودم
الان نگران حال خودمم شدم.

+با اینکه اجازه دادید که کامنتا نامحدود باشه بازم ازتون میترسم
خدا بگم چیکارتون نکنه
من برم دیگه واقعا
پاسخ:
:))) اون آدمِ قبلی با قوانینش مُرد!
14 شهریور کامنت گذاشته بودید که عکس خودمه یا نه و من گفته بودم آری
عید قربانت پیشاپیش مبارک :)
پاسخ:
عید شما هم مبارک
من فکر می‌کردم فقط باید به اونایی که رفتن مکه تبریک بگیم. :دی

عید قربان مبارک

ولی ای کاش حداقل 3 روز بود که بیشتر بهره مند میشدیم . 
پاسخ:
عید شما هم مبارک :)
برای من که فرقی نمی‌کنه چه یه روز باشه چه یه ماه
البته اگه غدیر و قربان نبود ترممون زود شروع میشد و من الان باید سر کلاس می‌بودم.
آهان شما تعطیلید ؟ اصلا هم حسودی نمیکنم . 

من برای بهره مند شدن از برکات عید گفتم ای کاش سه روز بود .

فکر کردید من به فکر تعطیلی دو شنبه سه شنبه چهار شنبه پنجشنبه جمعه بودم ؟

نج نج نج

اصلا هم حسودی نمیکنم که تعطیلید :دی
پاسخ:
هفته ای دو روز کلاس داریم که فعلا خورده به تعطیلات
عیدت مبـــــارک :)
پاسخ:
^-^ عید شما هم مبارک خانومی :)
۲۱ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۵۸ سید مهدی عاشق علی
سلام
باجمله آخرتون موافق نیستم . ممکنه بفرمایید بعضی خواب ها اون جوریه که شما میفرمایید ولی این یه جالت کلی نیست و خیلی از خواب ها تعبیر داره که البته باز تعبیر خواب هم کار هر شخصی نیست
عیدتون مبارک
پاسخ:
سلام.
بنده عرض کردم به تعبیر خواب اعتقاد ندارم
واین به اون معنی نیست که همچین مقوله ای وجود نداره
مثلا اگه من به خدا اعتقاد نداشته باشم، عقیده من وجود یا عدم وجود خدا رو اثبات نمیکنه
و یه خط پایین تر هم به اعتقادم مبنی بر رویای صادقه اشاره کردم
عید شما هم مبارک.

نسرین.. تو محشری
پاسخ:
:)))) آخه می‌دونی؟ من آدم جالبی هستم :دی
+اومدن تعداد زیادی مهمون اونم بی خبر ی کابوسه نسرین جان
+فکر نمیکردم تا اخر تابستون پست بذاری،خوشحالم که برگشتی
پاسخ:
آره کابوس بود :)))

برنگشتنم قطعا حالمو بهتر نمی‌کرد. ولی نیاز داشتم به این استراحت 40 روزه