پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آقای روانی» ثبت شده است

خواب دیشبم یه فیلم سینمایی بود مملو از کاراکترها و سکانس‌های بی‌ربط به هم. دو بخش مهمش یادم موند و از بخش سوم فقط کاراکتراش یادمه. بخش اول، سکانس مهمونی بود! تو خونه‌مون. تعداد مهمونا انقدر زیاد بود که از دم در خونه‌مون صف کشیده بودن نشسته بودن و حتی به یه تعدادشون میز و صندلی و مبل نرسیده بود و رو زمین و وسط خونه و حتی تو اتاق من و توی بالکن نشسته بودن و من چادر سفید گل‌گلی سرم کرده بودم! ظاهراً اومده بودن خواستگاریم، ولی انقدر زیاد بودن که من مرادو تشخیص نمی‌دادم. در عالم واقع، وقتی فک و فامیل از علاقه‌ی مفرط من به قوم و خویش آگاه میشن، میگن ایشالا تو رو میدیم به یه پسری که هفت تا برادر و هفت تا خواهر داره! و این ایشالا، نفرینی بیش نیست. همچنین وقتی مهمون میاد، من مانتو و شال یا روسری می‌پوشم. ولی تو خواب چادرنماز گل گلی سرم بود. فلذا، رفتم تو اتاقم که لباسمو عوض کنم مانتو بپوشم که خب دیدم بابام و یه پسره که حس می‌کردم باهاش رودروایسی دارم و کلاً نگاش نمی‌کردم کنار کمد لباسم نشستن. فکر کنم خودش بود. ینی کارد می‌زدی خونم در نمیومد. به دلیل کثرت مهمونا و سرزده اومدنشون شدیداً عصبانی بودم. خب من چه جوری لباس برمی‌داشتم آخه. هر چی هم برمی‌داشتم از دستم میافتاد و بابا برمی‌داشت می‌داد دستم. یه شال سفید برداشتم و کلی ذوق کردم. چون فکر می‌کردم سال‌هاست گمش کردم اون شالو. رفتم لباسامو تو اتاق امید عوض کنم. وارد یه مغازه شدم. یه مغازه‌ی خالی که هیچی توش نبود، جز گواهی اشتغال به کارِ صاحب مغازه. صاحب مغازه یکی از بلاگران معروف بلاگستان بود. هم‌دانشگاهیم و سال‌پایینی. که من تاکنون نه دیدمش و نه اسم واقعی‌شو می‌دونم. داشتیم راجع به مقوله‌ای به نام فضای مجازی صحبت می‌کردیم که یهو من گفتم "سنین آدی نمنه دی" (ترجمه: اسمت چیه؟) خب ایشون ترک نیستن! و من نمی‌دونم چرا داشتم باهاش ترکی حرف می‌زدم. ایشونم یه خنده‌ی انفجاری تحویلم دادن و براشون جالب بود اسمشونو نمی‌دونم. ولی برای من اصلاً جالب نبود. فلذا یواشکی با گوشه‌ی چشم نگاه کردم به اون گواهی اشتغال روی دیوار و گفتم آهااااااااا! امیرحسین. ایشونم اصن خنده‌ش قطع نمیشد. بریده بریده در حالی که کماکان می‌خندید گفت سید امیرِ حسین زاده!

صبح بلند شدم برای آقای روانی کامنت بذارم و خوابمو تعریف کنم و اسمشو بپرسم که دیدم جولیک که در عالم واقع ایشون رو هم از نزدیک ندیدم، برام همچین کامنتی گذاشته:

سلام! دیشب خوابتو دیدم:دی رفته بودیم یه جا کارگاه طور، ازینا که مثلا «لینوکس در سه روز با جای خواب» یا «چگونه در عرض دو هفته جاوا اسکریپت نویس شویم، نهار با ما». بعد وسطای کارگاه اول آنتراکت دادن. رفتیم بیرون تو حیاط، یه سری تاب و سرسره بود. من داشتم واسه خودم گشت میزدم، بعد تو از وسط جمعیت دویدی طرف من و خیلی هم خوشحال بودی که منو میدیدی و اینا:دی بعد منو نشوندی رو یه تابی که جلوش آینه قدی داشت و خودت وایسادی بغل آینه چلیک چلیک عکس گرفتی از من! بعدم تشکر کردی رفتی. حالا با عکسای من چیکار داشتی وژدانن؟ خیلی هم سبزه بودی. چادر مشکی و شال سفید هم پوشیده بودی. دوربینت هم کنون بود. آستین مانتوت هم رنگ بستنی توت فرنگی کیلویی کاله بود. بیشتر غذا بخور خیلی هم لاغر بودی حتی!



