512- کلاً میشه با من شوخی نکنید؟!!! بدم میاد خب...
بالاخره تصمیم گرفتم با کتابخونه فرهنگستان اُنس بگیرم و هی دم به دیقه پا نشم برم شریف
اینجا نیازی به عضویت نبود و خودشون عضومون کرده بودن
رفتم تو و ازشون راهنمایی خواستم ببینم چه جوری میتونم کتاب بگیرم
آقاهه گفت از سیستم سرچ کن و شماره کتابو بگو تا آقای رئیسی برات بیاره
شریف این جوری نبود :(
آدم راحت میتونست بره لای قفسهها و کتابا قدم بزنه
من هر وقت دلم میگرفت میرفتم کتابخونه و الکی بین کتابا قدم میزدم و ارمغان تاریکی گوش میدادم
ولی اینجا میگن اسم کتابو بگو برات بیاریم :(
به آقاهه گفتم بلد نیستم با سیستم کار کنم و لطفاً اگه زحمتی نیست بیاد راهنماییم کنه
یادم داد چه جوری سرچ کنم و سرچ کردم و شماره دو تا کتابو برداشتم که برم بگیرم
آقای رئیسی گفت نداریم و امانت بردنش
گفتم باشه مرسی و داشتم میرفتم که گفت هههه شوخی کردم
میخواستم بگم ههههه وُ!!!
اون از دندونپزشک دانشگاه این از مسئول کتابخونه :(
بر خلاف قلم و لحن طنزم زیادی جدی ام! خیلی خیلی جدی ام!
خیلی!!!
اون اوایل که چند بار با سرویس برگشتم، دیدمش و عکسشو گرفتم
نمیدونستم مسئول کتابخونه است
هویجوری چون ازش خوشم اومد عکسشو گرفتم!
خیلی شبیه آجودانی ه
مسئول آزمایشگاه آنالوگ
آزمایشگاه کنار سالن مطالعه دانشکده
اصن کپی برابر اصلشه
فکر میکردم برادرشه
عاشق این پیرمرده ام خلاصه...
ولی کاش یه جوری این نگهبان دم در فرهنگستانو متوجه این قضیه میکردم
که آقاجان، شما جای پدربزرگ مایی، وقتی میایم میریم به احتراممون انقدر بلند نشو،
اصن لزومی نداره هر کی وارد میشه به احترامش بلند شی، عرق شرم بر جبین آدم میشینه خب...