786- رفتم به او بگویم "من عاشقت شدم" را، لرزیدم از نگاهش، گفتم عجب هوایی!
دو تا کتاب بهم عیدی داد و اونی که خودش نوشته بودو برام امضا کرد
یه تقویمم داد و
گز و
چک و
یه کم هم حرف زدیم و
ازش خواستم یکی از دوستامو که لایقتر از منه بیارم تو پروژه و چون رشتهاش مثل خودم برق بود، نمیدونستم چه جوری دوستمو توصیف کنم و خواستم بگم ویراستار پستای وبلاگمه و نگفتم. گفتم این دوستم حتی تو اسمسها و موقع چت کردن هم نیمفاصله و ویرگول و نقطه ویرگول و علائم نگارشی رو رعایت میکنه
موافقت کردن.
اسم چهارراه ولیعصرم عوض شده و الان تئاتر شهر باید صداش کنیم
و اونجایی که سعدی میگه دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست، تا ندانند حریفان که تو منظور منی، عمق فاجعه اینجاست که ممکنه یارو خودشم نفهمه که منظور سعدیه! و برداشتی که از حرف مجتبی ناصری، شاعر بیتی که تو عنوان نوشتم دارم اینه که آدم یه موقع یه چیزی میخواد بنویسه یا بگه و چون نمیشه و نمیتونه، یه چیز دیگه میگه یا مینویسه یا پست میکنه.
رئیسم هم خانومه.