هشدار، اخطار، Warning یا حالا هر چی: من به فال و تعبیر خواب اعتقاد ندارم. و معتقدم اغلب خواب‌هایی که می‌بینیم از اتفاقات روزمره نشأت می‌گیره و رویای صادقه نیست. پس اگه میام اینجا تعریفشون می‌کنم دلیلش اینه که چون بامزه و مسخره به نظر می‌رسن، فکر می‌کنم می‌تونن بهونه‌ای باشن برای اینکه دورهمی بخندیم بهشون. پس خواهشمندم تعبیرشون نکنید. با تشکر.

۴۴ نظر ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۰۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

792- رای من به هولدن و زی‌زی‌گولو و خودکار بیک

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۵۷ ق.ظ

و به واقع، همه‌مون واقف هستیم که شباهنگ و وبلاگ شباهنگ، هر سه تا تندیسِ زیبای دلنشین و خوشبخت دلنشین و دلنشین مردمیو داره و جای من تو قلب شماست اصن! ولیکن عنودان بدگهر و حسودان تنگ‌نظر و قضای روزگار و دست غیب! منو از صحنه‌ی رقابت‌ها حذف کرد و تقصیر شماهام هست که بهم بیست ندادین. اصن تقلب شده آقا! تقلب شده... همه‌تون بریزید تو خیابونا سطل آشغالا رو آتیش بزنید و در و پنجره‌ی بانکا رو خرد و خاک شیر کنید تا متولّیان امر! حساب کار دستشون بیاد!!!

و اما رای من!

- رایِ من برای وبلاگ مردمی، به ساحل افکار و هولدن هست ولی این دو تا تو لیست ده نفره نیستن که بهشون رای بدم و از اون ده نفری که می‌تونیم بهشون رای بدیم وبلاگ حس هفتم و زی‌زی‌گولو رو می‌خونم و چون زی‌زی فعال‌تره، به زی‌زی رای می‌دم.

- برای تندیس زیبای دلنشین، بین مترسک و هولدن مردّدم! ولی به هولدن رای میدم (خواهم داد.)

- رای‌م برای تندیس خوشبخت دلنشین هم میرسه که به خودکار بیک.

اینا تا 24 ام فرصت تبلیغ دارن و شمام 25 ام با حضور شکوهمندتون مشتی باشید بر دهان استکبار جهانی.

00lol00.blog.ir

و اما یک توصیه‌ی دوستانه!

گریه کنید.

گریه معجزه می‌کنه!

اگه مثل من جلوی بقیه نمی‌تونید گریه کنید، شبا که همه خوابیدن یا صُبا قبل بیدار شدن بقیه گریه کنید؛ خوبیش اینه که قرمزی و پف کردن احتمالی چشماتونو می‌تونید بندازید گردن بدخوابی و بی‌خوابی و کم‌خوابی. زیر بارون هم میشه گریه کرد ولی بارونش باید بارون باشه! گریه زیر دوش آب هم توصیه شده ولی به درد کسایی که دوش گرفتنشون بیشتر از ده دیقه طول نمی‌کشه نمی‌خوره... قبل از هر اقدامی، گریه کنید. قبل از حذف وبلاگتون، قبل از معتاد شدن، قبل از طلاق، قبل از مچاله کردن و پاره کردن و از بین بردن هر چیزی و هر کسی حتی خودتون! گریه کنید... شاید نظرتون عوض شد.

دیشب داشتم به این فکر می‌کردم که بقیه‌ی فصل‌ها نه، ولی بهار، زیاد گریه می‌کنم. شاید دلیلش اتفاقاتی بوده که تو این فصل برام می‌افتاده و هی هر سال تکرار می‌شدن یا اگه تکرار نمی‌شدن هم هی یاد اون اتفاقات می‌افتادم و می‌افتم و اصن شاعر در همین راستا می‌فرماید: رسـم بـد عهـدی ایـام چـو دید ابر بهار، گریه اش بر سمن و سنبل و نسـرین آمد! که البته برداشت من اینه که ابر بهار همون نسرینه!

همونی که چند وقت پیش گوش می‌دادمو دوباره گوش می‌دم: 

۲۱ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۵۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دوستان عزیزم، 

تو این سالی که گذشت، اگه حرفی زدم و اگه دلتون رو شکوندم، اگه برخورد خشونت‌آمیزی داشتم و اگه با پست‌های طویله و کامنتام و جواب کامنتا اذیتتون کردم، اگه دنبالم کردید و دنبالتون نکردم و اگه کامنت گذاشتید و کامنت نذاشتم و اگه به پستام معتادتون کردم و اگه کامنتا رو بستم و حنّاق گرفتید و اگه تو همین مسابقه‌ی مذکور بهتون 20 ندادم، اصن هر بلایی که سرتون آوردم حق‌تون بوده و بسیار کار خوبی کردم و می‌خواستم بگم تو سال جدید هم برنامه همینه. 

و به واقع شما هم می‌تونید به تلافی، تشریف ببرید وبلاگ مهندس خوشبخت و از خجالتم دربیاید و انتقام بگیرید. ولی خدایی دلتون میاد کمتر از 20 بهم بدید؟ نه خدایی؟ من که پستای طویله می‌ذارم براتون، عکس و لینک و شعر و آهنگ و پستای عاشقانه می‌ذارم براتون و کامنتاتونم بدون تایید منتشر می‌کنم و اینا، خدایی دلتون میاد موقع رای دادن منو بشورید پهن کنید رو بند مسابقه؟ تاززززززززززززززززززه! نائب‌الزیاره‌تون هم هستم و امشب بعد از دعای کمیل، کلّی برای اونایی که قراره بهم 20 بدن دعا کردم و به نیت اینایی که قراره بهم 20 بدن نمازم خوندم تو حرم به نیابت از اینایی که قراره بهم 20 بدن ذکر گفتم و فرصت‌طلبم خودتونید :دی!

دیگه سال داره تموم میشه و سال جدید داره میاد. امسال سال نود و چهاره، 93 نیست، 92 نیست، 91 نیست و سال آینده 95 خواهد بود. بیاید کارهای زشت قدیم رو ترک کنیم و کارهای زشت جدید یاد بگیریم. به منم 20 بدیم :دی

۲۷ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۴۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

640- خدای من چه رنگی‌ست؟

يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۱ ب.ظ



شب خیز که عاشقان به شب راز کنند

گرد در و بام دوست پرواز کنند

هر جا که دری بود به شب بر بندند

الّا در دوست که شب باز کنند

خدای من رنگ آسمان شب است

+ شباهنگ


برای /00lol00.blog.ir/

۲۰ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

گذشته از آن که عمل کردن به این جمله، باعث می‌شود انسان اندوه خود را به دیگران منتقل نکند و غمی بر غم‌های آنان نیفزاید، از نظر روانی تاثیر مثبتی بر کاهش آلام خود فرد نیز دارد; چراکه ما با توجه به غم‌هایمان در واقع آن‌ها را بر جسته کرده و به آن‌ها پر  و بال می‌دهیم; در صورتی‌که با پنهان کردن و نادیده گرفتنشان، به مرور زمان آن‌ها را کمرنگ کرده و از تاثیر منفی‌شان بر روند زندگی‌مان کاسته و در نهایت، آنها را از بین می‌بریم.

+ چند سطر کتاب بخوانیم

+ لینک آپارات - شهاب مرادی - خندوانه (احتمالاً شما دیدی ولی برای من تازگی داشت)


داشتم

به همه‌ی چیزهایی که نداشتم

فکر می‌کردم 

فهمیدم که

می‌توانستم بیشتر از این‌ها نداشته باشم 

خوشحال شدم :)

+ آقای روانی

* عنوان از «بحارالانوار» جلد127- صفحه410 - علی (ع)

۹ نظر ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)